مقدمه
ایران معاصر مولود نوعی اندیشه مقدس است که در سایهی این اندیشه، حکومتی مبتنی بر دین اسلام در جغرافیای ایران تشکیل شده است و به همین دلیل قوانین اجتماعی نیز بر اساس آموزههای دین اسلام در کشور ایران جاری است؛ همچنین ادیان مختلف توحیدی ابراهیمی، به حکم طهارت و پاکی اهل کتاب، اجازه پیدا کردهاند که در ایران فعالیت آزاد داشته باشند، البته تمام این فرآیند اجتماعی در مقام مقدمهای برای ظهور بزرگترین نجات دهندهی بشریت، امام زمان (عج الله تعالی و شریف) است و به همین منظور هر کار بایسته و شایسته، در راه تأمین مقدمات ظهور برای طرفداران انقلاب اسلامی مجاز است.
با توجه به تحولات کشورهای اسلامی در درجهی نخست نگاهی به چشم انداز حکمرانی و سیاستگذاری جمهوری اسلامی ایران دارند که این حکومت، با اسلام چه نسبتی خواهد داشت و میزان موفقیت ایران در توسعه حکمرانی اسلامی چگونه است؟ و در سوی دیگر این نظرگاه، کشورهای اروپایی از امکان و توسعهی حکومت اسلامی در ایران و گسترش احتمالی این موفقیتها در کشورهای عربی و اسلامی بیمناک هستند، بنابراین همواره چالشی وجودی و تمدنی، میان ایران و غرب وجود داشته است که زعمای کشورهای اسلامی در سایه آن چالش قدم میزنند؛ اما در کمال تعجب در افکار عمومی مردم اروپا، آمریکا و استرالیا به همراه غربگرایان آسیایی مانند ژاپن، کره جنوبی و حتی چین کمونیست، در سالهای اخیر نوعی تمایل به جمهوری اسلامی ایران و اندیشههای ایرانیان مسلمان پدید آمده است که با روند سیاسی و اجتماعی جهان معاصر متفاوت است.
آمریکای قدرتمند
امروزه نوعی جنایت، ترور و آدمکشی مبتنی بر نژادپرستی صهیونیستی و آمریکایی در دنیا وجود دارد که این نوع رفتار ابزار و رکن اساسی در تشکیل حکمرانی آمریکایی و اسراییلی است و البته مهمترین رکن در تعارض فکری و دینی میان ایران و غرب جدید نیز مسئلهی فلسطین است که نتیجهی همین رفتار آمریکایی است، اما مواضعی در میان غربیان شکل گرفته است که از تغییر در نگرش مردم جهان نسبت به وقایع و مسایل غزه در فلسطین اشغالی آغاز شده است و در نهایت به محکوم کردن اندیشهی سیاسی غرب منتهی شده است؛ پس از همین روی تحول در این نگرش جدید باعث شده است که گروهی از نخبگان، اندیشمندان، دانشگاهیان و حتی عموم مردم ساکن در اروپا، آمریکا، شرق آسیا و حتی استرالیا در ابتدای تحولات فکری از مسئلهی فلسطین حمایت کنند و جنایات رژیم صهیونییستی در اراضی اشغالی را محکوم کنند، تا مطالبهای عمومی در افکار عمومی مردم دنیا برای تنبیه اسراییل و آمریکا پدید آمده است، پس مردم ساکن در غرب تقاضای تنبیه آمریکا و اسراییل را دارند و البته بسیاری از آنها معتقدند که صرفاً ایران امکان، توانایی و شرایط این کار را دارد، اما در مقابل دولت اشغالگر مستقر در فلسطین با اتکای به حمایت مالی و معنوی قدرتهای برتر در اروپا و آمریکا، میدان نبرد جدالی نابرابر را پیش میبرد و بسیاری از مردم بی دفاع غزه را کشته است و تصاویر آن در رسانههای سمعی و بصری دیجیتال و آنالوگ در فضای سایبر گسترش یافته است که به جنگی موسوم به «جنگ رسانهای» تبدیل شده است.
بدون شک دولتهای غربی، دست برتر سیاسی و نظامی به همراه پروپاگاندای رسانهای را در اختیار دارند، همچنین از حمایت همه جانبهی کارتلهای غربی و شرقی نیز برخوردار هستند ولی نکتهی عجیب اینجاست که با تمام این پشتیبانیها، هیچگاه در میان ارباب صناعت، فرهنگ و علم در عصر معاصر، دولتهای غربی تکریم و تجلیل اجتماعی نیافتهاند؛ این عدم موفقیت به جایی رسیده است که در سالهای اخیر قاطبهی ملل دوست امپراطوری آمریکا نیز با تقبیح اقدامات ایشان، علیه آمریکا و حکام آن شعار میدهند، تظاهرات در شهرهای آمریکا و شهرهای دولتهای متحد استراتژیک آمریکا در اتحادیهی اروپا و همفکران تاریخی و ایدئولوژیک مانند کانادا، استرالیا و ژاپن، نشان دهندهی همین تغییر موضع است.
به نظر میرسد، این دست برتر نظامی یا پروپاگاندای بازیهای رسانهای نیز نتوانسته ایالات متحده آمریکا را چندان در تقابل با ایران یاری کند تا جنگ و نزاع ایران و آمریکا، در زمرهی موفقیتهای منجی موعود آمریکایی قرار بگیرد، البته نظامیان آمریکایی در میدان جنگ خاورمیانه، آفریقا و حتی آمریکای شمالی و مرکزی برتری زیادی دارند و قسمتهایی از خاک کشورهای خاورمیانه، آفریقا، آسیای شرقی و میانه و حتی اروپا را به بهانهی ساخت پایگاه نظامی اشغال کردهاند همه مهمتر اینکه آمریکا اصلیترین فرمانده نظامی مقاومت، سپهبد قاسم سلیمانی را ترور کرده است و همچنین است ترور فرماندهان مقاومت در ایران، عراق، لبنان و یمن مانند: اسماعیل هنیه در تهران، سید حسن نصرالله و سید صفیالدین در بیروت و یا حتی اشغال خاک لبنان و سوریه و ترور فرماندهان مقاومت حزبالله و مستشاران سپاه که به تحولات برتری جویانهی سلفیهای سوریه منتهی شده است، اینها همه گزارشی کوتاه از دست برتر آمریکاییها در جهان است، اما به قطع هیچکدام بحران «عدم مشروعیت در رفتار سیاسی» آمریکا را حل نکردهاند، بنابراین همچنان یک پرسش تنشزا با عنوان «چگونگی مشروعیت جنگ افروزی آمریکا» در میان کشورهای دوست آمریکا وجود دارد و نهایت اینکه، در تحولات جنگی جنگ ایران با اسراییل و آمریکا، «مشروعیت رفتارهای سیاسی ایالات متحده آمریکا»، این مشروعیت از بین رفته است.
مسئلهای بنام مشروعیت سیاسی
مشروعیت در علوم سیاسی به معنای حق حکومت برای گروهی از حاکمان و لزوم پذیرش این حق از سوی دیگران است، چون بقاء و دوام هر حکومتی به میزان مشروعیت آن حکومت برای سیاستگذاری و قانوننویسی، بستگی دارد و هر حکومتی با تقویت مبانی مشروعیت خود مانع از بروز هرگونه بحران مشروعیت در جامعه میشود و در طرف مقابل حکومتهای غیرمشروع تلاش میکنند با زورگویی و اعمال قدرت، نوعی مشروعیت برای خود بسازند و نشان دهند که از پذیرش و اقبال عمومی برخوردار هستند؛ بنابراین مشروعیت سیاسی برای هر حکومتی لازم و ضروری است و تأسیس، تثبیت و تداوم نظامها و حکومتها مشروط به مشروعیت است.
در دیدگاه رایج علوم سیاسی، معیارهای مشروعیت پنج چیز است، مشروعیت الهی، سنتی، قانونی، کاریزمایی و مشروعیت مبتنی بر غلبه و زور که هر کدام تعاریف مخصوص و نقدهایی دارند و در جای خود بررسی شده است، اما مهمترین مسئله این است که مشروعیت با مقبولیت تفاوت دارد، چون مشروعیت، مفهومی عقلی است و در آن مفهوم حق نهفته است، بنابراین مشروعیت در مورد حکومت است که بیانگر حق حاکمیت و اعمال قدرت است و پذیرش یا عدم پذیرش مردم در آن اهمیتی ندارد، اما مقبولیت در رابطه با مردم و ذهنیت آنان نسبت به حکومت مطرح میشود، یعنی، آیا مردم از حکومت موجود رضایت دارند یا رضایت ندارند؟
اندیشهی سیاسی آمریکا و دوستانش، مخصوصاً رژیم اشغالگر قدس سالهای متمادی است که با محوریت تهدید، تزویر و تطمیع سعی دارد که افکار و اندیشههای مردم دنیا را به پذیرش کشور جعلی اسراییل مجبور کند و البته گاهی در میان افکار نخبگان و حتی عموم مردم موفق بوده و توانسته است که قلوب و اندیشههای مختلفی را بسوی خودش جلب کند و این اقبال و ادبار در صفحات نشریات وکتب متعددی مشهود بوده است، همین امر باعث شده بود که علیرغم مشروعیت نداشتن تشکیل کشور اسراییل در اراضی اشغالی، اما نوعی مقبولیت اروپایی و آمریکایی در همهی سطوح سیاسی، اجتماعی و دانشی وجود داشته باشد، اما به یکباره در سالهای اخیر روزنامهنگاران، اساتید دانشگاهها، دانشمندان علوم مختلف و حتی عامهی مردم، از اندیشهی بومی جمهوری اسلامی ایران حمایت میکنند و رفتار آمریکا و دول غربی نسبت به ایران را تقبیح میکنند.
