گروه تعاملی- محسن دیناروند
خبر از یک عکس شروع شد که نشان می داد نمرات امتحان ریاضی دانش آموزان یک مدرسه زیر ۱۰ است! واقعیت این است که میانگین نمرات نهایی ریاضی در کشور بنا به گزارشات رسمی ۱۰ و ۱۱ است. این تصور پیش آمده که دانش آموزان زرنگ و باهوش نیستند که نمراتشان اینچنین است! اما ضعف علمی دانش آموزان نتیجه چیست و مقصر کیست؟
برای پاسخ به این مسائل ضروری است به موضوع ثابت زنگ های انشاء برگردیم که این سوال بود:می خواهید در آینده چکاره شوید؟ حتما یادتان هست که هر یک از ما آرزویی داشتیم،از معلم شدن تا پلیس شدن،از پزشک شدن تا مهندس شدن و آرزوهای ما از همین قبیل بود! همین سوال را حالا از دانش آموزان بپرسیم، به نظرتان پاسخ چه خواهد بود؟ شاید اگر پدر و مادرها این را از فرزندشان بپرسند، پاسخ واقعی ایشان را نشنوند ولی اگر در کلاس پرسیده شود با پاسخ های جالبی مواجه خواهید شد!
نویسنده این یادداشت این سوال را از دانش آموزان مختلف و متعددی در این سالها پرسیده و از دانش آموزان شغل هایی را شنیده از جمله رانندگی، خوانندگی، بلاگری، ورزشکاری، کاسبی و حتی دلالی! از صداقت خارج نشویم به صورت محدود در حد یک درصد به معلمی و پزشکی هم اشاراتی شده! تفاوت این دو مدل سبک آرزو در چیست؟
آرزوهای قدیم را می توان با درس خواندن محقق کرد اما برای رسیدن به آرزوهای نسل امروز به رنج درس خواندن نیازی نیست! در همین یادداشت بیان خواهد شد که چرا شغل های آرزو شده نسل جدید از نسل قدیم تغییر یافته؟ ضمن اینکه درس نخواندن ضعف شغلهای گروه دوم نیست! برای دست یافتن به پاسخ این مسئله که چرا دانش آموزان به این سمت گرایش دارند چند مثال و مقایسه که همگی با آنها سر و کار دارند بیان می شود!
الان به شما بگویند یکی از همشهریان پزشک فوق تخصص قلب بسیار مجربی شده و بعد از ۲۰ سال رنج تحصیل به شهر خودش برگشته، به نظرتان چه اتفاقی می افتد؟آیا کمیته استقبال تشکیل می شود؟ آیا مردم و مسولان برای استقبال از او و عکس گرفتن با او سر و دست می شکنند؟ آیا برایش بنرهای مختلف خوش آمدگویی و تبریک نصب می کنند؟آیا رسانه ها چپ و راست از او مصاحبه می گیرند؟
واقعیت این است که فوقش از جیب خودش باید برای تبلیغ مطبش بنری بزند! مردم هم در بهترین حالت به او مراجعه کنند اگر نگویند که فلانی اگر دکتر خوبی بود تهران نگهش می داشتند! اگر یک معلم در سطح کشور رتبه اول جشنواره ای رسمی را کسب کند چه؟ باز هم از او در حد ورزشکار استقبال می شود؟ تجربه شخصی نگارنده چیز دیگری می گوید! در سالی که نفر اول کشور شد بیشتر تحت فشار دوستان قرار گرفت! یک مهندس باشید چند نفر دور شما جمع می شود؟ چند نفراز شما امضا می گیرد؟ اما یک بازیگر درجه سوم و چهارم هم باشی یاحتی یک بلاگر هم! دورت جمع می شوند برای عکس و امضا گرفتن از شما!
دانش آموز نسل امروز دست بر قضا باهوش است! وقتی معلمش را می بیند که برای خرج زندگی مجبور است به شغل دوم چنگ بزند و یا برای مقداری پول کم،راننده سرویس دانش آموزانش شود در حالی که افرادی فقط با معامله یک زمین یا خودرو چندین برابر درامد معلم در سال را به جیب می زنند و یا پزشک فوق تخصص را می بیند که کسی برایش تره هم خورد نمی کند اما برای عکس گرفتن و استقبال از یک مقام ورزشی در یک مسابقه دستِ چندم سرو دستها شکسته می شود و هدایای متنوع برایش سرازیر می شود، چرا بنشیند درس خواند؟ آخرش که چه؟ دست بر قضا خیلی باید زرنگ و البته شجاع باشی که راه دوم را برای زندگی انتخاب کنی! آنچه که در نسل ما نبود و با عناوین دهن پرکن دکتر مهندس و معلم و... ما را می نشاندند پای میز درس و مشق که حتی عیدمان را با پیک نوروزی حرام می کردیم!
اکنون آیا می توان گفت تنها آموزش و پرورش در به وجود آمدن چنین وضعی مقصر است؟ یا نه نگرش مادیگرانه جامعه امروزی که هم مردم و هم مسئولان و هم آموزش و پرورش در به وجود آمدنش نقش دارند،ما را در چنین وضعی نهاده و رها کرده؟ هنوز برای نتیجه گیری از بحث زود است! بایستید و به این فکر کنید که دنیای امروز دنیای تبلیغات است! تبلغات یعنی بَزَک کردن،یعنی جلوه دادن چیزی که آن چیز نیست! دنیای امروز توانسته با قدرت تبلیغ، از کاه، کوه بسازد! و مواردی را مثل بلاگری ،ورزشکاری و... را رنگ بپاشد که آرزوی هر کسی باشد تا روزی رونالدو یا فلان بازیگر یا خواننده شود! اما واقعیت این است که چند نفر می تواند به آنجا برسد پس از عبور از رنج دنیای حرفه ای و حتی مافیا؟
الا می بینید که رسیدن به آرزوی گروه دوم هم چقدر دور و حتی نشدنی است؟چند درصد به آنجا می رسند؟خوب است خو شبینانه بگوییم ۱۰ درصد!یعنی ۹۰ درصد سرشان بی کلاه می ماند!با این تفاوت که درس هم نخوانده اند!این یعنی کلاه گشادی دارد سر نسل امروز می رود که باید برای آن کاری کرد تا دیر نشده البته احتمالا تاکنون دیر هم شده است، شاید خیلی هم دیر!