عصر ایران - ژاک دریدا، فیلسوف الجزایریتبار فرانسوی، در ۱۵ ژوئیه ۱۹۳۰ در الجزایر به دنیا آمد و در ۸ اکتبر ۲۰۰۴ در پاریس درگذشت. او یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان قرن بیستم بود و بیش از همه به عنوان بنیانگذار فلسفهٔ ساختارزدایی (Deconstruction) شناخته میشود.
دریدا پس از اتمام دوران دبیرستان در الجزایر، به فرانسه رفت و در «دانشکدۀ مطالعات پیشرفته»، که یکی از معتبرترین مؤسسات فلسفی فرانسه است، آموزش دید. او به فلسفه، زبانشناسی و ادبیات علاقهمند شد و تحت تأثیر فیلسوفانی مانند ادموند هوسرل و مارتین هایدگر قرار گرفت. نظریات وی بر فلسفه پسا مدرن و نقد ادبی معاصر تأثیر فراوانی گذاشت. ژاک دریدا را عدهای برجستهترین فیلسوف پایان قرن بیستم نامیدهاند.
آثار او طیفی گسترده از نقد فلسفی تا تحلیل متون ادبی، اخلاق و سیاست را در بر میگیرد. در بین آثار مهمتر دریدا، کتابهای «سخن و پدیدارها»، «درباره دستور زبان» و «نوشتار و تفاوت» بین سالهای 1973 تا 1978 و کتب «انتشار»، «حواشی فلسفه» و «موقعیتها» نیز بین سالهای 1981 تا 1982 نوشته شدند.
دریدا در طول زندگی خود به تدریس در دانشگاههای مختلف جهان، از جمله دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگو و دانشگاههای فرانسه، پرداخت و تأثیر عمیقی بر فلسفه، نقد ادبی، مطالعات فرهنگی و نظریه حقوق و عدالت گذاشت. در این نوشته، نگاهی اجمالی میاندازیم به پارهای از مهمترین ایدههای برآمده از تفکر ژاک دریدا.
ساختارزدایی: ناپایداری مفاهیم
هستهٔ اصلی فلسفهٔ دریدا، ساختارزدایی یا ساختارشکنی است. او معتقد بود هیچ متن یا اندیشهای نمیتواند کامل و مطلق باشد و هر مفهومی، چه در فلسفه و چه در ادبیات، پر از تناقضها و فضای خالی است که معمولاً نادیده گرفته میشوند.
برای دریدا، ساختارزدایی به معنای باز کردن لایههای پنهان متن و نشان دادن نحوهٔ شکلگیری معنا در بستر اختلافها و تناقضهاست. او میگوید هر متن، حتی متونی که منطقی و محکم به نظر میرسند، شکافها و تضادهایی دارد که نشان میدهد معنا همیشه در حرکت است و هیچگاه کاملا حاضر نیست. ساختارزدایی مانند بررسی دقیق یک ساختمان قدیمی است: ترَکها و خلأها آشکار میشوند و نشان میدهند که بنا هیچگاه مطلق و بینقص نبوده است.
دريدا ساختارشكني را به منزلة شيوهاي براي آشكار ساختن تعبيرهاي چندگانه از متون مطرح كرد كه متن به طور طبيعي داراي ابهام و كژتابي است؛ به همين خاطر رسيدن به معناي نهايي و كامل آن امري غيرممكن است. او زبان يا متون را بازتاب و انعكاس طبيعي جهان نميداند، بلكه متن را شكلدهنده و سازندة تعبير ما از جهان ميداند و معتقد است كه متون اين امكان را ايجاد ميكنند، كه ما واقعيت را بفهميم. به نظر دريدا، انسان به نقطة پاياني تعبير يك متن نميرسد. براي او هر متن نشانگر تنوع و تفاوتهاي معنايي است و چيزي ثابت نيست؛ به همين خاطر، تحليل متن به صورت مسلم و قطعي غير ممكن است.