مشروعیت سیاست آمریکا
موضوع مشروعیت و مقبولیت رفتار آمریکا نسبت به ایران دستخوش تحولاتی در ذهن مردم عصر حاضر شده است که نتیجهی آن تغییر نگرش مردم دنیا در مسئلهی اشغالگری است، بطوریکه به حمایت مردم و اندیشمندان غربی از جمهوری اسلامی ایران و حامیان عراقی، فلسطینی، لبنانی و یمنی منتهی شده است و به همین دلیل اندیشمندان وابسته به آمریکا، راهکار جنگ وجودی بر مبنای تمدن را برای حذف جمهوری اسلامی ایران پیشنهاد میدهند، اما در سوی طرف غربی، این نگرش بسیار تجزیه و تحلیل شده و برای این تغییر نگرش و حمایت عمومی قاطبهی مردم غربی از ایران دلایل مختلفی ارایه شده است، ولی با تحلیل و تلاش فلسفهی اجتماعی، سه مقدمه برای این تغییر نگرش، در جوامع غربی یافت میشود که در خود جوامع غربی اتفاق افتاده است و این مقدمات سهگانه، نوعی تحول را سبب شده است؛
اول اینکه؛ آگاهی در عصر مدرن
بدون شک آگاهی، علم و ادراک جزء جدانشدنی ماهیت و چیستی انسان است و ابعاد جدیدی از ماهیت آگاهی در عصر مدرن نیز، کشف شده است، بنابراین کشف امکانات و استعدادهای ذاتی انسان در روشهای آگاهیمندی، یکی از دستآوردهای مهم در عصر مدرن است که در علم روانشناسی البته به جهت انسان شناسی و علوم شناختی بیشتر متبلور شده است.
در مطالعات دینی و همچنین تحلیل فلسفی از انسان، حیات انسان در جهان هستی همواره با علم و آگاهی همراه است و امکان فرض انسانی بدون آگاهی ممکن نیست بنابراین همواره با علم و آگاهی از خواص ذات انسان است؛ اصلاً تمام مکاتب فلسفی و همچنین ادیان الهی و غیرالهی انسان را به معرفت و دانایی دعوت میکنند، چون انسان با کسب علم و معرفت، به حقیقت دست پیدا میکند و در نگاه ادیان توحیدی نیز انسان در علم و آگاهی به مراتب مختلفی راه پیدا میکند که قطعاً این مراتب درجاتی بسوی خداوند حرکت میکند.
ما زبالاییم و بالا میرویم/ما زدریاییم و دریا میرویم ما از آنجا و از اینجا نیستیم/ما ز بیجاییم و بیجا میرویم
قرآن کریم در سورهی فاطر میفرماید: «آیا ندیدی خداوند از آسمان آب را پایین آورد و بوسیلهی آن میوههای رنگارنگ در زمین خارج ساختیم و از کوهها نیز (به لطف پروردگار) راههایی آفریده شده سفید و سرخ و با رنگهای مختلف که گاهی به رنگ کاملاً سیاه [۱]» و یا اینکه؛ «و از انسان ها و جنبندگان و چهار پایان انواعی با رنگ های مختلف، (آری) حقیقت چنین است، از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند خداوند عزیز و غفور است»؛ [۲] البته علوم اسلامی از این آیات و ملحقات آن نتیجه میگیرد که وجود جهانبینی صحیح باعث میشود که اندیشمندان تا مقام فرشتگان بالا بروند؛ «خداوند، (با ایجاد نظام واحد جهان هستی)، گواهی میدهد که معبودی جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش، (هرکدام بگونهای بر این مطلب)، گواهی میدهند درحالی که (خداوند در تمام عالم) قیام به عدالت دارد، معبودی جز او نیست، که هم توانا و هم حکیم است» [۳] و در نهایت قرآن کریم بین دانایان و نادانان تفاوت قایل میشود و میفرماید: «آیا چنین کسی با ارزش است یا کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت میترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟ بگو: آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟ تنها خردمندان متذکّر میشوند.
به همین دلیل فیلسوفان و الهیاتدانان و اهل معارف اسلامی میگویند، هر چه علم صحیح و مطابق با واقع در اهل دانش و مردمان جامعه بیشتر شود، خدا و نشانههای او بهتر شناخته میشود و در نتیجه احترام و تبعیت بیشتری از خدا و صفات او میشود که در ادبیات دینی مقام «خوف از خدا» نامیده میشود، و لاجرم مردم در همهی کارهایشان دستورات خدا را به کار میگیرند، پس خداوند در مورد مقام عالمان و دانشمندان میفرماید: «از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند» [۵]؛ و یا اینکه میفرماید: «کسانی که به ایشان علم داده شده، آنچه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده حق میدانند و به راه خداوند عزیز و حمید هدایت میکند.
در اندیشهی فیلسوفان غربی نیز، عصر مدرن با مسئلهی آگاهی همراه است، ژیل دلوز، فیلسوف فرانسوی و از مهمترین اندیشهورزان مدرنیسم، از کتاب «فلسفه انتقادی کانت» تا کتابی با عنوان «انسان و زمان آگاهی مدرن»، که درسگفتارهای دلوز دربارۀ کانت است، فلسفه کانت را نقد میکند و ایدههای انقلابی امانویل کانت درباره زمان و سنتز(تألیف/ترکیب) را با عنوان «مفهوم زمان و ترکیب» در فلسفه کانت بررسی و تفسیر میکند.
دلوز در کتاب «انسان و زمان آگاهی مدرن» با نگاهی به درک سنتی از زمان که ریشه در فلسفه باستان و کلاسیک دارد، زمان را تابع حرکت تلقی میکند، سپس مبتنی بر تغییر نظر کانت دیدگاه متفاوتی از زمان را ارایه میدهد و این رابطه را معکوس میکند تا اینکه حرکت را وابسته به زمان تعبیر میکند. این تغییر نگرش، زمان را از یک مفهوم دایرهای متصل به چرخههای طبیعت، به یک پیشرفت خطی رو به جلو تبدیل میکند، بنابراین از سه تألیف زمان در نظر کانت سخن گفته میشود که برای شناخت انسان ضروری است، و این سه تألیف اینگونه است که، اول؛ درک فوری ابژه است، یعنی جایی که ذهن دادههای حس را در تجارب منسجم ترکیب میکند، دوم؛ به نقش حافظه و تخیل در بازتولید تجربیات گذشته اشاره دارد که امکان تداوم در ادراک را فراهم میکند و سوم؛ شناخت اشیا و رویدادها و ادغام آنها که یک درک کلی واحد است.
در بیان ژیل دلوز، نقش زمان در همهی این مؤلفهها برجسته است و در نهایت هر ادراکی برای تعیین صدق، ناگریز به شناخت تجربی آدمی منتهی میشود، بنابراین نقش زمان همان تجربه است که در عمل فهمیدن انسان حیاتی است.
دوم اینکه؛ عصر مدرن مبدأ تحول در معرفت و صنعت
جهان مدرن مدار تحولاتی است که از تجدّد در صنعت و ابزار آغاز میشود، چون جهان مدرن با محتوای نوگرایی آغاز میشود، پس ناگریز برای نوگرایی باید با تحول در ذوات نیز همراه باشد و عصر نوزایش رنسانس یا دوره نوزایی، مبدأ این تحول است که البته با جنبشی فرهنگی و اجتماعی برای اصلاح خرافات در جامعه آغاز میشود و در امتداد آن دوری از اصلاحات مذهبی، انقلاب علمی و پیشرفت هنری در اروپا پدید میآید که آغاز تحول عمیقتر و مطلق است.
دوران نوزایش، دوران گذار بین قرون وسطی و عصر مدرن است که در قرن چهاردهم میلادی در ایتالیا آغاز و در قرن پانزدهم، سراسر اروپا را فراگرفت.
رنسانس، یک تحول یا انقلابی سیصد ساله است که از فلورانس در ایتالیا آغاز شد و علت پدید آمدن عصر روشنگری در اروپا شد؛ بنابراین دوران قرون وسطی را ادوار تاریکی و عصر فِترَت مینامند و دورهی رنسانس مدعی است که روح بشر از قید بردگی رهایی یافته و نوزایش یا رنسانس به معنای عهد تجدید حیات علم و ادب بشری پدید میآید.
این تجدید حیات از آنجهت بود که افراد در اواسط قرن سیزدهم تا اواخر قرن پانزدهم در دوران فترت قرون وسطا از دین مسیحیت پیروی کردهاند، اما در قرن شانزدهم دگرگونی پدید آمد و آمال، آرزوها، تکنیکها و تأسیسات فنی اروپاییان متحول شد. این تغییرات، نخستین بار در قرن پانزدهم در فلورانس بود که طرز تفکر و تلقی دنیاگروی را پدید آورد، چون در آن بسیاری از جنبههای شخصیت انسان میتوانست به شکل تام و کامل رشد و نمو نماید پس در این سرزمین مفهوم جدیدی از نوع انسان پدید آمد و دنیا آنقدر هیجانآور شد که حتی تفکر اخروی و توجه به مرگ ضرورتش را از دست داد، البته ظهور این تفکر در نقد رهبانیت کلیسا بود که زندگی آرام، بیدغدغه و در انزوا را برگزیده بود و از لذات زندگی، حشر با مردم و زندگی پردغدغهی فعال کنارهگیری میکرد.
در عصر رنسانس بسیار جای شک و شبهه شد که همانند قرون وسطی کشیش رجحانی بر مردم عادی داشته باشد یا سرانجام مردم با داراییهایشان در برابر میزانی برای عدل و حساب قرار گیرند و یا اینکه بشر موجودی ضعیف و محتاج فیض رب، برای پیداکردن راه هدایت است پس اراده و کیاست بشری عامل گمراهی میشود، اما در مقابل در رنسانس، قدرت شگرف خلاقه و قریحهی سرشار بشر برای ابتکار در موضوعات اعجابآور بود.
بطور کلی آنچه مردم قرون وسطا را فریفته و مجذوب کرد، بشر به معنای اعم نبود، بلکه بشر را بجای خدا نشاندند، چون به گمان آموزههای کلیسا، هر فرد انسان در یک سلسله مراتب مختلفی از انسانها قرار دارد و هر فردی در یک اجتماع مقامی خاص خود را دارد که در رأس این سلسله مراتب، انسانهای کلیسا قرار دارد اما در دوران رنسانس فردیت از این قیود آزاد شد و عظمت خاصی یافت پس انسان عهد رنسانسی تمامی موانع و قیود و بندها را به کنار زد و روح آزادش در میدان اندیشهاش باز شد و مقدرات خود را به کف گرفت و ارزش خود را پیدا کرد؛ و در یک کلام، انسان فهمید که چه قوایی در طبیعت وی نهفته است و نیز توانست این قوا را به ظهور برساند.
