شناسهٔ خبر: 76131297 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: تابناک | لینک خبر

سینمای ایران/مرور خاطرات فردین ۲

فردین: من و همسرم به تختی گفتیم تو مسلمانی و این‌کار گناه کبیره است/خودکشی کرد اما او را کشتند!

زیر فشارهای متعدد قرار گرفته بود، و خیلی وقت بود که تصمیم داشت خودکشی کند. من و خانمم به او می‌گفتیم که تو متعلق به خودت نیستی و به مردم تعلق داری، مسلمان هستی، نماز می‌خوانی و خودکشی در دین اسلام گناه کبیره است. دو سه سالی بود که به این‌موضوع فکر می‌کرد تا بالاخره خودش را کشت.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک،‌ محمدعلی فردین یکی از بازیگران مهم سینمای پیش از انقلاب است که پرچمدار نوعی از سینما با نام سینمای فردینی است و پس از انقلاب با وجود ماندن در ایران و عدم مهاجرت، در فیلم سینمایی یا مصاحبه‌ای شرکت نکرد. به هیاهو و جنجال هم نپرداخت و تا زمان درگذشتش، پایگاه مردمی طرفداران و مخاطبان سینمای خود را حفظ کرد. 

این‌بازیگر که به‌عنوان کارگردان و تهیه‌کننده هم در سینما فعالیت می‌کرد، پیشینه‌ای ورزشی دارد و در رشته کشتی با ورزشکارانی چون غلامرضا تختی، عباس زندی و ... دوست و همکار بوده است. خاطرات و تاریخ شفاهی او از این‌جهت، بخشی از تاریخ سینمای ایران را در بر می‌گیرد که نکات و ناگفته‌هایی را در خود جا داده است.

چندی پیش، مرور تاریخ شفاهی و خاطرات فردین را براساس گفتگویی که با عباس بهارلو داشته آغاز کردیم که قسمت اول آن در پیوند زیر قابل دسترسی و مطالعه است:

* «جواب نه فردین به اشرف پهلوی و علت همبازی‌نشدنش با بهروز وثوقی»

دومین قسمت از مرور خاطرات این‌بازیگر و کارگردان سینما، به ماجرای غلامرضا تختی و مرگ مشکوک او اختصاص دارد. فردین در خاطرات خود می‌گوید تختی دست به خودکشی زد و از چندی پیش از مرگش به این‌اقدام فکر می‌کرده است. او و همسرش هم سعی کرده‌اند در گفتگو با تختی، از این‌کار منصرفش کنند.

در ادامه مشروح دومین‌قسمت از این‌پرونده را می‌خوانیم:

فردین می‌گوید تختی در مقطعی از رژیم شاه، حق حضور در هیچ اجتماعی را نداشت. اگر جایی بود که مردم جمع بودند یا تپاتری بود حق نداشت حضور داشته باشد. 

این‌قهرمان کشتی مدتی به دکتر مظفر بقایی و حسین مکی که لباس ملی به تن کرده بودند نزدیک شد. بعد به تدریج به سوی دکتر مصدق و جبهه ملی کشیده شد. کارگزاران رژیم پهلوی هم این‌مساله را فهمیده بودند منتهی چون طرفشان، تختی بود مستقیما نمی‌توانستند عملی انجام بدهند. به این‌ترتیب آرام آرام دایره معاشرت‌های او را تنگ‌تر کردن. تختی به گفته فردین ناراحتی‌های خانوادگی هم داشت و بعضی معاشرت‌ها را در محیط خانواده‌اش نمی‌پسندید.

فردین که خود روزگاری کشتی‌گیر و قهرمان این‌رشته بوده و سپس از کشتی به‌سمت سینما رفته، درباره حضور در این‌رشته ورزشی می‌گوید آغاز کشتی می‌تواند از ۶ یا ۷ سالگی باشد اما سقفش از ۲۷ سالگی بیشتر نیست. او در سن ۲۷ سالگی و وقتی ۳ فرزند داشته، حین ایستادن روی سکوی قهرمانی، احساس کرده آینده‌ای در کار نیست و همه ماجرای کشتی همین است. یعنی اگر ۲ یا ۳ سال دیگر هم تمرین کند باز روی همین‌سکو قرار می‌گیرد و کسی نیست به زندگی‌اش جواب دهد. فردین می‌گوید در مقطعی که کارمند سازمان برنامه بوده و حقوق‌بگیر این‌سازمان بوده، کشتی تمام وقتش را پر کرده بود اما نه کشتی و نه کارمندی، تکافوی زندگی‌اش را نمی‌کردند. 

مطالب صفحات ۵۰ به ۵۱ کتاب «سینمای فردین به روایت محمدعلی فردین» مربوط به خودکشی تختی به‌روایت فردین هستند. او در این‌باره می‌گوید:

«سن و سالش هم بالا رفته بود، حدود سی سال داشت و دوره پهلوانی‌اش تمام شده بود. زیر فشارهای متعدد قرار گرفته بود، و خیلی وقت بود که تصمیم داشت خودکشی کند. من و خانمم به او می‌گفتیم که تو متعلق به خودت نیستی و به مردم تعلق داری، مسلمان هستی، نماز می‌خوانی و خودکشی در دین اسلام گناه کبیره است. دو سه سالی بود که به این‌موضوع فکر می‌کرد تا بالاخره خودش را کشت.

روزی هم که خودش را کشت جمعه بود و ما خارج از تهران بودیم. شب که ساعت هشت و نیم رسیدیم خانه زنی که در خانه ما کار می‌کرد گفت «آقای تختی بیش از ده بار زنگ زد.» ظاهرا لحظاتی بود که گیر کرده بود و کسی را می‌خواست که با او صحبت کند. تا نه و نیم ده شب هرجا که به فکرمان می‌رسید زنگ زدیم، همه اظهار بی‌اطلاعی کردند. ساعت شش یا شش و نیم صبح روز بعد که شنبه بود یک‌آقایی به نام نقره‌چی، که بغل هتلی که تختی خودش را کشت گل‌فروشی داشت و رفیق مشترک ما بود، تلفن کرد و خبر را داد. موقعی که من رسیدم ماموران آگاهی آن‌جا بودند. تختی تو اتاقی بود که در را از پشت روی خودش قفل کرده بود. از روی تختش افتاده بود پایین، و سینه خودش را چنگ زده بود. گوشی تلفن هم روی زمین افتاده بود. سیانور و تریاک را قاطی کرده بود و خورده بود. در دفترچه‌ای هم نوشته بود که مرگ من به هیچ‌کس ارتباط ندارد.

درست است که تختی با دست خودش خودش را کشت، اما او را کشتند؛ یک‌مقدار حکومت با فشارهای بی‌خود و بی‌جهت (مثلا رییس ساواک دوبار او را با احترام در مجلسی گرفته و گفته بود که دیگر آن‌جا پیدایش نشود) و یک‌مقدار هم اطرافیانش. تختی چنان محبوبیتی داشت که پس از زلزله بویین‌زهرا از چهارراه اسلامبول به طرف میدان بهارستان سوار بر یک اتومبیل میلیون‌ها تومان برای کمک به زلزله‌زدگان جمع کرد. برایم معلوم نشد که قبل از مرگش چه می‌خواسته به من بگوید.»