شناسهٔ خبر: 76090877 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: دانشجو | لینک خبر

گزارش|

چرا نبود مقاومت در لبنان تهدید وجودی است؟

لبنان کشوری است که امنیتش هرگز بدیهی نبوده؛ جایی که ضعف ساختاری دولت، مقاومت را از یک انتخاب سیاسی به ضرورتی وجودی تبدیل کرده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش گروه بین‌الملل خبرگزاری دانشجو؛ درک جایگاه مقاومت در تجربهٔ لبنان، بدون فهم ماهیت خود این کشور ممکن نیست: ساختار شکننده‌اش، تاریخ پرفرازونشیبش، جغرافیای ویژه‌اش، و فقدان یک نگاه واحد به امنیت ملی. لبنان، از آغاز شکل‌گیری‌اش، گرفتار توازن‌هایی ظریف و در عین حال لرزان بوده که در بیشتر مراحل قرن گذشته، آن را از ایجاد یک منظومهٔ دفاعی کارآمد برای حفاظت از مرزها و مهار تهدیدات ناتوان کرده است. این خلأ بنیادی، در عمق خود توضیح می‌دهد که چرا «مقاومت» در لبنان یک نیاز ساختاری و ضرورت وجودی است؛ ضرورتی که نه از دولت جداست، نه از واقعیت منطقه‌ای، و نه از موقعیت لبنان در نقشهٔ منازعات.

 

در حاشیهٔ جنوب لبنان، جایی که آسمان و زمین در تمام دهه‌های گذشته بارها با صدای جنگ لرزیده‌اند، یک حقیقت ساده وجود دارد: امنیت، هرگز ساده به دست نمی‌آید. اینجا مرزی نیست که از پشت میزهای اداری رسم شده باشد؛ بلکه خطی ناپیداست که بارها پاک شده، جابه‌جا شده و دوباره با خون اهالی ویران‌شده ترسیم شده است. هر خانه‌ای داستانی دارد؛ هر مزرعه‌ای شاهدی است.

 

وقتی از یکی از کشاورزان مرزنشین می‌پرسی «آیا لبنان می‌تواند بدون مقاومت زندگی کند؟» شاید مکثی کوتاه کند، اما پاسخ در چشمانش روشن است؛ پاسخی که تجربهٔ نسلی از تجاوز، اشغال، ربایش و ویرانی آن را شکل داده:«ما قبل از مقاومت، تنها بودیم.»

 

در همین نقطه است که بحث تئوریک دربارهٔ «نیاز یا عدم نیاز مقاومت» بی‌معنا می‌شود و جای خود را به واقعیتی عریان می‌دهد: لبنان کشوری است که امنیتش از دل دولت نجوشیده؛ بلکه از دل جامعه‌ای بیرون آمده که چاره‌ای جز ایجاد یک «قدرت مکمل» نداشته است.

 

موقعیت پیچیده لبنان


ترکیب جمعیتی پیچیده، نظام سیاسی ساخته‌شده بر اساس سهم‌گیری فرقه‌ای، جغرافیایی که مردمانش را در میان بحران‌های دائمی منطقه محاصره کرده، و دهه‌هایی از جنگ‌های داخلی و فشارهای بین‌المللی، این کشور را با واقعیتی گریزناپذیر روبه‌رو کرده است:

 

از زمان استقلال در ۱۹۴۳، ارتش لبنان نه به دلیل بی‌میلی، بلکه به دلیل ساختار سیاسی و قیود خارجی، نتوانسته به نیرویی بازدارنده در برابر تهدیدات رژیم اسرائیل تبدیل شود. هر تلاش برای تجهیز ارتش به قدرتی واقعی، با موانع داخلی و خطوط قرمز خارجی مواجه شده است.

 

 

مقاومت: پدیده‌ای که جامعه آفرید، نه دولت

 

برخلاف برخی جنبش‌های جهان، مقاومت لبنان نه پروژهٔ کودتایی بود، نه میلیشیای ضد دولت و نه سازمانی با هدف تغییر نظام.این مقاومت، از دل جامعه‌ای برخاست که در دههٔ ۱۹۸۰ با واقعیتی سخت روبه‌رو بود:جنوب اشغال شده بود.روستاها زیر آتش بودند.هزاران نفر ربوده شده بودند.دولت عملاً غایب بود.

 

در چنین شرایطی، جامعه نخستین موتور مقاومت شد؛ احزاب تنها آن را سازمان‌دهی کردند.این نکتهٔ بنیادین است: مقاومت در لبنان برآمده از یک نیاز اجتماعی است، نه یک دستور سیاسی.

 

به همین دلیل است که همهٔ فشارهای خارجی، همهٔ تحریم‌ها، همهٔ رسانه‌سازی‌ها و همهٔ جنگ‌های روانی، نتوانستند این پدیده را متلاشی کنند؛ زیرا ریشه‌های آن در «حافظهٔ مردمی» و «تجربهٔ زیستهٔ» چند نسل جای دارد.

