سرویس اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – مسعود تقیآبادی: «گفتوگوی بعدی»، اثر جفرسون فیشر، از جمله کتابهایی است که در سالهای اخیر توانسته توجه گستردهای را در حوزه روابط انسانی و مهارتهای ارتباطی برانگیزد. فیشر، وکیل و چهره شناختهشده فضای مجازی در موضوع گفتوگوهای دشوار، در این اثر از تجربههای حرفهای و شخصی خود بهره میگیرد تا نشان دهد چگونه یک مکالمه ساده میتواند مسیر یک رابطه را بازنویسی کند. او گفتوگو را نه میدان نبرد و تلاش برای پیروزی، بلکه بستری برای فهم، همدلی و بازسازی مرزهای انسانی میداند؛ نگاهی که با پیچیدگیهای روابط مدرن همخوانی فراوان دارد. این کتاب با ترجمه روان و دقیق شادی تفضلی از سوی نشر میلکان منتشر شده و اکنون در اختیار مخاطبان فارسیزبان قرار گرفته است. مترجم در برگردان این اثر کوشیده است لحن صریح و کاربردی فیشر را با لطافت و حساسیتهای زبانی فارسی درآمیزد؛ تلاشی که بهویژه برای جامعهای مانند ایران که هم درگیر فشارهای زندگی شتابزده است و هم به آداب گفتوگو و ارتباط توجهی فرهنگی دارد، اهمیت ویژهای مییابد. خانم تفضلی در گفتوگو با خبرگزاری کتاب از تجربه مواجهه با متن فیشر، چالشهای حفظ صمیمیت و صراحت نویسنده در زبان فارسی و همچنین ضرورت بازنگری در شیوههای گفتوگو سخن میگوید. او باور دارد «گفتوگوی بعدی» صرفاً کتابی آموزشی نیست، بلکه متنی است که میکوشد نگاه مخاطب را به زبان، رابطه و مرزهای فردی دگرگون کند و بهویژه میتواند برای نسل جوان که در میان قضاوتهای سریع و مکالمههای ناتمام گرفتار شدهاند، الهامبخش و راهگشا باشد.
خانم تفضلی، این کتاب بر پایهی یک ایدهی ساده اما بنیادین استوار است: گفتوگو میتواند رابطهها را بازنویسی کند. به نظر شما، این کتاب صرفاً دربارهی مهارت ارتباط است یا در لایهی عمیقتر، دربارهی نوعی جهانبینی و شیوهی بودن در جهان سخن میگوید؟
سلام. ممنونم که مرا به این گفتگو دعوت کردید. ترجمه این کتاب برای من بسیار ارزشمند است، چون گمان میکنم این کتاب میتواند به افراد زیادی کمک کند که دوباره به مشکلاتی که در رابطههایشان دارند، فکر کنند و ممکن است بتوانند از طریق گفتگوی بعدی رابطههایشان را بهتر کنند. درباره این پرسش، نظر من این است که کتاب گفتگوی بعدی فقط مجموعهای از توصیهها برای مهارت ارتباط نیست، بلکه عمیقتر است؛ و سعی میکند دیدگاه و طرز نگاه مخاطب را به مسئله تغییر دهد. مثلاً در صفحات ابتدایی کتاب جفرسون فیشر با ذکر تجربه واقعی خود، سعی میکند نشان دهد که چرا بهتر است برای برنده شدن در بحثها تلاش نکنیم. در حالی که در بحثها ما معمولاً همه تلاشمان را میکنیم که برنده باشیم. این داستان فیشر، ناگهان نگاه ما به موقعیت خود در بحث و گفتگو را به کلی عوض میکند.
نویسنده میگوید گفتوگو میدان نبرد نیست، بلکه جایی برای فهم است. شما این «فهم» را در بطن متن چگونه درک کردید؟ آیا او از فهمِ عقلانی سخن میگوید یا از نوعی همدلیِ انسانی که زبان را پشت سر میگذارد؟
به نظرم اساساً فهم چیزی بیش از دانستن است. فهم علاوه بر عقلانیت نیاز به همدلی دارد. البته در بیشتر رابطهها این همدلی هم از طریق گفتگو و زبان حاصل میشود. اتفاقاً در این کتاب میبینیم که گفتگو راه مناسبی برای همدلی به منظور فهم است.
