حکایت ما آدمهای امروزی، همنفسان فناوری، شبکههای اجتماعی و فضای مجازی، از یک جهت شاید مثل حکایت ماهی باشد که آب را درست نمیفهمد در حالی که در آن غوطهور است. ما، درست مثل ماهی، حیات و مماتمان وابسته به دریایی است که در آن شناوریم در حالیکه درک دقیقی هم از آن نداریم. ماهی و دریا؛ این دو حکایت البته یک فرقی هم با هم دارند. ماهی اگر از دریا جدا بیفتد میمیرد، ما انسانهای امروزی را اما اگر دریایی که احاطهمان کرده نکُشد، خودمان ممکن است با اطلاعات و محتواهای نادرست و جعلی شبکههای اجتماعی، خودکُشی کنیم!
بحران معرفتی
امروز اطلاعات در نوک انگشتان ماست. چند بار روی صفحه گوشی ضربه میزنیم و ناگهان دنیایی از مقالهها، ویدئوها، پستها و روایتهای رنگارنگ باز میشود؛ جهانی که در آن هر کس میتواند همزمان خبرنگار، تحلیلگر، شاهد عینی و حتی متخصص همهچیز باشد. شبکههای اجتماعی در یک دهه اخیر آنقدر در زندگی ما ریشه دواندهاند که دیگر فقط ابزار سرگرمی نیستند؛ آنها مسیر اصلی گردش اخبار و اطلاعات شدهاند و برای بسیاری، نخستین و گاهی تنها منبع اطلاعرسانی محسوب میشوند. اما همین محبوبیت، روی دیگری هم دارد: سرعت و سهولت انتشار محتوا موجب شده این پلتفرمها به بزرگراهی برای چرخش اطلاعات نادرست بدل شوند؛ جایی که مرز میان خبر واقعی و روایت تحریفشده، تحلیل معتبر و شایعه، آنقدر باریک است که حتی کاربران باتجربه هم گاه گمراه میشوند. به همین دلیل این پلتفرمها، با وجود مزایایشان، میتوانند از طریق انتشار اطلاعات نادرست آسیبهایی جدی و بعضاً پنهان به جامعه وارد کنند؛ آسیبهایی که نه فقط یک اشتباه ساده یا برداشت غلط؛ بلکه تأثیرات عمیق و بلندمدتی بر اعتماد عمومی، تصمیمگیری جمعی و قدرت شناخت ما از واقعیت دارند. مثلاً در سالهای اخیر واژههایی مانند «اخبار جعلی»، «تئوری توطئه» و «محتوای گمراهکننده» آنقدر در شبکههای اجتماعی و گفتوگوهای روزمره تکرار شدهاند که تقریباً تبدیل به بخشی طبیعی از زیست رسانهای ما شدهاند؛ پشت پرده اما بحرانی در جریان است که به گفته برخی فیلسوفان، نه در سطح سیاست یا اقتصاد؛ بلکه در قلب معرفت و حقیقت جامعه ریشه دوانده است.
مشکل کجاست؟
ایسنا از قول «جرون دِریدِر» فیلسوف هلندی توضیح میدهد که صورت مسئله پیچیدهتر از چند شایعه یا کاربر فریبخورده است. اطلاعات نادرست تنها محتوای غلط تولید نمیکند؛ بلکه محیط معرفتی ما را آلوده میکند. محیط معرفتی مثل اتاق کنترل ذهن جمعی است: جایی که حقیقت را تشخیص میدهیم، اعتماد میسازیم و تصمیمهای جمعی خود را شکل میدهیم. وقتی این اتاق پر از مه و دود شود، حتی بهترین ابزارها برای تشخیص حقیقت هم کور میشوند. البته اطلاعات نادرست همیشه به معنای خبر جعلی محض نیست. ما امروز با محتوایی مواجهیم که در ظاهر کاملاً معتبر است؛ آمار صحیح دارد، لحن رسمی دارد، حتی منابع دارد، اما با انتخاب گزینشی دادهها یا حذف جزئیات کلیدی تصویری نادقیق و گمراهکننده خلق میکند. برخی اطلاعات نادرست هم ظاهراً متوازناند؛ دیدگاههای غلط را در کنار دیدگاههای علمی میگذارند و توهم اختلاف یا تردید ایجاد میکنند. از شبهعلم گرفته تا طعمههای کلیکی و روایتهای دستکاریشده سیاسی، همه تلاش میکنند حقیقت را مثل یک پازل بههمریخته جلو چشم شما بچینند.