این تحول و رشد، انسان رنسانسی را به جنبههای مختلف حیات بشری متوجه کرد که ظهور هنر رنسانس در مجسمهها، معماریها و حتی موسیقی نمود پیدا کرد؛ بنابراین هنر از روند سبکهای سمبولیک خارج شد و به حقایق و واقعیات کلی بی توجه شد و به روایت واقعیات آنگونه که درک میشود، پرداخت.
رنسانس محصول نگرش جدیدی به انسان است که انسانگرایی رنسانس نامیده میشود و باعث شد که مردم به انسان و ارزشهای او ایمان بیاورند ولی این با کلیسا مبنی بر فطرت گناهآلود انسان در تضاد بود، چون انسان رنسانسی موجودی بزرگ و با ارزش تلقی میشد و این خلاف قرون وسطی است. «مارسیلیو فیچینو» میگفت «خودت را بشناس ای نسلِ خداگونه که در کسوت انسان ظاهرشدهای» یا «جووانی پیکو دلا میراندولا» خطابهای در ستایش مقام شامخ انسان نوشت، بنابراین این نوع نگرشها به انسان با نگرش قرون وسطایی از انسان متفاوت بود، چون در قرون وسطی امور از خدا شروع و به او ختم میشود ولی در تفکر انسانگرایی رنسانس همهچیز از انسان آغاز میشد.
سدههای تاریخی سرشار از تغییرات اساسی و فعالیتهای بزرگ است ولی رنسانس در طول سه سده در بطور کامل در سراسر اروپا انتشار یافت و هیچ رخداد اجتماعی در تاریخ اروپا، به این سرعت گسترش نیافت ولی مع الوصف که جهان امروزی نتیجهی همین فعالیتها و رخدادهای فکری، سیاسی اجتماعی است، زیرا رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونی غرب را بنا نهاد.
دانشمندان، سرایندگان و فیلسوفان در احیای فرهنگی رنسانس با الهام گرفتن از میراث روم و یونان، با دیدگانی تازهتر به جهان مینگریستند و در نتیجه دانش و هنر پیشرفتهایی عظیمی را پیدا کرد، پس این عقاید تازه بهسرعت در سراسر اروپا گسترش یافت و در همین دوران رنسانس بود که اعصار قبلی را قرون وسطی نام نهادند پس رنسانس مقدمه و بدایت عصر جدید است که معرف دوران جدیدی در اندیشه و احساس مردمان بود و بر اثر این تحول بود که این عصر مرکز تحولات صنعتی و معرفتی است.
سوم اینکه؛ تغییر ماهیت منافع و گذشتن از لیبرالیسم
در آرای فیلسوفان لیبرالیسم، این مکتب سیاسی چهار جزء دارد، فردگرایی، جهانگرایی، مساواتگرایی و بهبودگرایی که ظاهراً این اجزای تشکیل دهندهی لیبرالیسم در تحلیل تمام لیبرالها منعکس شده است.
اولین جزء لیبرال فردگرایی است که مبنی بر آن هیچ چیزی، جز حالات فکری و احساسی یا وجوه زندگی فرد بشر دارای ارزش نهایی نیست، پس ایده فردگرایی گونه ای از اومانیسم است که هرگونه جمعگرایی، نهادها و اشکال زندگی جمعی را رد میکند.
دومین جزء لیبرال جهانگرایی است که ایدهای دارای وظایف سنگین و یا حقوقی است و بدون توجه به میراث فرهنگی یا شرایط تاریخی بشر، وظایفی که متعلق به بشر است را در نظام جهانی مطرح میکند که گاهی از آن به عنوان رهبری منافع جهانی نام برده میشود. به نظر لیبرالهایی چون کانت، میل و جان راولز، نظام لیبرالی بهترین حکومت برای نوع بشر است و نظامهای دیگر نیازمند مراحلی برای سیر در مسیر یک نظام لیبرالی هستند و حتی لیبرالیسم نظری باید تمام نهاد های سیاسی را ارزیابی تصدیق کند.
سومین جزء لیبرال بهبودگرایی است و بر مبنای آن حتی اگر نهادهای بشری کامل هم نباشند با استفاده از خرد انتقادی به سوی بهبود نامشخصی راه پیدا میکنند، البته لیبرالیسم بدون ایدهی پیشرفت نمیتواند ماندگار باشد ولی لیبرالیسم معاصر نیز از ضمانت قوانین بهبودگریز ناپذیر بشر، عاجز است چون نمی تواند قوانین تاریخی را در نظر گیرد.
چهارمین و آخرین جزء از اجزای لیبرالیسم یعنی مساوات طلبی از جزء سوم ناشی می شود و معنای آن عدم پذیرش سلسله مراتب اخلاق طبیعی و سیاسی در میان نوع بشر است. برای هر لیبرالی، گونه بشر یک جامعه اخلاقی تک مرتبه است، البته به خاطر غیرقابل قیاس بودن اشکال متفاوت شکوفایی و موانع شکوفایی بشر، همواره جهانگرایی و بهبودگرایی لیبرال به شکست منجر شد، چون اشکال شکوفایی بشر متعدد و مبتنی بر نابرابری هستند، نگرش لیبرالی این را نمیپذیرد. نظریه جهانگرایی لیبرالی که نوع بشر را دارای یک تبار حقوقی می داند نادرست است.
در نظرگاه «جان نیکلاس گری»، فیلسوف لیبرالیسم که گرایشهای مدرن دارد، لیبرالیسم، فلسفه سیاسی مرده است، اما نوعی میراث تاریخی از لیبرالیسم همچنان زنده است، که امروزه دوباره در در بخشهایی از جامعه مدنی ظاهر شده است، یعنی همان جاهایی که لیبرالیسم سرکوب شده، البته مشروط به اینکه نهادهای آن جامعه، همچنان به آزادی، صلح و آرامش مدنی پایبند باشند؛ جان گری از منظر و نگرش به مبانی ارزش پلورالیسمی، معتقد است که جوامع مدنی تنها جوامع مشروع نیستند ولی در هر صورت جامعه مدنی و اجتماعی لیبرال، بهترین جامعه برای تمام فرهنگهای معاصر است که در آنها بسیاری از مفاهیم غیرقابل قیاس ارزشی وجود دارد؛ اما پسالیبرالیسم در اندیشهی جان گری، ادعاهای اقتدارگرایانهی لیبرالیسم را رد میکند و نظامهای لیبرال را تنها نظام مشروع برای نوع بشر نمیداند، زیرا بشر در نظامهایی غیر لیبرال که جامعه مدنی در آن وجود دارد نیز شکوفا شده است و همچنین مثالهایی از سرکوب بشر در نظام های لیبرال وجود دارد، پس نظام لیبرال، اقتدار جهانی ندارد.
در نظر گری اجزای سازنده لیبرال اگر تحت عنوان خصوصیات جوامع مدرن متاخر یا پست مدرن قرار بگیرند، نوعی دفاع عقلانی از پست مدرن، ممکن میشود، البته در این صورت مشکلی پیش میآید که منحصر به یک نوع حکومت نیست و شامل اَشکال حکومتی مختلف است که اتفاقاً این نظر خلاف فلسفه سیاسی لیبرال است، البته نهادهای جامعه مدنی بر احیای آزادی تأکید زیادی دارند و تمرین آزادی را میراث تاریخی جامعه مدنی میداند، بنابراین وظیفه نظریه پرداز لیبرالیسم باید این باشد که به جستجوی درک بهتری از تمرین و فرهنگ آزادی باشد که میراث جوامع مدنی بشریت است، پس فیلسوف مدرن معتقد است که، مرگ فلسفهی سیاسی لیبرال، خیلی باعث نگرانی انسان نیست، زیرا لیبرالیسم پس از مدتی به نوعی بنیادگرایی تبدیل میشود، ولی در هر صورت، انسان برای تمرین آزادی باید به منشاء تاریخی آن باز گردد.
به نظر میرسد که مدرنیسم با گذشتن از لیبرالیسم، به تکثر جوامع پلورالیستی توجه دارد و بر نهادهای مدنی تاکید فراوان دارد و به همین دلیل است که با روشنگری، آن علم پنداری و وهمی را که مانع نگرش روشن و واضح از تمرین و کارکرد آزادی است را انکار میکند تا آزادی واقعی و انواع آن حاصل شود و در این فضا، منافع و آزادیهای مدنی یک کارکرد یافتهاند و از لیبرالیسم گذر میکند تا مدرنیسم اجتماعی را تولید کند، البته این مدرنیست ریشه در سنت یهودی-مسیحی عصر اصلاح دینی دارد و معتقد است که تنها بشر و اشکال زندگیاش دارای ارزش است و غایت عالم هستی رسیدن به زندگی ایدهآل انسان است.
اروپای مدرن، متمایل به ایران
سه مقدمهی مذکور بصورت جدی در عصر حاضر، قابل درک و مشاهده است؛ چون سالها از حیات انسان میگذرد و این اعجوبهی خلقت، به تدریج، از استعدادها و تواناییهایش مطلع شده است و در تحولات روزمرهی زندگی از آن استفاده میکند.
اول اینکه، انسان برای ورود به جهان مدرن باید بیشتر از قبل از ابزارها و استعدادهای انسانی استفاده کند، مثلاً انسان عصر مدرن از شهوترانی و شکمپرستی گذر کرده است و در انسان استعدادها و تواناییهای جدیدی برای کسب آگاهی و علم آموزی کشف کرده است بنابراین همواره انسان از استعداد آگاهیمندی برای قدرتنمایی و تصرف سرزمینهای مختلف، استفاده ابزاری میکند.
