شناسهٔ خبر: 75989518 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: آنا | لینک خبر

در گفت‌وگو با آنا مطرح شد

وقتی کفش‌ها قصه می‌گویند/ از پاپیه ماشه تا کاریکلماتور ؛ جهان فرهاد اسماعیلی روی صحنه

نمایش «لنگه کفش‌های سیبیلندرلا» این روزها در تماشاخانه همای سعادت با روایتی شاعرانه و مردمی از جهان پرمعنا و استعاری کفش‌ها روی صحنه است؛ نمایشی که فرهاد اسماعیلی، نویسنده و کارگردان آن، با ترکیب عناصر تجسمی، کاریکلماتور و مشارکت تماشاگران، قصه جست‌وجوی انسان برای «لنگه گمشده خوشبختی» را بازآفرینی کرده و آن را به یاد زنده‌یاد مرتضی احمدی تقدیم کرده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، نمایش «لنگه کفش‌های سیبیلندرلا» از ۱۸ آبان در موسسه همای سعادت به روی صحنه رفته و تاکنون مورد استقبال خوبی از جانب مخاطبان قرار گرفته است. این نمایش در سبک تلفیقی و مشارکتی با استفاده از عناصر تجسمی همچون تابلو کفش‌های پاپیه ماشه و سایر عناصر بصری همراه با تجربه‌ ملموس بازیگری برای تماشاگران تا ۲۰ آذر اجرا خواهد شد.

اجرای این نمایش به پاس یک عمر تلاش صادقانه‌ زنده یاد مرتضی احمدی در حوزه مطالعات فرهنگ عامه و بیان شیوا و روشن صدای کوچه تقدیم به این هنرمند مردمی شده است. در این نمایش، مردی در جست و جوی لنگه کفش‌های خوشبختی بشر تمام کوچه پس کوچه‌های شهر را زیر پا می‌گذارد تا اینکه متوجه می‌شود، برای اطلاع از جزئیات «لنگه کفش‌های سیبیلندرلا» گفت‌وگویی با فرهاد اسماعیلی، نویسنده و کارگردان آن انجام دادیم که بدین شرح است:

چرا کفش‌ها اینقدر برایتان اهمیت دارند؟

پا برهنه راه رفتن سریعترین راه برای فهم زمینی است که روی آن گام بر می‌داریم. درک بی واسطه‌ سرما، گرما، سختی، نرمی، خشونت، نوازش، برندگی و... نخستین چیزی است که از انتخاب بی‌کفشی می‌فهمیم. البته این یک انتخاب طبیعی است. اما اگر مجبور باشید روی سنگلاخ رابطه‌های انسانی پابرهنه راه بروید آن وقت خیلی خوب جراحت‌های سطحی و عمقی صداقت و طبیعی‌بودن در گام برداشتن را حس خواهید کرد.

دنیای ارتباطات، سادگی آدم‌ها را مسخره می‌کند. این کفش‌های رابطه است که در ارتباطات مهم است. به عبارت ساده‌تر جنس چرم کفش شما به طرف مقابل دیکته می‌کند که فاصله‌ات را با من چگونه تنظیم کن. من دمپایی دم دستی نیستم! ضرورت و اهمیت انتخاب کفش مناسب یک رابطه، آینده‌ هر ارتباطی را رقم می‌زند، زیرا همپایی و تداوم همگامی با افراد گوناگون اجتناب‌ناپذیر است.

اما نمی‌توان همیشه هم طبق سلیقه‌ دیگران رفتار کرد. پس نقش اصالت فرد در این میان چیست؟

تعریف اصالت فرد در هر فرهنگی تابع شاخصه‌های محیطی، اجتماعی، تربیتی و اعتقادی است؛ لذا نمی‌توان یک نسخه‌ واحد برای آن در نظر گرفت. رفتاری که در یک گوشه‌ دنیا پسندیده است در گوشه‌ دیگری از دنیا معنای ناپسندی دارد، اما آن چیز که معیار درستی و غلطی یک رفتار است حفظ هارمونی در حرکت جمعی است. آدمی نمی‌تواند در معبری که همه با سرعت متوسط راه می‌روند مسابقه دویدن سریع برگزار کند. این موجب به هم خوردن نظم جامعه می‌شود.