 

مقاومت؛ قدرت بازدارنده لبنان

 

تحول بنیادین مقاومت زمانی شکل گرفت که از نقش واکنشی عبور کرد و به «قدرتی بازدارنده» تبدیل شد؛ قدرتی که در نهایت:جنوب لبنان را از اشغال آزاد کرد،مانع تجاوز دوباره شد،حاکمیت ملی را بازیابی کرد،و در جنگ ۲۰۲۴ بار دیگر مانع از تکرار سناریوهای ۱۹۸۲ شد.

 

در این مرحله بود که جایگاه مقاومت در وجدان جمعی لبنان تثبیت شد.نه به‌عنوان «سلاح یک گروه»، بلکه به‌عنوان «سپر یک کشور».

 

برخلاف کشورهای تثبیت‌شده، لبنان امکان ندارد وارد دوره‌ای شود که در آن تنها ابزارش برای مذاکره، «کلمات» باشد. در منطقه‌ای که موازنهٔ قدرت تعیین‌کنندهٔ سرنوشت کشورهاست، لبنانِ کوچک نمی‌تواند بدون تکیه بر یک قدرت بازدارنده، بر میز مذاکرات حاضر شود.

 

مذاکره، زمانی معنی‌دار است که پشتوانهٔ آن «قدرت» باشد.در غیر این صورت، مذاکره به سلسله‌ای پایان‌ناپذیر از امتیازدهی تبدیل می‌شود.این واقعیت را تاریخ لبنان بارها ثابت کرده است.

 

مذاکره بدون قدرت یعنی سقوط در سراشیبی بی‌پایان

 

لبنان تنها زمانی وارد مذاکرات توانست بشود که قدرتی پشت سرش بود.هر بار که وارد مذاکره بدون قدرت شد، نتیجه تسلیم بود.

 

در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، لبنان به دلیل فقدان قدرت دفاعی، به‌طور مداوم هدف تجاوزهای اسرائیل شد.

 

در دههٔ ۱۹۸۰، معاهدهٔ ۱۷ مه تحت فشار اشغال امضا شد؛ معاهده‌ای که همان زمان فرو پاشید.

 

پس از ۲۰۰۰ و ۲۰۰۶، مذاکرات مرزی تنها زمانی ممکن شد که قدرت بازدارنده‌ای واقعی پشت سر دولت قرار داشت.

 

بنابراین، بحث «جایگزین‌سازی مقاومت با مذاکرات مستقیم» یک تصور سیاسی خوش‌بینانه است که واقعیت لبنان آن را تحمل نمی‌کند.

 

 

چرا نبود مقاومت در لبنان تهدید وجودی است؟

 

چرا نبود مقاومت تهدید وجودی است؟

 

۱. بازگشت به سیاست اشغال 

رژیم اسرائیل در دوره‌هایی که لبنان فاقد قدرت دفاعی بوده، به‌صورت روشن و مداوم، مرزها را نقض کرده، شهرها را بمباران کرده و حتی پیشروی زمینی داشته است. نبود مقاومت یعنی بازگشت به همان الگو.

 

۲. تحمیل ارادهٔ سیاسی بر بیروت

بدون قدرت بازدارنده، اسرائیل می‌تواند حد و مرز تصمیم‌گیری سیاسی لبنان را بدون شلیک حتی یک گلوله تعیین کند.

 

۳. انفجار تضادهای داخلی

در غیاب مقاومت، لبنان نه آرام‌تر، بلکه بی‌ثبات‌تر می‌شود؛ زیرا مقاومت عملاً در دهه‌های گذشته نقش یک «سپر اجتماعی» را بازی کرده که مانع از فروپاشی داخلی شده است.

 

۴. جغرافیای غیرقابل تغییر، تهدید غیرقابل تعلیق

مرزها همان است، دشمن همان، و دولت همچنان با محدودیت‌های ساختاری مواجه است.
تهدید از بین نرفته؛ بنابراین قدرت لازم برای مهار آن هم نمی‌تواند از بین برود.

 

آیا می‌توان مقاومت را «حذف» کرد؟

 

نه از نظر امنیتی، نه از نظر سیاسی و نه از نظر اجتماعی.در لبنان، بحث بر سر این نیست که آیا مقاومت باید بماند یا نه؛بحث بر سر این است که:«آیا ساختار لبنان امکان بقا بدون مقاومت را دارد؟»و پاسخ روشن است:لبنان بدون مقاومت، کشوری بی‌دفاع است.


نه به دلیل کیفیت ارتش، بلکه به دلیل محدودیت‌های سیاسی-بین‌المللی که اجازهٔ ساخت یک بازدارندگی کلاسیک را نمی‌دهد.

 

لبنان نمی‌تواند از «زمان قدرت» وارد «زمان سیاست» شود، زیرا اساساً چنین تقسیم‌بندی‌ای در این کشور کار نمی‌کند.لبنان تنها در یک زمان زندگی می‌کند:زمانی که در آن «قدرت» و «سیاست» درهم تنیده‌اند.مذاکره بدون قدرت، سقوط است.قدرت بدون سیاست، بن‌بست.لبنان تنها با ترکیب این دو می‌تواند بقا یابد.

 

مقاومت در لبنان یک فاز تاریخی نیست؛ یک سازوکار وجودی است.نه جایگزینی دارد، نه نسخهٔ مشابهی.نه می‌توان آن را نادیده گرفت، نه می‌توان آن را با فرمول‌های کلاسیک امنیت ملی جایگزین کرد.