جوان آنلاین: در میانه طوفان سهمگین جنگ نرم، «زن ایرانی» به آخرین سنگر مقاومت در برابر پروژه گسترده غربیسازی تبدیل شده است. آنچه امروز در خیابانهای تهران و دیگر کلانشهرهای ایران میگذرد، تنها یک منازعه فرهنگی بر سر پوشش نیست، بلکه صحنه نبرد پیچیدهای است که نظریهپردازان غربی از دههها قبل نقشه آن را کشیدهاند. از «قدرت نرم» جوزف نای تا «امپریالیسم فرهنگی» هربرت شیلر از «شرقشناسی» ادوارد سعید تا «تبلیغات مدرن» ژاک الول، همگی گواهی میدهند آنچه امروز شاهدیم، اجرای سناریویی از پیش تعیین شده برای ایجاد «انسان یکبعدی» و «زن بدون هویت» در جامعه ایرانی است. وقتی سازمانهای بینالمللی با بودجههای کلان، شبکههای اجتماعی با الگوریتمهای پیچیده و رسانههای جهانی با پروپاگاندا، همصدا رهایی زن ایرانی را در گرو رهاکردن هویت دینی و فرهنگی او میدانند. باید پرسید: این همه هیاهو برای چیست؟ پاسخ را شاید در هشدار تاریخی ساموئل هانتینگتون باید جست که برخورد تمدنها را نه در میدان نبرد که در عرصه هویت و فرهنگ پیشبینی کرده بود. مقال پی آمده به بازتعریف برخی از دیدگاههای نظریهپردازهای غربی میپردازد تا سناریوی پشت پرده این جریان آشکار شود. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
زن شرق، در نگاه غرب
نگاه تاریخی غرب به شرق در مورد زن، بهویژه در دو قرن اخیر، از زوایای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، در بسیاری از مواقع تحتتأثیر نگرشهای استعمارگرانه، ایدئولوژیک و جنسیتی بوده است. در این نگاه، زنان شرق به ویژه زنان مسلمان و ایرانی اغلب از منظر خاص و غالباً تحریفشدهای در رسانهها، آثار ادبی و فکری غرب، مورد بررسی قرار گرفتهاند. این نگاه تاریخی علاوه بر ایجاد تصویری ناقص از زنان شرق، بهآنان به عنوان عنوان ابزاری برای مشروعیت بخشیدن به سیاستهای استعمارگرانه و امپریالیستی غرب مینگرد و در این راستا به برنامهریزی و تنظیم برنامه میپردازد. در ادامه شرحی از این نگاه تاریخی به زن در شرق از منظر غرب ارائه میشود.
۱- شرقشناسی و تصویر زن شرقی
شرقشناسی بهعنوان یک رشته فکری و علمی، در دوران استعمار شکل گرفت و تلاش داشت تا جهان شرق را از منظر غرب تحلیل و توصیف کند. در این نگاه شرق نه فقط بهعنوان یک سرزمین جغرافیایی، بلکه بهعنوان «دیگری» در برابر غرب تعریف شد. زن شرقی در این رویکرد، معمولاً بهعنوان موجودی سرکوبشده، مظلوم و نیازمند نجات از سوی غرب تصویر میشد. این تصویر بهویژه در آثار شرقشناسانی، چون ادوارد سعید در کتاب «شرقشناسی»، بهطور مفصل بررسی شده است.
در این رویکرد، زن شرقی نماد عقبماندگی فرهنگی و نیاز به مدرنیته بود. به عبارت دیگر، زنان شرق در غرب بهعنوان قربانیان فرهنگی نشان داده میشدند که باید از چنگال سنتها و رسوم دینی رها شوند. در بسیاری از روایتها، حجاب و محدودیتهای اجتماعی در جوامع شرقی، بهعنوان نشانهایی از سرکوب جنسیتی معرفی میشد که باید ازسوی غربیها -که خود را نماینده آزادی و پیشرفت میدیدند- برطرف میشد. این تصویرسازی، علاوه بر مشروعیتبخشی به سلطه استعمار باعث شد که زن شرقی از یک فرد فعال و نقشآفرین در جامعه، به یک نماد فرهنگی قابل بازنمایی و حتی ابزار سیاسی و رسانهای تبدیل شود. در این فرآیند، روایتهای غربی نه تنها واقعیتهای زندگی زنان شرق را تحریف کردند، بلکه زمینه را برای مداخلات فرهنگی و نفوذ هویتی در جوامع شرقی فراهم آوردند.
