شناسهٔ خبر: 75932438 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

یادداشت افسانه نجاتی به بهانه روز جهانی فلسفه؛

فلسفه شیوه‌ای برای بودن

افسانه نجاتی نوشت: فلسفه شیوه‌ای برای بودن است—نوعی مراقبت از نفس، نه به معنای روان‌شناختی، بلکه به معنای روشن کردن چراغی درونی. روز جهانی فلسفه شاید بهانه‌ای باشد برای یادآوری این حقیقت ساده: که هر پرسش کوچک، هر مکث کوتاه، و هر تلاش برای فهمیدن، گامی‌ست در مسیر انسانی‌تر شدن.

صاحب‌خبر -

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا پنجشنبه ۲۷ آبان، سومین پنجشنبه ماه نوامبر سال ۲۰۲۵ بود که از سوی سازمان یونسکو به عنوان روز جهانی فلسفه تعیین شده است. در این روز اهالی و علاقه‌مندان به فلسفه به اظهار نظر درباره فلسفه و فلسفه‌ورزی می‌پردازند. افسانه نجاتی، مترجم و پژوهشگر فلسفه نیز به این مناسبت یادداشتی نوشته است؛

***

۱. آغاز: جایی که مکث آغاز می‌شود
روز جهانی فلسفه نه جشنِ دانش، بلکه یادآوری یک توانایی انسانی است: توانایی مکث. در جهانی که سرعت، معنا را تهدید می‌کند، اندیشیدن همان توقف کوتاهی است که به انسان اجازه می‌دهد دوباره ببیند، دوباره بشنود، و دوباره بفهمد.
فلسفه از پرسش آغاز می‌شود—پرسشی که نمی‌خواهد سریع بسته شود. هرجا که انسان میان عادت و آگاهی درنگی کند، فلسفه حضور دارد، حتی اگر نامی از آن برده نشود.

فلسفه شیوه‌ای برای بودن


۲. زمان: مسئله‌ای که بشر هرگز از آن عبور نکرده است
اگر در طول تاریخ، یک پرسش ثابت مانده باشد، همان پرسشِ زمان است. برای آگوستین، زمان معمایی است که تا از او نپرسی می‌فهمدش، و همین‌که پرسیده شود، می‌گریزد. او زمان را نه در جهان بیرون، بلکه در جانِ انسان جستجو می‌کند: در انتظار، در حافظه، در توجه به اکنون.
قرن‌ها بعد، برگسون گفت که زمان را نمی‌توان با ساعت اندازه گرفت؛ زمانِ زیسته «مدت» است—جریانی پیوسته که کیفیت دارد، نه کمیت. و پروست نشان داد که گذشته پایان نمی‌یابد؛ در لایه‌های حافظه رسوب می‌کند و گاهی با کوچک‌ترین نشانه‌ای بازمی‌گردد، نه به صورت خاطره، بلکه به صورت تجربه‌ای دوباره‌زیسته. هایدگر نیز یادآور شد که انسان، موجودی «زمان‌مند» است: ما نه فقط در زمان زندگی می‌کنیم، بلکه در افق زمان فهمیده می‌شویم. زمان، از هر سو که نگاه شود، تنها موضوع فلسفی نیست؛ ساختار خودِ آگاهی است.


۳. جغرافیای درونی اندیشه: جایی که فلسفه از آن سر برمی‌آورد
تفکر همیشه در کتابخانه‌ها آغاز نمی‌شود. پیش از آنکه مفهومی شکل بگیرد، تجربه‌ای وجود دارد؛ پیش از آنکه انسان سخن بگوید، چیزی او را در خود فرو می‌برد. اندیشه از همان جغرافیای درونی برمی‌خیزد: از مواجهه با ابهام، از تماس با جهان، از رویارویی با ناپایداری.
در این معنا، پرسش‌گری یک توان فکری صرف نیست؛ نوعی حساسیت است نسبت به آنچه عادی شده، نسبت به آنچه پنهان مانده، نسبت به آنچه باید دوباره دیده شود. فلسفه از همین حساسیت پدید می‌آید: از تنش میان آشکار و نهان.


۴. فلسفه به‌مثابه مقاومت آرام
در عصر ما، که توجه کم‌عمق شده و دانستن با جست‌وجوی سریع درهم آمیخته، فلسفه راهی است برای مقاومت: مقاومت در برابر سطحی‌شدن تجربه، در برابر خاموشی پرسش، در برابر فرسایش معنا.این مقاومت آرام است، بی‌سروصدا، اما پیوسته.
نه خشمگین است و نه واکنشی؛ بلکه نوعی مراقبت از کیفیت زیستن است. فلسفه به یادمان می‌آورد که فهمیدن با دانستن متفاوت است، و عمق با تراکم برابر نیست. آنچه ارزش دارد، اندیشیدن آهسته است—چنان آهسته که جهان فرصت کند خود را نشان دهد.


۵. غیاب و سکوت: سرچشمه‌های پنهان اندیشیدن
بخش بزرگی از تفکر در سکوت اتفاق می‌افتد. سکوت، فقدان صدا نیست؛ ظرفی‌ست برای شنیدن. در سکوت، پرسش‌ها شکل می‌گیرند، نه برای اینکه سریع پاسخ داده شوند، بلکه برای اینکه مجال رشد پیدا کنند.
فلسفه اغلب گفت‌وگویی با غیاب‌هاست—با چیزهایی که حضور ندارند اما اثر دارند: با معنایی که هنوز نیافته‌ایم، با تجربه‌ای که نام نگرفته، با آینده‌ای که از دور ما را فرا می‌خواند. غیاب، دست‌کم در اندیشه، شکلی از حضور است؛ حضوری که انسان را به تأمل دعوت می‌کند.


۶. پایان: فلسفه به‌مثابه بازگشت به خویشتنِ اندیشنده
در نهایت، فلسفه وعده‌ای نمی‌دهد؛ راه‌حلی فوری عرضه نمی‌کند. اما چیزی را ممکن می‌کند که بدون آن زیستن ناقص است: دیدنِ ژرف‌تر، شنیدنِ دقیق‌تر، و آگاه‌بودن از گذر زمان.
فلسفه شیوه‌ای برای بودن است—نوعی مراقبت از نفس، نه به معنای روان‌شناختی، بلکه به معنای روشن کردن چراغی درونی. روز جهانی فلسفه شاید بهانه‌ای باشد برای یادآوری این حقیقت ساده: که هر پرسش کوچک، هر مکث کوتاه، و هر تلاش برای فهمیدن، گامی‌ست در مسیر انسانی‌تر شدن.