اهمیت نوشتار
در فلسفهٔ سنتی غرب، "گفتار" جایگاه ویژهای داشت و "نوشتار" غالباً وسیلهای برای بیان فکر محسوب میشد. دریدا بر خلاف این سنت، نوشتار را به عنوان حامل اصلی معنا میبیند. او معتقد است نوشتار نشاندهندهٔ تفاوتها، تأخیرها و چندلایه بودن معناست و میتواند شکافها و فضاهای پنهان متن را آشکار کند. برای او، تحلیل دقیق متون بدون توجه به نوشتار امکانپذیر نیست، زیرا نوشتار نه تنها محتوا، بلکه شکل و ساختار معنایی را نیز منتقل میکند.
هر معنایی که از متن مراد میکنیم، کامل نیست و همواره فقدان یا خلئی را در خود نهفته دارد. به قول "تری ایگلتون" هیچگاه نمیتوان به معنا و مدلول نهایی رسید؛ معنا در طول زنجیره دالها پراکنده و شناور است. تنها از یک دال به یک دال دیگر میتوان رسید ، مثل وقتی که در کتاب لغتی، به دنبال معنای یک واژه میگردید و در واقع شما به معنای غایی واژه مورد نظرتان در کتاب لغت دست نمییابید بلکه تنها با واژگان متعددی روبهرو میشوید که به معنای آن واژه ارجاع داده شدهاند.
به هر روی اگر متن، چیزی فروبسته در خود بود و راهی به بیرون از خود نداشت، همان چیزی را میگفت که بود ولی هر متنی طبق دیدگاه دریدا چیزهایی را میگوید که در آن نیست. ولی سرشت متن چیست که همواره به امور غایب از خود راه میبرد؟ متن از واژهها تشکیل شده است. معنای کامل، یعنی حضور کامل و این حضور کامل است که دریدا آن را به پرسش میگیرد.
پس طبق نظر دریدا، معنای هر متن همواره به تعویق میافتد و نمیتوان از هیچ متنی معنایی کامل و ابدی مراد کرد. بنابراین "غیاب" جوهرۀ نوشتار را تشکیل میدهد، برخلاف "حضور" که عنصر پایدار گفتار است.
به نظر دریدا، گفتار همواره در فلسفۀ غرب بر نوشتار ارجحیت داده شده است. دریدا از این ویژگی به کلاممحوری (Logocentrism ) تعبیر میکند. به نظر وی "کلام" یا "Logos" هستۀ متافیزیکیای است که کل فلسفۀ غرب حول آن تنیده شده است. در این میان نوشتار، به دلیل عدم حضور "کلام" یا "Logos" همواره در حاشیه قرار گرفته است.
ویژگیهای سبک نوشتاری دریدا
نوشتار دریدا پیچیده و پر از بازی با واژههاست. او معمولاً پاسخ قطعی نمیدهد و بیشتر سوال و چالش ایجاد میکند. این سبک باعث شده خوانندگان آثار او ابتدا سردرگم شوند، اما آنها با دقت و صبر میتوانند نکات اصلی دریدا را درک کنند: هر معنا و هر متن همیشه چندلایه و بازتعریفپذیر است و هیچگاه مطلق نیست. همین سبک خاص باعث شده آثار او تأثیر عمیقی بر فلسفه، ادبیات و مطالعات فرهنگی داشته باشد.
نقد فلسفۀ غرب
دریدا با ساختارزدایی به بسیاری از فیلسوفان کلاسیک نقد داشت، از افلاطون و دکارت گرفته تا کانت و هایدگر. او نشان میداد که فلسفهٔ غرب همواره تلاش کرده است مرجعها و ارزشها را ثابت کند، در حالی که واقعیت و معنا همواره متزلزل و وابسته به متن و زمینهاند. او معتقد بود هیچ فلسفهای نمیتواند حقیقت را به صورت مطلق محصور کند و همیشه باید دوباره نقد و بازخوانی شود. به بیان ساده، فلسفهٔ غرب به ظاهر منطقی و کامل است، اما در عمل ساختگی و متزلزل است و دریدا با نقد خود میکوشد تا این ساختگیبودن را آشکار کند.
