به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، در میان حوادث گوناگون پس از پیروزی انقلاب در مازندران، «واقعه جنگل آمل» یکی از مهمترین رویدادها بود، اما پیش از شکست سنگین منافقین در ۶ بهمن ۱۳۶۰، شهیدی مظلوم از دیار چهاردانگه، محمد تورانی به دست کوردلان جنگلی به شهادت رسید. آنچه بر مظلومیتش افزود مأموریت سری نفوذ او در تشکیلات سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود؛ مأموریتی که موجب شد نه تنها آبروی خود را در میان یاران انقلابی از دست بدهد و حتی کتک بخورد، بلکه همسرش نیز تقاضای طلاق دهد.
این گزارش به بازنشر زندگینامه این شهید قهرمان میپردازد که آبروی خود را معاملهای با خدا دانست.
بخش اول: تولد، تحصیل و پیوستن به سپاه
در بعد از پیروزی انقلاب اسلامی شاهد حوادث گوناگونی در استان مازندران بودیم. یکی از مهمترین آن بوجود آمدن غائله جنگل آمل بود. قبل از وقوع حادثه آمل شهیدی مظلوم از دیار قهرمان پرور چهاردانگه در جنگل آمل به دست منافقین کورد دل جنگلی به شهادت رسید و بعد از شکست سنگین منافقین جنگلی در ۶ بهمن ۱۳۶۰، بدن مطهر ایشان کشف و طی تشییع جنازه با شکوه در ساری مدفون شد. به مناسبت ۶ بهمن آمل زندگینامه و تصویر شهید محمد تورانی که در غائله جنگل آمل به فیض عظمای شهادت نایل آمد باز نشر می شود.
شهید محمد تورانی فرزند گلبرار در ۲ شهریور ۱۳۳۶ در روستای ایلال چهاردانگه متولد شد. در حوزه علمیه ساری در مسجد مصطفی خان درس حوزوی خوانده بود. او در سال ۱۳۵۸ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ساری پیوست و در تمام مراحل خدمت اعم از برخورد با دشمنان داخلی و خارجی بسیار فعال و کوشا بود.
بخش دوم: عملیات نفوذ؛ اخراج صوری از سپاه
از جمله اقدامات برجسته ایشان، نفوذ در تشکیلات گروهک منافقین در شهرستان ساری میباشد که این شهید با اجازه مسئولین وقت سردار متولیان، سردار شهید طوسی، سردار شهید محمدیان، با مراعات تمام جوانب امنیتی جهت نفوذ به تشکیلات منافقین به طور صوری از سپاه اخراج گردید.
این اخراج به طوری انجام گرفت که آبرو و اعتبار شهید در بین افراد حزب اللّهی و پاسداران رفت؛ به طوری که هر کس به ایشان می رسید، می گفت: منافق از سپاه برو و سپاه جای شما افراد منافق نیست، حتی بعضی از مواقع از دست برادران سپاه کتک هم میخورد. البته آن برادران حق داشتند که فرد مشکوک را به سپاه راه ندهند گرچه یکی از منافقین باشد.
ذات اله محمدیان از آن روزها چنین می گوید: روزی به اتفاق این شهید بزرگوار در آسایشگاه سپاه مشغول استراحت بودیم که یکی از برادران پاسدار به ایشان گفت: منافق برو بیرون! این جا جای شما نیست. ایشان گفتند: باشد من بیرون می روم اما شمائی که حزب اللهی هستید، ولایت فقیه را برایم تعریف کنید یعنی چه؟ چرا بدت می آید که می گویم بهشتی در لانه جاسوسی پرونده دارد، در این موقع بود که آن برادر پاسدار با عصبانیت تمام ایشان را از آسایشگاه بیرون کرد.
با هم به خارج از سپاه رفتیم. گفتم: آقای تورانی این چه حرفی است که شما می زنید که بهشتی در لانه جاسوسی پرونده داشته، ایشان گفتند: بهشتی که هیچ حضرت امام در لانه جاسوسی پرونده دارند. این دیگر زمانی بود که به قول معروف آمپر ما بالا رفته بود و با عصبانیت سرش داد زدم: چرت و پرت می گوئی! ایشان با حالت لبخند گفتند: آن پسر نفهمید، شما هم نفهمیدی من چه می گویم، یقیناً حضرت امام و آقای بهشتی و دیگر بزرگان در لانه جاسوسی دارای پرونده می باشند. اما نه به نفع آمریکا بلکه به ضرر آمریکا، حال تازه فهمیدم که ایشان علیه حضرت امام حرف نزده است.
