این نشست با حضور «محمدحسین عمادی» مشاور ارشد سازمان ملل در امر بازسازی افغانستان (۲۰۰۵–۲۰۱۳)، «آرش نصراصفهانی» پژوهشگر اجتماعی و نویسنده کتاب در خانه برادر و «حسن نوری» سینماگر و مستندساز اجتماعی برگزار شد و هریک از آنها در جایگاه خود به بیان دیدگاهها و تجربههایشان درباره مهاجرت افغانستانیها به ایران پرداختند و با مرور تاریخ چهار دهه مهاجرت افغانستانیها به ایران، بر تداوم چرخه ورود، اسکان، فشار برای خروج و بازگشت دوباره تأکید کردند؛ چرخهای که همچنان با تحولات سیاسی افغانستان و سیاستهای داخلی ایران پیوند خورده است.
قومگرایی، ریشه جنگهای داخلی
«حسن نوری» به عنوان نخستین سخنران این نشست گفت: وقتی حکومتی بر پایۀ منطق کنش مبتنی بر قومیت شکل میگیرد، یعنی همه چیز را برای خود و قوم خویش میخواهد؛ نتیجه همان چیزی است که ما امروز آن را «عصبیت قومی» مینامیم؛ مصادره همه قدرت و حذف دیگری. این انحصارگرایی فقط محدود به یک قوم یا دوره نیست و در نخستین سالهای شکلگیری افغانستان مدرن، سرکوب ترکستان و ترکها آغازگر این روند بود؛ پس از آن نوبت به گروههای دیگر رسید. شدت خشونت در هر مرحله متفاوت بود اما منطق پشت آن یکسان میماند.
«اگر تاریخ سیاسی افغانستان را مرور کنیم، میبینیم که قدرت تقریباً همیشه در دست پشتونها بوده؛ فقط در دو برهه کوتاه تاجیکها قدرت را به دست گرفتهاند؛ یکی پس از سقوط اماناللهخان در ۱۹۲۹ که چند ماهی حکومت در دست آنان بود و دیگری در اوایل دهه ۱۹۹۰ پس از سقوط حکومت کمونیستی، پیش از آغاز جنگ داخلی، زمانی که «حزب جمعیت» قدرت را در اختیار داشت اما همین قدرتیابی نیز، بهدلیل پایبندی به همان منطق انحصار قومی، در نهایت موجب بروز جنگ داخلی شد؛ در نتیجه از لحظه تأسیس افغانستان تا امروز، مهاجرت، آوارگی و پناهندگی با سرنوشت مردم افغانستان درهمتنیده است.»
«از لحظه تأسیس افغانستان تا امروز، مهاجرت، آوارگی و پناهندگی با سرنوشت مردم افغانستان درهمتنیده؛ فرایند طرد، تحقیر و محرومیت، دامان همه مردم این کشور را گرفته استفرایند طرد، آوارگی، تحقیر و محرومیت، دامان همه مردم افغانستان را گرفته است.در دورههایی همچون سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۷۹، وضعیت شاید به نسبت باثباتتر به نظر برسد اما با روی کار آمدن حکومتهای کمونیستی، کودتاهای پیاپی و سپس دوران جهاد، خشونت و ناامنی گسترده بازپدید میشود و مردم بار دیگر پناهنده میشوند. این چرخه پیوسته تکرار شده است؛ نظام شاهنشاهی با آن کشتارها، حکومتهای کمونیستی با سرکوبها و در ادامه اسلامسیاسی که در چهرۀ طالبان تجسم یافت.»
این مستندساز افزود: حتی در ۲۰ سال دوره جمهوری که به ظاهر زیر عنوان لیبرالیسم تعریف میشد، مناقشه بر سر قدرت قومی ادامه داشت. در همه این دورانها، همان منطق قوممحور در اشکال مختلف خود را بازتولید کرده و تاریخ افغانستان را شکل داده اما پرسش اساسی این است که آیا اکنون جامعه افغانستان در لحظهای ایستاده که بتواند این چرخه تکرار و انحصار را بشکند؟ به نظر من، برای پاسخ به این پرسش، باید صراحتاً و بیتعارف خودِ مردم افغانستان را مخاطب قرار داد. از زمان بردگی هزارهها، فروش و خرید آنان در بازار کابل تا کشتارهای گسترده طالبان در بامیان و مزار شریف تا دوره شاهنشاهی که حقوق اجتماعی و سیاسی آنان بهکلی نادیده گرفته شد، در همه این مراحل، گروههایی از جامعه افغانستان در این فرآیند حذف سهیم بودهاند. لغو رسمی بردگی در آغاز قرن بیستم به پایان آن مناسبات کمک نکرد بلکه آن ساختار طرد، در سطح فرهنگی و اجتماعی ادامه یافت و تا امروز نیز پابرجاست.
وی ادامه داد: اگر امروز با دوستان افغانستانی در ایران یا دیگر کشورها گفتوگو کنیم، میبینیم که چگونه کلیشهها، روایتهای قدیمی و برچسبهای قومی همچنان در ذهنها بازتولید میشوند. در همه این تاریخ، هزارهها استثنایی فرض میشدند، گروهی بیرون از قاعده جامعه که هیچ همدلی یا دفاعی از حقوقشان صورت نمیگرفت اما اکنون آن استثنا به قاعده تبدیل شده است، فرایند طرد، آوارگی، تحقیر و محرومیت، دامان همه مردم افغانستان را گرفته است. همانگونه که یکی از دوستان تعبیر کرد: «هزاره شدن، وضعیتِ همه شده است.»