هدف اصلی دریدا از ساختارزدایی، در واقع خنثی کردن چیزی است که خود آن را عقلمداری [کلام محوری/ لوگوس محوری/ حاکمیت عقل) خوانده است. دریدا این باور ساختارگرایان را که معنا در ذات متن است، رد میکند. او نمیپذیرد که واژگان حامل و بارور معنایند. بلکه بر آن است که، واژگان تنها به واژگان دیگر اشاره دارند. معنا وابسته به داننده است و نه متن، و زمانی بروز مییابد که مفسر با متن به گفتگو در آید. پس دلایلی بنیادی که بتوان بدانها تکیه کرد وجود ندارد.
دریدا فرد را وامیدارد تا از اندیشۀ "واقعیت متعالی" دست بشوید و به جای آن روی "متن" متمرکز شود. آنچنان که متن خود به گونه مستقیم با شخص از در سخن در آید. به قول یکی از دریداشناسان (وان هوزر) : « دریدا به توانایی عقل در دستیابی به یک استنتاج کلی، یعنی توضیح جهان از منظر واقعیت شک دارد. دریدا یک خنثاگر و یک ضدساختار است و پیوند میان زبان و واقعیت را رد میکند. یعنی چیزی که مورد اعتقاد فلسفه غرب است و از نگاه این فلسفه توان آشکار کردن حقیقت را دارد».
دریدا همچنین بر مرکززدایی (Decentering) تأکید داشت. فلسفهٔ غرب همواره به دنبال یک مرکز مطلق برای حقیقت و معنا بوده است: خدا، عقل، سوژهٔ انسانی یا اصول اخلاقی ثابت. دریدا این مرکزها را به چالش میکشد و میگوید هیچ مرکز مطلقی وجود ندارد و معنا در فاصلهها و اختلافها و به واسطهٔ تفاوتهای متنی و فرهنگی شکل میگیرد.
اخلاق، عدالت و سیاست
دریدا فلسفه را محدود به واکاوی و ساختارزدایی از "متن" نکرد. او به حقوق، عدالت، سیاست و اخلاق نیز توجه داشت. او معتقد بود مفاهیمی مثل عدالت همیشه ناپایدارند و نمیتوان آنها را به یک تعریف قطعی محدود کرد. دریدا پیشنهاد میکند که اصول اخلاقی و حقوقی در عمل باید با حساسیت و بازتاب دائمی بررسی شوند و هیچگاه نباید آنها را ثابت و مطلق دانست. این دیدگاه باعث شد او در زمینۀ نقد سیستمهای حقوقی و سیاسی نیز شهره شود. از نظر دریدا عدالت و اخلاق همواره در تعامل با پیچیدگیهای اجتماعی و انسانی هستند.
اصول کلیدی فلسفۀ دریدا
1. معنا و واقعیت مطلق نیستند و همواره در حرکتاند.
2. متون و اندیشهها متزلزل و دوپهلو هستند و باید با دقت بررسی شوند.
3. مرکزگرایی فلسفی و اخلاقی قابل نقد است و هیچ نقطهٔ ثابتی برای تعیین حقیقت وجود ندارد.
4. هر متن، اندیشه یا ساختار اجتماعی نقاط خالی و شکافهایی دارد که شناخت آنها ضروری است.
5. حسآگاهی از تفاوتها، تأخیرها و لایههای پنهان معنا، کلید فهم عمیقتر است.
جمعبندی
ژاک دریدا ما را دعوت میکند که همیشه شک کنیم و دوباره بررسی کنیم، معانی را ثابت ندانیم و به تفاوتها توجه کنیم. او نشان میدهد که ساختارها، فلسفهها و اصول اخلاقی باید بازتعریف شوند و هیچگاه پاسخ نهایی وجود ندارد؛ مسیر تفکر چیزی نیست جز کشف و بازخوانی. فلسفهٔ دریدا نه تنها ابزار فهم متن، بلکه چالشی دائم برای هر سنت فکری و هر جامعهای است که فکر میکند حقیقت را کامل میداند. فهم آثار او ما را به توجه به تفاوتها، فاصلهها و پیچیدگیهای معنا و اخلاق دعوت میکند و نشان میدهد که هیچ سیستم فکری یا اجتماعی نمیتواند بدون انعطاف و بازنگری پایدار بماند.