به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد، دکههای روزنامهفروشی زمانی برای خودش برو بیایی داشت؛ یادش بخیر دهه 80 که دانشجو بودم و بودیم(زیرا دکههای روزنامهفروشی بخشی از خاطرات جمعی ما هستند و دانشجویی به ویژه در دهه 80 یک کنش جمعی بود)؛ دکهها خودشان یک پا پاتوق بودند.
ظهرکه از دانشگاه به شما خانه روانه میشدی؛ لحظهای مقابل دکه رنگارنگ مکث میکردی و چقدر این مکث دلنشین بود و معنا داشت؛ حتی اگر منجر به خرید روزنامه هم نمیشد؛ معنا و آگاهی و اطلاعات و اخبار به سویت سرازیر میشد؛ عکسهای آرشیو دکهها را در دهه 70 و 80 نگاه کنید؛ کلی روزنامه و کلی مخاطب؛ اما خب نگاه کردن آن عکسها فقط خاطره است و نوستالژی زیرا اگر امروز از مقابل این دکهها عبور کنی؛ علت مکث دیگر روزنامه نیست.
اصلا فرض کنید روزنامهای هم در دکه باشد که هست؛ نمیگویم که نیست اما کو روزنامهخوان و روزنامهخریدار و .... حتی تیترهای زرد مجلات و هفتهنامهها هم دلبری نمیکند؛ چرا اهلش که میخرد و میخواند؛ اما مگر دکه فقط قرار است برای اهلش روزنامه و مجله بیاورد؟ قرار است آن قدر جذابیت و کشش وجود داشته باشد که آن که اهلش هم نیست جذب شود اما دریغ و صد دریغ....
اقتصاد یومیه بخش زیادی از دکهها با سیگار میچرخد و قهوه؛ چه نسبتی حالا با دکه روزنامهفروشی دارند شما پیدا کنید پرتقالفروش را ...
این وضع البته احتمالا فقط مختص مشهد نیست اما واقعا ریخت و ساختار دکهها به دکه روزنامه نمیخورد؛ چرا در ظاهر تعدادی مجله رنگ و رو رفته و چند روزنامه دیروز و پریروز تنها برای حفظ ظاهر مقابل دکهها خودنمایی میکنند اما واقعا علت مکث شهروندان دیگر روزنامه نیست؛ برای گیراندن سیگار است و سفارش قهوه؛ البته که خیلی هم طعم قهوه نمیدهند!
خلاصه که نمیدانم چه اصراری است سراغ قهوهفروشان نرویم یا دخانیات را اصلا نخریم و بزاریم این هویت برای کالای مهجور فرهنگی بینوا باقی بماند و اقتصاد اینها با فرهنگ بچرخد.
باور کنید جایی که قهوه به فروش میرود اگر کتاب و روزنامه هم بخواهد خودش را قاطی کند؛ جبههگیری میشود خب پس چرا دکهها در همان هویت خودشان باقی نمانند؟
یادداشت از محمد بهروزی فعال فرهنگی و رسانه ای
انتهای پیام/282