تثبیت بازنمایی انسان افغانستانی در ایران در قالب چهره «انسان هزاره»
نوری افزود: امروز وقتی میبینیم تمدید مدارک اقامت دشوار شده، حسابهای بانکی بسته میشود یا ورود غیرقانونی و قاچاقی تنها راه نجات افراد است، در واقع با ادامه همان منطق تاریخی مواجهیم؛ منطقی که انسان را در درجات متفاوتی از حاشیهنشینی قرار میدهد. در فصل پایانی کارم میخواهم نشان دهم که چگونه بازنمایی انسان افغانستانی در ایران، در قالب چهره «انسان هزاره» تثبیت شد و چگونه این تصویر توانست بهصورت فرهنگی تداوم یافت. این آوارگی، تحقیر و دربهدری، اکنون سرنوشت همه ما را دربرگرفته است و شاید امروز، با تجربه حذف و طردی که همهگان از سر گذراندهاند، تازه بتوان فهمید معنای واقعیِ آن لحظه چیست؟ لحظهای که یک گروهِ انسانی را از قدرت کنار بزنند، برچسبهایی بر آن بچسبانند تا دیگر صدایی برای گفتن «من نیستم آن که شما میگویید» نداشته باشد.
وی اضافه کرد: در واقع همین تجربهای که شما اکنون از سر میگذرانید، همان وضعیتی است که دیگران پیشتر تجربه کردهاند؛ شاید همین لحظه تلنگری باشد برای تأمل در اینکه وقتی به عقب برمیگردند و دوباره آزمونی مانند عدالت انتقالی یا ترمیمی پیش میآید، بتوانند رفتار متفاوتی نشان دهند. وقتی از عدالت ترمیمی سخن میگویم، لزوماً منظورم پرداخت غرامت مالی نیست، بلکه به معنای پذیرفتن رنج قربانیان و به رسمیت شناختن دردشان است. این تجربهای که در دهه اخیر بهشدت برجسته شده، میتواند سنگبنایی برای گسست اخلاقی از گذشته و حرکت بهسوی وضعیتی نو در آینده باشد.
این آوارگی، تحقیر و دربهدری، اکنون سرنوشت همه ما را دربرگرفته است و شاید امروز، با تجربه حذف و طردی که همهگان از سر گذراندهاند، تازه بتوان فهمید معنای واقعیِ آن لحظه چیستوی با بیان اینکه تاریخ افغانستان تاریخی پیچیده است و منازعات قومی و قبیلهای در دورههای مختلف شدت و ضعف داشتهاند، گفت: همین امر بر روایتهای تاریخی تأثیر مستقیم میگذارد؛ برای همین، آگاهانه به استنادهای خود به کتاب «سراجالتواریخ» تکیه کرده است؛ اثری که تاریخ رسمی حکومت افغانستان را روایت میکند. نکته مهم این کتاب به نویسندگی «فیضمحمد» کاتب هزاره، این است که این اثر زیر نظر چندین تاریخنویس رسمیِ دربار و در چارچوب حکومتی نوشته شده؛ بنابراین اگر در آن بیان میشود که مثلاً «۴۰۰ هزار خانوار از ۶۰۰ هزار خانوار در منطقه هزارهجات از میان رفتهاند»، میتوان حدس زد که آمار واقعی حتی بیشتر از آنچه در تاریخ رسمی آمده، باشد زیرا تاریخ درباری معمولاً تمایل به تقلیل ابعاد فجایع دارد. هرچند منابع بریتانیایی نیز گزارشهایی وسیع از وقایع آن دوران دارند؛ از جمله در اسناد رسمی دولت بریتانیا یا گزارشهای مأموران در هند، اما ترجیح دادم در ارجاعات خود از همین منبع رسمی داخلی استفاده کنم تا تحلیل گرفتار جهتگیریهای استعماری نشود.
موجهای ورود و خروج افغانستانیها
«آرش نصر اصفهانی» پژوهشگر اجتماعی و نویسنده کتاب در «خانه برادر» در ادامه این نشست گفت: معمولاً وقتی از «ورود مهاجران افغانستانی» صحبت میکنیم، به طور طبیعی به «موجهای مهاجرت به ایران» توجه داریم اما بخشی دیگر را نادیده میگیریم؛ موجهای بازگشت و اخراج افغانستانیها و حتی جریان مستمر رفتوآمد میان دو کشور.
وی یادآورشد: از سال ۱۳۵۸ به بعد بحث میشود، هرچند پیش از آن هم شکلهایی از جابهجایی وجود داشته؛ به طور مثال در زمان رضاخان که برخی مهاجران افغانستانی در ایران شناسنامه گرفتند و گاه برای کار به ایران رفتوآمد میکردند اما از پسِ سال ۵۸، روندی کلی شکل گرفت. معمولاً در هر دوره، ورود مهاجران افغانستانی به ایران از خروجشان بیشتر بود. همین امر به پدید آمدن «موجهای ورود» انجام داد. سپس، با افزایش شمار مهاجران، دولت ایران برای کاهش جمعیت اقدام کرد و سیاستهای اخراج آغاز شد؛ جمعیت افغانستانیها کاهش یافت اما به دنبال رویدادهای جدید، چرخه، تکرار شد؛ باز هم ورود زیاد، سپس اخراج و دوباره ورود در سالهای اخیر، این چرخه سه بار با کیفیت متفاوت رخ داده است.
وی افزود: پدیده ورود و خروج افغانستانیها به ایران شکلهای بسیار متنوعی دارد؛ گروهی آوارگان جنگیاند که از خشونت و سرکوب گریختهاند، چه در دهه ۱۳۶۰ و چه در دوره طالبان. در مقطعی، به دلیل سیاست «درهای باز»، این افراد به شکل قانونی وارد ایران شدند اما بعدها که مرزها بسته شد، بخشی از آنان از طریق قاچاق وارد شدند. در کنار این گروه، مهاجرانی هستند که به دلایل اقتصادی و معیشتی از افغانستان خارج شدهاند؛ به سبب فقر و ناپایداری اقتصادی، خشکسالی و بیثباتی سیاسی.
این پژوهشگر اجتماعی ادامه داد: بخشی از آنان مردان مجردند که بدون خانواده برای کار به ایران آمدهاند و رفتوآمد داشتهاند؛ بعضی نیز خانوادههای کاملاند که مهاجرتشان از مسیر غیرقانونی یا قاچاق صورت گرفته است. برخی افغانستانیها ایران را نه مقصد نهایی، بلکه گذرگاه برای رسیدن به ترکیه یا اروپا میدانند و گاه موفق به خروج میشوند، گاه در ایران میمانند. در سوی مقابل، خروج از ایران به افغانستان نیز دو نوع دارد؛ خروج داوطلبانه یا قهری. در آمارها نیز این دو دسته تفکیک میشوند. خروج داوطلبانه شامل کسانی است که خود تصمیم به بازگشت گرفتهاند، گاه در قالب طرحهای بازگشت داوطلبانه که ایران با همکاری کمیساریای عالی پناهندگان برگزار میکرد، بهویژه در دهههای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ اما خروج قهری، همان اخراجهای پلیسی یا قضایی است که در سالهای اخیر بارها دیده شده؛ مانند طرحهای بزرگ اخراج در سال جاری، که هرچند عنوان «داوطلبانه» یافته اما در عمل اجبارآمیز بوده، زیرا مدارک اقامت افراد باطل شده و آنان ناچار به ترک کشور شدهاند.
نبود آمارهای دقیق از افغانستانیها در ایران
بر اساس دادههای رسمی افغانستان، حدود ۵۵ درصد خروجها از ایران ماهیتی قهری دارد و بقیه را شکلهای داوطلبانه یا طرحهای بازگشت تشکیل میدهدوی افزود: بر اساس دادههای رسمی افغانستان، حدود ۵۵ درصد خروجها از ایران ماهیتی قهری دارد و بقیه را شکلهای داوطلبانه یا طرحهای بازگشت تشکیل میدهد. نخست اینکه در بررسی حضور افغانستانیها در ایران باید به ماهیت رفتوبرگشتی و غیرپیوسته این حضور توجه کرد. بسیاری از خانوادهها در یک یا چند دهه گذشته چند بار میان ایران و افغانستان جابهجا شدهاند؛ مثلاً خانوادهای ممکن است در دهه هفتاد وارد ایران شده، ۱۰ سال بعد به افغانستان برگشته و پس از مدت کوتاهی دوباره به ایران آمده باشد.
نصر اصفهانی اضافهکرد: بنابراین، جمعیت افغانستانی ساکن ایران لزوماً پیوسته و ثابت نبوده بلکه با رفتوآمدهای متعدد همراه بوده است. در تحلیلها باید این تکرار ورود و خروج را در نظر گرفت. نکته دوم مربوط به دقت و اعتبار آمارهاست. حتی امروز هم آمارهای دقیق و یکپارچه از جمعیت افغانستانیها در ایران نداریم، چه برسد به دهههای ۶۰ و ۷۰ که از اساس امکان ثبت متمرکز افراد وجود نداشت.
«بسیاری از افرادی که آن زمان وارد ایران شدند، مدارک شناساییشان بهطور دستی صادر میشد و دادهای در سیستمهای آماری ثبتی ثبت نمیشد. بنابراین همه اعدادی که در این بحث بیان میکنم، تقریبی و مبتنی بر تخمین است، نه آمار دقیق میدانی. نکته سوم مربوط به چگونگی استخراج دادهها از منابع بینالمللی است. به طور مثال اگر به سایت کمیساریای عالی پناهندگان (UNHCR) مراجعه کنید، از سال ۱۹۷۹ تا امروز آماری از جمعیت افغانستانیها در ایران وجود دارد اما باید دقت داشت که این آمارها محدودیتهای ساختاری دارند.»
وی ادامه داد: در دورههایی بهویژه در دهه ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰، کمیساریا فقط کسانی را در فهرست خود ثبت کرده که از سوی دولت ایران بهعنوان «پناهنده رسمی» شناخته شدهاند در نتیجه افزایش یا کاهش نمودارهای آماری کمیساریا، الزاماً بازتابدهنده تغییر واقعی در جمعیت افغانستانیها نیست. برای مثال، تا سال ۲۰۲۱ کمیساریا فقط دارندگان «کارت آمایش» را در شمارۀ رسمی مهاجران لحاظ میکرد و بنابراین جمعیت ثبتشده حدود ۷۰۰ تا ۸۰۰ هزار نفر بود، در حالیکه همان زمان تخمینهای مستقل از وجود حدود دو میلیون افغانستانی در ایران حکایت داشت.
