شناسهٔ خبر: 76092258 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: ایسنا | لینک خبر

/یادداشت/

به احترام نام مادران شهدا؛ روایت یک سفر و یک دلتنگی

در تقویم رسمی کشور ما، سیزدهم جمادی‌الآخر که هم‌زمان با سالروز وفات حضرت امّ‌البنین(س) قرار گرفته است، به‌عنوان «روز تکریم مادران و همسران شهدا» نام‌گذاری شده؛ روزی که نه یک مناسبت ساده، بلکه فرصتی برای یادآوری ستون‌هایی از ایثار و صبوری است که این سرزمین بر شانه‌های آنان استوار مانده است.

صاحب‌خبر -

حجت‌الاسلام نیما ارزانی استاد حوزه و دانشگاه به مناسبت سالرروز تکریم از مادران شهدا در یادداشتی که در اختیار ایسنا گذاشته است، نوشت: من سال‌هاست که در این روز، چه در اوج شلوغی‌ها و چه در سکون روزمرگی‌ها، عادت دارم به دیدار مادران و همسران شهدای تنکابن، شهری که سال‌ها در آن سکونت داشته‌ام، بروم؛ عادتی که برای من نه یک وظیفه، بلکه یک نیاز روحی است. دیدار با مادرانی که هرکدام گنجینه‌ای از حماسه، صبر، سوختن و ساختن‌اند؛ مادرانی چون مادر شهید شیرودی، مادر شهیدان ابراهیمی، گلگون، حیدری، کاظمی‌الموتی، حسن‌زاده و مادر جاویدالاثر داود واعظی؛ هر دیدار با این زنان بزرگ، برایم مثل قدم‌زدن در تاریخ زنده این کشور است حیف که دیگر هیچ کدام در میان ما نیستند و عطر حضورشان را محروم شده‌ایم.

در همه این سال‌ها، یک همراه همیشه پای ثابت این دیدارها بود: حاجیه‌زهرا قربان شیرودی؛ خواهری دلسوخته برای شهید علی‌اکبر شیرودی و همسری وفادار برای شهید شعبانعلی خدابخشی؛ او زنی بود که روح بزرگش در کالبدی خسته اما مقاوم جای گرفته بود. زنی با زخم‌های شیمیایی بر تن، اما با قامتی افراشته در ایمان، صبوری و تواضع. هیچ‌گاه ندیدم گلایه کند؛ برعکس، شوق دیدار مادران شهدا چنان در نگاهش موج می‌زد که گویی با همان رفت‌وآمدها نفس تازه می‌کرد. حتی بیماری مزمنی که از روزهای جنگ یادگار مانده بود، نتوانست شعله حضورش را خاموش کند؛ او همیشه می‌آمد و پابه‌پا همراه من می‌شد.

در یکی از همین سفرهای معنوی، سجاد صادقی، دوست نزدیکم و فرزند بزرگ حاجیه‌زهرا، نیز همراه ما شد. این‌بار مقصد ما تهران بود تا از آن‌جا به دعوت سردار الله‌کرم، پدر شهید حاجی‌بابا و مادر شهید پیچک، راهی کرمانشاه شویم و در منطقه بازی‌دراز، سالگرد شهادت قهرمان ملی هوانیروز، شهید علی‌اکبر قربان شیرودی را گرامی بداریم؛ قهرمانی که نامش با شجاعت، ایثار و غیرت ایرانی در هم تنیده است.

هفتم اردیبهشت ۱۳۹۱ بود. من، حاجیه‌زهرا و سجاد به صحن جناب احمد بن‌اسحاق اشعری قمی واقع در سرپل ذهاب رسیدیم؛ عالمی بزرگ و راوی برجسته قرن سوم هجری که محضر چند امام بزرگوار را درک کرده بود. در هوایی گرم و آفتابی، زیر سایه گنبد و حجره‌های کهن، منتظر پیوستن آقای فتح‌الله حسینی، نماینده مردم سرپل‌ذهاب، ایستاده بودیم تا پس از آن راهی ارتفاعات بازی‌دراز شویم. جناب احمد بن اسحاق اشعری قمی در زمان حیات با برکتش امام جواد(ع)، امام هادی(ع)، امام حسن عسکری(ع) و امام زمان (عج) را درک و با مصاحبت این حضرات روایاتی نیز نقل نموده است.

در حال نماز بودم که حاجیه‌زهرا با عجله تماس گرفت: «حاج‌نیما، سریع بیا جلوی ورودی خانم‌ها.» من و سجاد با وجود گرمای طاقت‌فرسای آن روز خودمان را رساندیم. مادری سالخورده با چهره‌ای گشاده، قامتی کوتاه اما استوار، و چشم‌هایی پر از نور و صلابت، به ما نگاه می‌کرد؛ زنی که گرچه سال‌های بسیاری از عمرش گذشته بود، اما در نگاهش شوری جوانه می‌زد. سلام کردم و او با لحنی آمیخته به مهر و طنازی مادرانه روبه حاجیه زهرا کرد و گفت: «این همون آقا نیماست؟ پسرم این حاج زهرا نگذاشت من دو رکعت نماز بخوانم از بس گفت که تا شما را ببینم!»(خندید)

مدتی بعد که صحبت بالا گرفت، خود را معرفی کرد: من کبری اسلامی علی‌آبادی هستم؛ مادر شهید غلامعلی پیچک؛ همانی که دست امام را در جماران بوسید و با دعای ایشان راهی غرب شد و دشمنان داخلی و بعثی را از منطقه پاک کرد. آن لحظه احساس کردم در برابر بانویی ایستاده‌ام که خود تاریخ است؛ نه تاریخ نوشته‌شده، بلکه تاریخ زیسته‌شده.