هوش مصنوعی و علوم شناختی از مهمترین کشفیات و اختراعات انسان برای همین قدرتنمایی است، بنابراین آنگونه که دولوز فیلسوف تأثیر گذار مدرن درک کرده، علم و عمل انسان امروزی منقش به زمان است و تجربیات جدید انسان مدرن، محصول ادراک زمانمند دولوزی است و دیگر اینکه جهان مدرن با تمام نوزایی و نوآوری با شک و تردیدی همراه است که پرسشگرانه ذات انسان را تغییر میدهد و اصل امکان تغییر و تحول در ذات، در فلسفهی مدرن مفروض است، بنابراین انسان عصر مدرن با ترفندهای جدیدی به دنبال تغییر و تحول در معرفتها و داناییها است.
و دوم اینکه، با منطق منفعتطلبی که در عصر مدرن حکمرانی میکند، دیگر لیبرالیسم منطق حیات سیاسی و اجتماعی نیست، پس مدرنیسمها از لیبرالیسم گذر میکنند تا منافع بیشتری به دست بیاورند؛ اصل آزادی و تلاش برای آزادی، میراث تاریخی جامعهی مدنی است ولی منطق تکثر فرهنگی یا پلورالیسم میگوید که؛ «جهان در تحت سیطرهی لیبرالیسم نیست»، پس لاجرم برای کسب منافع جدید، نوعی تحول البته با نگرش دینی یهودی-مسیحی تحصیل میشود که بصورت ضروری برای یک زندگی مادی غیرقدسی لازم است.
انسان مدرن بسیار سخن گفتن را دوست دارد و اسلاوی ژیژک فیلسوف مدرن، نیز انسان مدرن، پرسخن و حرّاف است، چون در عصر مدرن، انسان با استفاده از ابزارهای رسانهای در هر نقطهای از جهان حضور دارد و گمان میکند با رسانهی مغرض و جهتدار میتواند در هرموردی نظر بدهد و چه بسا ممکن است، از این تعدد نظر استفادههای مثبتی نیز شود؛ پس در هر صورت در حرّافی انسان مدرن، نکات مثبت و منفی بسیاری وجود دارد، و از جمله اینکه در عصر مدرن، گستردگی و ناشناختگی وسعت زیادی برای انسان وجود دارد و انسان نیز همواره به اقتضای ذاتش، قصد اظهار و ظهور وجود دارد ولی با توجه به گستردگی ناشناختگی در جهان، همین میل به ظهور، باعث نوعی بیماری همه چیزدانی نادانانه در عصر مدرن شده است که در ادبیات منطقی و فلسفی به آن «جهل مرکب» گفته میشود، بنابراین دانشمندان و حتی عموم مردم به اقتضای عصر مدرن با طرح نظراتشان، در موضوعات مختلف اظهار نظر میکنند، ولی مشکل این است که گاهی تصور چیزی برای مردم عصر مدرن ممکن نیست و فیلسوف مدرن از ابعاد نظری و عملی این ناتوانی در تصور آن چیز غافل هست.
اسلاوی ژیژک مثال اعلای انسان مدرن است و هنگامیکه هیچ شناختی از جامعهی ایرانی نداشت، در هیاهوی شورش گروهی از زنان و غربگرایان، با کلیاتی پیرامون آزادی و آزادیخواهی لیبرال، سعی کرد که آتش هیاهوی شورش مخالفان انقلاب اسلامی را تقویت کند و پیرامون اتفاقات جامعهی ایرانی اظهار نظر کند، ژیژک حتی از سیر و حرکت جامعهی ایرانی بسوی مدرنیت بیاطلاع است، بنابراین همچون مردمان مدرن، بدون هیچ خبری، با اتکای به معرفت پروپاگاندای رسانهای، اعتراضات ایرانیان را تحلیل میکند؛ طبیعی است که در چنین فضایی و آنگونه که خودش نیز اعتراف میکند، از سوی طرفداران انقلاب اسلامی، محکوم به تبعیت از اطاق رسانهای سازمانهای اطلاعاتی آمریکایی و دوستانش میشود و انگارهی جاسوسی همفکرانه با سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و اسراییل برایش ثبت میشود.
و اما مشکل آمریکا...
بدون شک بزرگترین مشکل آمریکا از ابتدای تأسیس مسئلهی مشروعیت بوده و هست، چون از ابتدای تأسیس آمریکا و با فرض وجود اقوام بومی ساکن آمریکا، دیگر امکان ندارد که هیچکدام از منابع آرمانی مشروعیت در سازمان حکومتی آمریکا یافت شود و همچنین عدم مشروعیت در اندیشهی سیاسی آمریکا و دوستانش، مخصوصاً رژیم اشغالگر قدس نیز معضل دومی است که در همهی سطوح سیاستی، اجتماعی و دانشی گسترش یافته است، چون رفتار آمریکا با محوریت تهدید، تزویر و تطمیع، هیچ مشروعیت و مقبولیت عمومی ندارد البته گاهی با روشهای سفسطی و مغالطی، افکار و اندیشههای مردم دنیا را مجبور به تأیید کردهاند و در میان افکار عمومی و نخبگان موفق بودند و جریان این اقبال و ادبار در صفحات نشریات و کتب متعددی روایت شد، همین امر باعث شده بود که علیرغم نامشروع بودن تشکیل کشور اسراییل در اراضی اشغالی، اما نوعی مقبولیت اروپایی و آمریکایی در همهی سطوح سیاسی، اجتماعی و دانشی وجود داشته باشد، اما موضوع مشروعیت و مقبولیت رفتار آمریکا نسبت به ایران، تحولات زیادی در میان مردم عصر حاضر پدید آورده است که نتیجهی آن تغییر نگرش مردم دنیا نسبت به قدرت جنگافروزی و رفتار آمریکا است تا جاییکه به یکباره در سالهای اخیر روزنامهنگاران، بدون در نظر گرفتن بدون در نظر گرفتن این نگرش یهودی که ریشه در آموزهها و قرائتهای صهیونیستی است و همچنین فارغ از اشتباه در شناخت ذات انسان و تفکیک شهوات غریزی با ارادههای فطری، به نظر میرسد این آموختهی بشر امروز است که ای انسان تو خردمندی و توانایی رهبری عالم هستی را داری؛ بنابراین جهان در دست قدرت اراده بشر است و این آموختهی مردم غرب است که در آموزههای فیلسوفان غربی مانند نیچه، شوپنهاور و حتی هایدگر وجود دارد.
دوم اینکه؛ عصر مدرن مجرای تحول و تحصل آگاهیهای جدید است و به همین دلیل آگاهیهای عمومی گسترش یافته است و با وجود امپراطوری رسانهای صهیونیستی اما گردش اخبار به نفع مردم غزه و لبنان است، چون ابزار جدید و مدرنی پدید آمده است که این ماهیت رسانه را تغییر داده است، پس خبررسانی و محتوای آن منحصر به رسانههای تلویزیونی و رادیویی نیست.
هر انسانی قدرت علم و آگاهی را دارد و گمان میکند که در این استعداد بیهمتا است، پس قدرتهای منطقهای برای گسترش حکمرانی سعی میکنند حوزهی آگاهی مردمان منطقه را امتداد حکمرانی خود بکنند اما اتفاقاً هر اندازه که آگاهی گسترش مییابد و مردم گمان بیشترین آگاهی را میکنند و همان اندازه حکمرانی مداخلات حکومتی میکند و حدود حکمرانی و فرمانروایی حکومت بیشتر میشود در سوی دیگر رسانهها برای منافع بیشتر گسترش مییابند و آمادهی پذیرش مخاطب میشوند تا شاید در این رقابت، حکومت به میدان بیاید و رسانهی جدید را به شکلی مصادره کنند، زر، زور و تزویر. اسلاوی ژیژک به همین موضوع اشاره دارد و جهان امروزی را محفلی برای گسترش آگاهی میداند و تحولات غزه، لبنان و سوریه را معلول گسترش دانستن مردم میداند و از پیدایش اندیشهی جدید در ایران، افغانستان و حتی کردستان عراق و سوریه صحبت میکند.
ژیژک محور شرارت عربستان، اسراییل و دوستان دیگر آنها مانند مصر را در مقابل محور استبداد ایران، دولت بشار اسد و حامیانش قرار میدهد و آگاهی جنبش زن، زندگی، آزادی در ایران را در کنار افکار عمومی مخالفان اسد در سوریه و جنبش کردهای اقلیم کردستان و سوریه را در کنار یکدیگر قرار میدهد تا از این نزاع بدون منطق میل به آگاهی در منطقه را درک کند؛ البته با مقداری توجه به عربستان، اسراییل، مصر، ایران و کردهای منطقه میزان هرزه گویی ژیژک کشف میشود.
سوم اینکه؛ در عصر مدرن درک منافع نیز تغییر یافته است و انسان امروزی درک پیشین از منافع را نمیپذیرد و حصار لیبرالیسمی که با منطق پلورالیسم بر دنیای اروپایی و آمریکایی حکومت میکند، شکسته شده است و منافع فردی در منظر جهان همراه به منافع جمعی از منظر ابرقدرتها تبدیل شده است و از همین روی مساوات بهبودگرایانه که رفاه موعود غربی است در منافع امروزی جایی ندارد، بنابراین جوامع مدرن، برای رسیدن به منافعشان از هر مساوات و عدالتی خروج میکنند و هر نوع سختی و عسرتی را به جان میخرند تا به میراث جاودان جامعهی مدنی، یعنی آزادی دست یابند، پس آزادی مدرن ثمرهی این تحولات است. خصوصیت این آزادی این است که هیچ حدود و اندازهای ندارد، مانند شورش زن، زندگی، آزادی در ایران که هیچ حدی برای کشف حجاب وجود نداشت و به عریانی نیز رسید، نهایت این شورش این بود که مدعیان شورش، به صراحت خواستار کشف حجاب نامحدود شدند و همین بدون اندازه بودن اعتراض به حجاب، علت شکست شورش زن، زندگی، آزادی در ایران شد و حتی نا محدود بودن مخالفتهای اعتراضی با حجاب، دلیل شورش نامیده شدن کشف حجاب شد، پس محصول اینگونه گفتمانی در جامعه، نسل جدیدی موسوم به نسل Z است.
نفرت غرب از معلول مدرنیسم اسلامی در جمهوری اسلامی ایران
تا اینجا روایت از وقوع اتفاقاتی در میان مردمان و نخبگان اروپایی، آمریکایی و استرالیایی یا حتی شرق دور آسیایی است که این روزها از غزه و لبنان حمایت میکنند و شاید گروهی گمان کنند که این تغییر رویکرد غربیها به مردم مظلوم و ستمدیدهی غزه و لبنان و یا هر تحرک مظلومانهای، یک حرکت انسان دوستانه و برای مبارزه با ظلم است، اما به نظر میرسد که نوعی آگاهی مدرن برای غربیها پیدا شده است که قصد دارد جهان جدیدی را شکل بدهد و فرمانروای این جهان جدید انسان است که از انقلابهای فئودالی مارکسیسم، صنعتی رئالیسم و علمی مدرن گذر کرده است و انسان ملحد امروز را زاییده است.
انسان مدرن خودش فرمانروای عالم است و ظلم به غزه را آنگونه که ظلم به زن شورشی در ایران بد است، تقبیح میکند، بنابراین انسان مدرن در اروپا، آمریکا، استرالیا و آسیای مدرن با انکار دین و ارزشهای دینی، تلاش میکند نوعی رهایی از خود ظالم در جهانی واحد پیدا کند.
دانشگاههیان، دانشمندان علوم مختلف و حتی عامهی مردم، از اندیشهی بومی جمهوری اسلامی ایران حمایت میکنند و رفتار آمریکا و دول غربی نسبت به ایران را تقبیح میکنند.
این تغییر نگرش و حمایت عمومی قاطبهی مردم غرب از ایران، بصورت جدی ایالات متحده آمریکا را وارد بحران مشروعیت کرده است، چون مشروعیت عقلانی-قانونی را که نوع مشروعیت مفروض سیاستمداران برای تأسیس و گسترش حکومت آمریکایی است را به چالش میکشاند، این ناشی از این است که بصورت کلی این نوع از مشروعیت در آمریکا با قرایتی خاص از دین، ریشهی در سنت الهیات کاریزماتیک دارد، بنابراین بر همین اساس است که حکمرانی مبتنی بر این سنت الهی و به همراه قرایتی خاص از دین، حکومتی نوین و مشروع در آمریکا را تأسیس کرده است، پس اندیشهای بنام «نیوارتدوکس» در الهیات جدید مسیحی استحسان شده است که منشأ آن رقابت با الهیات اصلاح شدهی قدیمی پروتستانی در عصر رنسانس است.
جنبش نیوارتدکس، جنبشی مذهبی پس از جنگ جهانی اول و در واکنش به عقاید شکست خوردهی پروتستانتیسم لیبرال پدید آمده است که توسط محققان الهیاتی سوییسی، کارل بارث و امیل برونر، تصویر و توسعه داده شد و بواسطهی انتسابش به الهیات اصلاح شده قدیمی، از نوع پیروی از اصلاحات دینی و رنسانس شمرده میشود.
مهمترین خصوصیت «نیوارتدکس» در نوع دیدگاهش به کتاب مقدس است که آن را کلام الهام شدهی خداوند میداند، یعنی اینکه، «روح القدس» هنگام الهام کلمات کتاب مقدس کنترل کامل بر روی نویسنده داشته است، او یا همه چیز را به طور شفاهی به نویسنده دیکته میکرد، پس اعتقاد به پدیدهای الهام شده از طرف خدا، یعنی دست نوشتههای اصلی کتاب مقدس هیچ خطا یا تناقضی ندارند. در چنین حالتی، عیسی مسیح، کلام خداوند است (یوحنا فصل ۱ آیه ۱) و کتاب مقدس، تفسیر انسان از اعمال آن است، بنابراین کتاب مقدس یک سند بشری است و کلام الهام شده خدا نیست، بلکه یک سند بشری است که بخش هایی از آن حتی می توانند نادرست باشند. خداوند از طریق «تاریخ نجات بخش» صحبت کرد، و در حال حاضر هم وقتی مردم با عیسی مسیح روبرو می شوند با خداوند صحبت می کنند و کتاب مقدس حقیقت عینی و مسلم نیست.
نیوارتدوکس بر این باور است که کتاب مقدس وسیله برای مکاشفهی خداوند است، ولی در مقابل «ارتدکس»، کتاب مقدس راکشف و ظهور خداوند دانسته است، بنابراین از نظر محققان الهیات «نئوارتدکسی»، مکاشفه نیازمند به تجربه (یا تفسیر) اشخاص است، در نتیجه کتاب مقدس صرفاً برای برای شناختن مسیح است، چون آشنایی یک انسان با عیسی مسیح مهمتر از جزییات کتاب مقدس است، پس الهیات مسیحی به اینجا ختم میشود که هیچ حقیقتی در کتاب مقدس حداقل واضح نیست، بلکه در یک تجربه عرفانی کشف میشود.
اسراییل در پیوند با نیوارتدوکس
به اعتقاد نظریهپردازان صهیونیسم، اسراییل در ارض موعود، سنتهای ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف تا موسی بوده است و همهی ایشان در همین سرزمین پیامبری و رهبری مردم را داشتهاند پس حکومت قوم بنی اسراییل در فلسطین حق یهودیان است و برای همین است که حقوق اقوام و ملل بعدی، که عموماً مسلمان بودند مشروعیت ندارد، پس اسراییل بر اساس مرقومههای کتاب مقدس و شروح آن نوعی سنت کاریزماتیک دارد که مبتنی بر آن مدعی حکومت بر «بیت المقدس» است؛ این مطلب اشغال سرزمین فلسطین توسط قوم بنی اسراییل را توجیه میکند؛ بنابر این اعتقاد مقدس که در سنتهای قدیمی وجود دارد، نوعی مشروعیت فرهمند کاریزماتیک مبتنی بر ایمانی تقدسی و استثنایی در شخص یا مردمانی ویژه و منحصر به فرد اسراییلی وجود دارد که اتفاقاً نماد دلاوری بنی اسراییل و الگوهای هنجاری در جامعهی صهیونیستی است و حداقل در سنت کاریزماتیک، با نیوارتدوکس مشارکت و قرابت ذهنی دارد و البته به نظر میرسد اگر در نوع قرایت دینی نیز همبستگیهایی پدیدار شود، ممکن است که نیوارتدوکس با صهیونیسم قرابت و پیوندی جدی پیدا کند.
پیوند آمریکا و اسراییل
به نظر میرسد، تغییر رأی و نظر قاطبهی غربیها در اروپا، استرالیا و آمریکا و حتی آسیای شرقی مدرن را در سه تحلیل از معاصریت یافته شود؛ اول اینکه؛ انسان امروزی جهان جدیدی را کشف کرده است که در آن به تواناییهای بیشتری رسیده است و سعی دارد از ماده فراتر برود و جهانی فرامادی را فتح کند، «یوآل نوح هراری» استاد تاریخ دانشگاه اورشلیم در کتابی به نام «انسان خردمند؛ تاریخ مختصر بشر» به بررسی موجودی با عنوان انسان میپردازد که انسان قدرتمند پس از چند انقلاب در کشاورزی، علم و شناخت به وحدت نوعی میرسد و در نهایت با این وحدت نوعی به عالم هستی تفوق پیدا می کند.
انسان مدرن سلوک دارد ولی این سلوک برای توحید و خداجویی نیست بلکه برای شکستن هر حصار و قیدی است تا در نهایت این انسان یله و رها در جهان جدیدی ظهور کند که درد نان و جان نباشد، بلکه لذت حضور باشد؛ پس به نظر نمیرسد که جنبشهای مدرن غربی به این آسانی با جهان اسلام نسبتی پیدا کنند، بلکه ظاهراً نقطهی آغاز حمایت غربیها از فلسطین، همان نقطهی افتراق شرق و غرب باشد، جاییکه از ابتدا انسان آغاز کرد و در انتها به همان نقطه میرسد و به همین دلیل خداوند در سوره اعراف میفرماید: «به آن گروهی که همواره ناتوان و زبونشان شمرده بودند، نواحی شرقی و غربی آن سرزمین را که در آن [فراوانی نعمت، ارزانی و حاصل خیزی بود] برکت قرار داده بودیم، بخشیدیم؛ و وعده نیکوتر و زیباتر پروردگارت بر بنی اسراییل به [پاداش] صبری که [بر سختیها و بلاها] کردند، تحقّق یافت، و آنچه را که همواره فرعون و پیروانش [از کاخ و قصرهای مجلل] و سایهبانهای خوش نشین میافراشتند، نابود کردیم.»[۷] پس خداوند بعد از غرق شدن فرعون و پیروانش، قوم بنی اسراییل را که در نظر فرعون خوار و ذلیل بودند و به آنها ظلم میکردند، وارث و فرمانفرمای شام و مصر کرد و مشارق و مغارب آن زمین پهناور را بتصرف آنها در آورد و خداوند با روزی بسیار و آبادانی، آن سرزمین را برکت مخصوصی داد که در تمام دنیا معروف شد و وعده پیروزی به حضرت موسی و پیروانش داد که بر فرعون و پیروانش غلبه پیدا میکنید و وارث حکومتشان میشوید؛ البته در اینجا کلمه به معنای وعده الهی است که با تعبیر حسنی، وصف میشود و معنایش حرف خوب خدا است که روزی فرا خواهد رسید، که در آن روز وعدهی خدا ظهور پیدا میکند، آنگونه که حضرت داود و حضرت سلیمان که از انبیای بنی اسراییل بودند شرق و غرب را تصرف کردند.
بازگشت به خویشتن مدرن
دوباره به آغاز راه رسیدیم که انسان میخواهد خدا شود و در این راه از هر نوعی از قدرت چشمپوشی میکند. زمینداری، ابزارسازی و علممحوری نتوانسته است که توانایی خدا شدن را به انسان بدهد پس هنگامیکه انسان مدرن از ظلم و ستم اسراییل به فلسطین و لبنان گفتگو میکند هدفش صلح و دوستی نیست بلکه میخواهد جهان فکری لبنانیها و فلسطینیان را در سیطرهی هرزگی فکری و عملی انسان مدرن امتداد دهد.
