فرارو- اما اشفورد تحلیلگر ارشد مسائل امنیتی و دفاعی و ستون نویس نشریه فارن پالیسی
به گزارش فرارو به نقل از نشریه فارن پالیسی، جنگ اوکراین دیگر روی ریل درستی حرکت نمیکند و چشمانداز امیدوارکنندهای ترسیم نمیکند. شهر مستحکم و استراتژیک پوکروفسک، پس از ماهها نبرد سنگین و پرهزینه، به دست نیروهای روسیه سقوط کرده است و ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین، درگیر رسوایی تازهای در حوزه فساد شده است که تا اینجا چندین عضو کابینهاش را قربانی کرده است. همزمان، دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، بار دیگر در تلاش است یک توافق صلح سریع، پر سروصدا و سطحبالا را پیش ببرد، تلاشی که تقریباً همه انتظار دارند مانند ابتکارهای پیشین او بینتیجه بماند و به جایی نرسد.
حتی پیش از آنکه طرح صلح پیشنهادی او، که روز جمعه گذشته فاش شد، به تیتر رسانهها و موضوع بحث محافل دیپلماتیک تبدیل شود، حامیان اوکراین در واشنگتن به سرگرمی همیشگی و تکراری خود بازگشته بودند و به این امید دل بسته بودند که ترامپ ناگهان موضعش را عوض کند و به حمایت نظامی و مالی جدیتر و پایدارتر از اوکراین روی بیاورد. در پایتختهای اروپایی نیز رهبران همچنان با اطمینان و اعتمادبهنفس درباره پایبندی خود به حمایت بلندمدت از کییف و تعهدشان برای پرکردن خلأ ناشی از عقبنشینی آمریکا سخن میگویند و مصاحبه میکنند، هرچند در عمل سطح کمکها بهطور ملموس و قابلاندازهگیری رو به کاهش میرود و روند نزولی را نشان میدهد.
این خوشبینی ظاهری و حسابشده، واقعیتی بسیار تیرهتر و نگرانکنندهتر را پنهان میکند و مجال دیدهشدن نمیدهد. با وجود آشکارشدن ناکارآمدی و ناسازگاری روند صلح پیشنهادی ترامپ با روسیه، تقریباً همه بازیگران کلیدی صحنه بهتدریج از دستیابی به راهحلی بهتر از وضعیت فاجعهبار کنونی در اوکراین دست شستهاند و امید خود را از دست دادهاند. شاید طرح جدید کاخ سفید در نهایت شکست بخورد و بایگانی شود، اما گزینههای باقیمانده روی میز، از منظر بسیاری از تصمیمگیران غربی و منطقهای، حتی ناامیدکنندهتر از آن به نظر میرسند و افق روشنتری ترسیم نمیکنند.
از آلاسکا تا کاخ سفید؛ صحنهسازیهای ترامپ و بنبست صلح
ترامپ در آغاز دوره دوم ریاستجمهوریاش بهصراحت اعلام کرد که قصد دارد مسیر دولت بایدن در قبال جنگ اوکراین را عوض کند. این در حالی بود که سیاست دولت بایدن در قبال این جنگ، دستکم در ماههای نخست، کاملاً بیحاصل و شکستخورده به نظر نمیرسید. در واشنگتن این محاسبه شکل گرفته بود که اگر به اوکراین سلاحهای کافی، منابع پایدار و زمان لازم برای مقاومت در برابر روسیه داده شود، کییف در نهایت میتواند در موقعیتی بهمراتب بهتر پشت میز مذاکره بنشیند و به توافقی مطلوبتر و قابلدفاعتر دست یابد.
اما این راهبرد روی کاغذ، در میدان جنگ و در عرصه سیاست، خیلی زود به مانع خورد و از ریتم اولیه خود خارج شد. اوکراین نتوانست آن موفقیتهای نظامی چشمگیری را که برنامهریزان و استراتژیستهای غربی در سناریوهای خود پیشبینی کرده بودند، در عمل محقق کند. در پایتختهای غربی نیز تقریباً هیچ اجماع روشنی درباره زمان مناسب برای آغاز مذاکرات شکل نگرفت. همزمان، حمایت افکار عمومی در اروپا و آمریکا از ادامه کمکهای گسترده به اوکراین بهسرعت و بهطور محسوس رو به کاهش گذاشت. از دستکم سال ۲۰۲۳ به بعد، سیاستگذاران غربی در برابر دو گزینه بهیکسان ناخوشایند قرار گرفتند: یا باید هزینههای سنگین و طولانیمدت حمایت از اوکراین را میپذیرفتند یا ناگزیر از وعده مبهم «هرچقدر طول بکشد» عقبنشینی میکردند.
