به گزارش خبرگزاری آنا، دومین رویداد «تا کتاب» که برنامهای حول محور روایتگفتن و روایتشنیدن است، عصر یکشنبه (۲۵ آبانماه ۱۴۰۴) در تماشاخانه مهر حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار شد. این رویداد، کتاب را به روایت نویسنده آن به مخاطب معرفی میکند و او را به دنیای ذهنی و آنچه را که نویسنده تجربه کرده است، میبرد.
در این برنامه که به همت انتشارات سوره مهر برگزار شد، پنج کتاب «مسافران» به قلم فاطمه بهبودی، «غلامحسین مصاحب» اثر صادق حجتی، «روی ماه دی» به قلم سیده مریم گلچمن، «لنگ گرمابه آغامحمدخان قاجار» به نویسندگی مصطفی محمدی و «عطر فلفل» اثر محمدعلی جعفری توسط نویسندگانشان در حضور مخاطبان روایت شدند.
کتابی که پس از ۱۰ سال تلاش و صبوری منتشر شد
فاطمه بهبودی، نویسنده کتاب «مسافران» پس از پخش کلیپ بریدهخوانی این کتاب، روایت خود را با توضیحی درخصوص چاپ کتابهای قبلیاش شروع کرد و گفت: پاییز ۱۳۹۳، پس از سه تجربه نوشتاری در قالب مجموعه داستان کوتاه، رمان و زندگینامه داستانی، تصمیم گرفتم وارد حوزه مستندنویسی شوم. از مهر ۹۳ تا اردیبهشت سال ۹۴ مشغول گفتوگو با مدیر جنگ روانی ایران و عراق بودم و حاصل آن تلاشها، کتاب «پوتینقرمزها» شد.
او افزود: حین گفتوگوها، همواره نام فردی به نام شیخ صلاح را میشنیدم؛ فردی متولد کربلا که در واحد اطلاعات عملیات قرارگاه خاتمالانبیا خدمت میکرد. اینکه شخصی زاده کربلا، با سابقه خدمت در ارتش عراق، در جنگ هشتساله در کنار ایران ایستاده باشد، برایم محل پرسش بود. به همین دلیل از یکی از دوستانم خواستم فرصت دیدار با او را برایم فراهم کند. این ملاقات حدود چهار سال بعد، در دیماه ۱۳۹۸ انجام شد.
بهبودی آن دیدار را اینطور تعریف کرد: در همان ابتدا، تصوراتی که بر اساس روایتها و فضای کتاب «پوتین قرمزها» در ذهنم ساخته شده بود، فرو ریخت. آنچه از شیخ صلاح عسگرپور در قرارگاه خاتم شنیده بودم، با شخصیت آرام و ملایمی که میدیدم بسیار متفاوت بود. همین تفاوت باعث شد درخواست کنم دیدارهای بیشتری داشته باشیم و گفتوگوهایمان را ادامه دهیم.
او ضمن اشاره به گروه «معاودین» و خانواده شیخ صلاح و ماجرای خروجشان از عراق که داستانی پرفرازونشیب داشته است، درباره دیدار با همسر شیخ صلاح و زندگی او در هتل فجر نیز برای مخاطبان صحبت کرد و گفت: نام هتل فجر برایم بسیار آشنا و مهم بود؛ پیشتر درباره آن گفتوگوهایی انجام داده بودم. در دوران جنگ، برخی فرماندهان بهدلیل حجم بالای کار و ناتوانی در رفتوآمد، خانواده خود را در این هتل اسکان میدادند تا دستکم بتوانند ساعاتی کوتاه آنها را ببینند. تجربه زیسته زنان ساکن در این هتل همیشه برایم شنیدنی بود و همین موضوع انگیزهای شد تا با همسر آقای عسگرپور نیز گفتوگو کنم.
نویسنده کتاب «مسافران» از روایت همه جوانب زندگی شخصیتهای مدنظرش در این کتاب گفت و به تأثیر شیوع بیماری کرونا بر طولانیشدن روند گفتوگوها اشاره کرد. او در ادامه گفت: سرانجام در سال ۱۴۰۰ موفق شدم گفتوگوها را کامل کنم و متن امروز کتاب «مسافران» را شکل دهم: روایتی ساده از یک زندگی عاشقانه. عنوان کتاب نیز چند بار میان مهاجران و مسافران تغییر کرد تا اینکه عنوان قطعی «مسافران» انتخاب شد. به نظرم، مهاجرت دارای نوعی کوچ و قطعیت است؛ اما سفر اقامت موقتی دارد و مسافر همیشه به بازگشت فکر میکند. آقای عسگرپور و خانوادهشان نیز برای من شبیه مسافران بودند، نه مهاجران.
