میراثآریا: سفر از جادههای پیچدرپیچ زنجان آغاز شد؛ جادههایی که گاه از میان دشتها عبور میکرد و گاه از کنار صخرههایی که رنگ خاکستریشان در آفتاب صبح، تهرنگی از نقره پیدا میکرد. هوای آبان، آمیختهای از سرمای زودرس و مه نازک بود؛ مهی که گاه دامنه کوه را میپوشاند و گاه دوباره میدان دید را میداد به چشماندازهای پهناور.
جاده بهسمت شهرستان ایجرود امتداد دارد؛ جایی که مجتمع گردشگری گلابر، در دل طبیعت، با سقفهای به سبک معماری ایرانی در کنار سد نشسته و مثل یک توقفگاه آرام برای مسافران طراحی شده است.

گلابر؛ نخستین مکث سفر
در گلابر، گردشگران محلی و فعالان صنایعدستی با صمیمیت معمول زنجانی، وزیر را همراهی کردند. بوی چای تازهدم و صدای برخورد لیوانها با سینیهای مسی، فضای محوطه را پر کرده بود. گفتوگوها، درباره ظرفیتهای گردشگری منطقه، مسیرهای دسترسی و علاقه مردم محلی به توسعه امکانات رفاهی، رنگی صادقانه داشت. یکی از صنعتگران سفال، سینی کوچک سفالی را بلند کرد و گفت: ما اینجا کار زیاد داریم؛ اگر راهها بهتر بشه و امکانات بیاد، گردشگر هم میاد، کار ما هم رونق میگیره.
وزیر در پاسخ، از ضرورت جذب سرمایهگذاران و تقویت زیرساختها گفت. اما مهمتر از کلمات، نوع صحبتها بود: گفتوگو میان مردم و مسئولان، با صدایی نزدیک، نه از پشت میزی دور.
غروب چهارشنبه؛ زنجان در روشنایی چراغها
جاده بازگشت به شهر، سردتر شده بود. درختان کنار راه، خشک و ایستاده در باد، چشماندازی ساختند که انگار نقاشی به سبک طبیعتگرایی کلاسیک باشد. در شهر، نور چراغهای سبزهمیدان تازهتر از همیشه به نظر میرسید. خیابانها زنده بود؛ مردم بیشتر از همیشه در رفتوآمد بودند. سفر هنوز فقط شروع شده بود.

شامگاه چهارشنبه: نشست شورای اداری؛ زنجانِ رازها و روایتها
شورای اداری استان در فضایی رسمیتر برگزار شد، اما حرفها همچنان بوی زمین میداد: حرف از توسعه، میراث، امید اجتماعی و نقش مردم.
وزیر در سخنانش زنجان را «سرزمین رمزها و رازها» خواند؛ عبارتی که شاید برای کسانی که فقط از زنجان عبور کردهاند اغراقآمیز بهنظر برسد، اما برای کسانی که تاریخ این شهر را میشناسند، معنایی دقیق دارد: آنچنان که در لغتنامه دهخدا آمده، سرزمینی میان ری و آذربایجان که هنوز آثار کشفنشده بیشماری در دل زمین دارد.
در سالن، هنرمندان صنایعدستی کنار مدیران شهری نشسته بودند؛ سفالگران، ملیلهکاران، مسگران و بانوان قالیباف. صحبتها بر محور آینده گردشگری زنجان پیش میرفت؛ آیندهای که قرار است با برنامه پنجساله و توسعه متوازن، از مرحله «ظرفیت» به «عمل» برسد.

صبح؛ گشتوگذار در قلب زنجان
روز دوم از دل شهر آغاز شد؛ از موزه رختشویخانه، جایی که صدای شرشر آب در حوض سنگی هنوز روح گذشته را زنده نگه داشته. زنانی که روزگاری لباسهای شهر را شستوشو میدادند، امروز تبدیل شدهاند به حضور نامرئی موزه؛ مثل سایههایی که در ذهن هر بازدیدکننده شکل میگیرد.
در مجموعه مردان نمکی، سکوت خاصی حکمفرما بود. نورهای نقطهای روی چهرههایی میافتاد که متعلق به هزاران سال پیشاند؛ چهرههایی با صورتهای خشکیده، که لایههای نمک همچنان آنها را تماسناپذیر نگاه داشته است. اینجا، هیچکس بلند حرف نمیزند. زمان کندتر میشود و سفر، عمق بیشتری پیدا میکند.
بازار تاریخی زنجان، اما برعکس آن سکوت، پر از صدا و رنگ بود. صدای برخورد چکش مسگران، بوی ادویه، صدای فروشندگان و نور فانوسهایی که از طاق ضربی سقف آویزان است. فعالان گردشگری و کسبه بازار، در میان مسیرهای پیچدرپیچ بازار، با وزیر قدم زدند و از روزگار خود گفتند؛ از اینکه برای جانگرفتن کامل بازار، گردشگر باید از سراسر کشور به زنجان بیاید.
ظهر؛ سلطانیه ـ نقطه اوج سفر
سلطانیه از دور میدرخشد. گنبد عظیم فیروزهای، همان لحظهای که وارد شهر میشوی، تو را فرا میخواند.
هوای ظهر، سرد اما شفاف بود. آسمان، آبی بینقصی داشت و نور آفتاب، تلالؤی گرم روی آجرهای قدیمی گنبد میانداخت.
در محوطه، مردم محلی، دانشجویان معماری، مرمتگران و فعالان فرهنگی حضور داشتند. بازدید طولانی بود؛ از گنبد، از راهپلههای مارپیچی که نقشونگارها هنوز در آنها باقی است.
کارشناسان مرمت درباره آسیبهای رطوبتی سخن گفتند؛ درباره پیچیدگیهای گچبریها و نیاز به مطالعات تخصصی. وزیر و تیم همراه، نیز گوش سپردند. صحبتها درباره بودجه فعلی ۳۰ میلیاردی برای مرمت، توقعها و نیازها و آینده سلطانیه ادامه یافت.
در میان این گفتوگوها، یکی از مرمتگران با اشاره به نقوش گچی گفت: این گنبد، یک نفس زندهست. اگر بهموقع مراقبت نشه، این نفس ضعیف میشه. این جمله، شاید دقیقترین تصویر از سلطانیه باشد.