بازگشت ترامپ به کاخ سفید، این گره را نه با گفتوگو و رایزنی آرام، بلکه با ضربهای قاطع و ناگهانی برید. او مایل و حتی مشتاق بود مستقیماً با مسکو وارد گفتوگو شود و در این مسیر، چندان اعتنایی به ملاحظات و نگرانیهای متحدان اروپایی خود نشان ندهد. مراحل اولیه رویکرد جدید او بر اعمال فشار بر اوکراین و متحدان اروپایی استوار بود و نمونهاش بحران تند و بیسابقهای بود که میان جِیدی ونس، معاون رئیسجمهور و زلنسکی در دفتر کاخ سفید رخ داد. همزمان، کانالهای گفتوگو با مسکو دوباره فعال شد و از سر گرفته شد. در همین چارچوب، دیدار ترامپ با ولادیمیر پوتین در آلاسکا بهعنوان یکی از نقاط عطف این مسیر تازه مورد توجه قرار گرفت و برجسته شد.
با وجود همه این تلاشها، مذاکرات عملاً درجا زده است و روشن نیست طرح صلح ۲۸ مادهای کاخ سفید بتواند واقعاً جان تازهای به این روند بدهد یا نه. رسیدن به هرگونه توافق، دستکم دو مانع بزرگ و جدی پیش رو دارد. نخست آنکه این گفتوگوها مانند هر فرایند صلح پیچیده دیگری، از مشکلات کلاسیک و شناختهشده رنج میبرد؛ انبوهی از مسائل بسیار پیچیده برای بحث وجود دارد، بیاعتمادی متقابل میان طرفها ریشهدار و عمیق است و از همه دشوارتر این است که ایالات متحده ناگزیر است دیر یا زود با کییف و متحدان اروپاییاش در اروپا به نوعی هماهنگی واقعی و قابلاتکا برسد؛ بازیگرانی که هر یک منافع، حساسیتها و خوانش متفاوتی از جنگ و صلح دارند و میخواهند این منافع و خوانشها در متن توافق نهایی منعکس شود.
دومین مانع و شاید دردسرسازتر از اولی، از خودِ شیوه نامتعارف دونالد ترامپ در برخورد با مذاکرات ناشی میشود. ترامپ بیش از آنکه بر محتوای واقعی و الزامات عملیِ صلح تمرکز کند، مجذوب نمایش و صحنهآرایی آن میشود؛ او ترجیح میدهد مراسمهای پرزرقوبرق امضای توافقهای کممایه را مقابل دوربینها برگزار کند یا نشست پر سر و صدای آلاسکا با روسیه را حتی پیش از آنکه اصول اولیه هر توافق احتمالی روشن و مکتوب شده باشد، به نمایش بگذارد. این نمایشها شاید روی صفحه تلویزیون جذاب و چشمگیر دیده شوند، اما در واقعیت، نشستهای سطح بالا باید نقطه پایان یک فرایند طولانی و سختِ مذاکره باشند، نه نقطه آغاز آن باشند.
تمرکز افراطی بر «تصویر نهایی» بهجای «جزئیات عینی و دشوار» زمانی خطرناکتر میشود که اختلافات درون دولت ترامپ درباره اصلِ پیگیری یک طرح صلح نیز کاملاً عیان و مشهود است. برای نمونه، به نظر میرسد مارکو روبیو، وزیر خارجه، نسبت به بسیاری از دیگر چهرههای ارشد دولت، حمایت سردتر و محتاطتری از این ابتکار نشان میدهد؛ شکافی که بهراحتی میتواند هم به مسکو و هم به کییف این پیام را منتقل کند که پشت هر توافق احتمالی، اجماعی جدی و پایدار در واشنگتن وجود ندارد.
طرح صلح ترامپ؛ پیشنویسی جنجالی میان امید و بیم
در سوی مقابل، مسکو بر پایه یک فرض نسبتاً منطقی بازی میکند؛ این فرض که آتشبس، آن هم همراه با سر و صدای گسترده رسانهای، همان لحظهای خواهد بود که ترامپ علاقهاش را به این پرونده از دست میدهد. از نگاه کرملین، یک آتشبس سریع و بدون پیششرط نهتنها اهرم فشار روسیه را تضعیف میکند، بلکه هیچ دستاورد واقعی و ملموسی هم روی میز نمیگذارد. به همین دلیل، روسها ترجیح میدهند در حال جنگ مذاکره کنند؛ وضعیتی که به آنها اجازه میدهد موضوعات بزرگتر را در طول زمان و در سایه برتری میدانی خود حلوفصل کنند.