نیاز ضروری جامعه امروز به منش و رویکرد فردی غلامحسین مصاحب
مهدی صالحی، مدیر مؤسسه ویراستاران، دومیننفری بود که روی سن تماشاخانه مهر آمد و بخش بریدهخوانی کتاب «غلامحسین مصاحب» را انجام داد. او ابتدا به اهمیت شخصیت مصاحب و مطالعه این کتاب اشاره و بیان کرد: برای نخستینبار است که درباره شخصیت غلامحسین مصاحب با این گستره و برای عموم مردم سخن گفته میشود و باید به نویسنده کتاب، بابت این تلاش ارزشمند خداقوت گفت. در این اثر با قلمی قدرتمند، روان و خوشخوان روبهرو هستیم؛ کتابی خوشدست که بهراحتی میتوان با آن ارتباط برقرار کرد و خواندنش فرصتی ارزشمند است که نباید از آن غفلت کرد.
او افزود:ای کاش فرصتی فراهم شود تا مسئولانی که امکانش را دارند، پویشهای کتابخوانی درباره این اثر راهاندازی کنند؛ زیرا با خواندن کتاب، ابعاد مهمی از تربیت، فرهنگ و نوع نگاه مصاحب آشکار میشود. جامعه ما به اخلاق، منش و رویکرد فردی شبیه آنچه در شخصیت مصاحب دیده میشود، بهشدت نیازمند است و این خلأ در بخشهای مختلف کشور احساس میشود.
ادای احترام به شخصیتهای مانای ایرانزمین
صادق حجتی، نویسنده کتاب «غلامحسین مصاحب» نیز در این برنامه، روایت خود از مواجهه با دنیای مصاحب و چاپ این کتاب را اینطور بیان کرد: ارسطو میگوید «اگر کسی را تحسین میکنیم، باید به سبب اعمال او باشد؛ زیرا اعمال، نشانه خصائص اخلاقیاند. اگر فرد مورد ستایش، نخستین کسی است که کاری انجام داده یا یکی از معدود افرادی است که آن کار را انجام داده یا بهترین فرد در انجام آن کار بوده است، باید آن را یادآور شد. همچنین اگر فرد در شرایط سخت به موفقیت رسیده یا بارها کامیابی را تجربه کرده باشد، باید از آن یاد کرد؛ زیرا این موفقیتها نشانهای است از شخصیت او، نه از اتفاق.»
حجتی افزود: تقریباً همه این معیارها در کارنامه مصاحب دیده میشود. زمانی که ریاضیات ایران فاصله زیادی با ریاضیات روز دنیا داشت، مصاحب با تدوین مجموعه سهجلدی «مقدمهای بر اعداد»، این مسیر علمی را متحول کرد. علاوهبر آن، او بنیانگذار یکی از منظمترین ساختارهای آموزشی در حوزه ریاضی بود؛ مؤسسه ریاضی دانشگاه تربیتمعلم که اکنون به نام مؤسسه ریاضی مصاحب شناخته میشود. او در آن مؤسسه هفت دوره دانشجو تربیت کرد و امروز، تقریباً استخوانبندی ریاضیات کشور بر پایه همان نسل شکل گرفته است و البته، نباید اثر عظیم او، یعنی «دایرةالمعارف فارسی» را فراموش کرد.
این پژوهشگر گفت: پرداختن به شخصیتهایی، چون مصاحب چه ضرورتی دارد؟ من فکر میکنم کلید این موضوع قدردانی است؛ قدردانی به معنای واقعی کلمه، یعنی شناختن قدر افراد و مسیری که پیمودهاند. این شخصیتها در نقطهای ایستادهاند که حاصل یک عمر تلاش است و ما متأسفانه بسیاری از این نقطهها را گم کردهایم. پرداختن به زندگی و کارنامه چهرههایی مانند مصاحب، بیش از آنکه ادای احترام به آنان باشد، برای خود ما و آینده ایران ضروری است. این کار به ما کمک میکند نقطههای گمشده را دوباره پیدا کنیم و دستکم از تکرار مسیرهایی که پیش از ما پیموده شده، بینیاز شویم.
سه نسل مجاهدت
سیدهمریم گلچمن، نویسنده کتاب «روی ماه دی» نیز که از بوشهر به تهران آمده بود، در بخش صحبتهای خود، درباره این کتاب بیان کرد: در تیرماه ۱۴۰۱ مجموعهای از پیادهسازیها به دستم رسید و بسیار خوشحال بودم که روایت شهدا به قلم من سپرده شده است. در همان لحظه سخنان رهبر انقلاب در کنگره شهدای سال ۹۸ در ذهنم تداعی شد. همانجا که فرمودند «چهار شهید برجسته در این منطقه داریم؛ تلاش کنید یاد و خاطره این عزیزان زنده بماند». برای ما نویسندگان بهترین راه زنده نگه داشتن یاد شهدا، نوشتن است. احساس کردم این سخن، حجت را بر من تمام کرده است.
