شناسهٔ خبر: 76042648 - سرویس ورزشی
نسخه قابل چاپ منبع: طرفداری | لینک خبر

فوتبال، آزادی و چپ‌گرایی در اندیشه سزار لوئیس منوتی، سرمربی قهرمان جام جهانی 1978

صاحب‌خبر -

وقتی اسم سزار لوئیس منوتی را می‌شنویم، اغلب یاد مربی لاغراندامی می‌افتیم که با سیگار همیشه روشن و نگاه تیزش کنار زمین می‌ایستاد و در سال ۱۹۷۸ آرژانتین را قهرمان جهان کرد. اما ماجرا فقط قهرمانی نیست. منوتی از آن دست مربیانی بود که فوتبال را فقط یک بازی نمی‌دانست؛ برای او فوتبال یک نوع مبارزه فرهنگی بود، یک شیوه زندگی و حتی اعتراض خاموش به قدرت‌هایی که می‌خواستند مردم را مطیع و فرمان‌بر نگه دارند.

برای فهمیدن اینکه چرا منوتی این‌قدر سیاسی فکر می‌کرد، باید کمی به فضای آرژانتین و آمریکای جنوبی نگاه کرد. منطقه‌ای که دهه‌های زیادی زیر نفوذ سیاسی و اقتصادی آمریکا بود؛ کودتاهای پی‌درپی، دولت‌های نظامی، دخالت مستقیم و غیرمستقیم آمریکا در کشورها، و فقر و نابرابری گسترده باعث شد موجی از اندیشه‌های چپ‌گرایانه شکل بگیرد. مردم ساده حس می‌کردند کسانی که خود را «منجی» معرفی می‌کنند، در عمل حاکمیت را به دیکتاتورها می‌سپارند. در چنین فضایی، چپ‌گرایی نه یک مد روشنفکری، بلکه راهی برای اعتراض به بی‌عدالتی بود.

منوتی در همین دنیا بزرگ شد. او نوجوانی بود که می‌دید حکومت‌ها عوض می‌شوند اما زندگی مردم بهتر نمی‌شود. او می‌دید که فوتبالی که قرار بود شادی بدهد، تبدیل شده به صحنه خشونت و دستور و نظامی‌گری. تیم‌هایی مثل استودیانتس در دهه ۶۰ با تاکتیک‌هایی مبتنی بر خشونت، زدن، ترساندن و وقت‌کشی موفق می‌شدند؛ فوتبالی که بعدها به‌نام «ضد فوتبال» معروف شد.

برای منوتی این فقط یک مسئله ورزشی نبود. او آن فوتبال را نوعی تصویر از سیاست‌های راست‌گرایانه می‌دانست: فوتبالی که می‌گفت «زندگی جنگ است»، «باید قربانی داد»، «باید مثل فولاد بشوی»، «احساسات بی‌ارزش‌اند»، «زیبایی و آزادی ولخرجی بی‌معنی‌اند». منوتی می‌گفت این دقیقاً همان حرف‌هایی است که قدرت‌های سیاسی راست‌گرا همیشه به مردم می‌زنند: اطاعت کنید، سؤال نپرسید، فقط انجام دهید. به قول خودش: «فوتبال راست‌گرا زندگی را مبارزه‌ای بی‌پایان تصویر می‌کند؛ بازیکن باید تابع باشد و بدون فکر اجرا کند.»

از نگاه او، این تفکر فقط فوتبال را خراب نمی‌کرد؛ روح انسان را هم از بین می‌برد. او بارها گفت: «بازیکن انسان است، نه ماشین.» و حق دارد آزاد باشد، شاد باشد و خلاقیتش را نشان دهد. وقتی بازیکن آزادی داشته باشد، فوتبال زیباتر و انسانی‌تر می‌شود.

در مقابل این نگاه، منوتی فوتبال را به‌عنوان یک جشن، یک نمایش انسانی و یک عمل جمعی می‌دید. او باور داشت که بازی زیبا فقط یک سلیقه نیست؛ یک موضع اخلاقی است. همان‌طور که مردم آرژانتین زیر سایه دیکتاتوری و فشار اقتصادی له شده بودند، فوتبال هم زیر وزن تاکتیک‌های خشن و خشک و ترس‌محور له شده بود.

وقتی در سال ۱۹۷۴ او را به‌عنوان مربی تیم ملی انتخاب کردند، آرژانتین تازه از یک شکست تحقیرآمیز در جام جهانی برگشته بود و کشور وارد تاریک‌ترین سال‌های دیکتاتوری نظامی می‌شد. درست وسط این آشوب، منوتی تصمیم گرفت تیم ملی را تبدیل کند به جایی که مردم بتوانند برای چند لحظه رنگی از آزادی ببینند. برای همین همیشه تأکید می‌کرد تیمش باید حمله کند، باید زیبا بازی کند، باید خطر کند. حتی جمله معروفش را گفت: «تنها راهی که می‌توانی در فوتبال خطر نکنی این است که اصلاً بازی نکنی.»