با این حال، همه این موانع لزوماً غیرقابل عبور تلقی نمیشوند. طرح جدید صلح ترامپ نسبت به ابتکارهای پیشین کاخ سفید، جزئیات بیشتری در خود دارد و برای نخستینبار به برخی مسائل کلیدی مورد توجه هر دو طرف میپردازد. با وجود این، واکنش در اروپا و در میان حامیان اوکراین در واشنگتن تند، انتقادی و منفی بوده است. یک سناتور آمریکایی در تعطیلات آخر هفته این طرح را «فهرست آرزوهای روسیه» نامید و دولتهای اروپایی نیز با شتاب و قاطعیت آن را مردود اعلام کردند.
با همه این انتقادها، خودِ طرح در عمل یک گام رو به جلو به شمار میآید. برای اوکراین، بخشهایی از این پیشنویس هم جنبه مثبت دارند و هم جنبه منفی پیدا میکنند؛ محدود کردن اندازه نیروهای مسلح اوکراین بدون تعیین سقف روشن برای نوع و میزان تسلیحات، یک امتیاز مهم و قابل توجه به حساب میآید، هرچند مفاد مربوط به امتیازهای ارضی در آن بهشدت سختگیرانه و محدودکننده تنظیم شده است. برای روسیه نیز، ممنوعیت استقرار نیروهای ناتو در اوکراین تحقق یکی از خواستههای دیرینه و اعلامشده کرملین بهشمار میآید، اما در مقابل، همین طرح برای اوکراین مجموعهای از تضمینهای امنیتی غربی در نظر میگیرد که تا همین چندی پیش در نگاه مسکو «خط قرمز» تلقی میشد.
اگر این طرح، برخلاف امید حامیانش، نتواند روند مذاکرات را بهطور واقعی پیش ببرد یا اروپا بتواند آن را متوقف کند، محتملترین سناریو همان تداوم جنگ خواهد بود. برای اروپا، ادامه جنگ شاید آنقدرها هم هولناک نباشد که در ظاهر نشان میدهند، زیرا یک حلوفصل واقعی این مناقشه مجموعهای از پرسشهای سیاسی بسیار دشوار را پیش روی رهبران اروپایی قرار میدهد و آنها را با چالشهایی جدی روبهرو میکند؛ از جمله چگونگی ادغام اوکراین در ساختار نهادی و اقتصادی اروپا، سرنوشت وعدههای تکرارشده درباره تسریع روند عضویت اوکراین در اتحادیه اروپا و نحوه توضیح این واقعیت به افکار عمومی که بسیاری از خطابههای پرشور سه سال گذشته، بهوضوح رنگ و بوی اغراق و شعار پیدا کردهاند.
کییفِ خسته، واشنگتنِ مردد؛ روایت یک بنبست طولانی
در میانه این بنبست فرسایشی، رسانههای غربی اغلب در این پرسش دور میزنند و سرگردان میمانند که آیا ترامپ سرانجام از مسیر «صلح» منحرف میشود و دوباره بهسوی حمایت نظامی و مالی جدیتر از اوکراین بازمیگردد یا نه. کوچکترین نشانهای از جانب کاخ سفید که بوی حمایت از کییف بدهد، بلافاصله بهعنوان «چرخش ترامپ» تعبیر میشود و به تیتر اول رسانهها تبدیل میشود.
با این حال، هدف اصلی ترامپ همچنان روشن است؛ همانطور که پیشبرد طرح صلح جدید نیز بهخوبی نشان میدهد. کاخ سفید استدلالهای مشخص خود را مطرح میکند: شرایط در میدان جنگ فاجعهبار است؛ هر دو طرف آرامآرام در یک جنگ فرسایشی، نیرو و تجهیزات خود را از دست میدهند و برای بخش های بسیار کوچک از خاک، در حالی میجنگند که فشارهای اقتصادی دمبهدم سنگینتر و طاقتفرساتر میشود. اگر توافقی به دست نیاید، محتملترین سناریو طی دوازده ماه آینده این است که تقریباً هیچچیز بهطور اساسی تغییر نکند، جز آنکه هر دو طرف در موقعیتی بدتر و شکنندهتر از امروز قرار بگیرند.
در این میان، اوکراین با سرعت بیشتری زمین و مناطق راهبردی را از دست میدهد. ناتوانی کییف در بسیج نیروی انسانی تازه، اثر کاهش حمایت آمریکا را دوچندان و سنگینتر کرده است. کمکهای اروپا نیز رو به کاهش گذاشته است، چرا که دولتهای اروپایی با بحرانهای اقتصادی جدی و پیدرپی دستوپنجه نرم میکنند. بخش قابلتوجهی از بحثها و جدلهای امروز در پایتختهای اروپایی حول این پرسش میچرخد که آیا میتوان افکار عمومی و نخبگان را قانع کرد داراییهای بلوکهشده روسیه را برای تأمین مالی ادامه جنگ، دستکم در یک یا دو سال آینده، مصادره کنند یا نه. حتی در خود اوکراین نیز، با وجود میهندوستی عمیق و گسترده، نشانههای خستگی از جنگ و هزینههای سنگین و مستمر آن رو به افزایش است؛ واقعیتی که هم متحدان غربی و هم کرملین آن را با دقت، وسواس و حساسیت زیر نظر میگیرند.
