به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از ستاد خبری سیوسومین دوره هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران، مجموعه سه جلدی «پیامبر» اثر زینالعابدین رهنما از نخستین و مشهورترین آثار در حوزه رمان تاریخی درباره زندگی پیامبر اسلام (ص) به شمار میرود.
زینالعابدین رهنما (۱۲۷۲-۱۳۶۸ ش) از چهرههای فرهنگی و سیاسی معاصر ایران بود که علاوه بر مدیریت روزنامه ایران، مناصبی همچون وزارت کشور و معاونت نخستوزیری را نیز بر عهده داشت. او با بهرهگیری از تجربیات سیاسی و فرهنگی خود، اثری ادبی در حوزه سیره نبوی خلق کرد که حاصل سالها پژوهش و مطالعه در منابع تاریخی بود. رهنما در این اثر توانست دانش تاریخی خود را با قلمی روان و ادبی درهم آمیزد.
جلد اول «پیامبر» برای نخستین بار در سال ۱۳۱۶ در دمشق چاپ شد و در سال های ۱۳۱۷ و ۱۳۱۸ در همان جا به چاپ دوم سوم رسید. به دلیل گرفتاریها و سفرهای متعدد کاری مؤلف، بین نوشتن جلد اول و مجلدات بعدی بیش از شانزده سال فاصله افتاد. چاپ چهارم کتاب هم در سال ۱۳۲۰ در تهران به دست علاقهمندان رسید و از آن پس مکرر در شکل و قطع و جلدهای گوناگون منتشر شد. در سال ۱۳۴۵ سازمان کتاب های جیبی، چاپ نوزدهم آن را در سه جلد با عنوانهای پگاه، از بعثت تا هجرت و رحلت در ۱۰ هزار نسخه روانه بازار کرد. در سالهای پس از پیروزی انقلاب این رمان توسط انتشارات علمی و فرهنگی منتشر میشود و تاکنون نیز به چاپ چهارم رسیده است.
ساختار و محتوای اثر
این مجموعه در سه جلد تدوین شده که جلد اول به دوران پیش از تولد محمد (ص) تا بعثت میپردازد و شرایط اجتماعی و فرهنگی عربستان پیش از اسلام را بررسی میکند. جلد دوم حوادث سالهای آغازین بعثت تا هجرت را در بر میگیرد و جلد سوم به رویدادهای پس از هجرت تا رحلت پیامبر اختصاص یافته است. این تقسیمبندی به نویسنده امکان داده تا به تفصیل به هر دوره بپردازد.
این کتاب با نثری سلیس، روان و جذاب، به بازآفرینی فضای تاریخی صدر اسلام پرداخته است. قدرت تخیل نویسنده در زندهکردن اشیا، حوادث و شخصیتهای تاریخی از برجستهترین ویژگیهای این اثر است. سبک استوار و زیبای رهنما در کنار ژرفنگاری در ترسیم شخصیتها، این کتاب را به نمونهای ممتاز از تلفیق تاریخ و ادبیات تبدیل کرده است.
استقبال بینالمللی
«پیامبر» بلافاصله پس از انتشار مورد توجه منتقدان، نویسندگان و شرقشناسان بینالمللی قرار گرفت. رضا توفیق؛ دانشمند ترک در نقد خود بر این کتاب مینویسد که این اثر یک شاهکار حماسی است که نویسنده از بعثت خیرهکننده پیامبر الهام گرفته است. سعید عقل؛ شاعر نامی لبنان و هانری ماسه؛ ایرانشناس فرانسوی، از دیگر چهرههای بینالمللی بودند که به تحلیل و تمجید این اثر پرداختند. الول ساتن؛ شرقشناس انگلیسی، نیز این اثر را به زبان انگلیسی ترجمه کرد.
رهنما در این اثر کوشیده است تا با تلفیق رویکرد تاریخی و ادبی، تصویری زنده و ملموس از زندگی پیامبر مکرم اسلام (ص) ارائه دهد. به گفته دکتر توفیق، این کتاب حوادث تاریخی را ماده اولیه نگارش قرار داده و آن را به گونهای به کار برده که بتواند به چهره آن شخصیت بزرگ تاریخی جان ببخشد. این رویکرد باعث شده کتاب هم برای علاقهمندان به تاریخ جذاب باشد و هم دوستداران ادبیات را به خود جلب کند.