او افزود: از همانجا مطالعه زندگی مادر شهیدان گنجی، بانو مرضیه را شروع کردم؛ مادری که رنج و شادیاش همراه با هر خط این کتاب در ذهنم زنده میشد. مرضیه از همان کودکی در کارها شریک بود؛ گندم درو میکرد، چوپانی میکرد و حتی یک بار در چاه افتاد. در یازدهسالگی پدرش را از دست داد و شد مرد خانه. در سیزدهسالگی ازدواج کرد و ده سال بعد، به شهری دیگر رفت. در طول زندگی حدود ۲۸ بار اسبابکشی کرد. سختیهای غربت، مسائل مربوط به انقلاب سفید و اصلاحات ارضی، همه بر زندگی او اثر گذاشت. بارها تا مرز ناتوانی رسید؛ حتی کتک میخورد و صلاحیت نگهداری بچهها را هم از او میگرفتند؛ بیآنکه کسی حامیاش باشد یا سوادی داشته باشد.
او با اشاره به مادرانگیهای مرضیه خلیفه، از تلاش او برای علمآموزی فرزندش گفت: در گرمای برازجان، نه آب داشت و نه توان خرید پنکه، اما شب تا صبح کار میکرد؛ خیاطی میکرد تا شکم بچههایش را سیر کند. قلم و دفتر هم کنار خیاطی میگذاشت، چون میخواست فرزندش صادق کتاب بخواند: کتابهای مطهری، نهجالبلاغه و قرآن. از همینجا بود که مرضیه بیسواد، بهواسطه فرزندش باسواد شد.
گلچمن افزود: نادر به دانشگاه اصفهان رفت و روانشناسی بالینی خواند. پسر دیگرش که ابتدا اردشیر نام داشت و بعدها نامش صادق شد، سفیر فرهنگی ایران در پاکستان شد. یک مادر عامی و بیسواد دو فرزند عالم و اثرگذار تربیت کرد. با اینکه صادق زن و بچه داشت، مادر احساس تکلیف میکرد و در مسیر رسالت فرزندش همراهش بود. دو سفر به پاکستان و یک سفر به هند داشت و اتفاقات زیبا و تأثیرگذاری در این سفرها برایش رخ داد. مادر داماد و دو نوهاش را با دست خود در خاک کاشت و با اشک چشم آب داد و از اینجا دور سوم یتیمداری او آغاز شد.
او درباره روند نگارش این کتاب توضیح داد: هنوز کار نگارش تمام نشده بود که به من گفتند کتاب را به پایتختنشینان سپردهایم، چون من نویسنده مطرحی نبودم و تازهکار بودم. ناراحت شدم و یک دل سیر گریه کردم، گله کردم و بعد با خودم گفتم همانطور که مادر در سختترین لحظهها ایستاد، من هم باید بایستم. پس بیشتر خواندم، بیشتر نوشتم و بیشتر یاد گرفتم. یک سال بعد خبر رسید که کتاب را برگرداندهاند. گفته بودند که نویسنده به بوم جنوب اشراف نداشته. بسیار خوشحال شدم.
سیدهمریم گلچمن به دیدار خود با مادر شهیدان گنجی نیز اشاره و در اینباره بیان کرد: به خانه مادر رفتم. گفت چند خواهش دارم: پنج فرزند شهید دادهام. با قلب ۳۰ درصد و ریه ۱۵ درصد با من ۶۴ مصاحبه کردهاند. فقط میخواهم کتابی بنویسی که خواننده وقتی آن را دست میگیرد، با کراهت زمین نگذارد. گفت: نادر در کنار صادق دیده نشده؛ هر دو برای انقلاب زحمت کشیدهاند؛ نادر را خوب بنویس. کاری که مادر میخواست بسیار سخت بود و از او خواستم تا از شهدایش بخواهد برایم دعا کنند تا بتوانم شروع به نوشتن کنم.
داستانی تخیلی حول محور یک شخصیت تاریخی
مصطفی محمدی، نویسنده کتاب طنز «لنگ گرمابه آغامحمدخان قاجار» نیز در این برنامه، درباره روند نگارش و محتوای کتاب خود گفت: سال ۱۳۷۳ اولین داستان این مجموعه کلید خورد و داستان دهم مجموعه تقریباً از روستای منار بازار، بخش تایرو، شهرستان صومعهسرا الهام گرفته شد. در این مسیر در خدمت استاد مسعود معصومی بودم و کتاب را به ایشان تقدیم کردم. این مجموعه شامل ۱۳ داستان طنز است.
محمدی درباره موضوعات اصلی کتاب بیان کرد: آقامحمدخان قاجار شخصیتی واقعی است، اما حمامرفتنش و لنگداشتنش تخیل نویسنده است. این تخیل به من اجازه داد تا شخصیت تاریخی را از دل تاریخ بیرون بیاورم و در قالب داستانی زنده و ملموس ارائه کنم. برخی داستانهای مجموعه کاملاً واقعیت محض هستند؛ برای مثال، داستان با شماره ۱۵۲۷۹۳ کاملاً براساس واقعیت نوشته شده است.
فقط چهار ساعت فرصت داشتم تا خود را نجات دهم
محمدعلی جعفری، نویسنده کتاب «عطر فلفل»، آخرین ارائهدهنده این برنامه بود. او با اشاره به یکی از تجربههای پرخطر خود در روند شکلگیری کتاب گفت: شبی چند پاسگاه در شهری در بلوچستان پاکستان مورد حمله قرار گرفته بود. هلیکوپتر شناسایی بر فراز شهر پرواز میکرد و صدای انفجارها از هر طرف شنیده میشد. من فقط چهار ساعت فرصت داشتم که از آن شهر فرار کنم؛ وگرنه به تعبیر مردم آن منطقه غیب میشدم. غیبشدن در ادبیات بلوچستان پاکستان یعنی ربوده یا بازداشتشدن توسط ارتش، بدون اینکه خانواده فرد بفهمند او کجاست، زنده است یا مرده. هزاران نفر به این شکل ناپدید شدهاند و همین موضوع، اعتراضهای زیادی را در پاکستان برانگیخته است.
او افزود: در آن چهار ساعت مدام به حرفهای مدیر پایانه مرزی میرجاوه فکر میکردم که گفت: میدونی کجا داری میری؟ گفتم: میدونم و تحقیقاتی انجام دادم. شبیه وداع پدری بود که فرزندش را از خطر برحذر میدارد. در نهایت گفت: امیدوارم هفته آینده دوباره همینجا ببینمت.
جعفری به همراهی خود با یک قاچاقچی در این سفر اشاره و بیان کرد: با وجود هشدارها من زمینی به سفر رفتم. با فردی که عنوان سَمِگلَر داشت راهی شدم. بعداً وقتی اینترنت وصل شد و اسمش را جستوجو کردم، فهمیدم سمگلر یعنی قاچاقچی. من ۷۰۰ کیلومتر از میرجاوه تا مقصد را با یک قاچاقچی همسفر بودم.
او درباره خطرات سفرش اینطور توضیح داد: به همسرم زنگ زدم و گفتم واتساپ نصب کند؛ چون هیچ تضمینی نبود سالم برگردم. پلیس دنبالمان بود و چندبار محل اقامت را عوض کردیم تا خودم را به خانه فرهنگ ایران برسانم. زمان سفر نزدیک روز استقلال پاکستان و همچنین شهادت اسماعیل هنیه بود و شرایط امنیتی بسیار سخت شده بود. قبل از سفر نام شهر را در گوگل جستوجو کرده بودم. تنها نتیجهای که نشان میداد بمباران و خرابی شهر بود. این شهر نقطه شروع پیادهروی زائران اربعین پاکستان بود. حدود سه هزار نفر از سراسر پاکستان با وجود همه خطرات و مشکلات، خودشان را به این شهر میرساندند و تازه از آنجا ۷۰۰ کیلومتر مسیر تا مرز میرجاوه در پیش داشتند.
او افزود: در آن چهار ساعت اضطراب، نشستم و خطبهخط مطالب، عکسها و فیلمها را برای همسرم فرستادم. هر فایل را از فلش و لپتاپم حذف میکردم تا اگر اتفاقی برایم افتاد، چیزی باقی نماند. مدام به همسرم میگفتم شاید برنگردم، اما محتوا باید بماند. حرفهایی که شنیده بودم، چیزهایی که دیده بودم و گفتوگوهایی که انجام داده بودم، همه ارزش ضبطکردن داشت.
محمدعلی جعفری در پایان عنوان کرد: این تجربه تلخ و نفسگیر و نیز روایتهای مردمی که در مسیر آنها را ملاقات کردم، بخش مهمی از محتوای کتاب «عطر فلفل» را شکل داد.
انتهای پیام/