۲- زن ایرانی نماد سنت و مقاومت
در دورانهای مختلف تاریخی به ویژه پس از انقلاب اسلامی ایران، زنان ایرانی در روایتهای غربی، اغلب بهعنوان نماد تضاد فرهنگی و سیاسی تصویر میشدند. در این رویکرد، زنان ایرانی بهعنوان قربانیان و مظلومان نظام جمهوری اسلامی معرفی میشدند که از آزادیهای فردی محروم هستند. در این تصویر، حجاب و پوششهای سنتی بهعنوان نماد سرکوب زنان معرفی میشد و بازنمایی رسانهها از زن ایرانی، عمدتاً بر مبنای تضاد با تصویر زن غربی بود. زنان غربی با تصویرهایی از آزادی، زیبایی و حضور در فضای عمومی و خصوصی در برابر زن ایرانی قرار میگرفتند.
در این نگاه رسانهها و سیاستگذاران غربی، بهویژه در دوران جنگ سرد و پس از آن تلاش میکردند تصویری از زن ایرانی بهعنوان قربانی و زن غربی بهعنوان نماد آزادی ایجاد کنند. این تصاویر نهتنها در فیلمها و رسانهها، بلکه در سیاستهای خارجی غرب، بهویژه در سیاستهای حمایت از حقوق بشر و حقوق زنان نیز برجسته میشد. غربیها معتقد بودند که رهایی زنان ایرانی از دست «سیطره سنتهای دینی»، باید بهعنوان یکی از اهداف اساسی در اولویت قرار گیرد.
۳- فمینیسم و بازنمایی زن شرقی
جنبشهای فمینیستی غربی، به ویژه از دهه ۱۹۶۰ به بعد تأثیر زیادی بر تعریف و بازنمایی زن شرقی گذاشتهاند. در این چارچوب، زن شرقی اغلب بهعنوان نماد سرکوب، محدودیت و نیازمند آزادی تصویر میشود. پوششهای سنتی، محدودیتهای اجتماعی و نقشهای جنسیتی در جوامع شرقی، از دیدگاه فمینیستی غرب، نشانههایی از محدودیت حقوق و آزادیهای زنان تلقی شده و زن شرقی بهعنوان «قربانی فرهنگی» معرفی میشود. روشن است که ارائه چنین تصویری، اغلب یکجانبه و مغرضانه است. نظریهپردازان پسامدرن و منتقدان شرقشناسی از جمله گایاتری اسپیواک اغلب تأکید میکنند که فمینیسم غربی گاه بدون توجه به قدرت، مقاومت و نقش فعال زنان در جامعه خودشان، بازنمایی زن شرقی را محدود و تحریف میکند. در این نگاه، زن شرقی صرفاً در چارچوب «نیاز به نجات غربی» تعریف میشود، در حالی که واقعیتهای زندگی او، قدرت اجتماعی، نقشهای حرفهای و مشارکت فرهنگی آنان، اغلب نادیده گرفته میشود.
فمینیسم غربی، گاه بهطور غیرمستقیم با پروژههای نفوذ فرهنگی و قدرت نرم غرب همسو میشود. بازنمایی زن شرقی بهعنوان «قربانی» و نمایش محدودیتهای او زمینه را برای مداخلات فرهنگی و اجتماعی غرب فراهم میکند؛ اقدامی که با شعارهای حمایت از حقوق زنان، همزمان به بازتعریف هویت و ارزشهای فرهنگی جوامع شرقی منجر میشود. در بسیاری از موارد نگاه فمینیستی غرب به زن شرقی بهویژه زن ایرانی از تئوریهای استعمار فرهنگی تأثیر گرفته است. این تئوریها معتقدند که غرب با تحمیل نُرمهای خود در عرصههای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نه تنها هویتهای شرقی را تحریف کرده، بلکه در تلاش بوده است تا زن شرقی را به ابزاری برای پیشبرد اهداف استعمارگرانه خود تبدیل کند. این استعمار فرهنگی از طریق رسانهها، آموزش، فیلم، تبلیغات و سازمانهای غیردولتی، بهویژه در دهههای اخیر ادامه یافته است.
