به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در این جلسه، فیلمهای کوتاه «تونل» ساخته احسان امینی، «چولیبولی» ساخته مانا پاک سرشت، «رویاساز» ساخته مشترک میلاد کیایی و محسن مهری درویی از ایران و فیلم کوتاه «دیروز، امروز، فردا» ساخته اورهان دده از کشور ترکیه روی پرده رفت و در ادامه، فاطمه شاه بنده، همراه با سامان بیات بهعنوان میزبان برنامه با کارگردانان این آثار به گفتوگو نشستند.
رویاساز؛ بلکمیرور برای ما یک سرمنشأ الهام بود، نه یک الگو
مهریدروی در توضیح روند شکلگیری فیلم گفت: فیلمنامه را سال ۱۴۰۰ نوشتم و سال ۱۴۰۱ آن را ساختیم. اما بهدلیل درگیری با سریال «هزار و یک شب»، مرحله پستولید بسیار طولانی شد؛ مخصوصاً چون فیلم جلوههای ویژه داشت. اولین نمایش آن در جشنواره منطقهای ۱۴۰۲ بود و بعد هم در جشنواره فیلم کوتاه تهران، دوره چهلویکم.
او با اشاره به منبع الهام خود افزود: یک اشتباه شخصی و عذاب وجدانی که رهایم نمیکرد، باعث شد ایده این فیلم در ذهنم شکل بگیرد. دائم با خودم فکر میکردم اگر فلان کار را برعکس انجام داده بودم، اتفاق بهتری رقم میخورد. این فکر تبدیل شد به این ایده که آیا میشود یک خاطره تلخ را بدل به خاطرهای شیرین کرد؛ به چیزی که وقتی به آن فکر میکنیم بهجای رنج، احساس افتخار کنیم. همین، جرقه نوشتن فیلمنامه بود.
مهریدروی درباره لحن و ژانر فیلم نیز توضیح داد: من و میلاد کیایی (کارگردان دیگر) همیشه سریال «بلک میرور» را دوست داشتیم. دلیلش هم این است که هر قسمت داستان مستقلی دارد و در قالبی مشخص، قصه خودش را میگوید. البته بهصورت مستقیم از آن الهام نگرفتیم، اما میدانستیم فیلممان میتواند در همان قالب قرار بگیرد؛ قصهای بدون دیالوگ که در یک فضای سایفای روایت میشود.
او درباره پایانبندی فیلم گفت: معمولاً دوست ندارم کارگردان در جلسه نقد درباره فیلمش توضیح بدهد، اما فقط این را میگویم که لحظهای که پدر گل سر فرزندش را پیدا میکند، جایی است که بالاخره مرگ او را میپذیرد. تلاشهایش در جهان مجازی هیچوقت به آن نقطه اوج نمیرسید، اما در مواجهه با واقعیت، به پذیرش میرسد. قاب عکس را میگذارد، اشک میریزد و تصمیم میگیرد سر خاک فرزندش برود. این همان لحظه پذیرش است.
فاطمه شاهبنده، منتقد نشست، ابتدا برداشت خود از فیلم را چنین بیان کرد: من پدری را دیدم که بهطور ناخواسته فرزندش را کشته و حالا با عذاب وجدان و کابوسهای ناشی از آن دستوپنجه نرم میکند. او تلاش میکند با بهرهگیری از دانش تکنولوژی و هوش مصنوعی این کابوس را به رویا تبدیل کند تا از فضای ذهنی آزاردهندهاش رها شود.
او ادامه داد: نیاز به شوک در قوس شخصیتی پدر داشتیم. من در تصویر دنبال یک شوک، یک غافلگیری هستم که بتواند این پذیرش را برای مخاطب ملموس کند. میخواهم بدانم این قوس شخصیتی چطور شکل میگیرد؟ چون حس میکنم بخشی از آن در روایت غایب است.
او افزود: بهنظر میرسد فیلمنامه درگیر چیزی شبیه کمبود تخیل شده؛ یعنی عنصری که باید کمک کند ما درک کنیم پدر چگونه به این پذیرش رسیده. البته یکی از نکات مثبت فیلم این است که بدون دیالوگ روایت میشود؛ چیزی که بسیاری از فیلمسازان ما از آن دوری میکنند و به دیالوگ وابستهاند. فیلم شما توانسته داستان را با تصویر تعریف کند.
سامان بیات، مجری نشست، ضمن اشاره به فرم و فضای فیلم گفت: کانسپت و فضای فیلم برایم یادآور آثاری درباره از دست رفتن، بازسازی یا خلق خاطره بود؛ آثاری که در آنها حافظه و ساختن جهان ذهنی نقش دارند.
او ادامه داد: فرم کار من را برد به سمت یک جهان معنوی و الهیاتی؛ جهانی که با نور، رنگ و ریتم کند روایت میشود. اما در مقابل، جهان تاریک و بستهای را هم میبینیم که پدر در آن بهدلیل خطایش تنهاست. ترکیب این دو جهان؛ یکی سایفای و دیگری معنوی؛ گاهی فاصلهگذاری ایجاد میکرد و من نمیتوانستم از یک فاز به فاز دیگر به راحتی عبور کنم.
«تونل» در هزارتوی ذهن؛ ابهام، رئالیسم جادویی
شاهبنده در ابتدای نشست با اشاره به اقتباس فیلم از داستان کوتاهی نوشته پیمان اسماعیلی گفت: وقتی درباره یک فیلم اقتباسی صحبت میکنیم، باید کتاب را کنار بگذاریم و اثر را به عنوان یک فیلم مستقل بررسی کنیم. هر آنچه باید متوجه شویم، باید از دل خود فیلم به دست بیاید. فیلم ما را وارد پیچوخم ذهن شخصیت اصلی میکند؛ ذهنی درگیر عشق، مشکلات کاری، حادثهای مبهم؛ قتل، خودکشی یا چیزی نامشخص؛ ترسها و اضطرابها. ابتدا فضایی جنایی ایجاد میشود، بعد به رئالیسم جادویی وارد میشویم و در نهایت مرز میان رویا و واقعیت آنقدر به هم تنیده میشود که پایانبندی میتواند برای مخاطب گمراهکننده باشد.
شاه بنده با اشاره به اینکه در فرم فیلم کوتاه، زمان محدود اجازه نمیدهد چند بحران همزمان و مبهم بهطور کامل پرداخت شوند گفت: ۱۲ دقیقه زمان کمی است. اگر کنش اصلی و بحران روشن نباشد، احتمال گمشدن مخاطب زیاد است. ممکن است مثل خود من در اولین تماشا، برداشت اشتباه ایجاد شود؛ برای مثال اینکه تونل استعارهای از مرگ است یا عشق شخصیت اصلی مرده است.
او فیلم «من به پایان دادن به اوضاع فکر میکنم» اثر چارلی کافمن را نمونهای دانست که حتی در قالب فیلم بلند و با وجود تجربه بالای کارگردان نیز برای بسیاری از تماشاگران گنگ بوده است: حالا تصور کنید همین پیچیدگی قرار است در یک فیلم کوتاه منتقل شود.
شاهبنده همچنین به کیفیت بصری اثر اشاره کرد: فیلم در لحظاتی واجد قابهای بسیار جذاب است؛ مثل سکانس آغازین و بازی زیبای نور و سایه یا تصویر ساحل که به رئالیسم جادویی نزدیک میشود. اما این کیفیت بصری گاهی زیر فشار شلوغی مفهومی گم میشود.
در ادامه احسان امینی به صورت تلفنی در جلسه شرکت کرد و ضمن قدردانی از منتقدان و عذرخواهی بابت عدم حضور در سالن، درباره ساخت فیلم توضیح داد: از ابتدای نوشتن فیلمنامه تصمیم داشتم فیلم سیاه و سفید باشد. احساس میکردم جهان زیرین شخصیت اصلی رنگ ندارد و این انتخاب به شخصیتپردازی و حالوهوای اثر نزدیکتر است. واقعیت بیرونی برای من سیاه و سفید و پُرکنتراست بود.
او درباره رنگی بودن پلانهای مربوط به مشمولی و هیوا توضیح داد: صحنههای رنگی برای من نوعی فاصلهگذاری بود؛ چیزی شبیه احضار تصویر، رویا، ناخودآگاه یا امر فراواقعی. نمیدانیم آیا کاراکتر مشمولی در همان سن واقعیاش دیده میشود یا در ذهن شخصیت اصلی بازسازی شده است. همین عدم قطعیت مدنظر من بود.
امینی تأکید کرد که برخی عناصر، مانند تکگوییهای درونی و تغییر زاویه روایت، در داستان وجود نداشت و بهصورت آگاهانه برای اقتباس سینمایی اضافه شده است: داستان اسماعیلی سومشخص دانای کل است. برای نزدیک شدن به جهان ذهنی و تاریک شخصیت، لازم بود روایت به او نزدیک شود. بنابراین ساختار ذهنی، عناصر مدرن و لایههای ناخودآگاه انتخابهای من برای فیلمنامه بود.
کارگردان درباره روند ساخت نیز گفت: گرفتن مجوز فیلمبرداری در مترو هفت ماه طول کشید. مترو فضای طراحیپذیر نیست و همین محدودیتها سبب شد قابها و جهان فیلم را محدود، کنترلشده و همرنگ کنم.
سامان بیات مجری کارشناس جلسه نیز بیان کرد: دو نشانه مهم در فیلم او را به سمت برداشت ذهنی و مدرن سوق داده است؛ اول تکگویی درونی کاراکتر در ابتدای فیلم و دوم تغییر پرسپکتیو و زاویه روایت. این دو عنصر معمولاً نشاندهنده ورود به هزارتوی ذهن هستند.
او درباره تغییر رنگ در بخشهایی از فیلم توضیح داد: در ابتدا تصور کردم شاید به دلایل فنی یا شرایط تولید، بخشهایی رنگی مانده است؛ بهخصوص که صحنههای مربوط به زندهیاد حاتم مشمولی رنگی بود. اما بعد حدس زدم ممکن است تصمیمی تکنیکی و آگاهانه باشد که باید کارگردان توضیح دهد.
بیات به برخی ارجاعات ذهنی و سینمایی فیلم اشاره کرد: تصویر تونل بهعنوان استعاره ذهن، در آثار تارکوفسکی یا برگمان نیز دیده شده است. همچنین قابهای ثابت و ایستا مرا به این سمت برد که سازنده احتمالاً سابقه عکاسی یا نقاشی دارد.
او لحظهای از فیلم را که با تکنیک نورپردازی کیاروسکورو اجرا شده بود از زیباترین بخشها دانست و افزود: ابهامهایی نیز برای من وجود داشت؛ مثل اینکه چرا شخصیت اصلی با نام خانوادگی بختیاری معرفی میشود، اما نریشن به لکی و گاهی کردی نزدیک است، یا چرا فقط صحنههای کاراکتر هیوا و مشمولی رنگی است.
«چولیبولی»؛ خوانش کودکانه، طنز هوشمندانه
در ادامه نوبت به نقد و بررسی فیلم کوتاه «چولیبولی» رسید، فاطمه شاه بنده درباره این فیلم گفت: فیلم بسیار بامزه و خوشساختی است. کارگردان توانسته جهان اثر را از زاویه دید یک کودک و با سادگی ذهنی او شکل دهد و این کار را با ریزبینی و هوشمندی انجام داده است. او مفاهیمی را که معمولاً در موقعیتهای خاص از آنها استفاده میکنیم برداشته و با آنها بازی کرده است.
وی ادامه داد: در فیلم از برخی نماهای آشنا نیز استفاده شده است؛ مانند نمای معروف فیلمهای وسترن که هنگام دوئل، قاب از میانه بدن بسته میشود و اسلحه در تصویر دیده میشود. طنز یعنی قرار دادن یک عنصر در موقعیتی نابجا و کارگردان هرچه هوشمندانهتر با این نابجایی بازی کند، جهان اثر بامزهتر و جهانشمولتر میشود. برای نمونه، زمانی که چایکوفسکی روی تصویر یک گاو روستایی گذاشته میشود، تماشاگر انتظار موسیقی سنتی دارد، اما همین انتخاب خلاف انتظار، طنزآمیز و جذاب است.
شاهبنده در پایان گفت: فیلم ساده است و کارگردان «سنگ بزرگ» برنداشته است. او یک روایت کودکانه را گرفته و تصویر ذهنی آن کودک را بدون افراط در استعاره یا مفهومگرایی، در قالب فیلم قرار داده است. بهنظر میرسد کارگردان علاوه بر تسلط بر قواعد فیلمسازی، خلاقیت بالایی نیز دارد و من واقعاً این فیلم را دوست داشتم.
سامان بیات نیز درباره «چولیبولی» گفت: وی درباره فیلم گفت: برای من، فیلم یک نکته فرامتنی نیز داشت. اگر رابطه کودک با گاو را کنار رابطه انسان با مالکیت گاو قرار دهیم، رابطه نخست یادآور فضای فیلم «گاو» مهرجویی میشود و رابطه دوم، نزدیکی بیشتری به سینمایی مانند «ناگهان درخت» دارد. تصور میکنم هرچند شاید صرفاً برداشت شخصی من باشد فیلمساز از سینمای ایران و نگاه آن به جایگاه گاو در ساختار اجتماعی-اقتصادی تأثیر گرفته است.
وی افزود: در فیلم مهرجویی، «مشحسن» در گاو استحاله میشود، اما اینجا کودکی را میبینیم که در برابر همان ساختار اجتماعی-اقتصادی میایستد. او حتی اگر به قیمت جانش تمام شود، میخواهد گاوش را از زندان نجات دهد. این نوع مقاومت نسلی برای من جذاب بود، هرچند ممکن است اصلاً قصد کارگردان چنین خوانشی نبوده باشد.
در پایان نشست درباره فیلم کوتاه «دیروز، امروز، فردا» از سینمای ترکیه نیز صحبت شد.
فاطمه شاه بنده درباره این فیلم کوتاه گفت: این مستند نتوانسته بار احساسی موضوع مهمی همچون جنگ و جدایی خانوادهها را منتقل کند. وی اظهار کرد که نریشن فیلم کاملاً غیرطبیعی و بیحس است و بیشتر شبیه متنی است که از روی آن خوانده شده یا حتی توسط هوش مصنوعی نوشته و خوانده شده باشد.
شاهبنده افزود که کارگردان به شخصیتها نزدیک نشده و احساسات واقعی آنها را استخراج نکرده است؛ به همین دلیل هیچکدام از روایتها در مخاطب تأثیر نمیگذارد. به گفته او، بهتر بود فیلم تنها یک شخصیت را دنبال میکرد تا روایت عمیقتری شکل بگیرد. وی حتی صحنه دیدار مادر و فرزند در پایان را نیز فاقد حس دانست.
او موسیقی بیش از حد احساسی و روش روایت دهه شصتی فیلم را ناکارآمد توصیف کرد و گفت این شیوه برای مخاطب امروز، بهویژه نسل جدید، تأثیرگذار نیست. شاهبنده همچنین معتقد بود فیلم بیشتر شبیه گزارشی خبری با راشهای پراکنده است و تمرکز روایی ندارد.
∎