این بمعنای انکار مدرنیسم نیست بلکه تحلیل حمایتهای غرضورزانهی جوامع غربی از فلسطین و لبنان است، اما در میان جنبشهای دینی دنیا فقط انقلاب اسلامی است که متوجه انسان مدرن است و همچنین تحولات معرفتی جهان مدرن را درک میکند و در نهایت برای خروج از بنبست لیبرالیسم جان گری، نوعی الگوی حکومت ایدهآل خواه، مبتنی بر فکر و اندیشه، اریه میدهد که بدون تحقیر و سرکوب انسان، برای حفظ تمام داراییهای مادی بشریت مانند رسانه، ماشین و فنآوریهای نوین قصد دارد جامعهای ایدهآل بنا کند که آرامانشهر شیعی است.
تحول معرفتی انسان در جمهوری اسلامی
یکی از مظاهر تمدن ایدهآل یا آرمانشهر اسلامی، الگوی تمدنی «امت واحده حزب الله» است؛ پس در این تمدن همه موجودات مظاهر اسماء و صفات الله(تبارکوتعالی) هستند که بواسطهی هدایت تکوینی قرآن و هدایت تدوینی رسول مکرم اسلام و ائمه اطهار(صلواتاللهعلیهاجمعین) در عالم ظهور پیدا کردهاند، بنابراین برای تأسیس و توسعهی تمدن اسلامی آرمانی، باید فضیلتهای نفسانی را به واقع شناخت و اجتماع اسلامی را در ذیل جمعیتی آگاه به این فضایل تولید کرد که نام آن تمدن «حزب الله» است.
این «حزبالله» امت واحده است ولی افساد در جامعه باعث انشقاق در وحدت امت شده است که این تخلف و تخلل، باعث تکثر شده است؛ پس برای گسترش و تعالی این تمدن باید به تکالیف دینی پرداخت تا به آرمانشهر اسلامی منتهی شود، مانند اینکه مسلمان باید انفاق کند تا اقتصاد در معیشت آحاد امت پیدا شود و این انفاق به جایی میرسد که انسان مسلمان هر لحظه خودشان را در میدان «جهاد فی سبیل الله» انفاق میکند که این جامعهی آرمانی اسلامی میتواند تمدن اسلامی «حزبالله» را پدید آورد، این انسان مدرن مسلمان است که در عین توجه به انسان مدرن و درک تحولات معرفتی جهان مدرن، بدون هیچ پارادوکس و بنبستی الگوی حکومتی ایدهآل، مبتنی بر فکر و اندیشه را دارد که ضامن پیشرفت آن امتناع از تحقیر و سرکوب استعدادها و تواناییهای انسان است و با آموختن و مدیریت تمام داراییهای مادی بشریت مانند رسانه، ماشین و فنآوریهای نوین، آرامانشهر شیعی را بنا میکند.
انتظار غرب از جمهوری اسلامی ایران
بر این اساس حمایتهای مردمان غربی در آمریکا، اروپا، استرالیا و کشورهای متمایل به غرب آسیایی از مظلومیت فلسطین و لبنان هیچگاه وجه انسانی ندارد بلکه در راستای توسهی غرب است ولی اسلام شیعی با قرائت سیاسیاش در فلسطین، لبنان و حتی سوریه شکست نخورده است و مبدأ تحولات آینده خواهد بود.
[۱] - آیههای ۲۷ و ۲۸ از سورهی فاطر؛ ألم تر أنّ الله انزل من السّماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفا ألوانها ومن الجبال جدد بیض وحمر مختلف ألوانها وغرابیب سود
[۲] - من النّاس والدّواب والانعام مختلف ألوانه کذلک إنّما یخشی الله من عباده العلماء إنّ الله عزیز غفور
[۳] - شهد الله أنّه لا إله إلا هو و الملائکه واولوا العلم قائما بالقسط لا إله إلا هو العزیز الحکیم
[۴] - در آیهی ۹ از سورهی زمر، أمّن هو قانت أناء اللیل ساجداً وقائماً یحذر الاخره ویرجوا رحمه ربّه قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون إنّما یتذکر اولوا الالباب
[۵] - آیهی ۲۸ از سوره فاطر، إنّما یخشی الله من عباده العلماء
[۶] - در آیه ۶ از سوره سباء، ویری الذین اوتوا العلم الذی أنزل إلیک من ربّک هو الحق ویهدی إلی صراط العزیز الحمید
[۷] - سوره اعراف، آیه ۱۳۷؛ وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا ۖ وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَیٰ عَلَیٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا ۖ وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ
مقدمه
ایران معاصر مولود نوعی اندیشه مقدس است که در سایهی این اندیشه، حکومتی مبتنی بر دین اسلام در جغرافیای ایران تشکیل شده است و به همین دلیل قوانین اجتماعی نیز بر اساس آموزههای دین اسلام در کشور ایران جاری است؛ همچنین ادیان مختلف توحیدی ابراهیمی، به حکم طهارت و پاکی اهل کتاب، اجازه پیدا کردهاند که در ایران فعالیت آزاد داشته باشند، البته تمام این فرآیند اجتماعی در مقام مقدمهای برای ظهور بزرگترین نجات دهندهی بشریت، امام زمان (عج الله تعالی و شریف) است و به همین منظور هر کار بایسته و شایسته، در راه تأمین مقدمات ظهور برای طرفداران انقلاب اسلامی مجاز است.
با توجه به تحولات کشورهای اسلامی در درجهی نخست نگاهی به چشم انداز حکمرانی و سیاستگذاری جمهوری اسلامی ایران دارند که این حکومت، با اسلام چه نسبتی خواهد داشت و میزان موفقیت ایران در توسعه حکمرانی اسلامی چگونه است؟ و در سوی دیگر این نظرگاه، کشورهای اروپایی از امکان و توسعهی حکومت اسلامی در ایران و گسترش احتمالی این موفقیتها در کشورهای عربی و اسلامی بیمناک هستند، بنابراین همواره چالشی وجودی و تمدنی، میان ایران و غرب وجود داشته است که زعمای کشورهای اسلامی در سایه آن چالش قدم میزنند؛ اما در کمال تعجب در افکار عمومی مردم اروپا، آمریکا و استرالیا به همراه غربگرایان آسیایی مانند ژاپن، کره جنوبی و حتی چین کمونیست، در سالهای اخیر نوعی تمایل به جمهوری اسلامی ایران و اندیشههای ایرانیان مسلمان پدید آمده است که با روند سیاسی و اجتماعی جهان معاصر متفاوت است.
آمریکای قدرتمند
امروزه نوعی جنایت، ترور و آدمکشی مبتنی بر نژادپرستی صهیونیستی و آمریکایی در دنیا وجود دارد که این نوع رفتار ابزار و رکن اساسی در تشکیل حکمرانی آمریکایی و اسراییلی است و البته مهمترین رکن در تعارض فکری و دینی میان ایران و غرب جدید نیز مسئلهی فلسطین است که نتیجهی همین رفتار آمریکایی است، اما مواضعی در میان غربیان شکل گرفته است که از تغییر در نگرش مردم جهان نسبت به وقایع و مسایل غزه در فلسطین اشغالی آغاز شده است و در نهایت به محکوم کردن اندیشهی سیاسی غرب منتهی شده است؛ پس از همین روی تحول در این نگرش جدید باعث شده است که گروهی از نخبگان، اندیشمندان، دانشگاهیان و حتی عموم مردم ساکن در اروپا، آمریکا، شرق آسیا و حتی استرالیا در ابتدای تحولات فکری از مسئلهی فلسطین حمایت کنند و جنایات رژیم صهیونییستی در اراضی اشغالی را محکوم کنند، تا مطالبهای عمومی در افکار عمومی مردم دنیا برای تنبیه اسراییل و آمریکا پدید آمده است، پس مردم ساکن در غرب تقاضای تنبیه آمریکا و اسراییل را دارند و البته بسیاری از آنها معتقدند که صرفاً ایران امکان، توانایی و شرایط این کار را دارد، اما در مقابل دولت اشغالگر مستقر در فلسطین با اتکای به حمایت مالی و معنوی قدرتهای برتر در اروپا و آمریکا، میدان نبرد جدالی نابرابر را پیش میبرد و بسیاری از مردم بی دفاع غزه را کشته است و تصاویر آن در رسانههای سمعی و بصری دیجیتال و آنالوگ در فضای سایبر گسترش یافته است که به جنگی موسوم به «جنگ رسانهای» تبدیل شده است.
بدون شک دولتهای غربی، دست برتر سیاسی و نظامی به همراه پروپاگاندای رسانهای را در اختیار دارند، همچنین از حمایت همه جانبهی کارتلهای غربی و شرقی نیز برخوردار هستند ولی نکتهی عجیب اینجاست که با تمام این پشتیبانیها، هیچگاه در میان ارباب صناعت، فرهنگ و علم در عصر معاصر، دولتهای غربی تکریم و تجلیل اجتماعی نیافتهاند؛ این عدم موفقیت به جایی رسیده است که در سالهای اخیر قاطبهی ملل دوست امپراطوری آمریکا نیز با تقبیح اقدامات ایشان، علیه آمریکا و حکام آن شعار میدهند، تظاهرات در شهرهای آمریکا و شهرهای دولتهای متحد استراتژیک آمریکا در اتحادیهی اروپا و همفکران تاریخی و ایدئولوژیک مانند کانادا، استرالیا و ژاپن، نشان دهندهی همین تغییر موضع است.