۴- بازسازی تصویر زن ایرانی در عصر جهانیشدن
در دنیای امروز، با جهانیشدن رسانهها و گسترش اینترنت و شبکههای اجتماعی، غرب همچنان تلاش میکند که زنان ایرانی را در قالبهای جدیدی بازنمایی کند. با وجود اینکه زنان ایرانی در حال حاضر در عرصههای مختلف علمی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی نقشهای برجستهای دارند، اما رسانهها و فرهنگسازی غربی همچنان تمایل دارند که تصاویری سنتی و واپسگرا از زن ایرانی غالب کنند. بازنمایی زنان ایرانی در رسانهها و پروژههای فرهنگی غرب، صرفاً یک روایت خبری یا هنری نیست، بلکه محصول نگاههای نظری و تاریخی است که از سوی اندیشمندان غربی تحلیل و نقد شدهاند. ادوارد سعید در نظریه شرقشناسی نشان میدهد که غرب همواره «شرق» را بهعنوان «دیگری» و مجموعهای از ویژگیهای ثابت و عقبمانده تصویر کرده است! زنان شرقی و به ویژه زنان ایرانی در این چارچوب، نماد سرکوب و محدودیت تلقی میشوند. این نگاه باعث شده که رسانهها و مستندهای غربی، زنان ایرانی را غالباً در نقش زن مظلوم یا معترض بازنمایی کنند؛ تصویری که اغلب پیچیدگیها و ظرفیتهای واقعی آنان را نادیده میگیرد.
سیمون دوبووار در اثر خود «جنس دوم»، مفهوم زن ساختهشده را مطرح میکند: زن موجودی مستقل نیست، بلکه توسط ساختارهای اجتماعی و فرهنگی شکل میگیرد. بازنماییهای غربی زنان ایرانی، به ویژه در فیلمها و مستندهایی که از سوی شبکهها یا نهادهای فرهنگی غربی منتشر میشوند، نمونهای از این فرآیند «ساختن» است. زن ایرانی غالباً تابع اهداف ایدئولوژیک غرب و تصویرسازی سیاسی معرفی میشود، نه بازتابدهنده واقعیت زندگی روزمره او. ژان بودریار در نظریه شبیهسازی فرهنگی توضیح میدهد که رسانهها واقعیت را جایگزین تصویر میکنند! آثار رسانهای غربی درباره زنان ایرانی، از مستندهای خبری تا فیلمهای داستانی نمونهای از این شبیهسازی است: تصویری شبهواقعی از زنان ایرانی ارائه میشود که هویت واقعی آنان را محو کرده و جایگزین آن میشود. از سوی دیگر نظریههای ژودیت باتلر و فمینیستهای پستمدرن نشان میدهد که هویت جنسیتی و نقشهای زنانه محصول بازنماییها و کنشهای اجتماعی است. بازنماییهای غربی به جای انعکاس واقعیت، نقشها و ویژگیهایی تحمیلی را به زنان ایرانی نسبت میدهند و هویت واقعی آنها را تحت فشار قرار میدهند.
نظریههای غربی و نفوذ فرهنگی
نظریههای غربی در زمینه نفوذ فرهنگی، بهویژه در دنیای معاصر، بهطور فزایندهای بر تأثیر قدرتهای نرم و رسانهها در شکلدهی به هویتها و فرهنگها تأکید دارند. این نظریهها از جمله قدرت نرم جوزف نای، شرقشناسی ادوارد سعید و مصرفگرایی فرهنگی ژان بودریار نشان میدهند که غرب از طریق رسانهها، تبلیغات، صنعت مد و سیاستهای فرهنگی، بهطور سیستماتیک سعی در تغییر و بازتعریف هویتهای غیرغربی دارد. در این فرآیند، فرهنگ و هویت زنان، بهویژه در جوامع سنتی و مذهبی مانند ایران، بهعنوان هدفی مرکزی برای نفوذ فرهنگی و اجتماعی مطرح میشود. این نظریهها بیانگر تلاشهای گستردهای هستند که هدف آنها کاهش تفاوتهای فرهنگی و گسترش ارزشها و هنجارهای غربی در سطح جهانی است. ساموئل هانتینگتون در نظریه خود تحت عنوان «برخورد تمدنها»، پیشبینی کرده بود که در دوران پس از جنگ سرد، تمدنها، بهویژه تمدن غربی و اسلامی، در تقابل و تضاد با یکدیگر قرار خواهند گرفت. هانتینگتون میگوید که هر تمدن، برای حفظ هویت خود و مقابله با تهدیدات خارجی، نقش هنجارهای فرهنگی و دینی را برجسته میکند. در این نظریه، زنان بهعنوان یکی از ارکان هویت فرهنگی جوامع به حساب میآیند. با توجه به این نظریه هانتینگتون، زن ایرانی در تقابل با زن غربی قرار میگیرد. زن ایرانی در روایتهای غربی، اغلب بهعنوان نمادی از عقبماندگی، سنتگرایی و حتی سرکوب شناخته میشود. این تصویر نه تنها یک تضاد فرهنگی میسازد، بلکه برای یک «هدف فرهنگی» در نظر گرفته میشود که باید تحت تأثیر تصویرهای زیباییشناختی و هنجاری قرار گیرد که توسط رسانهها و صنعت مد غربی ساخته میشود.