جملهی تأملبرانگیز کتاب «سریعترین راه برای از دست دادن آرامش، این است که تکهای از آرامش خود را به دیگری بدهی» بهنوعی دربارهی مرز میان خود و دیگری است. آیا این کتاب را میتوان تلاشی برای بازتعریف مرزهای احترام و فردیت در گفتوگو دانست؟
آن جملهی معروف کتاب دربارهی آرامش، درواقع بحثی عمیق دربارهی حدومرز رابطههاست. فیشر معتقد است گفتوگوی خوب و سالم زمانی محقق میشود که من هم به خود احترام بگذارم و هم به دیگری. احترام گذاشتن به خود از طریق خودباوری و تعیین مرزهای خود با دیگران ممکن میشود. فیشر میگوید: من به سه قانون طلایی رسیدهام که در هر موقعیتی میتوانید به آنها تکیه کنید:
به گمانم در فرهنگ ما مورد دوم یعنی با صراحت و اطمینان سخن گفتن، کمی از دو مورد دیگر کمرنگتر است. چون معمولاً آدمها از هم رودربایستی دارند یا دچار خجالت میشوند، که این مانع از صراحت و وضوح در گفتگو میشود، و بسیاری اوقات سبب سوءتفاهم میشود.

در جایی از کتاب آمده است که «هر گفتوگویی ارزش حضور ندارد». این گزاره از نظر شما صرفاً توصیهای رفتاری است یا میتوان آن را نشانهای از بلوغ فکری دانست؛ نوعی تشخیص که گفتوگو همیشه در «زمان و نسبت درست» معنا مییابد؟
البته من این جمله را در کتاب اینطور ترجمه کردهام: «در هر گفتوگویی لزومی به برقرار کردن ارتباط نیست». درست است، افراد باید به این پختگی برسند که بتوانند موقعیت خود را در گفتوگو تشخیص دهند. گاهی نیازی نیست که عمیقاً وارد گفتگو شد. در این کتاب، زبان فیشر اغلب صریح و صمیمی است. گویا برای مخاطبان آشنایش سخن میگوید. تقریباً مشابه ویدئوهایی که در صفحهاش منتشر میکند. در برخی جاها هم سعی میکند شواهد علمی برای مطلب بیاورد. من تلاش کردم که در ترجمه، این تغییر لحنها را هم به زبان فارسی منتقل کنم.
در بخشی از کتاب تأکید میشود که سکوت نیز بخشی از گفتوگوست. از نگاه شما، سکوت در این متن چه معنایی دارد؟ آیا سکوت، فقدان کلام است یا گونهای از حضور و آگاهی؟
در این کتاب سکوت به معنای نبود کلام نیست؛ بخشی از گفتوگوست. سکوت یعنی لحظهای که بهجای عجله برای پاسخدادن، اجازه میدهیم معنای حرفها روشن شود. انگار سکوت یک فضای نگاهکردن است؛ فرصتی برای اینکه هم خودمان و هم دیگری را دقیقتر ببینیم. سکوت شکلی از حضور است، نه غیبت. حضوری که عمق گفتوگو را چندبرابر میکند.
اگر این کتاب را نه صرفاً برای آموزش مهارت گفتوگو، بلکه بهعنوان متنی فلسفی دربارهی «رابطهی انسان و زبان» بخوانیم، به نظر شما مهمترین پرسش پنهان در دل آن چیست؟
این کتاب واقعاً متنی فلسفی نیست. اما میتوان گفت که بنیانهای نظری مهمی درباره زبان دارد. اینکه زبان نیرو و قدرتی دارد که میتواند فضای رابطه را تغییر دهد. شاید در این صورت، بتوانیم بپرسیم، آیا زبان ابزاری است که از قدرت آن استفاده میکنیم؟ یا اینکه زبان است که ما بر موجهای نیرومند آن سوار میشویم و ما را با خود به سوی مقصد میبرد؟
اگر بخواهید با الهام از این کتاب، پیامی کوتاه برای نسل جوان بفرستید که در دنیای پر از قضاوت و سرعت، گفتوگو را از دست ندهند، آن پیام چه خواهد بود؟
در دنیایی که سرعت فرصت هر نوع تأملی را میگیرد، خوب است مکث کردن را یاد بگیریم. دیگری را بشنویم و بفهمیم. با ایشان وارد گفتگو و مفاهمه شویم. گفتوگو را رها نکنیم؛ این شاید تنها راه نجات ما باشد.
∎