بخش سوم: فداکاری خانوادگی و درخواست طلاق همسر
ایشان داماد ما بودند یعنی شوهر خواهرمان و پس از اینکه قضیه نفاق ایشان مطرح شد، چندین مرحله خواهرمان آمد که من دیگر با ایشان نمی توانم زندگی کنم و می خواهم درخواست طلاق بدهم. این موضوع را وقتی با حاج آقامحمدیان در میان می گذاشتیم، می گفت: حال کمی صبر کنید شاید خداوند چاره سازی کند و مشکل حل شود. انشاءاللّه عقل بر سرش می آید و از این افراد بی وطن جدا می شود.
در آن زمان در و دیوارهای خانه توسط خواهرمان مملو از مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولایت فقیه نوشته می شد و ایشان هم مظلومانه در منزل سوت می کرد. موضوع از آنجایی شروع می شد که ایشان متوجه شدند که چند نفر از دوستان و آشنایان گذشته در بیرون مشغول جمع آوری سلاح و مهمات غیر قانونی می باشند و این موضوع را با شهید محمدیان و شهید طوسی در میان می گذارند که این عزیزان با مشورت فرمانده محترم جناب آقای مصطفی متولیان تصمیم می گیرند که ایشان را به عنوان منافق از سپاه اخراج کنند.
بخش چهارم: مراحل عادیسازی مأموریت (سناریوی معاملات)
این کار هم برای سپاه اهمیت داشت و هم برای شخص شهید تورانی و هم برای خانواده ما حائز اهمیت بود. لذا فرماندهان محترم وقت می بایست ترتیبی اتخاذ می کردند که با برنامه فراگیری بتواند همه اهمیت ها را تحت پوشش قرار بدهد و آنگاه اقدام کنند.
در مرحله اول شایعه اخراج در سپاه مطرح شد در یک جوناباوری همه برادران سپاه و خانواده محترم و همه آنهایی که خانواده تورانی را می شناختند متوجه شدند که تورانی آخرت خود را به دنیای دیگران فروخته است. با همه ناباوری و حیرانی، این خبر سریع و جدی مطرح شد که همه باور کردند حتی همسر و بستگانش، لذا تورانی مظلومانه با سپاه خداحافظی کرد.
اما فرماندهان بی کار ننشستند، قدم بعدی او ارتباط با کتابخانه رسالت بود که یکی از برادران پاسدار مسئول آنجا بود. فصل بهار و تابستان و با توجه به شرایط با پول سپاه یک دستگاه آبمیوه گیری و شربت سازی و ماشین بستنی و یخچال به طور غیر مستقیم برای ایشان خریداری گردید و با اشاره سپاه ایشان برق مغازه خود را از خانه رسالت تامین می کرد و پس از مدتی به دستور فرماندهان سپاه برای عادی جلوه دادن موضوع نفاق این شهید برق این دستگاه یخچال سیار را قطع کردند و ایشان مجبور شدند مثلاً دستگاه را به نصف قیمت خریداری شده بفروش برسانند.
در مرحله بعد فرماندهان محترم سپاه تصمیم می گیرند که یکدستگاه موتور سیکلت برای شهید محمدیان خریداری کنند که از طریق ایشان به شهید تورانی فروخته شود. این معامله انجام می شود و پس از مدتی که مثلاً سپاه متوجه این معامله می شود، به شهید محمدیان تذکر داده می شود که به لحاض پاسدار بودنتان حق معامله با افراد منافق (شهید تورانی) را نداشته و باید این معامله را به هم بزنید، شهید محمدیان نیز موتور سیکلت را از ایشان پس گرفته و به دیگری می فروشد. البته تمام این ها فشارهائی برای عادی سازی مسائل و تحلیل جهت انجام مأموریت شهید تورانی بوده است.
بخش پنجم: هوشمندی اطلاعاتی و همکاری با دادستانی
شهید بزرگوار تورانی فردی تیز هوش و دارای شم اطلاعاتی بسیار بالائی بود. ایشان زحمات بسیاری را متحمل شد. پس از شهادت ایشان، دادستان وقت انقلاب، آقای جمعهای، در سخنرانی خود در سپاه، بیان داشت که این شهید «یک الگو و یک اسوه برای نسل آینده» است. ایشان یادآور شد: «من به خاطر دارم که شهید تورانی بارها به همراه افراد منافق دستگیر میشدند و کتک میخوردند؛ در بازداشتگاه نیز چندین بار و حتی برای ساعاتی در سرویسهای بهداشتی بازداشت بودند، اما تمامی این بیاحترامیها و مشکلات را تنها به خاطر رضایت خداوند متعال تحمل میکردند.»
این شهید در اوج بحران ترورهای منافقین، در چندین مرحله برادران پاسدار را از عملیاتهایی که از آنها مطلع میشد، باخبر میکرد. بهعنوان نمونه، روزی در خیابان انقلاب، پاسداری که قرار بود مورد ترور منافقین قرار گیرد، توسط شهید تورانی مطلع شد که «مواظب باشید که میخواهند شما را هدف قرار دهند.» اما آن برادر پاسدار با توهین به شهید، گفت: «شما مواظب خودت باش.» پس از آنکه چند قدمی از ایشان فاصله گرفت، مورد حمله قرار گرفت، اما گلوله به وی اصابت نکرد.
این شهید بزرگوار، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، جوانان روستای خود را گرد هم میآورد و آنان را در مسیر قرآن، انقلاب و امام (ره) هدایت میکرد. این تلاشها منجر شد که روستای «ایلال» با جمعیتی بالغ بر یکصد خانواده، حتی یک هوادار یا عضو منافق نیز نداشته باشد، بلکه چندین جوان بسیجی و پاسدار شهید از این روستا تقدیم انقلاب شود.
بخش ششم: افشای راز عملیات و پایان مأموریت نفوذ
ذاتالله محمدیان در ادامه میافزاید: «بنده نیز از وضعیت این شهید که بهصورت نفوذی وارد تشکیلات منافقین شده بود، بیخبر بودم. اما در تاریخ ۲۶ شهریورماه ۱۳۶۰، هنگامی که عازم جبهه بودم، برادر شهیدم، رحمتالله... که خود از بزرگان بود، به من گفت: "با توجه به اینکه عازم جبهه هستید، باید موضوعی را بهصورت محرمانه به اطلاع شما برسانم و آن این است که تورانی منافق نیست، بلکه همچنان بهعنوان پاسدار انقلاب اسلامی و با توجه به مصلحت فرماندهان محترم سپاه ساری، وارد تشکیلات منافقین شده است. " همچنین ایشان (برادر شهید) گفتند که "از این موضوع، بهجز آقای طوسی، متولیان و من، هیچکس مطلع نیست و تمام موضوعات و مواردی که علیه تورانی مطرح شده، اولاً به خواست قبلی خودشان بوده، و ثانیاً برای مصلحت انقلاب اسلامی و ما امت مسلمان است. چون ما از طریق تورانی مطلع شدیم که عدهای جهت مقابله با امام و انقلاب در حال تهیه اسلحه هستند و قصد دارند دست به اسلحه ببرند؛ لذا خود ایشان جهت این مأموریت انتخاب شد. " بنده پرسیدم: "چرا به همسرش نگفتید و چرا زندگیاش را خراب کردید؟ " که ایشان پاسخ دادند: "انشاءالله درست میشود و خداوند به زندگی آنها سامان میدهد. "»
محمدیان میگوید: «ما در تاریخ ۲۶ شهریورماه ۱۳۶۰ به اتفاق سردار کمیل، شهید وریجی، شهید بردبار، شهید آهنگر و دیگر برادران، در گروهی ۲۰ نفره عازم غرب کشور شدیم و به مهاباد رفتیم.» در تاریخ ۱۵ مهرماه ۱۳۶۰، با همکاری و هدایت همین شهید بزرگوار، تیم منافقین و خانه تیمی آنها، به همراه چندین قبضه اسلحه و مهمات و تعداد زیادی از عناصر ضد انقلاب، به دست مردان سپاه دستگیر و منهدم شد. این خبر در روزنامهها و رادیو شنیده شد و شهید تورانی، این مظلوم انقلاب اسلامی، مأموریت خطیر خود را به پایان رسانده بود؛ اما به چه قیمتی؟ همانگونه که حضرت امام (ره) در پذیرش قطعنامه فرمودند: «من آبروی خود را با خدا معامله کردم»، این شهید عزیز نیز آبروی خود را با خدا معامله نمود.
بخش هفتم: مأموریتهای بعدی و بازگشت به سپاه
پس از این قضیه، شهید تورانی با توجه به ارتباطاتی که با گروهکهای دمکرات و کومله برقرار کرده بود، به اتفاق شهید طوسی، شهید محمدیان، برادر کریم کریمی و برادر سورکی آزاد، به ارومیه رفت. ایشان توانست چندین قبضه اسلحه از آنان خریداری کند و به همراه یکی از فروشندگان سلاح، آنها را با اتوبوس تا تهران بیاورد که در یکی از ایستهای بازرسی، توسط اسکورت نامحسوس برادران طوسی، محمدیان، سورکی آزاد و کریمی، فروشنده سلاح دستگیر شد.
در اواخر مهرماه سال ۱۳۶۰، شهید تورانی رسماً وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ساری شد و مجدداً لباس سبز پاسداری را به تن کرد. دوستان و همرزمانش با ترکیبی از شادمانی و شرمندگی، او را به آغوش گرم خود کشیدند. شادی از لطف و محبت خداوند و شرمندگی از آن جهت که چرا آنقدر به این شهید عزیز توهین کردند، آبرویش را بردند، کتکش زدند و آرزوی مرگش را داشتند.
بخش هشتم: شهادت مظلومانه و سرنوشت پیکر مطهر
این شادی و شرمندگی دیری نپایید. فاصله پایان مهرماه تا ۲۲ آبان بسیار کوتاه بود که ناگهان خبر شهادت این عزیز در محوطه سپاه ساری پیچید. سالن عملیات آن زمان و محوطه لشکر ۲۵ کربلای فعلی را غمی سنگین فرا گرفت. خاطره غمانگیز روز تشییع پیکر شهید تورانی و نوحهسرایی جانسوز برادر جانباز حاج مصطفی شیرزاد، هرگز از یادها نخواهد رفت.
شهید تورانی مأموریت یافت تا دوره اطلاعات را طی کند و برای موفقیتهای بعدی از تجربیات علمی نیز بهرهمند گردد. بدین ترتیب، پس از گذشت چند روز از این خبر، ایشان عازم منطقه چالوس (منطقه ۳ سپاه گیلان و مازندران) در جنگل شد و پس از چند روز اقامت در چالوس، این مأموریت با حمله گروه ضد انقلاب موسوم به «سربداران جنگل» در آمل مصادف گردید.
برای مقابله با این گروهک ضد انقلاب، گروههایی از اطراف به منطقه اعزام شدند که به دو دسته تقسیم میشدند: دسته اول، شامل چند گروه بهعنوان «چکش» و گروه دوم بهعنوان «سندان» عملیات را آغاز میکردند. گروه شهید طوسی و گروه شهید تورانی، به همراه چند گروه دیگر، عملیات را بهعنوان گروه «چکش» آغاز کردند و گروه شهید محمدیان و چند گروه دیگر، عملیات را بهعنوان گروه «سندان» از قسمت برنامهریزیشده پی گرفتند.
با غروب آفتاب روز ۲۲ آبانماه ۱۳۶۰، آفتاب عمر شهید محمد تورانی به همراه دوست و همرزمش، شهید شعبان کاظمی، غروب کرد و این دو عزیز به لقاء حق پیوستند. پیکر پاک شهید کاظمی منتقل و تشییع گردید؛ اما پیکر پاک شهید تورانی همچنان مظلومانه در جنگل آمل باقی ماند و به دست ضد انقلابیون کوردل افتاد. از تاریخ شهادت ایشان در ۲۲ آبانماه ۱۳۶۰ تا تاریخ ۱۱ بهمنماه ۱۳۶۰، هیچ خبری از پیکر مطهر این شهید در دست نبود.
پس از آنکه ضد انقلابیون موسوم به «سربداران جنگل» حمله به شهر آمل را آغاز کردند و همان سرنوشتی به سر آنها آمد که حضرت امام (ره) فرمود: «دیدید که مردم آمل چه بر سر شما آوردند»، در بازجوییهایی که از مزدوران به اسارت درآمده به عمل آمد، معلوم شد که آنها پیکر بیجان یا نیمهجان شهید تورانی را گرفته و پس از جدا کردن سر از بدنش، آن را به آتش کشیدند. با راهنمایی همین مزدوران، تنها تکههایی از پیکر آن بزرگوار، که حتی به دو کیلوگرم نیز نمیرسید، تشییع گردید.
منبع: پرتال علوم انسانی
شهید سرافزار اسلام محمد تورانی
شهید سرافزار اسلام محمد تورانی
شهید سرافزار اسلام محمد تورانی