هربرت شیلر نظریهپرداز برجسته رسانه در امریکا معتقد بود که جهان امروز شاهد شکل تازهای از سلطه است؛ سلطهای که نه با نیروی نظامی، بلکه با قدرت رسانهها و کالاهای فرهنگی اعمال میشود. در نگاه شیلر، کشورهای بزرگ صنعتی -بهویژه ایالات متحده- از شبکههای رسانهای، فیلم، موسیقی و تبلیغات، برای تحمیل سبک زندگی و ارزشهای خود به جوامع دیگر استفاده میکنند. او این فرایند را «امپریالیسم فرهنگی» مینامید، نوعی استعمار نامرئی که آرام و تدریجی عمل میکند. شیلر بر این باور بود که وقتی جریان اصلی تولید فرهنگ در دست چند شرکت بزرگ بینالمللی قرار بگیرد، فرهنگهای محلی قدرت مقاومت خود را از دست میدهند. رسانههای جهانی با ارائه تصویری جذاب، اما یکنواخت از زندگی، هویتهای محلی را در قالبی «مصرفگرایانه» و «غربپسند» بازسازی میکنند. در چنین سازوکاری، زنان جایگاه ویژهای دارند، زیرا در تبلیغات، صنعت مد و روایتهای رسانهای، بدن و سبک زندگی زنان به کالایی برای فروش فرهنگ تبدیل میشود. در این چارچوب، زن ایرانی نیز یکی از اهداف اصلی امواج رسانهای غرب است. روایت غربی از زن ایرانی، عمدتاً او را در قالبهایی نمایش میدهد که با واقعیت فرهنگی جامعه ایران سازگار نیست؛ تصویری که بیش از آنکه واقعی باشد، در خدمت بازار جهانی فرهنگی است. از نگاه شیلر، این روند نهتنها تلاش برای «زیباتر نشان دادن جهان» نیست، بلکه تلاشی سازمانیافته برای هویتزدایی و تضعیف استقلال فرهنگی جامعه میزبان است. آنتونیو گرامشی فیلسوف مارکسیست ایتالیایی میگوید: سلطه زمانی پایدار است که طرف مقابل «تسلیم فرهنگی» شود و ارزشهای مسلط را طبیعی و درست بداند. در این چارچوب، آنچه غرب دنبال میکند، ایجاد نوعی «رضایت اجباری» است. در میدان نبرد فرهنگها، آنتونیو گرامشی به ما میآموزد که پایدارترین سلطه، نه با زور که با «تسلیم فرهنگی» محقق میشود؛ زمانی که گروه تحت سلطه، ارزشهای مسلط را به عنوان «عقل سلیم» خود بپذیرد. امروزه پروژه هژمونیک غرب در قبال زنان ایرانی، مصداق بارز همین نظریه است. این پروژه نه با شعارهای سیاسی که از طریق رسانهها، شبکههای اجتماعی و گفتمان مسلط فمینیسم لیبرال، در پی ایجاد یک «رضایت اجباری» است. گایاتری اسپیواک نظریهپرداز هندی ساکن امریکا در کتاب مشهور خود با عنوان «آیا فرودست میتواند سخن بگوید؟» تأکید میکند که روایت غربی حتی زمانی که ادعای حمایت دارد، در واقع صدای زنان غیرغربی را خاموش میکند! براساس همین نظریه میتوان گفت: زن ایرانی در رسانهها و تبلیغات غربی نمایش داده میشود، اما شنیده نمیشود! او بهعنوان نماد مشکلات یا هنجارهای اجتماعی، به جای آنکه هویت مستقل و فعال داشته باشد، در خدمت روایتهای سیاسی و فرهنگی غرب قرار میگیرد. از سویی اعتراف برخی از مجریان رسانهای غرب، به تلاشهای خویش در راستای هویتزدایی از زن ایرانی در خور توجه است. رابرت مرداک سرمایهدار یهودی و از غولهای رسانهای جهان عنوان میکند: «برای نابودی ایران، باید در خصوص کلمه مقدسی به نام خانواده هزینه کرد و من قصد دارم تا موضوع مادر را در دستور کار خود قرار دهم و در ایران مادر خانواده همه چیز را مدیریت میکند و اگر مادر را به لجن بکشیم، تمام این جامعه به لجن کشیده خواهد شد!.» او همچنین اظهار میکند که میخواهد تا سال ۲۰۲۰، واژهای به نام مادر و حیا را در ایران بدون مفهوم کند! جملهای که بطن کار بسیاری از شبکههای ماهوارهای و اجتماعی را تشکیل داده است.
