شناسهٔ خبر: 76029448 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: انصاف نیوز | لینک خبر

روایت یک فعال مدنی از خصوصی‌سازی مشاعات؛ از خوراشه تا نمایشگاه تهران

صاحب‌خبر -

علی حق‌نژاد در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

خبرهای حوادث که ظاهراً می‌بایست از منظر یک بیننده عادی و با سلامت عقلی متوسط به‌عنوان «حوادث طبیعی» لحاظ شود، از جلوی چشم‌مان عبور می‌کند و کَک‌مان (و کَکِ کسی یا کَکِ جامعه مدنی) نمی‌گزد. (اصلِ رعیت را چه به این اصطلاحات که لابد متعلق به جوامع توسعه‌یافته است!)

و کسی در این دیار سؤال نمی‌کند و نخواهد پرسید که چگونه ممکن است در یک بازه زمانی نزدیک (در حد چند ساعت) نقاطی با فاصله گاهی بالای هزار کیلومتر، عین هم عمل کنند.

بگذارید دو تا خبر که هیچ ربطی به هم ندارند و با فاصله زمانی حداقل دو یا سه دهه اتفاق افتاده‌اند را کنار هم بگذاریم.
می‌دانم سؤال خواهید کرد که: «مگر مجنون هستیم؟!» و جواب خواهیم داد: گاه مجنون‌شدن (که جلوی هزینه‌کرد و مخارج را می‌گیرد) بد نیست. پس اجازه دهید لختی مجنون باشیم.

سال‌ها قبل، منِ حقیر بین شهر یزد و روستای نصرآباد (اولی شهر آباء و اجدادی عیال و دومی روستای آباء و اجدادی عیال) در تردد بودم و مسیری خشک (از جهت آب‌وهوایی) اما زیبا و کم‌نظیر، با طراحی انسان و طبیعت (به‌دلیل وجود قنات و به سطح آمدن آن در روستاها) را می‌پیمودم.
پیمایش این مسیر نه‌تنها اذیت و آزاری از بابت خستگی راه نمی‌رساند، بلکه بسیار دلنشین بود؛ و گاه مسیر، تبدیل به هدف از مسافرت می‌شد.

اما مسیر از نقطه‌ای می‌گذشت که به درخواست جان و روان، انگار ناخواسته شما را به یک توقف اجباری وامی‌داشت.
دوستانی که در آن محیط تجربه زندگی دارند، می‌دانند که آن‌جا جایی جز روستای خوراشه نبود.

منظره چندین درخت کهنسال و عبور قنات و آب از کنار آن، هر کسی را وامی‌داشت توقف کند و لختی بیاساید؛ و به قول سهراب سپهری… پاها در آب و فالوده‌ی یزدی (که متفاوت از فالوده سایر نقاط کشور است) و طبعا کسب مشروع مردم محلی که از این منظره و گذر مسافر تأمین می‌شد.

چندین درخت کهنسال و آبِ مفت و مجانی به پای رهگذران ریخته می‌شد.
ارزانیتان باد.

و انسانی که از خودش سؤال نمی‌کرد: مگر این طبیعت نمی‌توانست بابت این خدمت—خدمتی که انسان را از خستگی و احیاناً اندوه تا حد ترک دنیا بازمی‌گرداند و با شادی و طراوت روحی که به زیباترین شکل طراحی شده بود—مزدی بطلبد؟
با «مشاع» دانستن این مسیر و منافع عامه، هیچ‌کس در این اندیشه نبود که ممکن است عده‌ای در صدد باشند تا همین منظره را خصوصی کنند.

و به‌دنبال آن، آوردن حصار، تجاوز به حریم جاده و تبدیل آن به «بهشت خصوصی» برای یک تا چند خانواده؛ و ارمغان «جهنم جاده» برای سایر مردم و رهگذران.
تا دیگر بار، با سرعت‌های جنون‌آمیز حتی فکر هم نکنید که می‌توانید—و حق‌تان است—در بین راه لختی بیاسایید. اصلاً واژه «آسودن» حتی برای لحظه‌ای حرام است.

تبدیل این تکه بهشت و حفظ آن برای یک تا چند خانواده، و ارمغان جهنم برای مردم و رهگذران، و عدم واکنش جامعه مدنی و حتی ذی‌نفعان (کسبه منظره قدیم)، فقط به این دلیل که این «تحول» (مطمئن نیستم واژه درستی برای زیرکشیده‌شدن و تبدیل بهشت به جهنم باشد) توسط دولت و حاکمان طراحی شده است، یعنی امری است که در اینجا (ایران عزیزمان) اتفاق می‌افتد.

آن‌ها که ادعای «ایران» دارند، لابد باید در این بزنگاه‌ها پاسخگو باشند.
حفظ جامعه مدنی برای گزارش شفاف درباره همین مشاعات است و بس.

گذشت و گذشت تا به چهار هزار متر زمین ناقابل در ازگل رسیدیم و کذا و قِس علیهذا…
و انگار کسی خطاب به امام محترم جمعه سابق می‌گوید: «بلد نیستی؟ یاد بگیر!»

و آنگاه آتش بر خرمن جنگل‌ها به ابعاد چندین کشور اروپایی؛ و آتش در نقاطی از تهران و…
و پس از آن مانده‌ای که چه فیلی قرار است هوا شود.

فیل مذکور عجیب نیست؛ اصلاً غریب هم نیست؛ تکراری است نازنین:
آگهی فروش نمایشگاه بین‌المللی تهران در ابعاد ده‌ها یا شاید صدها هکتار، با قیمتی که زمینِ پست‌تر از آن در ازگل، باعث و بانی زیر کشیده‌شدن بسیاری شد.

و—مثل روستای خوراشه—عدم واکنش جامعه مدنی.
لابد اینجا ده‌ها شورای روستا و شهر که هیچ‌کدام خود را در صلاحیت ورود نمی‌دانند.

چه کسی بناست بفروشد؟ (این ملک مشاع ۹۰ میلیون نفر)
و چه کسی بناست بخرد؟ (این ملک مشاع ۹۰ میلیون انسان)

چه وقت در بین نمایندگان مردم طرح شده است؟
چه کارشناس یا کارشناسانی آن را بررسی کرده‌اند؟

رعیت جماعت را چه به این فضولی‌ها…
ملک خودمان است و خودمان بر جان و مال رعایایمان حاکمیم.

انتهای پیام

برچسب‌ها: