شناسهٔ خبر: 75891537 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: آنا | لینک خبر

فرزند ارشد شهید شیرعلی سلطانی در گفتگو با آنا

زندگی در خانه‌ای که شهادت پایان راه نبود/ تقریظ رهبری برای ما یک تأیید الهی است

مرضیه سلطانی، فرزند ارشد شهید شیرعلی سلطانی گفت: برای ما تقریظ رهبری فقط یک نوشته نیست، بلکه یک تأیید الهی است که باعث می‌شود نسل جدید به مسیر شهدا نزدیک شود.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، کتاب «خانوم‌ماه» اثر ساجده تقی‌زاده، روایتی از زن بدون هیچ پسوندی است. این کتاب که انتشارات به‌نشر منتشر کرده، داستان زندگی خانم‌ناز علی‌نژاد، همسر شهید شیرعلی سلطانی است؛ اما محور بیشتر روایت‌های او، همسر شهیدش است. روایت‌های کتاب از نوجوانی خانم‌ناز علی‌نژاد شروع می‌شود و به‌سمت روز‌هایی می‌رود که سختی‌های زندگی بیشتر و بیشتر می‌شود مانند زمان مبارزات انقلابی شهید سلطانی و دوره جنگ تا شهادت ایشان. این کتاب، داستان زندگی یک زوج است، هر چند در تمام مسیر کنار یکدیگر دیده نشوند.

کتاب «خانوم‌ماه» روایت زندگی همسر شهیدی نیست که در سایه شهید دیده شود و شخصیت درجه دوم باشد، بلکه روایت زندگی زنی تأثیرگذار است که هم در مجاهدت‌های همسر شهید خود نقش داشته است و هم بعد از شهادت مرد زندگی‌اش، بار زندگی را به دوش کشیده و فداکارانه و ایثارگرانه راه و هدف شوهر شهیدش را دنبال کرده است.

به بهانه تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب «خانوم‌ماه» که در هفته کتاب و کتاب‌خوانی از آن رونمایی می‌شود، با مرضیه سلطانی، فرزند ارشد شهید سلطانی گفت‌وگویی داشته‌ایم پیرامون زندگی پدر و مادرشان، پدر و مادری که روایت زندگی‌شان در کتاب «خانوم‌ماه» آمده است. این گفت‌و‌گو را در ادامه می‌خوانید:

قبل از چاپ کتاب «خانوم‌ماه»، مادرتان درباره فراز و نشیب‌های زندگی و خاطرات‌شان با شما صحبت کرده بودند یا اولین‌بار در کتاب با این مسائل مواجه شدید؟

روایت‌های کتاب «خانوم‌ماه» که اسمش هم به نام مادرم است، برای ما چیز تازه‌ای نبود. مادرمان سال‌هاست در جمع خانواده برایمان از زندگی و خاطراتش با پدر تعریف می‌کند. همیشه می‌گفت: «آن‌زمان بابات این کار را برای ما انجام داد، خواسته‌اش این بود، به مردم کمک می‌کرد...» و همیشه یاد پدر را زنده می‌کند. حالا هم که ۴۳ سال از شهادت پدر می‌گذرد، همان خاطرات تکرار می‌شود. ما واقعاً با یاد پدرم زندگی می‌کنیم.

البته باید ذکر کنم که خانواده ما سه شهید تقدیم اسلام کرده است؛ اول عموی من، شهید صفدر سلطانی که ۱۸ سال‌شان بود و قبل از پدرم در اوایل جنگ به شهادت رسیدند. پیکرشان همان‌جا ماند و حدود هفت روز بعد دفن شدند. پدرم یک سال و نیم بعد از برادرشان، شهید شدند و پس از آن دایی‌صادق بنده، برادر بزرگ مادرم که همراه برادر دوقلویشان، دایی‌مرتضی به جبهه رفتند. دایی‌مرتضی زخمی شد و برگشت و دایی‌صادق به شهادت رسید. حالا ۳۷ سال است که از او هیچ نشانی نداریم.

مادر من هم خواهر شهید هستند و هم همسر شهید و همیشه در جمع خانواده‌مان صحبت و یاد شهدا زنده بوده است. این خصلت ما ایرانی‌هاست؛ با هم حرف می‌زنیم، به هم کمک می‌کنیم و دغدغه همدیگر را داریم. مادر، مادربزرگ‌ها، عمه‌ها، خاله‌ها و حتی آقایان خانواده در هر دورهمی اولین یاد و ذکرشان شهداست؛ «خدا رحمت کند حاجی را، یاد شهید شیرعلی بخیر» و خاطرات را مرور می‌کنند.

مادرم هنوز هم برای پدر سالگرد می‌گیرد؛ هم برای عمویم، همان دوم فروردین، هم برای پدرم. در مسجد المهدی که پدر ساختند، بعد از ۱۳ بدر یک دورهمی بزرگ برگزار می‌شود. ما و فامیل و دوستان جمع می‌شویم، دعا و زیارت می‌خوانیم و یاد پدر زنده می‌شود. پدر ما عاشق اهل‌بیت بودند و مادر هنوز هم این مسیر را ادامه می‌دهد.

در کتاب شخصیت مادر شما فراتر از «همسر شهید بودن» معرفی شده است. شما در مسیر رنج و رشدی که پدر و مادرتان طی کردند، چه سهمی داشتید؟

ما همیشه برای پدر و مادر زحمت بودیم؛ مثل همه بچه‌ها، اما همین سختی‌هاست که والدین را می‌سازد و آنها هم ما را تربیت می‌کنند. مادر همیشه به ما یاد می‌داد که برای مردم کاری کنیم، دست دیگران را بگیریم. مادر می‌گفت: «ننه، تو کار و زندگی‌ات همیشه به دیگران برس».

الآن خودم هم مادر هستم، هم مادربزرگ و ۶ نوه دارم. هر بار که در تربیت بچه‌ها یا مشکلات زندگی قرار می‌گیرم، ناخودآگاه یاد رفتار‌های پدر و مادرم می‌افتم؛ اینکه در آن شرایط چه کردند، چطور تصمیم گرفتند و ما از آنها یاد گرفتیم.

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های پدر و مادرم، مردم‌داری بود. پدرم به‌عنوان یک جوان ۲۶–۲۷ ساله هدفمند زندگی می‌کرد؛ از خدا مقام شهادت را می‌خواست و برایش برنامه‌ریزی داشت. مسجد ساخت، حسینیه ساخت، جوان‌ها را جمع می‌کرد، برایشان برنامه داشت. آن‌زمان بسیاری سواد نداشتند و او باسواد بود و محله را احیا می‌کرد. زندگی‌مان در محله‌ای بسیار ساده بود؛ اما پدرم آزادمنش بود و فکرش ثروتمند بود. به دیگران توجه داشت. هروقت فصل میوه می‌شد، با هر وسیله‌ای که بود، برای همه بچه‌های محله میوه می‌برد. از ما هم کمک می‌گرفت و ما بچه‌ها لباس‌هایمان را پر از میوه می‌کردیم و به درِ خانه‌ها می‌رفتیم و پدر سفارش می‌کرد: «به فلانی هم برسون، نذار کسی محروم بمونه».

به نظرم پدرم از محسنین بود. به همه احترام می‌گذاشت. در مناطق محروم سرکشی می‌کرد؛ مسجد، کتابخانه، حمام، راه روستا‌ها و ... به هر کجا نیاز بود کمک می‌کرد. وسیله نداشت، اما می‌رفت. این روحیه خدمت و محبت، میراث پدر و مادر برای ماست.

مهم‌ترین ویژگی مادرتان از نگاه شما چیست؟

مادرم بخشنده بود؛ خیلی سریع می‌بخشید. هر چیزی که می‌توانست دل دیگران را ناراحت کند، اگر می‌فهمید، فوراً رد می‌کرد و می‌بخشید. مادر من واقعاً بوی عشق می‌دهد. نوه‌ها وقتی می‌گویند «عزیزجون»، گرمایی در صدایشان هست. کوچک‌ترین نوه‌مان، یاسین، محبتش به مادرم از همه بیشتر است. همین چند شب پیش که مراسم پیشواز برنامه کتاب در مسجد المهدی بود، آقای آرام، واقعه شهادت پدر را روایت می‌کرد. مادرم آرام‌آرام گریه می‌کرد. یاسین که آن‌طرف مجلس بود، تا فهمید عزیزجونش گریه می‌کند، آمد پیشش. جلوی همه، انگار هیچ‌کس جز مادرم وجود نداشت، او را بغل کرد و با انگشت‌های کوچکش اشک‌های مادرم را پاک کرد. او حرفی نزد، اما با همان رفتار گفت: «عزیزجون، آروم باش». این محبت‌ها ارث پدر و مادر ماست؛ مهربانی‌ای که خداوند از طریق آنها به ما منتقل کرده است.

شما چندساله بودید که پدرتان شهید شد؟ چه خاطره‌ای از رابطه‌تان با ایشان هنوز در قلب‌تان مانده و دلتنگش می‌شوید؟

من ۱۲ سال داشتم که پدرم شهید شدند. چون فرزند بزرگ‌تر بودم، بیشتر خاطرات را به یاد دارم. وقتی بابا می‌آمد خانه، من از خوش‌حالی می‌دویدم طرفش. او روی زمین می‌نشست تا هم‌قد من شود و بغلم می‌کرد. همه بچه‌ها عاشق این بودند که اولین‌نفر باشند که در آغوش او می‌روند. پدرم هم‌قد بچه‌ها می‌شد، دست‌هایش را باز می‌کرد و همه را بغل می‌کرد.

یکی از چیز‌هایی که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم گریه‌هایش است: گریه‌هایی عاشقانه برای خدا، نه از غم دنیا. کودک بودم، اما یادم هست یک‌باره بیدار می‌شدم و او را در حیاط، روی سجاده، در تاریکی شب می‌دیدم؛ اشک می‌ریخت، آن‌قدر که شانه‌هایش می‌لرزید. پدر فقط ۳۴ سال عمر کرد، اما عمرش پربرکت بود؛ جهادی بود، دغدغه مردم داشت، به روستا‌ها سر می‌زد، مشکلات را می‌نوشت و برای رفع‌شان تلاش می‌کرد. او شهید زنده بود قبل از آنکه شهید شود.

من در طول این ۴۰ سال زندگی‌ام با شهدا، خصوصاً شهید سلطانی، دیدم که آنها از خانواده‌شان، از همسرشان، از دوستان‌شان دفاع می‌کنند. من معتقدم شهید سلطانی اکنون مردم را به‌سمت ولایت می‌برد. همان‌طور که شهدا سفارش به ولایت کرده‌اند. اگر کسی می‌خواهد دوست شهید باشد، باید ولایت‌پذیر باشد. شهدا واقعاً زنده‌اند و کار راه می‌اندازند.

به نظر شما یادداشت‌ها و تقریظ‌هایی که رهبر انقلاب برای کتاب‌ها می‌نویسند، چه تأثیری در دیده‌شدن آنها دارد؟

رهبر انقلاب برای خانواده شهدا مثل یک پدر هستند. یادداشت‌های ایشان باعث می‌شود کتاب دیده شود، مردم بیشتر با زندگی شهدا آشنا شوند و نسل جدید انگیزه بگیرد. ما خدا را شکر می‌کنیم که در زمان غیبت امام، چنین ولیِ خدایی داریم. برای ما تقریظ رهبری فقط یک نوشته نیست، بلکه یک تأیید الهی است که باعث می‌شود نسل جدید به مسیر شهدا نزدیک شود.

انتهای پیام/