قیدار نبی(ع): معنویت در میانه سفر
پس از سلطانیه، مسیر بهسمت خدابنده ادامه یافت تا بازدید از آستان مقدس قیدار نبی(ع). فضا آرامتر از نقاط قبلی بود. نوری که از پنجرههای رنگی میتابید، روی فرشهای دستبافت نقشهای قرمز و آبی پخش میکرد. زائران با قدمهای آرام حرکت میکردند و صدای دعا در فضای گنبد میپیچید. اینجا، سفر رنگی معنوی پیدا کرد؛ نوعی از وقف و آرامش که در بسیاری از سفرهای رسمی کمتر دیده میشود.
مسئولان مجموعه درباره برنامههای توسعهای سخن گفتند؛ درباره حفاظت از این میراث معنوی و جذب گردشگر مذهبی. آستان قیدار، برای مردم منطقه بخشی از هویت و شناسنامه جمعی است.

غار کتلهخور؛ ورود به دنیایی زیرزمین
مسیر گرماب، با تپههای تناور و چشماندازهای خاموش، آرامآرام به دهانه غار کتلهخور نزدیک میشود. ورود به غار، مثل عبور از یک دروازه زمانی است. هوای داخل، خنک و مرطوب. سقفها بلند، ستونهای آهکی عظیم و رنگها از خاکستری تا قهوهای سوخته.
راهنمای غار توضیح داد که کتلهخور، مانند دنیایی دستنخورده است؛ هر سالن غار، سکوتی هزارساله دارد. گروهی از جوانان گردشگر، که بهطور اتفاقی با وزیر روبهرو شدند، درباره کمبود امکانات رفاهی، نیاز مسیر دسترسی بهتر و امیدشان برای تبدیل کتلهخور به یک برند ملی گفتند.
در دل سکوت غار، صدای این گفتوگوها طبیعی و واقعی شنیده میشد؛ صدای مطالبهگری اما نه تند، صدای امید اما نه اغراقشده.

زرینغار؛ آخرین تصویر روز
آفتاب رو به غروب حرکت میکرد وقتی کاروان بازدید به زرینغار رسید. روستا آرام بود؛ دهانه غار مثل یک دهان نیمهباز در دل کوه، با سایههای تیره، چشمانداز متفاوتی از طبیعت زنجان ارائه میداد.
بازدید طولانی شد: سخن از نیاز به مطالعات جامع، انتخاب مشاور تخصصی، برنامهریزی برای توسعه پایدار و امکان معرفی زرینغار بهعنوان مقصد گردشگری ملی. صحبتها میان مسئولان و مردم، فضای میدانی داشت؛ هرکس چیزی میگفت و هر کدام دغدغهای مشخص داشت.

شبِ پایانی در خدابنده؛ پایان سفر، آغاز مسیر
نشست شورای اداری خدابنده، آخرین رویداد سفر بود. در سالن، فعالان محلی، مدیران شهری، جوانان و هنرمندان حضور داشتند. گفتوگوها درباره آینده گردشگری منطقه، نیاز سرمایهگذاری و برنامه ۱۰ ساله توسعه زیرساختهای گردشگری جریان یافت.
آنچه بیش از هر چیز در این نشست نمود داشت، تقابل دو تصویر بود: تصویر گذشتهای که زنجان را بهعنوان استانی کمبرخوردار میشناختند و تصویری از آینده که آن را به قطب گردشگری، صنایعدستی، سلامت و بادامکهای طبیعی تبدیل میدید.
بازگشت در جاده تاریک؛ اما شهری روشنتر از قبل
شب سردی بود. چراغهای جاده مثل نقطههای زرد در تاریکی میدرخشیدند. اما آنچه پشت سر باقی مانده بود، مجموعهای از روایتها، نگاهها، مطالبهها و امیدها بود.
زنجان، در این دو روز، دوباره خودش را معرفی کرد— نه با شعار، نه با تصویرسازی، بلکه با میدان، مردم، تاریخ، طبیعت و صدای واقعی زندگی.
سفری که با روشنایی جاده آغاز شده بود، با روشنایی دیگری پایان یافت: روشنایی امید به اینکه زنجان، این سرزمین رمزها و رازها، در نقشه گردشگری ایران، جایگاه شایستهتری پیدا خواهد کرد.
انتهای پیام/