در واقع هیچکس نمی‌تواند مسیر سنگلاخ زندگی خود را با پوششی مخملی فرش کند که مبادا به پاهایش آسیبی نرسد. انتخاب کفش اندیشه برای فکر کردن و اتخاذ رفتار مناسب در زندگی مهارتی است که گویی بعضی از آدم‌ها تا آخر عمر یاد نمی‌گیرند.

در این میان آن عده که مهارت حل مسئله و عوض کردن کفش برای فصل‌های مختلف زندگی را نیاموخته‌اند بر خلاف رود شنا می‌کنند و تلاش می‌کنند به همه اثبات کنند که حق با آنهاست و همه باید مسیرشان را آنگونه که آنها می‌گویند عوض کنند. این رفتار مانند آن است که آدمی پا‌های بیست سالگی‌اش را به زور بخواهد در کفش‌های دوسالگی‌اش جا کند؛ و این سرآغاز کشمکش‌های بی پایان زندگی آدم‌هاست.

کفش‌ها به نسبت عمر بشر ماندگاری کمتری دارند لذا پیوند زدن فکر فرد با کفش او ممکن است چندان درست نباشد.

کفش یک تمثیل است. پاسخ این سوال شما را با سرمشقی از گفتار سعدی نازنین می‌دهم: «تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت. اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی، چه میان نقش دیوار و میان آدمیت!»

روشن است که کفش‌ها سرخود جایی نمی‌روند. این پا‌ها هستند که کفش‌ها را با خود این سو و آن سو می‌برند. در واقع کفش‌های ما یک گنجینه‌ی سر به مهر از راه‌ها و راز‌هایی هستند که میان ما و آنها محفوظ مانده است.

کفش‌ها، ویترین انتخاب ناگزیر ما هستند. البته بیشتر یک شوخی است که با کفش‌های غواصی به کوهنوردی برویم، اما باور می‌کنید که بعضی از ما این کار را می‌کنیم! تصورش را بکنید که حماقت فردی وقتی فراگیر شود یک حماقت جمعی را رقم می‌زند. وقتی کفش‌های ناجور بپوشی، حرف‌های ناجور هم می‌زنی.

شما در متن و گفتار نمایشتان سبکی شاعرانه را به کار برده‌اید آیا منظور خاصی از اتخاذ این شیوه گفتار دارید؟

علاقه‌ من به کاریکلماتور به دورانی باز می‌گردد که در مطبوعات بودم. یعنی در دهه‌ هفتاد قرن گذشته‌ خودمان! کار‌های ارزشمند پرویز شاپور مرا به دنیای کاریکلماتور‌های شخصی‌ام هدایت کرد و نتیجه‌اش نوشتن کتاب «شوربای ایرانی» بود. از آن زمان تا کنون کاریکلماتور‌ها اجاره‌نشین‌های ذهن منند. مهمانان ناخوانده‌ی خانه‌ی مادربزرگ مغزم که سر و صدایشان گاه بالا می‌رود.

این کاریکلماتور‌ها گاه نه در شکل کاریکاتوری کلمات که بیشتر در قالب پیکره‌های پاپیه ماشه خود را نشان می‌دهند. از جمله در همین نمایش «لنگه کفش‌های سیبیلندرلا» که با لنگه کفش‌های مردم تابلو کفش ساخته‌ام. هر بار به مجموعه لنگه کفش‌هایم که پاپیه ماشه کرده‌ام، نگاه می‌کنم کلی کاریکلماتور از جنس کفش به ذهنم هجوم می‌آورد. انگار کفش‌های گل و گشادم تنپوش مغز کوچکم شده‌اند.

آنقدر از اینکه یکی کفش‌هایم را اشتباهی پا کند به هم می‌ریزم که فقط می‌توانم بگویم: پا توکفش حیات وحشم نکن! در ازدحام جاکفشی، پیوند کفش‌ها رقم‌می خورد. کفش بی‌صاحب خوراک مستراح است. با کفش‌های دیروز نمی‌توان به سفر فردا رفت و...