فرصتطلبی واشنگتن در لحظه ضعف زلنسکی
افکار عمومی در اوکراین فقط زیر بار طولانیشدن جنگ نیست که خم شده است؛ موج فزاینده رسواییهای فساد نیز این افکار عمومی را بهشدت تضعیف کرده است. تازهترین نمونه این رسواییها دامان دفتر خودِ ولودیمیر زلنسکی را گرفته است. اداره ملی مبارزه با فساد اوکراین بهتازگی نتایج تحقیقاتی را درباره تیمور میندیچ، شریک تجاری سابق زلنسکی، منتشر کرده است؛ فردی که متهم شده است از شرکتهای دولتی فعال در حوزه انرژی پول خارج کرده و منابع عمومی را منحرف کرده است. فارغ از اینکه رئیسجمهور شخصاً در این ماجرا نقشی داشته یا نه، تأثیر چنین ادراکی بر اعتبار او و بر سرمایه سیاسی حاکمیت، عمیق و مخرب جلوه میکند و پیامدهای گستردهای ایجاد میکند.
بهنظر میرسد دولت ترامپ این رسوایی را «فرصت» میبیند؛ فرصتی برای پیشبردن طرح صلح درست در لحظهای که زلنسکی در موضعی ضعیفتر قرار گرفته و قدرت چانهزنیاش کاهش یافته است. اما این محاسبه میتواند خطا باشد؛ زیرا همان رسوایی که قدرت چانهزنی زلنسکی را در برابر واشنگتن کم میکند، توان او را برای جا انداختن هر توافق صلحی در صحنه سیاست داخلیِ حساس و چندپاره اوکراین نیز از بین میبرد و آن را بسیار دشوار میکند.
با این حال، در سطح راهبردی، حدس اصلی ترامپ کاملاً بیپایه نیست؛ زیرا گزینه قابل اتکای دیگری جز حرکت به سمت نوعی صلح واقعگرایانه وجود ندارد. تقریباً همه سناریوهای دیگرِ «پیروزی»، با موانع جدی، پرهزینه و گاه غیرقابل عبور روبهرو هستند. ارسال سلاحهای بیشتر به اوکراین هم بسیار پرهزینه و هم از نظر لجستیکی پیچیده و زمانبر توصیف میشود؛ کارزار حملات دوربرد اوکراین علیه زیرساختهای انرژی روسیه هرچند درد و فشارهایی واقعی ایجاد میکند، اما در مقیاسی نیست که بتواند جنگ را در کوتاهمدت پایان دهد؛ تحریمها نیز وضعیت مشابهی دارند و هرچند آزاردهنده و فرسایشیاند، اما در افق زمانی کوتاه، تعیینکننده و سرنوشتساز عمل نمیکنند.
حقیقت تلخ این است که بسیاری از حامیان اوکراین، چه در واشنگتن و چه در پایتختهای اروپایی، تا حد زیادی امید خود را از دست دادهاند و با نوعی خستگیِ راهبردی روبهرو شدهاند. بخش قابلتوجهی از استدلالهایی که امروز علیه مذاکره مطرح میشود، در عمل چیزی جز دعوت به ادامه وضع موجود نیست؛ نوعی امیدبستن مبهم و بیپشتوانه به اینکه «شاید اتفاق بهتری بیفتد» و شاید صحنه جنگ ناگهان تغییر کند. اما چنین رویکردی بههیچوجه استراتژی محسوب نمیشود و نمیتواند مسیر خروج از بحران را ترسیم کند. این مسیر عملاً اوکراینیها را به سالهای بیشتری از جنگ، فرسایش و ناامیدی محکوم میکند و مردم اروپا را نیز به سالهای طولانیتری از تعهد مالی و سیاسی سنگین و فرساینده گره میزند.
نتیجه آن است که اکنون در وضعیتی غریب و چندلایه ایستادهایم: پیشنهادهای صلح ترامپ، با وجود همه نقصها و کاستیها، تنها گزینهای هستند که شاید بتوانند چشماندازی اندکی بهتر از وضعیت کنونی رقم بزنند و روزنهای کوچک اما مهم ایجاد کنند. با این حال، اگر کاخ سفید نتواند خود را سامان دهد و یک فرایند صلح قویتر، ساختارمندتر و قابلاتکا ایجاد کند ؛ حتی همین امید کمرمق نیز ممکن است بهکلی از دست برود و از میان برود.