سازمان سیا و تلاش برای بیحجابی در ایران
دکتر مایکل جونز پژوهشگر مسائل فرهنگی و نویسنده کتاب «انقلاب جنسی و کنترل سیاسی»، از طرح گسترده سازمان سیا برای تغییر فرهنگ و هویت زنان ایرانی پرده برمیدارد و میگوید: «ماجرای بیحجابی در ایران، نقشه سازمان سیا در ایران است.» وی هشدار میدهد: «من به خانمها در ایران میگویم که اگر یک قدم عقب بروید و تأکید میکنم اگر حجاب را بردارید و درگیر کودتای سازمانسیا شوید، چه اتفاقی میافتد. آنها مصمم به ویران کردن کشور شما هستند، من از آینده میگویم.» جونز معتقد است که این اقدامات، اگرچه با شعارهای آزادی و مدرنیته همراه بود، اما هدف اصلی آن تضعیف هویت فرهنگی و اجتماعی زنان ایرانی و ایجاد شکاف در بافت سنتی جامعه است. این پروژه نمونهای عملی از نظریههای قدرت نرم و مهندسی افکار عمومی است که در نظریات نای و چامسون مطرح شدهاند.
کلام آخر
نگاه تاریخی غرب به زن شرقی، بهویژه زن ایرانی، همواره پیچیده و چندوجهی بوده است. این نگاه ابتدا بهطور عمده از طریق شرقشناسی و استعمار فرهنگی شکل گرفت و زنان شرقی را بهعنوان قربانیان و نیازمندان نجات معرفی کرد، اما با گذشت زمان و رشد جنبشهای فمینیستی و تغییرات جهانی، تصویر زن ایرانی نیز تحت تأثیر رسانههای فراگیر و سیاستهای فرهنگی غرب، بهطور مداوم در حال بازسازی است. این بازسازیها، چه در پوشش پذیرش آزادیهای فردی و حقوق زنان و چه در جهت تخطئه شرایط زیستی زنان ایرانی همچنان یکی از محورهای اصلی گفتوگوهای فرهنگی و اجتماعی در عرصه جهانی است.
تحلیل نظریههای غربی و شواهد تاریخی نشان میدهد که تلاشهای فرنگ برای تغییر هویت زنان ایرانی، فراتر از یک مسئله فرهنگی یا اجتماعی ساده است و بخشی از پروژه سیطره کلان و همه جانبه و به کارگیری قدرت نرم برای تحقق آن محسوب میشود. بازنمایی رسانهای و استانداردسازی رفتار و زیبایی زنان، ابزارهایی برای اعمال نفوذ فرهنگی، بازتعریف هویت و کاهش تفاوتهای فرهنگی هستند. بیحجابی زنان ایرانی، از این منظر نه صرفاً یک پدیده اجتماعی، بلکه نمادی از پروژه نفوذ فرهنگی غرب و بازتعریف هویت زنان است؛ پروژهای که کیستی واقعی زنان ایرانی را هدف قرار داده و تلاش میکند تا آن را در خدمت اهداف و ارزشهای غرب بازسازی کند. غرب در این مسیر و از پاییز ۱۴۰۱ به این سو، تمامی توش و توان فرهنگی، رسانهای و حتی امنیتی خود را به کار گرفته و به گستردهترین و سریعترین شکل به پیش میتازد! اینکه در غایت کار این حرکت تا چه میزان به هدف خویش برسد یا نرسد، امری دیگر است، اما دستکم در میان متولیان فرهنگ، جامعه و سیاست امروز ایران، حساسیت لازم برای مواجهه با این هجوم هویت برانداز دیده نمیشود.