جذابترین کاریکلماتور‌های عمرم را از همین مردم نازنین در کوچه و بازار شنیده‌ام. از دید من سعدی، حافظ و مولانا به گستره‌ی سفره‌ی فرهنگی مردم این سرزمین تکثیر شده‌اند و هیچ قدرتی نمی‌تواند اینگونه گفتار‌های نغز و نقد را به هر دلالتی از مردمم بستاند.

درام لنگه کفش‌های سیبیلندرلا زبانی ساده، روشن و سرراست دارد. دنبال پیچیدگی‌های فلسفی نیست. با زبان مردم از هر قشری حرف می‌زند. شخصیت‌هایش همه آشنا هستند و جایی در زندگی واقعی مردم این سرزمین نفس می‌کشند و نبض دارند.

ایده‌ی این نمایش چگونه شکل گرفت؟ آیا اقتباس از جایی است یا متعلق به اندیشه و تجربه‌ی زیسته‌ی شماست؟

ایده‌های نمایشی مانند ابر‌های پر باران یکباره نمی‌بارند. گاه برای مدتی تمام آسمان ذهنت را می‌پوشانند و به خودت می‌گویی الان است که یک زایش هنری رخ بدهد، اما هیچ خبری نمی‌شود. زمانی دیگر در شیرین‌ترین لحظه‌ خواب یکباره بیدارت می‌کند و به اجبار از تو می‌خواهد که در قالب یک جمله، چند خط، تعدادی روایت بی سر و ته، بارقه‌ای بلاتکلیف و تصویری نامفهوم آن را روی کاغذ ثبت کنی. شاید بعد از بیداری اصلا ندانی این نوشته‌ها چه معنایی برایت دارد؟ اما به تدریج و در روندی نامنظم از خشکسالی و سیلاب در ذهنت رسوب می‌کند و ناگهان حس می‎‌می‌کنی در مسیر نگارش یک اثر کامل هستی. «لنگه کفش‌های سیبیلندرلا» نیز از این قاعده مثتثنی نبود.

من فکر می‌کنم بخش‌هایی از این متن وامدار دوران کودکی من باشد. زمانی که شوق خریدن کفش‌های نو در شب عید برایم تبدیل به کابوس می‌شد. وقتی که متوجه می‌شدم به توصیه‌ی نامهربانانه‌ی مادرم مجبورم همراه کفشی با دو اندازه بزرگتر از پایم به خانه برگردم. یا زمانی که در آغاز تابستان از شوق خریدن یک کتانی شب اول با همان کتانی می‌خوابیدم تا مبادا یکی از برادرهایم فردایش آن‌ها را بی‌اجازه من بپوشد و به کوچه بزند. البته شاید طبیعت رفتار پسر‌ها در خانواده‌های پر جمعیت همین باشد. آن زمان‌ها پیش خودم فکر می‌کردم چقدر یوسفم و چقدر برادرانم میل انداختنم در چاه پابرهنگی دارند.

فارغ از شوخی، کفش‌ها همیشه برای من یک سوال بوده‌اند که اتفاقا همین سوال را در متن نیز از زبان یکی از شخصیت‌ها بیان می‌کنم. «نمی دونم آدم‌ها مال کفشا هستن یا کفشا مال آدمان؟»

واقعیتی که در باره کارکرد کفش‌ها وجود دارد گاه ذهنیت آدمی را دگرگون می‌کند. مانند زمانی که متوجه می‌شوی کفش‌ها گاه نه برای پوشاندن پا‌ها که بیشتر برای به نمایش گذاشتن پا‌ها کاربرد دارند.