جایگاه در سنت سیرهنگاری
همانطور که اشاره شد این اثر را میتوان یکی از نخستین و موفقترین تلاشها برای ارائه زندگی پیامبر اسلام (ص) در قالب رمان تاریخی در ایران دانست. تلفیق پژوهش تاریخی با نثر ادبی و داستانی، این کتاب را به نمونهای شاخص در ادبیات معاصر ایران تبدیل کرده است. کتاب «پیامبر» الگویی ماندگار برای آثاری از این دست در ادبیات معاصر ایران محسوب میشود و نشاندهنده ظرفیتهای فراوان ادبیات داستانی در بازآفرینی سیره نبوی است.
نمونهای از نثر: قوت از دستم و شجاعت از قلبم پرید
فصل یازدهم از جلد دوم این مجموعه «از بعثت تا هجرت» را در ادامه میخوانید:
نقشه قریش باید در ساعتی اجرا میشد که محمد بنا به رسم و عادت خود برای نیایش به کعبه میآمد و میان رکن یمانی و حجرالاسود میایستاد و به سوی بیت المقدس نماز میگزارد.
سران قریش میان خود قرار گذاشتند در حجره های خود، در کعبه، آماده کارزار باشند و هنگام حمله به محمد به کمک ابوجهل بیایند.
این تعرض و هجوم باید به صورت زد و خورد شخصی و بدون اسلحه انجام میگرفت نه کشتار با سلاح. بدین اندیشه که خونبهای محمد در میان افراد ناشناس گم شود.
محمد بنا به عادت خود به کعبه آمد، در همان نقطه به نماز ایستاد. همان وقت که خواست سر به سجود ببرد، ابوجهل از کمین درآمد. سنگ بزرگی در دست داشت و در آن دم که خواست بر سر محمد فرود آورد صدای او را شنید که مشغول خواندن این آیه بود: «ما به گردنهایشان چنان غل و زنجیری نهادیم که تا به زنخهایشان میرسید و سدی از روبه روی آنها و از پشتسر آنها قرار دادیم چنان که از هر سو آنان را احاطه کرده بود و آنها نمیدیدند.»
ناگهان واهمه و خیالی مانند دود فکر ابوجهل را سیاه کرد. دیدگانش مانند شخص دیوانهای به نقطهای خیره ماند. دستش که سنگ را بالای سر محمد گرفته بود بیحرکت، مانند چوب خشک، باقی ماند. رنگ زردی گونههایش را فرا گرفت.
با همه نیروی خود فریادی کشید و مانند دیوانگان به سوی حجره رؤسای قریش دوید. همه به سویش دویدند. یکی گفت: «چه شد و چه برایت رخ داد؟»
دیگری گفت: «چرا سنگ را به سر محمد فرود نیاوردی؟»
سومی گفت: «ما که برای کمک و یاری تو آماده بودیم». هر یک از سران قریش چیزی گفت.
ابوجهل جواب داد: «به شما چه بگویم که تخطئهام نکنید. من میدانستم که شما بر سر عهد و پیمان خود ایستادهاید، ولی در همان لحظه که خواستم سنگ را بر سر محمد فرود آورم این کلمات را شنیدم و اثر آن را در وجود خود دیدم: ما به گردن هایشان چنان غل و زنجیری نهادیم که به زنخهایشان میرسید و سدی از روبه روی آنها و از پشت سر آنها قرار دادیم، چنان که از هر سو آنان را احاطه کرده بود و آنها نمیدیدند. من به هیچ وجه تشخیص ندادم که گوینده این کلمات خود محمد بود یا یک صدای غیبی؛ ولی رویداد باورنکردنی هم در همان حال دیدم. خندقی از آتش میان خود و محمد دیدم که شعلههایش به سوی من زبانه میکشید. در همان حال قوت از دستم و شجاعت از قلبم پرید. من ماندم با یک دل وحشتزده و یک جسم ناتوان.
به زحمت توانستم بدن خود را به سوی شما بکشم. هنوز هم در شگفتم که این چه بود؟ خیال بود یا حقیقت؟ ولی… ولی سوگند به هبل که آن جمله را به گوش خود شنیدم و آن خندق آتش را به چشم خویش دیدم.
ابوجهل اینها را گفت و ساکت شد. گاهگاه مانند جنزدگان به صحن کعبه نگاه میکرد.
رؤسای قریش هر یک به دیگری نگریسته و فقط عتبه با لبخند تلخی این جمله را گفت که همه خندیدند: «آیا تو بدین سان اباالحکم شدهای؟»
∎