شناسهٔ خبر: 75961445 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

چند روایت خواندنی از مهمانان ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها

شهدای گمنام و حضرت زهرا وجه تشابهی غریبانه و دوست داشتنی دارند. به مناسبت سالروز شهادت بانوی دوعالم سراغ روایت رزمنده‌هایی رفتیم که دوست داشتند مثل حضرت مادر در گمنامی به شهادت برسند.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر_مجله مهر: می‌گویند آدم‌ها از یک جایی به بعد رفتار و زندگی‌شان شبیه کسانی می‌شود که دوستش دارند. دلشان می‌خواهد مثل او دنیا را ببینند، مثل او بخورند، مثل او بپوشند مثل او جهان را تماشا کنند و حتی مثل او بمیرند. حقیقتی که جزو جدا نشدنی زندگی انسان‌های عاشق و شیداست. عشقی که اگر بخواهید در دوران معاصر نمونه‌اش را پیدا کنید کافی است چهار دهه به عقب برگردید و به پشت خاکریزهای جبهه ایران مقابل ارتش بعث عراق برسید. آن وقت می‌توانید روایت شیدایی جوانان رعنایی را پیدا کنید که حکایت عشق روی پیشانی‌شان نوشته شده بود و سربندهای یا زهرا مهر و شجاعتی مادرانه در دلشان می‌کاشت تا به قول حافظ بنده عشق باشند و از هر دو جهان آزاد. دلداده‌هایی که خیلی‌هایشان از شوق محبت مادر اهل بیت علیهم السلام دوست داشتند مثل او گمنام باقی بمانند برای همین هم اگر خاطرات بازماندگان جنگ را شنیده باشید حتماً برایتان از رزمنده‌هایی می‌گویند که عامدانه پیش از شروع عملیات پلاک‌هایشان را در رود می‌ریختند تا بعد از شهادت مزارشان مثل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گمنام بماند. همه می‌گویند شهدای گمنام حکایتی عاشقانه‌تر از دیگران دارند به همین خاطر به مناسبت دهه فاطمیه نگاهی به چند روایت تکان دهنده از کسانی پرداختیم که کنار اسمشان با عبارت «مفقودالاثر» دوست داشتند حتی در شهادتشان با گمنامی شاید اندکی شبیه کسی باشند که در تمام دوران زندگی دوستش دارند.

شهیدی که از ابراهیم هادی دل‌گیر شد

چند روایت خواندنی از مهمانان ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها

تا همین چند سال پیش ابراهیم هادی نه فقط مزارش که حتی نام بزرگش بین ما گمنام بود. شهیدی که طی چند سال گذشته به واسطه چاپ کتاب خاطرات پرفروشش بیش از پیش میان مردم شناخته شده و هوادار پیدا کرد. او از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب و ستاره ورزش کشتی کشورمان بود. کسی که ماجرای گمنامی‌اش حکایتی شنیدنی دارد. در کتاب شهید ابراهیم درباره این ماجرا این طور نوشته شده: «ابراهیم خسته بود و خوشحال. می‌گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. خبر خیلی سریع رسیده بود تهران. همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد، از میدان خراسان تشییع با شکوهی برگزار شد. با ابراهیم و چند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستادیم. بعد از اتمام نماز بود. مشغول صحبت و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد. او را می‌شناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم، پسرش را از بالای ارتفاعات آورده بود. سلام کردیم و جواب داد. گفت: آقا ابراهیم ممنونم. زحمت کشیدی، اما پسرم! پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است! لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب، آخر چرا! بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود: دیشب پسرم را در خواب دیدم. به من گفت: در مدتی که ما گمنام و بی‌نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هرشب مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها) به ما سر می‌زد. اما حالا، دیگر چنین خبری نیست! پسرم گفت: «شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت صدیقه سلام الله علیها هستند!» پیرمرد دیگر ادامه نداد. دانه‌های درشت اشک از گوشه چشمان ابراهیم پایین می‌آمد. می‌توانستم فکرش را بخوانم. او گمشده اش را پیدا کرده بود. چیزی به نام گمنامی.

شناسایی مزار شهید گمنام در خواب مادر

چند روایت خواندنی از مهمانان ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها

شهدا زنده‌اند. آنها با ما حرف می‌زنند اما به زبان خودشان، گاهی با رویاهای صادقه، گاهی با کشف پیکرهایشان در لحظات سخت و حساس سرزمینمان، گاهی با گمنامی و گاهی با شناسایی مزارشان بعد از سه دهه! اهالی پایتخت علی الخصوص جوانان تهرانی یک پاتوق معنوی حال خوب کن در شهرشان دارند که خیلی اوقات وقتی بغض توی گلویشان سنگینی می‌کند راهی حوالی ولنجک می‌شوند. جایی نزدیکی بام تهران که کل شهر زیرپایشان روشن می‌شود. گوشه دنجی به نام کهف الشهدا که غار کوچکی است از محل دفن پنج شهید گمنام. شهدایی که یکی از آنها حدود ۱۰ سال پیش ماجرای شناسایی‌اش به قدری تکان‌دهنده بود که برای خیلی‌ها خبرساز شد. شهید مجید ابوطالبی یکی از شهدای مدفون در کهف‌الشهدای ولنجک تهران بود که بعد از ۳۱ سال گمنامی شناخته شد. کسی که تصمیم گرفت نشانی مکان مزارش را چندین بار در خواب به مادرش بدهد. مادر شهید ابوطالبی درباره رؤیای صادقه‌اش این طورگفته: «بعد از شهادتش هر موقع دلتنگ مجیدم می‌شدم بر سر مزار شهدای گمنام می‌رفتم. وقتی خبر شهادتش آمد اما جنازه‌اش نیامد با زیارت شهدای گمنام او را یاد می‌کردم…در خواب مجید را دیدم که به من گفت: «مامان جان من آمدم.» گفتم: «مجید تویی؟ تو کجایی؟» گفت: «مادر من خیلی وقت است که آمده‌ام. چند سال است که آمده‌ام. اما هیچکس دنبالم نیامد. یک اتاق گرفته‌ام و تنها زندگی می‌کنم.» من مجید و اتاقش را می‌دیدم اما مانعی بین ما بود که نمی‌توانستم او را در آغوش بگیرم یا وارد اتاقش بشوم. می‌گفت: مادر هیچکس دنبالم نیامده است.» جالب است بدانید که بعد از خواب‌های پی در پی این مادر بعد از گرفتن نمونه ژنتیکی بر اساس بررسی‌ها مشخص شد محل دفن شهید مجید ابوطالبی کهف الشهدای ولنجک تهران است.

معجزه مادرانه در دل عملیات برای فرمانده

چند روایت خواندنی از مهمانان ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها

یکی از شهدایی که به شکل عجیب و غریبی نامش با نام حضرت زهرا سلام‌الله علیها گره خورده شهید برونسی است. کسی که ارادت ویژه‌ای به مادر سادات داشت و به همین خاطر در یکی از عملیات‌های دفاع مقدس برای او مکاشفه هم اتفاق افتاد. می‌گویند قبل از عملیات رمضان وقتی دشمن تانک‌هایش را وارد منطقه کرد همه منتظر بودند تا نقشه برونسی را بدانند چون رفتن به سمت عراقی‌ها غیرممکن به نظر می‌رسید. اما شهید برونسی برای چند دقیقه به فکر فرو می‌رود و سرش را از خاک که برمی‌دارد به بچه‌ها می‌گوید ۲۵ قدم به سمت چپ بروند و بعد ۴۰ قدم به سمت جلو برای زدن تانک و نیروهای دشمن، آن هم در جایی که تاریکی مطلق بوده است عملیاتی که آن شب ختم به خیرمی‌شود. بعدها که از برونسی درباره آن می‌پرسند او می‌گوید وقتی سرش را بر خاک گذاشته و به حضرت زهرا سلام‌الله متوسل شده، ایشان به برونسی می‌گوید که دقیقاً چه کاری انجام دهد؛ حتی تعداد قدم‌ها را می‌شمرند به همین خاطر این عملیات به یاری و کمک حضرت به پیروزی ختم می‌شود! بد نیست بدانید که پیکر این شهید بزرگ تا ۲۷ سال در گمنامی به سر برد و سرانجام در سال ۹۰ به همره ۱۲ شهید دیگر در شرق دجله کشف شد.

شهیدی که می‌خواست مثل مادر گمنام باقی بماند

چند روایت خواندنی از مهمانان ویژه حضرت زهرا سلام الله علیها

در تاریخ دفاع مقدس می‌توان شهدای زیادی را پیدا کرد که هر چقدر در آسمان همه از نام و نشان‌شان باخبرند اما اینجا روایت عاشقانه شهادتشان برای زمینی‌ها در گمنامی به سر می‌برد. شهدایی که از عمق وجودشان دوست داشتند حتی با نحوه مرگشان به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها ابراز ارادت کنند. یکی از این شهدا شهید علیرضا بنکدار، معاون گردان کمیل بود. کسی که حتی در وصیت نامه خودش هم نوشته بود که دوست دارد مثل حضرت زهرا سلام الله علیها گمنام بماند. شهدای گردان کمیل کسانی بودند که با لب‌های تشنه در کانالی که حالا با نام کانال کمیل در فکه جنوبی آن را می‌شناسیم بعد از محاصره‌ای طولانی به شهادت رسیدند و اعضای آن با پُر شدن کانال به دست بعثی‌ها همانجا مدفون شدند. شهید بنکدار در وصیت‌نامه خودش نوشته: «آرزو دارم همچون حضرت فاطمه سلام الله علیها مفقود الاثر گردم که دست نامحرمان بر من نخورد. امیدوارم که پیکرم بازنگردد، تا از روی هزاران شهیدی که بی هیچ تشییع جانشان را فدا کردند شرمنده نشوم و همچون شهدای گمنام بمانم.» جالب است بدانید که نام این شهید همچنان بعد از این همه سال در زمره شهدای مفقودالجسد شناخته می‌شود.