به گزارش خبرگزاری حوزه، شرح اجمالی قصه فیلم "فرانکشتاین"محصول سال ۲۰۲۵ میلادی که در هفتههای اخیر در عرصه هنر هفتم در وسعت جهانی تا حدودی منشأ برخی بحث و نظرها بوده، از این قرار است؛
"سال ۱۸۵۷ یک کشتی اکتشافی متعلق به نیروی دریایی سلطنتی دانمارک که عازم قطب شمال بود، در میان یخها گرفتار شد. خدمه کشتی تلاش میکردند آن را از یخزدگی اطراف بدنهاش رها کنند که بهتدریج هوا تاریک شد و نوری از دوردست توجه آنها را جلب کرد. آنها به سمت نور حرکت کردند و مشاهده کردند که مردی زخمی بر زمین افتاده است. او را برداشتند و به داخل کشتی منتقل کردند، بی آن که بدانند چه سرنوشتی در انتظارشان است. این مرد زخمی، ویکتور فرانکشتاین بود که سالها در آزمایشگاهش اجزای بدن جنایتکاران و سربازان اعدامشده را کنار هم قرار داده و موجودی خلق کرده بود که نامیرا و بسیار نیرومند بود.
مدت زیادی از ورود او به کشتی نگذشته بود که سر و کله همان هیولا پیدا شد و با خدمه درگیر شد و با اشاره به سمت ویکتور فریاد زد: «او را به من بدهید». پس از آنکه یخها شکست و هیولای فرانکشتاین به درون آب فرو رفت، ویکتور فرانکشتاین به روایت ماجرای مخلوق پرداخت. در حالی که ویکتور در حال تعریف این ماجرا برای کاپیتان بود، آن موجود توانست بار دیگر به کشتی برگردد. حالا کاپیتان که بهروشنی دریافته بود با چه چیزی روبروست، سرنوشت خود را پذیرفت اما هیولا مکثی کرد و تصمیم گرفت این بار داستان را از زبان خودش نقل کند..."
روایتی از گناهکاران و بیگناهان
به اذعان بسیاری از تحلیلگران سینمایی، این اثر بیش از آنکه روایتگر ماجرای خلق یک هیولا به دست یک انسان باشد، داستان آدمها و رابطههای بعضاً ویرانگر آنها با یکدیگر است؛ روایتی از جنس پدران و پسران... بیگناهان و گناهکاران و...
"گیرمو دل تورو"به عنوان کارگردان در این فیلم البته هم به ویکتور فرانکشتاین با بازی" اسکار آیزاک" و هم به مخلوقش با بازی "جیکوب الوردی" اجازه صحبت میدهد با این حال باید توجه داشت که او به هیچ وجه موضع بیطرفانهای ندارد، چه آن که همچون دیگر آثارش، آقای فیلمساز دل در گروی هیولا دارد و همین عشق نیز موجب شده تا پیچیدگیهای اخلاقی و درونی که در رمان اصلی به قلم"مری شلی" در مخلوقش گنجانده شده بود را به راحتی کنار بگذارد.
دلتورو البته در این فیلم خشونت مخلوق خود را به شکلی عیان به تصویر کشیده است، با این وجود در پوششی استعاری در مقام بیان این نکته است که سرگشتگی و خشونت هیولای او از درد و رنج زاییده شده است.
حساسیت در شکلدهی به فُرم موردنظر
در فیلمهای این کارگردان البته چنین المانهای بصری نقش پسزمینهای ندارند؛ بلکه به متن میآیند و در جعبهابزار فیلمساز، به وسیله دیگری در راستای قصه گویی تبدیل میشوند. بر همین اساس باید فیلم "فرانکنشتاین" را حظ بصری تمام عیار توصیف کرد که با دکور تماماً واقعی و جزئیاتی که تنها از فیلمهای دلتورو برمیآید، همراه بوده است.
بر همین اساس نیز لوکیشن و میزانسن در آثارش اهمیت دارد کما این که در همین فیلم، آزمایشگاه ویکتور فرانکنشتاین با نمادگرایی مسیحی، اساطیر یونانی و عناصر مدور قابل توجه است؛ آزمایشگاهی که هیولا در آن جان میگیرد، عملاً مهمترین مکان در داستان است که بیشترین دقت و جزئیات صرف آن شده است. این مکان در فیلم با مجسمهی مدوسا، پنجرهای مدور که گهگاه از آن نور صاعقه به داخل میزند، باتریهای عظیم سبز و قرمز، و اجساد تکهپارهای که اینجا و آنجا افتادهاند تزئین شده و البته باید به حفرهی بزرگی نیز در میانهی آزمایشگاه نیز توجه داشت که مخصوص دور انداختن اجساد بهدردنخور است.
نقد مدرنیسم در رمان معروف
رمان معروف با همین عنوان" فرانکشتاین"(نوشته شده در سال ۱۸۱۸ میلادی)که در اینجا به نویسنده آن اشاره شد، در ذات خود واجد محتوایی در باب نقد مدرنیسم است اما در فیلم یادشده وحشت از تنهایی جاویدان مدنظر سازنده اثر است.
این را هم بد نیست بدانیم که تا قبل از اکتبر سال ۲۰۲۵ میلادی که تازهترین اثر سینمایی گیرمو دلتورو پخش شد، بیش از ۴۲۰ فیلم بلند شناختهشده و نیز ۷۸ سریال تلویزیونی از شخصیت هیولای فرانکشتاین- شخصیتی که اولین بار در رمان مری شلی خلق شد – تولید شده و لذا شاهد قرائتها و روایتهای گوناگون از این رمان تأثیرگذار در بستر هنر سینما و نیز ساخت سریالهای تلویزیونی بودهایم، با این وجود همچنان به نظر می رسد که داستان این رمان، حاوی هراس بشر ساکن در مرکز توسعه صنعتی نسبت به رشد بیمهار هیولای تکنولوژی است.
در بخشی از فیلم می بینیم که هیولای فرانکشتاین از او میخواست یک همتا برایش بسازد، چرا که او نمیمیرد و در این دنیا تنها خواهد ماند اما این دانشمند خودخواه و لجوج چنین کاری نمیکند. اینجاست که هیولا در پی قتل خالق خویش سر بلند میکند. البته باید به این نکته محوی نیز توجه داشت که ماجرای ویکتور فرانکشتاین و هیولای نامیرایی که خلق کرده، یکی از معروفترین و تأثیرگذارترین قصههای فرهنگ غربی به شمار میرود.
نگاهی به برخی پیام های فلسفی و الهیاتی فیلم
از منظر الهیاتی و فلسفی نیز که به این اثر بنگریم متوجه میشویم که ویکتور خود را "خالق" مینامد و با خلق موجود زنده، به شکل مستقیم با مفهوم الهیاتی خلقت، وارد چالش میشود. از سویی فیلم نشان میدهد که خلقت بدون مسئولیت به معنای ویرانی است و شاید بشود گفت که ساخت این اثر در سال ۲۰۲۵ میلادی خودش توأم با هشداری است نسبت به بحث هوش مصنوعی و مهندسی زیستی از این منظر که ساختن مخلوقاتی از جنس انسان و شبیه آن می تواند دارای چه تبعاتی باشد، اگر این فرآیند همراه با مسئولیت و تعهد اخلاقی نباشد.
از سوی دیگر، هیولا، محصول علم بیوجدان است و تأکیدی بر این نکته که علم وقتی از اخلاق جدا شود، می تواند برای سازنده اثر نیز خطرناک و آسیب زننده باشد.