«از سال ۲۰۲۲ به بعد، دایرۀ محاسبه کمیساریا گستردهتر شد و رقم را حدود سه میلیون و ۴۰۰ هزار نفر اعلام کرد. با این حال، حتی امروز نیز تفاوت چشمگیری میان آمار کمیساریا (حدود ۲.۵ میلیون نفر) و برآورد دولت ایران (نزدیک به ۴.۵ میلیون نفر) وجود دارد. بنابراین در همه بحثهایی که ارائه میکنم باید این عدم قطعیت آماری را در نظر گرفت.
جنگ و ناسازگاری فرهنگی_مذهبی، دو عامل اصلی مهاجرت
این پژوهشگر اجتماعی گفت: اگر بخواهیم شروع حضور گسترده افغانستانیها در ایران را در نیمقرن اخیر مشخص کنیم، باید آن را از سال ۱۳۵۸ در نظر گرفت. در سال ۱۳۵۷ حزب کمونیست در افغانستان به قدرت رسید و تقریباً یک سال بعد، اتحاد جماهیر شوروی برای حمایت از آن دولت وارد افغانستان شد. مداخله شوروی واکنشی به مقاومت گروههایی بود که بعدها به نام «مجاهدین» شناخته شدند. در نتیجه این درگیری، جنگی فراگیر شکل گرفت و موج آوارگی آغاز شد.
«دلایل اصلی مهاجرت در آن دوره دو چیز بود: نخست، فرار از جنگ و خشونت؛ دوم، ناسازگاری فرهنگی_مذهبی با اصلاحات اجتماعی و سیاسی دولت کمونیستی بهویژه اصلاحات مربوط به وضعیت زنان که بخشهای محافظهکار جامعه افغانستان آن را مغایر ارزشهای دینی میدانستند.»
نصر اصفهانی افزود: افغانستانیها ترجیح میدادند در یک کشور اسلامی مانند ایران زندگی کنند. براساس برآوردهای کمیساریا، در سال ۱۹۷۹ حدود ۱۰۰ هزار افغانستانی وارد ایران شدند. یک سال بعد، این رقم به ۳۰۰ هزار نفر رسید و تا سال ۱۳۶۰ به حدود ۱.۵ میلیون نفر. روند افزایشی ادامه یافت تا در سال ۱۳۷۰ (۱۹۹۱) جمعیت افغانستانیها در ایران براساس برآوردهای غیررسمی به سه میلیون تا سهمیلیون و ۲۰۰ هزار نفر رسید. در آن زمان، با توجه به ورود تعدادی پناهنده عراقی، مجموع جمعیت پناهندگان در ایران به بیش از چهار میلیون نفر میرسید.
«پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان در سال ۱۳۶۸ و سقوط دولت دکتر نجیبالله در ۱۳۷۱، استدلال دولت ایران این بود که علت حضور طولانی پناهندگان از بین رفته و باید به کشور خود بازگردند. از همین رو، بین سالهای ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۴ نخستین موج وسیع بازگشت و اخراج شکل گرفت؛ فشارها برای ترک ایران افزایش یافت و طرحهای مشترکی با دولت افغانستان و کمیساریا برای بازگشت اجرا شد. تخمین زده میشود در این دوره نزدیک به ۱.۵میلیون نفر به افغانستان بازگشتند.
وی ادامه داد: از سال ۱۳۷۴ (۱۹۹۵) وضع دوباره تغییر کرد؛ طالبان شکل گرفت، جنگ داخلی میان گروههای مجاهد ادامه یافت و شرایط افغانستان بار دیگر ناامن شد. بنابراین در حالیکه ایران قصد داشت بازگشت را تسهیل کند، در خود افغانستان جنگ و قتلعام تازهای آغاز شد؛ بهویژه علیه هزارهها و گروههای شیعه. به همین دلیل موج دوم مهاجرت دوباره شکل گرفت و از نیمه دهه هفتاد شمار زیادی از غیرپشتونها و ساکنان شهری افغانستان از ترس دوباره به ایران آمدند.
«در پایان دهه هفتاد، سیاست اخراج دوباره از سر گرفته شد؛ فشارها در شهرهایی مانند مشهد بالا گرفت و اخراجها گاه با خشونت همراه بود تا جاییکه کمیساریا اعلام کرد از همکاری با ایران در این زمینه کنارهگیری میکند. آمار دقیق از حجم اخراج در این دوره موجود نیست، چون بسیاری از اخراجها خارج از طرحهای بینالمللی انجام شد.»
این پژوهشگر اجتماعی افزود: پس از حادثه ۱۱ سپتامبر و اشغال افغانستان توسط ناتو، باز هم وضعیت دگرگون شد. دولت ایران سیاست بازگشت را تشدید کرد و تمایل به مهاجرت معکوس در خود افغانستان هم افزایش یافت. در سالهای نخست دهه ۱۳۸۰ حدود ۱.۵ میلیون نفر از افغانستانیهای مقیم ایران به کشورشان برگشتند. در سال ۱۳۸۱ دولت ایران طرح آمایش ملی را اجرا کرد و برای نخستینبار ثبت رسمی پناهندگان را در دستور کار قرار داد. بر اساس نتایج آن طرح، حدود ۲ میلیون و ۲۵۰ هزار نفر افغانستانی در ایران شناسایی و ثبت شدند. این عدد مبنای کارتهای آمایش کنونی است.