وقتی یک کفش پایت را می‌زند و چاره‌ای جز پوشیدنش هم نداری تمام غم‌های دنیا در دلت می‌ریزد و احساس بی‌پناهی می‌کنی. آنوقت شروع به فلسفه‌بافی می‌کنی و روی بردار یاس و امید بندبازی می‌کنی در حالیکه یک جایی از پایت یا پاهایت در فشار و سایش و کنده شدن پوست است. بعد‌ها این حال را در مواجهه با یک رابطه‌ی غلط با قلبت حس می‌کنی؛ و به خودت می‌گویی کفش این رابطه برایم تنگ است.

شما در کنار نمایشتان یک نمایشگاه از تابلو کفش‌ها نیز دارید. کاربرد این نمایشگاه چیست؟

به نظر من تجربه‌ تئاتر یک رویداد تک‌ساحتی نیست، بلکه اتفاقی جمعی است همراه با تجربه‌ای تجسمی، موسیقایی، ذهنی و نمایشی. به عبارت ساده من و تیمم تئاتر را نمی‌سازیم، بلکه جمع جبری ما، بازیگران و تماشاگران است که نمایش را شکل می‌دهد. تابلو کفش‌هایی که در اتاق انتظار تماشاخانه بر دیوار‌ها آویخته شده یک آلبوم تصویری از حس مشترک آدم هاست. کفش‌های یک لنگه‌ای که نمی‌دانم پیش‌تر از این، پای چه کسی با چه نوع از زندگی بوده و امروز به دستم رسیده است. فقط این را می‌دانم که این لنگه کفش‌ها مرحمتی هموطنان از شمال، جنوب، شرق و غرب ایران است که محترمانه تقدیم کرده‌اند. به این ترتیب بخش لنگه کفش‌های نمایشم تهیه کننده داشته است! شوخی تلخی است ولی واقعیت دارد.

مدت زمانی که برای ساخت تابلو کفش‌ها صرف کردید چقدر بود؟

برای من زمان یعنی با هم بودن. من وقت‌های تنهایی را زمان نمی‌خوانم. کل تابستان را با لنگه کفش‌ها گذراندم. در خلال تمرینات روزانه که از سال گذشته در تماشاخانه همای سعادت شروع شد و به دلیل وقفه‌ چند ماهه‌ای که برای دریافت پاسخ از تئاتر شهر ایجاد شد، پروژه یکسال طول کشید. اما واقعیت همین است. مملکت یک تئاتر شهر و بی‌شمار همکارتئاتری... تا کی نوبت به رعیت پاپتی برسد.

برای رسیدن به متن نهایی چقدر زمان گذاشتید؟

رسیدن به متن نهایی را زمان زیستنم با گروه روی صحنه تعیین می‌کند، اما تا امروز و پیش از بازبینی، متن را پنج بار بازنویسی کردم تا به شکل امروزی‌اش رسید. بی‌شک در هنگام اجرای اثر نیز کار در مواجهه با تماشاگران صیقل خواهد خورد. نقاط قوت برجسته‌تر و ضعف و نقص‌ها نیز اصلاح خواهند شد. این طبیعت اجرای تئاتر است.

به عنوان سوال آخر با لنگه کفش‌های نمایشتان قرار است تا کجا بروید؟

تا هر جا که جاده‌ صحنه‌ها، لنگه کفش‌های سیبیلندرلا را با خود ببرد. دلم می‌خواهد پیش از آنکه روز آخر اجرایمان از راه برسد از یکایک عزیزانم در گروه نمایش تشکر کنم که بردبارانه همراهی‌ام کرده‌اند چه پا برهنه و چه با لنگه کفش‌های سیبیلندرلا.فرصت را غنیمت می‌شمارم و از دوست و همکار عزیزم سعید دولتی مدیر تماشاخانه همای سعادت که در این یکسال میزبان همدل ما بوده است، نهایت تشکر را می‌کنم.

گفتنی است، نمایش «لنگه کفش‌های سیبیلندرلا» به نویسندگی و کارگردانی فرهاد اسماعیلی تا ۲۱ آذرهر شب ساعت ۲۰ در تماشاخانه همای سعادت اجرا می‌شود و علاقمندان برای تماشای این نمایش می‌توانند از طریق سایت تیوال اقدام به خرید بلیت کنند.

انتهای پیام/