به نظر میرسد، این دست برتر نظامی یا پروپاگاندای بازیهای رسانهای نیز نتوانسته ایالات متحده آمریکا را چندان در تقابل با ایران یاری کند تا جنگ و نزاع ایران و آمریکا، در زمرهی موفقیتهای منجی موعود آمریکایی قرار بگیرد، البته نظامیان آمریکایی در میدان جنگ خاورمیانه، آفریقا و حتی آمریکای شمالی و مرکزی برتری زیادی دارند و قسمتهایی از خاک کشورهای خاورمیانه، آفریقا، آسیای شرقی و میانه و حتی اروپا را به بهانهی ساخت پایگاه نظامی اشغال کردهاند همه مهمتر اینکه آمریکا اصلیترین فرمانده نظامی مقاومت، سپهبد قاسم سلیمانی را ترور کرده است و همچنین است ترور فرماندهان مقاومت در ایران، عراق، لبنان و یمن مانند: اسماعیل هنیه در تهران، سید حسن نصرالله و سید صفیالدین در بیروت و یا حتی اشغال خاک لبنان و سوریه و ترور فرماندهان مقاومت حزبالله و مستشاران سپاه که به تحولات برتری جویانهی سلفیهای سوریه منتهی شده است، اینها همه گزارشی کوتاه از دست برتر آمریکاییها در جهان است، اما به قطع هیچکدام بحران «عدم مشروعیت در رفتار سیاسی» آمریکا را حل نکردهاند، بنابراین همچنان یک پرسش تنشزا با عنوان «چگونگی مشروعیت جنگ افروزی آمریکا» در میان کشورهای دوست آمریکا وجود دارد و نهایت اینکه، در تحولات جنگی جنگ ایران با اسراییل و آمریکا، «مشروعیت رفتارهای سیاسی ایالات متحده آمریکا»، این مشروعیت از بین رفته است.
مسئلهای بنام مشروعیت سیاسی
مشروعیت در علوم سیاسی به معنای حق حکومت برای گروهی از حاکمان و لزوم پذیرش این حق از سوی دیگران است، چون بقاء و دوام هر حکومتی به میزان مشروعیت آن حکومت برای سیاستگذاری و قانوننویسی، بستگی دارد و هر حکومتی با تقویت مبانی مشروعیت خود مانع از بروز هرگونه بحران مشروعیت در جامعه میشود و در طرف مقابل حکومتهای غیرمشروع تلاش میکنند با زورگویی و اعمال قدرت، نوعی مشروعیت برای خود بسازند و نشان دهند که از پذیرش و اقبال عمومی برخوردار هستند؛ بنابراین مشروعیت سیاسی برای هر حکومتی لازم و ضروری است و تأسیس، تثبیت و تداوم نظامها و حکومتها مشروط به مشروعیت است.
در دیدگاه رایج علوم سیاسی، معیارهای مشروعیت پنج چیز است، مشروعیت الهی، سنتی، قانونی، کاریزمایی و مشروعیت مبتنی بر غلبه و زور که هر کدام تعاریف مخصوص و نقدهایی دارند و در جای خود بررسی شده است، اما مهمترین مسئله این است که مشروعیت با مقبولیت تفاوت دارد، چون مشروعیت، مفهومی عقلی است و در آن مفهوم حق نهفته است، بنابراین مشروعیت در مورد حکومت است که بیانگر حق حاکمیت و اعمال قدرت است و پذیرش یا عدم پذیرش مردم در آن اهمیتی ندارد، اما مقبولیت در رابطه با مردم و ذهنیت آنان نسبت به حکومت مطرح میشود، یعنی، آیا مردم از حکومت موجود رضایت دارند یا رضایت ندارند؟
اندیشهی سیاسی آمریکا و دوستانش، مخصوصاً رژیم اشغالگر قدس سالهای متمادی است که با محوریت تهدید، تزویر و تطمیع سعی دارد که افکار و اندیشههای مردم دنیا را به پذیرش کشور جعلی اسراییل مجبور کند و البته گاهی در میان افکار نخبگان و حتی عموم مردم موفق بوده و توانسته است که قلوب و اندیشههای مختلفی را بسوی خودش جلب کند و این اقبال و ادبار در صفحات نشریات وکتب متعددی مشهود بوده است، همین امر باعث شده بود که علیرغم مشروعیت نداشتن تشکیل کشور اسراییل در اراضی اشغالی، اما نوعی مقبولیت اروپایی و آمریکایی در همهی سطوح سیاسی، اجتماعی و دانشی وجود داشته باشد، اما به یکباره در سالهای اخیر روزنامهنگاران، اساتید دانشگاهها، دانشمندان علوم مختلف و حتی عامهی مردم، از اندیشهی بومی جمهوری اسلامی ایران حمایت میکنند و رفتار آمریکا و دول غربی نسبت به ایران را تقبیح میکنند.
مشروعیت سیاست آمریکا
موضوع مشروعیت و مقبولیت رفتار آمریکا نسبت به ایران دستخوش تحولاتی در ذهن مردم عصر حاضر شده است که نتیجهی آن تغییر نگرش مردم دنیا در مسئلهی اشغالگری است، بطوریکه به حمایت مردم و اندیشمندان غربی از جمهوری اسلامی ایران و حامیان عراقی، فلسطینی، لبنانی و یمنی منتهی شده است و به همین دلیل اندیشمندان وابسته به آمریکا، راهکار جنگ وجودی بر مبنای تمدن را برای حذف جمهوری اسلامی ایران پیشنهاد میدهند، اما در سوی طرف غربی، این نگرش بسیار تجزیه و تحلیل شده و برای این تغییر نگرش و حمایت عمومی قاطبهی مردم غربی از ایران دلایل مختلفی ارایه شده است، ولی با تحلیل و تلاش فلسفهی اجتماعی، سه مقدمه برای این تغییر نگرش، در جوامع غربی یافت میشود که در خود جوامع غربی اتفاق افتاده است و این مقدمات سهگانه، نوعی تحول را سبب شده است؛
اول اینکه؛ آگاهی در عصر مدرن
بدون شک آگاهی، علم و ادراک جزء جدانشدنی ماهیت و چیستی انسان است و ابعاد جدیدی از ماهیت آگاهی در عصر مدرن نیز، کشف شده است، بنابراین کشف امکانات و استعدادهای ذاتی انسان در روشهای آگاهیمندی، یکی از دستآوردهای مهم در عصر مدرن است که در علم روانشناسی البته به جهت انسان شناسی و علوم شناختی بیشتر متبلور شده است.
در مطالعات دینی و همچنین تحلیل فلسفی از انسان، حیات انسان در جهان هستی همواره با علم و آگاهی همراه است و امکان فرض انسانی بدون آگاهی ممکن نیست بنابراین همواره با علم و آگاهی از خواص ذات انسان است؛ اصلاً تمام مکاتب فلسفی و همچنین ادیان الهی و غیرالهی انسان را به معرفت و دانایی دعوت میکنند، چون انسان با کسب علم و معرفت، به حقیقت دست پیدا میکند و در نگاه ادیان توحیدی نیز انسان در علم و آگاهی به مراتب مختلفی راه پیدا میکند که قطعاً این مراتب درجاتی بسوی خداوند حرکت میکند.
ما زبالاییم و بالا میرویم/ما زدریاییم و دریا میرویم ما از آنجا و از اینجا نیستیم/ما ز بیجاییم و بیجا میرویم
قرآن کریم در سورهی فاطر میفرماید: «آیا ندیدی خداوند از آسمان آب را پایین آورد و بوسیلهی آن میوههای رنگارنگ در زمین خارج ساختیم و از کوهها نیز (به لطف پروردگار) راههایی آفریده شده سفید و سرخ و با رنگهای مختلف که گاهی به رنگ کاملاً سیاه [۱]» و یا اینکه؛ «و از انسان ها و جنبندگان و چهار پایان انواعی با رنگ های مختلف، (آری) حقیقت چنین است، از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند خداوند عزیز و غفور است»؛ [۲] البته علوم اسلامی از این آیات و ملحقات آن نتیجه میگیرد که وجود جهانبینی صحیح باعث میشود که اندیشمندان تا مقام فرشتگان بالا بروند؛ «خداوند، (با ایجاد نظام واحد جهان هستی)، گواهی میدهد که معبودی جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش، (هرکدام بگونهای بر این مطلب)، گواهی میدهند درحالی که (خداوند در تمام عالم) قیام به عدالت دارد، معبودی جز او نیست، که هم توانا و هم حکیم است» [۳] و در نهایت قرآن کریم بین دانایان و نادانان تفاوت قایل میشود و میفرماید: «آیا چنین کسی با ارزش است یا کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت میترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟ بگو: آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟ تنها خردمندان متذکّر میشوند.
به همین دلیل فیلسوفان و الهیاتدانان و اهل معارف اسلامی میگویند، هر چه علم صحیح و مطابق با واقع در اهل دانش و مردمان جامعه بیشتر شود، خدا و نشانههای او بهتر شناخته میشود و در نتیجه احترام و تبعیت بیشتری از خدا و صفات او میشود که در ادبیات دینی مقام «خوف از خدا» نامیده میشود، و لاجرم مردم در همهی کارهایشان دستورات خدا را به کار میگیرند، پس خداوند در مورد مقام عالمان و دانشمندان میفرماید: «از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند» [۵]؛ و یا اینکه میفرماید: «کسانی که به ایشان علم داده شده، آنچه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده حق میدانند و به راه خداوند عزیز و حمید هدایت میکند.
در اندیشهی فیلسوفان غربی نیز، عصر مدرن با مسئلهی آگاهی همراه است، ژیل دلوز، فیلسوف فرانسوی و از مهمترین اندیشهورزان مدرنیسم، از کتاب «فلسفه انتقادی کانت» تا کتابی با عنوان «انسان و زمان آگاهی مدرن»، که درسگفتارهای دلوز دربارۀ کانت است، فلسفه کانت را نقد میکند و ایدههای انقلابی امانویل کانت درباره زمان و سنتز(تألیف/ترکیب) را با عنوان «مفهوم زمان و ترکیب» در فلسفه کانت بررسی و تفسیر میکند.
دلوز در کتاب «انسان و زمان آگاهی مدرن» با نگاهی به درک سنتی از زمان که ریشه در فلسفه باستان و کلاسیک دارد، زمان را تابع حرکت تلقی میکند، سپس مبتنی بر تغییر نظر کانت دیدگاه متفاوتی از زمان را ارایه میدهد و این رابطه را معکوس میکند تا اینکه حرکت را وابسته به زمان تعبیر میکند. این تغییر نگرش، زمان را از یک مفهوم دایرهای متصل به چرخههای طبیعت، به یک پیشرفت خطی رو به جلو تبدیل میکند، بنابراین از سه تألیف زمان در نظر کانت سخن گفته میشود که برای شناخت انسان ضروری است، و این سه تألیف اینگونه است که، اول؛ درک فوری ابژه است، یعنی جایی که ذهن دادههای حس را در تجارب منسجم ترکیب میکند، دوم؛ به نقش حافظه و تخیل در بازتولید تجربیات گذشته اشاره دارد که امکان تداوم در ادراک را فراهم میکند و سوم؛ شناخت اشیا و رویدادها و ادغام آنها که یک درک کلی واحد است.