در طول بیش از چهار دهه، مهاجرت افغانستانیها به ایران نهتنها یک روند پیوسته نبوده، بلکه در قالب چرخههای متوالیِ ورود، اسکان، فشار برای خروج، و بازگشت دوباره تکرار شده است؛ چرخهای که تقریباً تا امروز نیز ادامه داردسه موج مهاجرت، نه پیوسته اما متوالی
نصر اصفهانی افزود: اگر عدد تخمینی سال ۱۳۷۰ (حدود سهمیلیون و ۲۰۰ هزار نفر) را مبنا قرار دهیم، تا سال ۱۳۸۱ جمعیت ثبتشده نزدیک به یکمیلیون نفر کاهش یافته بود. در ۲ تا سه سال بعد نیز با تداوم طرحهای بازگشت، بخشی از همین جمعیت از ایران خارج شد. بهاینترتیب میتوان گفت در طول بیش از چهار دهه، مهاجرت افغانستانیها به ایران نهتنها یک روند پیوسته نبوده، بلکه در قالب چرخههای متوالیِ ورود، اسکان، فشار برای خروج، و بازگشت دوباره تکرار شده است؛ چرخهای که تقریباً تا امروز نیز ادامه دارد.
«پس از ورود نیروهای ایالات متحده به افغانستان و تثبیت نسبی وضعیت آن کشور در سالهای پس از ۱۳۸۰، تا حدود سال ۱۳۸۵ دیگر شاهد موج وسیع اخراج پناهندگان افغانستانی از ایران نیستیم. از آن زمان، دولت ایران در عمل ضربالاجلهای پیشین خود برای خروج مهاجران را لغو کرد و پدیده «اخراج جمعی» در معنای سابق از میان رفت. در فاصله سالهای ۱۳۸۵ تا ۱۴۰۰، روند جابهجایی بیشتر به شکل ورود و خروج غیرقانونی و پراکنده ادامه داشت اما نه در قالب موجهای بزرگ.»
«میتوان گفت در این دوره تقریباً ۱۵ ساله، وضعیت به نوعی ثبات نسبی رسیده است؛ جمعیت افغانستانیهای ساکن ایران در این بازه میان دو تا سه میلیون نفر نوسان داشته و هر ساله حدود ۵۰۰ هزار نفر وارد و تقریباً همان میزان از کشور خارج میشدند. با آغاز سال ۱۴۰۰، وضعیت دوباره تغییر کرد. همانطور که میدانید طالبان بار دیگر به قدرت رسید و موج سوم ورود افغانستانیها به ایران شکل گرفت. براساس برآوردهای اولیه، جمعیت افغانستانیها در ایران تا پیش از این موج حدود ۲.۵ تا سه میلیون نفر بود اما در پی تحولات سیاسی افغانستان، این تعداد بهسرعت افزایش یافت.»
وی ادامه داد: برآورد دولت پیشین افغانستان از حضور هموطنانش در ایران رقم پنجمیلیون نفر را نشان میداد؛ دولت ایران نیز پس از انجام سرشماریهای مقطعی در سال ۱۴۰۱، عدد تقریبی ۶ ملیون نفر را اعلام کرد. به دنبال این افزایش ناگهانی، دولت ایران دوباره وارد عمل شد و طرحی برای ساماندهی و کاهش تعداد مهاجران اجرا کرد. در جریان این طرح، بسیاری از مدارک اقامتی صادرشده میان سالهای ۱۳۹۵ تا ۱۴۰۱ باطل شد و دارندگان آن موظف شدند دوباره مراجعه و مدارک خود را تمدید یا کشور را ترک کنند.
«نتیجه این سیاستها، آغاز موج تازهای از اخراج و خروج جمعی بود. بنا بر دادههای رسمی، در پی اجرای این طرح، نزدیک به ۱.۵ میلیون نفر از افغانستانیها از ایران خارج شدند و جمعیت ثبتشده از ۶ میلیون به حدود ۴.۵ میلیون نفر کاهش یافت. دولت اکنون اعلام کرده که هدف میانمدت آن رساندن این عدد به حدود سهمیلیون نفر است؛ یعنی سطحی که پیش از موج سوم مهاجرت وجود داشت.
نصر اصفهانی با یادآوری موجهای مهاجرت افغانستانیها به ایران گفت: در طول چهار دهه گذشته، ما با سه موج اصلی مهاجرت افغانستانیها به ایران روبهرو بودهایم، موج نخست حدود ۱۰ سال دوام داشت؛ جمعیت مهاجران پیوسته افزایش یافت و پس از چند سال، با اجرای سیاست بازگشت و اخراج، کاهش پیدا کرد.
موج دوم در فاصله زمانی کوتاهتری تقریباً ۲ تا سه سال رخ داد و سپس فروکش کرد. موج سوم نیز در بازه مشابهی (یک تا ۲ سال) به اوج رسید و دوباره با مداخله دولت برای کاهش جمعیت مهاجران همراه شد. در پس هر سه موج، یک الگوی ثابت دیده میشود؛ افزایش ورود، تراکم جمعیت و سپس مداخله دولت برای کاهش عدد رسمی مهاجران. در نتیجه، حضور افغانستانیها در ایران را نمیتوان فقط یک «جریان ورودی» دانست، بلکه باید آن را مجموعهای از جابهجاییهای رفتوبرگشتی، متنوع و گاه چرخهای دانست که پیوسته با سیاستهای ملی و شرایط منطقهای تغییر شکل داده است.