آسیبدیدگان
همه اطلاعات نادرست با قصد فریب تولید نمیشوند. بعضیها واقعاً فکر میکنند حقیقت را میگویند؛ حالا به دلایل مختلفی مثل انگیزههای سیاسی اقتصادی و یا حتی صرفاً به دلیل سردرگمی، منتها فارغ از انگیزهها، خروجی همهشان یکی است: بازاری شلوغ و بیدروپیکر از روایتها که در آن، حقیقت میان انبوهی از تردید، اغراق و تحریف گم میشود. در چنین شرایطی تشخیص سره از ناسره برای همهمان مشکل میشود.
اما مشکل فقط همین نیست، چون پژوهشهای مختلف ثابت کردهاند ذهن انسان حتی پس از تشخیص صحت و سقم یک مطلب و آگاهی از دروغ بودن یک ادعا باز هم از اثر اولیه آن رها نمیشود. اطلاعات نادرست، حتی پس از تکذیب، ردی پنهان در قضاوتها باقی میگذارند. بنابراین، اطلاعات نادرست نهتنها باورهای غلط که اعتبار و ثبات باورهای درست را نیز تخریب میکنند و آنها را در معرض تردید قرار میدهند. از طرفی حتی افراد محتاط، که اخبار را با دقت میخوانند و منابع را بررسی میکنند، در محیط آلوده آسیب میبینند. وقتی دهها کانال یا سایت ظاهراً معتبر نسخههای متفاوتی از یک روایت را تولید میکنند و حتی رسانههای جدی گاه ناخواسته مطالب نادرست را بازنشر میکنند، تشخیص حقیقت بیش از آنکه مهارت فردی باشد، به کیفیت محیط وابسته میشود. در چنین فضایی، مفهوم «ایمنی معرفتی» زیر سؤال میرود. ایمنی یعنی فرد با همان روش، اگر در جهانی ممکن و نزدیک قرار داشت، میتوانست به باور درست برسد؛ اما انتشار گسترده اطلاعات نادرست این شرط را از بین میبرد. «حساسیت» نیز تضعیف میشود؛ یعنی توانایی فرد در تشخیص ادعاهای نادرست. وقتی دستگاه تولید اطلاعات در هر حال یک محتوا را منتشر میکند، فرد همچنان در معرض آن قرار میگیرد.
چه باید کرد؟
این وضعیت موجب فرسایش محیط معرفتی میشود و روزنامهنگاران، محققان، دانشگاهها و نهادهای راستیآزمایی که وظیفه پالایش حقیقت را دارند، تحت فشار قرار میگیرند. اطلاعات نادرست منابع را آلوده، فرایند حقیقتیابی را کند میکند و بدبینی عمومی را افزایش میدهد. نتیجه این میشود که بار تشخیص حقیقت روی دوش شهروندان میافتد، در حالیکه زمان، ابزار و مهارت کافی ندارند. پیامد نهایی این بحران، به ویژه در جوامع دموکراتیک، سنگینتر است و دموکراسی را از درون تهی میکند. وقتی شهروندان بر سر سادهترین حقایق نمیتوانند توافق کنند، گفتوگو به چالش میافتد، تصمیمگیری جمعی مختل میشود و سیاست به میدان جنگ روایتها تبدیل میشود. حقیقت دیگر نقطه شروع گفتوگو نیست و بلکه خودِ گفتوگو درباره این است که «حقیقت کدام است؟». برای راهحل هم نمیشود فقط به یاد گرفتن سواد رسانهای بسنده کرد. باید اصلاحات ساختاری مثل شفافیت الگوریتمها، تقویت نهادهای راستیآزمایی، مسئولیتپذیری پلتفرمها و سرمایهگذاری روی رسانههای معتبر انجام شود. در کنار این اقدامها، شهروندان نیز باید محتاط تر باشند و از واکنشهای سریع و احساسی پرهیز کنند. اما کل بار حقیقتسنجی نباید تنها بر دوش مردم باشد؛ وظیفه باید میان نهادهای معرفتی و شهروندان تقسیم شود. درنهایت مسئله این نیست که حقیقت در خطر است؛ مسئله این است که توانایی ما برای دانستن حقیقت تهدید شده است. این نبرد، تعیینکننده آینده فهم جمعی ما از جهان است و آینده دموکراسی را رقم میزند.