برای نوجوان‌های عاشق فوتبال شاید جالب باشد که منوتی حتی وقتی داشت قهرمان جهان می‌شد، از ارزش‌هایش کوتاه نیامد. تیم ۷۸ آرژانتین فقط نمی‌برد؛ با ریتمی شبیه جَز بازی می‌کرد. پاس‌های سریع، دریبل‌های رها، حرکت‌های هماهنگ، و شجاعتی که در آن دوران معمول نبود. برای مردم، این تیم چیزی فراتر از یک تیم بود؛ انگار یادآور آزادی گمشده‌شان بود.

از طرف دیگر، منوتی همیشه به طعنه و حتی گاهی تمسخر شعارهای راست‌گرایانه واکنش نشان می‌داد. مثلاً وقتی می‌گفتند فوتبال باید «محکم»، «نظامی»، «بی‌خطر» و «واقع‌گرایانه» باشد، جواب می‌داد: «اگر قرار بود فقط برای نباختن بازی کنیم، اصلاً چرا بازی کنیم؟» یا وقتی بعضی مربیان می‌گفتند «زیبایی به درد امتیاز گرفتن نمی‌خورد»، منوتی بحث می‌کرد که اتفاقاً زیبایی و کارایی باهم تضاد ندارند. او می‌گفت: «مخالف کار خوب تنها کار بد است؛ زیبایی رقیب کارایی نیست.»

این حرف‌ها فقط درباره فوتبال نبود. او با زبان فوتبال اندیشه‌ای سیاسی می‌ساخت، اما نه از آن نوعی که پیچیده و دانشگاهی باشد؛ از جنس امید، از جنس انسانی بودن. دقیقاً به همین دلیل است که هنوز هم کسانی که شاید چیزی از چپ و راست ندانند، وقتی مصاحبه‌هایش را می‌بینند، حس می‌کنند منوتی دارد از شأن انسانی دفاع می‌کند.

اما چرا منوتی چپ‌گرا بود؟ پاسخ ساده است: آمریکای جنوبی دهه‌ها هزینه سیاست‌های نابرابر و مداخله‌گر را داده بود. کودتاهای پیاپی، از شیلی تا آرژانتین، اغلب با حمایت مستقیم یا غیرمستقیم آمریکا رخ می‌داد. حکومت‌های نظامی با سرکوب، شکنجه و ناپدید کردن مردم، کشورها را در وحشت نگه می‌داشتند. طبیعی بود که بسیاری از روشنفکران، هنرمندان و حتی فوتبالی‌ها، چپ‌گرایی را راهی برای ایستادن در برابر این ساختار بدانند. برای آنها چپ یعنی عدالت، آزادی، مقاومت در برابر سلطه خارجی، و رهایی از دولت‌های دست‌نشانده.

منوتی تحت تأثیر همین فضا بود، اما افکارش را در قالب فوتبال بیان می‌کرد تا به مردم امید بدهد. او باور داشت فوتبال می‌تواند خلاف جریان قدرت حرکت کند. همان‌طور که خودش گفت: «تیم یک ایده است، و بازیکنان باید برای این ایده بجنگند؛ ایده آزادی، ایده بازی کردن بدون ترس.»

منتقدانش می‌گفتند او زیادی رؤیاپرداز است. اما نتیجه چه شد؟ آرژانتین با فوتبال زیبا قهرمان جهان شد. مردم برای یک لحظه در میان تاریکی حس کردند هنوز می‌توان متفاوت بود. شاید همین لحظه‌ها بعدها به آنها کمک کرد در برابر دیکتاتوری مقاومت کنند تا اینکه در ۱۹۸۳ حکومت نظامی سقوط کرد.

منوتی ثابت کرد فوتبال می‌تواند فراتر از یک بازی باشد: می‌تواند پیام داشته باشد. او از زمین چمن برای گفتن این پیام استفاده کرد که انسان باید آزاد باشد، خلق کند و از شادی نترسد. او نشان داد که حتی در اوج فشار سیاسی، یک مربی می‌تواند با انتخاب شیوه بازی، در برابر روایت قدرت بایستد.

اگر نوجوانی باشید که فوتبال را زندگی می‌داند، کافی است یکی دو بازی تیم‌های منوتی را ببینید تا بفهمید چرا او برای خیلی‌ها قهرمان فکری است. فوتبالش ساز مخالف بود؛ زیبا، شجاع، انسانی. و شاید راز ماندگاری‌اش همین باشد: دفاع از آزادی، نه با سلاح، بلکه با پاس و دریبل و جسارت حمله.