تاریخی غبارگرفته از کشور همسایه
«محمدحسین عمادی» مشاور ارشد سازمان ملل در امر بازسازی افغانستان ۲۰۰۵-۲۰۱۳ نیز در این نشست، موضوع مهاجرت و پناهندگی افغانستانیها را مسالهای حیاتی برشمرد که هم به سرنوشت مردم افغانستان مربوط میشود و هم به وضعیت اجتماعی و اقتصادی ایران.
وی افزود: بیش از هشت سال در افغانستان فعالیت میکردم و در آن دوران با صاحبنظران مختلف در حوزه تاریخ و جامعه افغانستان کار پژوهشی مشترک داشتیم. البته من ادعای تاریخنگاری یا تاریخدانی تخصصی ندارم اما نتایج مشاهدات میدانی و مطالعاتم در طی آن سالها، پایه نکاتی است که عرض میکنم.
«درمورد ملاحظه روششناختی باید بگویم؛ در مورد تاریخ افغانستان، بهویژه در میان روایتهای تحلیلی، اختلاف نظر بسیار جدی وجود دارد. هیچ روایت واحد و مورد وفاقی نیست که همه پژوهشگران آن را بپذیرند به جز دادههای تثبیتشدهای مانند تاریخ تولد و مرگ پادشاهان یا تاجگذاریها؛ درباره منشأ قومی، سیر تحولات سیاسی و روند شکلگیری دولتها روایتهای گوناگون و گاه متعارضی وجود دارد. این تنوع دیدگاه تا حدی طبیعی است زیرا تاریخ حادثهخیز افغانستان با جغرافیای پرتنوع آن درهمتنیده است؛ سرزمینی که از نظر طبیعی، قومی و زبانی، ساختار بسیار متکثر و پیچیدهای دارد.»
افغانستان را گاه «کشور هزار دره» مینامند؛ لقبی که گویای همین تنوع جغرافیایی و قومی است. تنوع زیستی، نژادی، زبانی و فرهنگی در این کشور بهشدت بالاست و همین پیچیدگی مطالعه تاریخی آن را دشوار میکند«افغانستان را گاه «کشور هزار دره» مینامند؛ لقبی که گویای همین تنوع جغرافیایی و قومی است. تنوع زیستی، نژادی، زبانی و فرهنگی در این کشور بهشدت بالاست و همین پیچیدگی مطالعه تاریخی آن را دشوار میکند. آثاری که تاکنون در زمینه تاریخ افغانستان نوشته شده، هر یک از زاویهای خاص به موضوع پرداختهاند؛ از جمله کتاب «سراجالتواریخ» اثر «سیدمحمد کاتب» که از مهمترین منابع کلاسیک تاریخ افغانستان است؛ همچنین اثر «توماس بارتل» (Thomas Barthold) درباره افغانستان و کتاب معروف «افغانستان در مسیر تاریخ» نوشته «غلاممحمد غبار» که از جامعترین منابع تاریخی در این حوزه به شمار میرود و وقایع کشور را از قرن هجدهم تا دوران احمدشاه درانی شرح میدهد.
با این حال هیچکدام از این آثار، روایت یکنواختی از تاریخ افغانستان ارائه نمیدهند؛ هر یک در تحلیلهای خود نقطهنظرهای نژادی، سیاسی یا معرفتی خاصی دارند که همین امر موجب تفاوتهای جدی در خوانش تاریخ شده است.
وی اضافه کرد: به تعبیر من، تاریخ افغانستان تاریخِ غبارگرفتهای است؛ هرچه به گذشته برگردیم، این غبار غلیظتر میشود و شناخت دقیقتر دشوارتر. بنابراین ارائه تصویری منسجم و مورد توافق از تحولات افغانستان، تقریباً ممکن نیست. با اینحال، اگر از چشماندازی بلندمدتتر نگاه کنیم، میبینیم که در ۲۰۰ سال اخیر یعنی از زمانی که زمزمههای تشکیل دولتهای رسمی و مدرن در منطقه آغاز شد افغانستان بهشدت درگیر منازعات داخلی و رقابتهای پادشاهی بوده است.
«در میانه همین منازعات، فردی به نام «امیر عبدالرحمنخان» که پیشتر نیز به او اشاره شد، نقشی موسس در ایجاد ساختار متمرکز قدرت و شکلگیری دولت مدرن افغانستان ایفا کرد. در واقع، با بررسی تاریخ افغانستان میبینیم که جغرافیای این کشور بهطور طبیعی با ساختار قومی و نژادی آن گره خورده است. همین پیوند میان جغرافیا و قومیت، زمینه تشکیل یک حکومت مرکزیِ متمرکز، سختگیر و جغرافیامحور را فراهم کرد؛ حکومتی که با تلاش برای تثبیت اقتدار در سرزمینهای متنوع قومی افغانستان، تحولات عمیقی در ترکیب جمعیتی، جابهجاییهای خاک و حتی در ساختار طبقاتی و مناسبات بردگی ایجاد کرد.»
عمادی افزود: همانطور که در بسیاری از منابع تاریخی آمده، دوره حکومت امیر عبدالرحمنخان با فجایع و خشونتهای گستردهای همراه بود، بهویژه علیه قوم هزاره. در روایتهای تاریخی متعدد به سرکوب، کوچ اجباری و کشتار جمعی هزارهها در فرآیند استقرار دولت مرکزی اشاره شده است، تا جایی که برخی تاریخپژوهان و فعالان حقوق بشر آن را مصداق نسلکشی (ژنوساید) دانستهاند و معتقدند باید در سطح بینالمللی مورد پیگیری حقوقی قرار گیرد.