با اشتیاق پرسیدم: شهید پیچک با شهید شیرودی هم‌خاطره داشتند؟
گفت: غلامعلی وقتی فرمانده غرب بود، چند بار به تهران آمد؛ یک‌بار برای دیدار امام(ره) و بارهای دیگر برای مأموریت یا مرخصی. هر بار هم که می‌آمد، از شیرودی می‌گفت؛ از دلیرمردی‌اش، از نترس‌بودنش، از اینکه چطور مثل کوه پشت نیروهایش می‌ایستاد. من فقط می‌دانستم شیرودی ارتشی‌ای است که عشق به امام را در دل دارد و پسرم همیشه به وجود چنین فرماندهانی دلگرم بود.

پرسیدم: چه دلیلی باعث شده تا در این گرما خودتان را به اینجا  برسانید؟
لبخند زد و گفت: اصلاً حال آمدن نداشتم؛ اما آقای الله‌کرم زنگ زد که خواهر شهید شیرودی و پدر شهید حاجی‌بابا می‌آیند، گفتم من هم می‌آیم. اما راستش فقط برای دیدن این خانم شیرودی آمدم! و سریع گفت: اما ایشان از لحظه‌ای که من و دید احوالپرسی کردیم میگه بزار آقانیما بیاد و همگی خندیدیم. فضا از صمیمیت و شوخی‌های مادرانه روشن شد.

چند دقیقه بعد، پدر شهید حاجی‌بابا، سردار سعید قاسمی، سردار الله‌کرم و آقای حسینی رسیدند و باهم سوار اتوبوس شدیم. مقصد: روستای شهید حاجی‌بابا؛ کنار جاده، مزار ساده‌ای قرار داشت؛ تنها بخش کوچکی از پیکر شهید در آن‌جا دفن شده بود و بخش دیگر در بهشت‌زهرای تهران آرام گرفته بود. در کنار سنگ قبری سفید و کوتاه، نرده‌ای ساده و بنری کوچک نصب شده بود؛ می‌شد فهمید اینجا جایگاه مردی بزرگ است، اما با همان سادگی و بی‌پیرایگی که همیشه نشانه حقیقیِ عظمت است.

کنار آن مزار حال عجیبی داشتم؛ گویی زمین زیر پایمان با خاطرات جنگ نفس می‌کشید. فاتحه‌ای خواندیم و پدر شهید چند خاطره شیرین و تلخ بازگو کرد. روستاییان، به محض دیدن او، مثل مورچه‌های مهربان از هر طرف آمدند: یکی با پارچ دوغ محلی، دیگری با پسته کوهی، آن یکی با ظرفی ساده اما پر از محبت. مردمانی صاف، مهمان‌نواز و بی‌تکلف؛ درست شبیه همین خاک که همیشه با صداقت و صلابت شناخته می‌شود.

پدر شهید با همان سادگی کنار مردم نشست، با آنان خوش‌وبش کرد و قدردانی کرد. او نیز از رزمندگان دفاع مقدس بود؛ سربازی بی‌آلایش که معنویت و آرامشی خاص در نگاهش موج می‌زد.

آن روز، محفل من، حاجیه‌زهرا و مادر شهید پیچک گرم‌تر از همیشه بود. از خاطره گفتیم، از شهدا، از روزهایی که بوی آسمان می‌داد. عکس یادگاری گرفتیم و در دل، آن روز را با مهر ثبت کردیم. بی‌تردید یکی از به‌یادماندنی‌ترین روزهای عمر من همان روز بود؛ روزی که نمی‌توان شیرینی‌اش را از ذهن پاک کرد.

سال‌ها گذشت؛ بیش از سیزده سال؛ ما هر اردیبهشت در منزل حاجیه‌زهرا در تنکابن جمع می‌شدیم و خاطرات آن روز را زنده می‌کردیم. اما امسال خانه او دیگر آن خانه سابق نبود؛ نه آن لبخند همیشگی بود و نه آن صفای مهمان‌نوازی؛ خانه سرد و خاموش شده؛ حتی دیوارها انگار عزادار صاحبش شده‌اند.

چند وقت پیش نیز خبر رسید که مادر شهید پیچک هم در بستر بیماری است و حال مساعدی ندارد. همین شد که در آستانه روز تکریم مادران و همسران شهدا، دل من دوباره پرت شد به آن روزها؛ به آن همراهی‌ها، آن لبخندها، آن زنانی که هرکدام گوهری بی‌همتا بودند.

اکنون فقط می‌توان دعا کرد؛ دعا برای مادری صبور و بیمار، و طلب رحمت برای مادری که دیگر در میان ما نیست.

امید دارم خدای رحمان، روح بلند و بزرگ حاجیه‌زهرا قربان شیرودی را در این ایام معطر به یاد و نام حضرت زهرای مرضیه (س)، غریق رحمت و در جوار مادر مهربانش قرار دهد و به مادر شهید پیچک نیز شفای عاجل و آرامش قلب عطا فرماید.

انتهای پیام