قصهها و روایتهای کهن، همیشه بخشی از میراث فرهنگی ملتها بودهاند. از قصههای عامیانه تا افسانههای قهرمانانه، از زبان قدیمیها شنیدهایم که این داستانها نهتنها برای سرگرمی، بلکه برای آموزش غیرمستقیم ارزشها و رفتارهای انسانی پدید آمدهاند. به گفته زهرا عدالتی استاد دانشگاه فرهنگیان، ریشه واژه «قصه» در زبان عربی به معنای «بریدن» یا «بازگو کردن بخشبهبخش» است و این خود نشان میدهد که قصه، روایتی است از تجربههای انسانی که بهصورت تکهتکه و داستانوار به نسلهای بعدی منتقل شده است.
وی در توضیح ویژگیهای قصههای سنتی گفت: در بیشتر این روایتها، قهرمان اصلی همواره نماینده خیر و نیکی است و در برابر او شخصیت منفی یا ضدقهرمان قرار دارد که معمولاً در پایان شکست میخورد. به همین دلیل، بسیاری از قصههای کودکانه با پایان خوش همراه هستند تا ذهن کودک درگیر ناامیدی نشود و الگوی مثبتی از رفتار انسانی در ذهن او شکل گیرد.
این استاد دانشگاه تأکید کرد که در قصههای سنتی، معمولاً مفاهیم مطلق حاکماند؛ شخصیتها یا کاملاً خوباند یا کاملاً بد. در حالیکه در داستانهای مدرن، شخصیتهای خاکستری و چندوجهی بیشتر دیده میشوند. او افزود: قصههای قدیمی سادهاند، اما تأثیرگذار. در حالی که قصههای جدید، متناسب با پیچیدگیهای زندگی امروز، از نظر محتوا و ساختار، چندلایهتر شدهاند و به جنبههای روانشناختی و اجتماعی شخصیتها نیز میپردازند.
عدالتی در بخش دیگری از سخنانش، به تفاوت میان «قصههای قدیمی» و «قصههای مدرن» اشاره کرد و گفت: قصههای قدیمی، محصول فرهنگهای شفاهی و تجربههای مردمان گذشتهاند و ارزشهای ثابت و سنتی را منتقل میکنند، اما قصههای مدرن در دوران جدید نوشته میشوند و متناسب با شرایط زمانه، بازتابدهنده دغدغههای امروز جامعهاند. به همین دلیل، نمیتوان گفت قصهای مثبت یا منفی است؛ بلکه باید دید در چه فرهنگی و با چه هدفی نوشته شده است.
او در نقد برخی نگاههای محدودکننده به ادبیات کودک اظهار کرد: برخی معتقدند که قصههایی که از ارزشهای جامعه فاصله دارند، منفی یا نامناسباند، اما این دیدگاه درست نیست. چون هر قصه، بازتاب فرهنگ، نیاز و شرایط تاریخی همان جامعه است. برای مثال، قصهای که در اروپا نوشته شده، ممکن است برای جامعه شرقی ناآشنا یا متفاوت به نظر برسد، اما در بستر فرهنگی خود معنایی عمیق دارد.
وی ادامه داد: فرهنگها در عین تفاوت، ریشههای مشترک دارند. به همین دلیل، بسیاری از قصههای جهان در ساختار، پیام و مضمون با یکدیگر شباهت دارند. نمیتوان گفت یک قصه بد است فقط، چون با معیارهای فرهنگی ما سازگار نیست. هر ملت با توجه به نیازهای تربیتی و اجتماعی خود، داستانها را بازنویسی و بازآفرینی میکند.
این پژوهشگر به موضوع اقتباس در قصهها اشاره کرد و گفت: در بسیاری از موارد، قصههای قدیمی با گذشت زمان دچار تغییر میشوند تا برای نسل جدید قابل درکتر باشند. مثلاً افسانهی شنل قرمزی در نسخهی اصلی پایان غمانگیزی دارد؛ گرگ دختر را میخورد و قصه با هشداری اخلاقی درباره اعتماد نکردن به غریبهها تمام میشود. اما در نسخههای مدرن، پایان آن تغییر کرده تا کودک احساس امنیت و امید کند. در این روایتها، مادر یا شکارچی نجات پیدا میکنند و قصه با پیامی مثبت به پایان میرسد.
او با اشاره به نقش نماد و استعاره در ادبیات کودک افزود: بسیاری از داستانها از نظر نگارش به شیوه سمبولیک یا نمادین نوشته میشوند. شخصیتها و حوادث در ظاهر سادهاند، اما در عمق خود پیامهای فرهنگی و اخلاقی دارند. برای همین، ادبیات کودک پلی است میان خیال و واقعیت، میان آموزش و لذت.
به گفته این استاد، حتی تغییراتی که در اقتباسهای جدید انجام میشود، بیانگر تحول ارزشهای اجتماعی است. اگر در گذشته هدف قصهها بیشتر ترساندن و هشدار دادن بود، امروزه هدف آموزش اعتماد، شجاعت و خودآگاهی است. این تغییر، نشاندهنده رشد تفکر تربیتی در جوامع مدرن است.
به باور این استاد دانشگاه، قصهها آینه فرهنگ انساناند. آنها در هر زمان و مکان، متناسب با نیازهای جامعه دگرگون میشوند، اما جوهره انسانی خود را حفظ میکنند. قهرمانان قصهها در واقع بازتاب آرزوها، ترسها و باورهای مردماند؛ همان انسانهایی که از دل تجربههای مشترک بشری برخاستهاند.
این استاد دانشگاه در پایان تأکید کرد: نباید قصهها را با معیارهای مطلق قضاوت کرد. آنچه اهمیت دارد، پیام انسانی و تربیتی نهفته در دل روایتهاست. هر قصه میتواند برای کودکان فرصتی باشد تا از طریق تخیل، به درک بهتری از جهان، اخلاق و روابط انسانی برسند. ادبیات کودک، همچنان یکی از بنیادیترین ابزارهای پرورش ذهن، زبان و فرهنگ در هر جامعه است.
انتهای پیام/