«با این همه، برداشت عمومی از او دوگانه است، گروهی او را معمار افغانستان نوین میدانند شخصیتی مقتدر که در برابر نفوذ انگلستان ایستادگی کرد و پایههای شکلگیری دولت مدرن را گذاشت. گروهی دیگر بهویژه در میان اقلیتهای قومی او را نشانه آغاز دورانی از تمرکز اقتدار و حذف فرهنگی میدانند. در طی سالهایی که در افغانستان کار میکردم، این تفاوت دیدگاه را از زبان محققان و مردم شنیدم؛ تضادی که دقیقاً نشاندهنده همان چندپارگی در «روایت تاریخیِ افغانستان» است.
افغانستان، ضربهگیر تاریخی میان دو ابرقدرت
مشاور ارشد پیشین سازمان ملل در امر بازسازی افغانستان اضافه کرد: اگر همه این روایتها را کنار بگذاریم، به یک نکته کلیدی میرسیم؛ اینکه افغانستان در تاریخ خود سه جنگ بزرگ علیه انگلستان داشته است که در ایران یکی را هم نداشتیم؛ جنگهای ۱۸۳۹ تا ۱۸۴۲، سپس ۱۸۷۸ تا ۱۸۸۰ و در نهایت سومین در سال ۱۹۰۲. ایران با وجود همسایگی تاریخیاش، حتی یک مورد مشابه نداشت. این جنگها بیشتر از موقعیت ژئوپلیتیکی خاص افغانستان سرچشمه میگرفتند زیرا افغانستان درست در مرز هندِ بریتانیایی قرار داشت. هند آنزمان که هنوز پاکستان وجود نداشت، منبع اصلی ثروت امپراتوری بریتانیای کبیر بود؛ برای انگلستان، حفظ امنیت و کنترل مرزهای شمالی هند مسالهای حیثیتی و اقتصادی بود زیرا بیش از ۷۰ درصد ثروت بریتانیا در دوره استعمار از هند تأمین میشد و «کمپانی هند شرقی» شریان حیاتی اقتصاد امپراتوری بود.
«از سوی دیگر، روسیه تزاری و سپس شوروی نیز بهدنبال تأثیرگذاری بر این منطقه بودند تا بتوانند موقعیت استعمار بریتانیا را در هند تهدید کنند. به همین دلیل افغانستان در عمل به «ضربهگیر تاریخی میان دو ابرقدرت» بدل شد؛ روسیه از شمال و بریتانیا از جنوب، هر دو این سرزمین را صحنه رقابت خود ساختند. نتیجه این درگیریهای ژئوپلیتیکی، همان سه جنگ معروف افغانستان با انگلستان بود، جنگهایی برای حفظ استقلال و تثبیت مرزهای سنتی این کشور. در نتیجه، ساخت دولت مرکزی مدرن در زمان عبدالرحمنخان همراه شد با مهندسی جمعیت و جابهجایی قومی. از مناطق مرتفع مرکزی، جمعیت هزارهها به مناطق پاییندست رانده شده و در مقابل کوچیها و عشایر پشتون جایگزین شدند تا ترکیب جمعیتی بهگونهای تغییر کند که قدرت سیاسی در دست اقوامِ نزدیک به دولت مرکزی باقی بماند.
عمادی گفت: این سیاست در مناطق شمالی (با اقوام ترکتبار) و جنوبی (با پشتونهای حاکم) ادامه یافت و در عمل پایههای دولت مدرن افغانستان بر نوعی بازآرایی قومی استوار شد. پیامد طبیعی چنین سیاستی، شکلگیری جابهجاییهای گسترده جمعیت بود، زمینهای که بعدها به موجهای متنوع مهاجرت، تبعید و کوچهای داخلی انجامید.
«با پایان دوران عبدالرحمنخان و ورود جهان به دوره جنگ سرد، افغانستان بار دیگر در نقطه برخورد قدرتهای جهانی قرار گرفت. شوروی سابق، در معادلات خود برای نفوذ در جنوب و مقابله با بلوک غرب، سرانجام در سال ۱۹۷۹ (۱۳۵۸) به افغانستان لشکرکشی کرد. پیش از آن، کودتاهای کمونیستی راه را برای این ورود هموار کرده بودند. همین اشغال افغانستان توسط شوروی، سرآغاز اصلیترین موج مهاجرت مدرن افغانها بود؛ میلیونها نفر از ترس جنگ، خشونت و نابودی روستاها کشور را ترک کردند یا در داخل آواره شدند. بهاینترتیب افغانستان دوباره به صحنه تقابل دو قطب جهانی، جهان کمونیسم و جهان سرمایهداری تبدیل شد و مردم آن چه بهای سنگینی برای رقابت ابرقدرتها پرداختند.»
«پس از خروج شوروی، بازیگران دیگری وارد میدان شدند. آمریکا، با همراهی عربستان سعودی و پاکستان، زمینه پیدایش گروههای جدید از جمله طالبان را فراهم کرد. پیش از طالبان، دوران حکومت مجاهدین بود که خود درگیریها و تخریبهای گستردهای بهبار آورد. چنانکه از نزدیک دیدهام، جنگهای داخلی میان گروههای مجاهد نیز از نظر وسعت و خسارت، چیزی کمتر از نبرد علیه شوروی نبود. در این دوران، هزاران نفر از اقوام تاجیک و هزاره ناچار به ترک خانههایشان شدند. بخشی در داخل آواره، بخشی در خارج.»
«با ظهور طالبان از سال ۱۹۹۶، مرحله تازهای از درگیری آغاز شد که رنگ نژادی و قومی به خود گرفت. بعد از دوره طالبان، ورود آمریکا به افغانستان بهنام جنگ علیه تروریسم در واقع ادامه همان رقابت بزرگ قدرت بود؛ ایالات متحده با بهانه تعقیب بنلادن اما با هدف تثبیت حضور بلندمدت در منطقه و بازسازی ساختار سیاسی و اقتصادی افغانستان قدم گذاشت. دوره ۲۰ ساله «جمهوریت» پس از آن، با فراز و فرود بسیار همراه بود و در نهایت با بازگشت طالبان (۱۴۰۰/۲۰۲۱) پایان یافت. رویدادی که نماد آشکار شکست نظم بینالمللی در ایجاد ثبات پایدار در افغانستان بود. »
«همه دورهها در افغانستان ریشه در همان موقعیت ژئوپلیتیکی این کشور که همواره در میان رقابت قدرتهای بزرگ گیر افتاده و بار تاریخی سنگینی را برای این موقعیت پرداخت کرده است. یکی از پیامدهای این تاریخ، موجهای پیدرپی مهاجرت بوده است؛ در هر دوره، بخشی از مردم افغانستان ناچار به جابهجایی شدهاند، از مناطق مختلف به سمت مرزهای کشورهای همسایه و از جمله ایران حرکت کردهاند... افغانستان نه فقط مرکز صدور مهاجر بلکه محل رفتوآمد موجهای انسانی شد که گاه از ایران، پاکستان یا کشورهای آسیای مرکزی تردد میکردند.»
طبیعی است وقتی نگرش دقیق و داده معتبر درباره سازوکار مهاجرت، ساختار بازار کار، مسائل جمعیتی و امنیتی نداشته باشیم، پس از ۴۰ سال همچنان در فضایی غبارآلود درباره مهاجران سخن بگوییمعمادی در ادامه به تنوع جغرافیایی، اجتماعی و مقصدهای مهاجرت افغانستانیها اشاره کرد و گفت: معمولاً تصور میکنیم مهاجرت افغانها بیشتر به ایران و پاکستان محدود بوده در حالی که هرچند این دو کشور مقصدهای اصلی و تاریخیاند اما جریان مهاجرت در واقع بسیار متنوعتر و گستردهتر است. کشورهای همسایه و بسیاری از کشورهای غربی بهویژه ایالات متحده و کشورهای اروپایی نیز در این فرایند مهاجرپذیر بودهاند و هر یک، بهنوعی، در این مکانیزم پیچیده اجتماعیِ جابهجایی نقش دارند.
گمانهزنیهای نادرست در نتیجه ضعف دادهها
وی افزود: در کشورهای اروپایی مانند انگلستان و آلمان، مطالعات پراکنده اما عمیقی در این زمینه انجام شده در حالی که در ایران با وجود حضور بیش از سه میلیون مهاجر افغان، پژوهشهای میدانی و تحلیلی هنوز کمعمق و محدود است.
«طبیعی است وقتی نگرش دقیق و داده معتبر درباره سازوکار مهاجرت، ساختار بازار کار، مسائل جمعیتی و امنیتی نداشته باشیم، پس از ۴۰ سال همچنان در فضایی غبارآلود درباره مهاجران سخن بگوییم. در بسیاری از گفتوگوها و حتی متون رسمی، هنوز مفاهیم پایهای مانند «مهاجر» و «پناهنده» تعریف دقیق و تفکیکشدهای ندارند، در حالی که این دو اصطلاح از نظر حقوقی و اجتماعی کاملاً متفاوت هستند چه رسد به دادههای آماری.»
«ما اطلاعات روشنی نداریم که چه جمعیتی با چه ترکیب سنی، جنسیتی، اقتصادی، نژادی و شغلی وارد ایران شدهاند و این ترکیب در هر موج مهاجرت (به ایران، پاکستان یا سایر کشورها) متفاوت بوده است. به عنوان نمونه، موج جدید مهاجرت اروپا و بازگشت طالبان به قدرت که ترکیب این مهاجران از جهات مختلف با موجهای قبلی متفاوت است اما متأسفانه مطالعه منسجمی روی ویژگیهای آنان مانند سن، جنس، درآمد، سطح سواد یا ترکیب نژادی انجام نشده است.»
عمادی تصریح کرد: ضعف دادهها موجب میشود که جامعه با گمانهزنیهای نادرست روبهرو شود؛ گاه عددهای نادرستی مانند «۹ میلیون مهاجر» مطرح میشود و همراه با نگرانیهای امنیتی اغراقآمیز مانند جنگ ۱۲ روزه ایران، تصویری مخدوش و غیرشفاف از حضور افغانها در ایران شکل میگیرد. اگرچه هنوز دادههای دقیق زمانی و مکانی نداریم اما با نمونهگیریهای کوچک، مطالعات تطبیقی و مقایسهای بهویژه با کشورهای اروپایی میتوان شناختی واقعیتر و علمیتر از تعامل و جابهجایی جمعیتی بین ایران و افغانستان به دست آورد.