در بیان ژیل دلوز، نقش زمان در همهی این مؤلفهها برجسته است و در نهایت هر ادراکی برای تعیین صدق، ناگریز به شناخت تجربی آدمی منتهی میشود، بنابراین نقش زمان همان تجربه است که در عمل فهمیدن انسان حیاتی است.
دوم اینکه؛ عصر مدرن مبدأ تحول در معرفت و صنعت
جهان مدرن مدار تحولاتی است که از تجدّد در صنعت و ابزار آغاز میشود، چون جهان مدرن با محتوای نوگرایی آغاز میشود، پس ناگریز برای نوگرایی باید با تحول در ذوات نیز همراه باشد و عصر نوزایش رنسانس یا دوره نوزایی، مبدأ این تحول است که البته با جنبشی فرهنگی و اجتماعی برای اصلاح خرافات در جامعه آغاز میشود و در امتداد آن دوری از اصلاحات مذهبی، انقلاب علمی و پیشرفت هنری در اروپا پدید میآید که آغاز تحول عمیقتر و مطلق است.
دوران نوزایش، دوران گذار بین قرون وسطی و عصر مدرن است که در قرن چهاردهم میلادی در ایتالیا آغاز و در قرن پانزدهم، سراسر اروپا را فراگرفت.
رنسانس، یک تحول یا انقلابی سیصد ساله است که از فلورانس در ایتالیا آغاز شد و علت پدید آمدن عصر روشنگری در اروپا شد؛ بنابراین دوران قرون وسطی را ادوار تاریکی و عصر فِترَت مینامند و دورهی رنسانس مدعی است که روح بشر از قید بردگی رهایی یافته و نوزایش یا رنسانس به معنای عهد تجدید حیات علم و ادب بشری پدید میآید.
این تجدید حیات از آنجهت بود که افراد در اواسط قرن سیزدهم تا اواخر قرن پانزدهم در دوران فترت قرون وسطا از دین مسیحیت پیروی کردهاند، اما در قرن شانزدهم دگرگونی پدید آمد و آمال، آرزوها، تکنیکها و تأسیسات فنی اروپاییان متحول شد. این تغییرات، نخستین بار در قرن پانزدهم در فلورانس بود که طرز تفکر و تلقی دنیاگروی را پدید آورد، چون در آن بسیاری از جنبههای شخصیت انسان میتوانست به شکل تام و کامل رشد و نمو نماید پس در این سرزمین مفهوم جدیدی از نوع انسان پدید آمد و دنیا آنقدر هیجانآور شد که حتی تفکر اخروی و توجه به مرگ ضرورتش را از دست داد، البته ظهور این تفکر در نقد رهبانیت کلیسا بود که زندگی آرام، بیدغدغه و در انزوا را برگزیده بود و از لذات زندگی، حشر با مردم و زندگی پردغدغهی فعال کنارهگیری میکرد.
در عصر رنسانس بسیار جای شک و شبهه شد که همانند قرون وسطی کشیش رجحانی بر مردم عادی داشته باشد یا سرانجام مردم با داراییهایشان در برابر میزانی برای عدل و حساب قرار گیرند و یا اینکه بشر موجودی ضعیف و محتاج فیض رب، برای پیداکردن راه هدایت است پس اراده و کیاست بشری عامل گمراهی میشود، اما در مقابل در رنسانس، قدرت شگرف خلاقه و قریحهی سرشار بشر برای ابتکار در موضوعات اعجابآور بود.
بطور کلی آنچه مردم قرون وسطا را فریفته و مجذوب کرد، بشر به معنای اعم نبود، بلکه بشر را بجای خدا نشاندند، چون به گمان آموزههای کلیسا، هر فرد انسان در یک سلسله مراتب مختلفی از انسانها قرار دارد و هر فردی در یک اجتماع مقامی خاص خود را دارد که در رأس این سلسله مراتب، انسانهای کلیسا قرار دارد اما در دوران رنسانس فردیت از این قیود آزاد شد و عظمت خاصی یافت پس انسان عهد رنسانسی تمامی موانع و قیود و بندها را به کنار زد و روح آزادش در میدان اندیشهاش باز شد و مقدرات خود را به کف گرفت و ارزش خود را پیدا کرد؛ و در یک کلام، انسان فهمید که چه قوایی در طبیعت وی نهفته است و نیز توانست این قوا را به ظهور برساند.
این تحول و رشد، انسان رنسانسی را به جنبههای مختلف حیات بشری متوجه کرد که ظهور هنر رنسانس در مجسمهها، معماریها و حتی موسیقی نمود پیدا کرد؛ بنابراین هنر از روند سبکهای سمبولیک خارج شد و به حقایق و واقعیات کلی بی توجه شد و به روایت واقعیات آنگونه که درک میشود، پرداخت.
رنسانس محصول نگرش جدیدی به انسان است که انسانگرایی رنسانس نامیده میشود و باعث شد که مردم به انسان و ارزشهای او ایمان بیاورند ولی این با کلیسا مبنی بر فطرت گناهآلود انسان در تضاد بود، چون انسان رنسانسی موجودی بزرگ و با ارزش تلقی میشد و این خلاف قرون وسطی است. «مارسیلیو فیچینو» میگفت «خودت را بشناس ای نسلِ خداگونه که در کسوت انسان ظاهرشدهای» یا «جووانی پیکو دلا میراندولا» خطابهای در ستایش مقام شامخ انسان نوشت، بنابراین این نوع نگرشها به انسان با نگرش قرون وسطایی از انسان متفاوت بود، چون در قرون وسطی امور از خدا شروع و به او ختم میشود ولی در تفکر انسانگرایی رنسانس همهچیز از انسان آغاز میشد.
سدههای تاریخی سرشار از تغییرات اساسی و فعالیتهای بزرگ است ولی رنسانس در طول سه سده در بطور کامل در سراسر اروپا انتشار یافت و هیچ رخداد اجتماعی در تاریخ اروپا، به این سرعت گسترش نیافت ولی مع الوصف که جهان امروزی نتیجهی همین فعالیتها و رخدادهای فکری، سیاسی اجتماعی است، زیرا رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونی غرب را بنا نهاد.
دانشمندان، سرایندگان و فیلسوفان در احیای فرهنگی رنسانس با الهام گرفتن از میراث روم و یونان، با دیدگانی تازهتر به جهان مینگریستند و در نتیجه دانش و هنر پیشرفتهایی عظیمی را پیدا کرد، پس این عقاید تازه بهسرعت در سراسر اروپا گسترش یافت و در همین دوران رنسانس بود که اعصار قبلی را قرون وسطی نام نهادند پس رنسانس مقدمه و بدایت عصر جدید است که معرف دوران جدیدی در اندیشه و احساس مردمان بود و بر اثر این تحول بود که این عصر مرکز تحولات صنعتی و معرفتی است.
سوم اینکه؛ تغییر ماهیت منافع و گذشتن از لیبرالیسم
در آرای فیلسوفان لیبرالیسم، این مکتب سیاسی چهار جزء دارد، فردگرایی، جهانگرایی، مساواتگرایی و بهبودگرایی که ظاهراً این اجزای تشکیل دهندهی لیبرالیسم در تحلیل تمام لیبرالها منعکس شده است.
اولین جزء لیبرال فردگرایی است که مبنی بر آن هیچ چیزی، جز حالات فکری و احساسی یا وجوه زندگی فرد بشر دارای ارزش نهایی نیست، پس ایده فردگرایی گونه ای از اومانیسم است که هرگونه جمعگرایی، نهادها و اشکال زندگی جمعی را رد میکند.
دومین جزء لیبرال جهانگرایی است که ایدهای دارای وظایف سنگین و یا حقوقی است و بدون توجه به میراث فرهنگی یا شرایط تاریخی بشر، وظایفی که متعلق به بشر است را در نظام جهانی مطرح میکند که گاهی از آن به عنوان رهبری منافع جهانی نام برده میشود. به نظر لیبرالهایی چون کانت، میل و جان راولز، نظام لیبرالی بهترین حکومت برای نوع بشر است و نظامهای دیگر نیازمند مراحلی برای سیر در مسیر یک نظام لیبرالی هستند و حتی لیبرالیسم نظری باید تمام نهاد های سیاسی را ارزیابی تصدیق کند.
سومین جزء لیبرال بهبودگرایی است و بر مبنای آن حتی اگر نهادهای بشری کامل هم نباشند با استفاده از خرد انتقادی به سوی بهبود نامشخصی راه پیدا میکنند، البته لیبرالیسم بدون ایدهی پیشرفت نمیتواند ماندگار باشد ولی لیبرالیسم معاصر نیز از ضمانت قوانین بهبودگریز ناپذیر بشر، عاجز است چون نمی تواند قوانین تاریخی را در نظر گیرد.
چهارمین و آخرین جزء از اجزای لیبرالیسم یعنی مساوات طلبی از جزء سوم ناشی می شود و معنای آن عدم پذیرش سلسله مراتب اخلاق طبیعی و سیاسی در میان نوع بشر است. برای هر لیبرالی، گونه بشر یک جامعه اخلاقی تک مرتبه است، البته به خاطر غیرقابل قیاس بودن اشکال متفاوت شکوفایی و موانع شکوفایی بشر، همواره جهانگرایی و بهبودگرایی لیبرال به شکست منجر شد، چون اشکال شکوفایی بشر متعدد و مبتنی بر نابرابری هستند، نگرش لیبرالی این را نمیپذیرد. نظریه جهانگرایی لیبرالی که نوع بشر را دارای یک تبار حقوقی می داند نادرست است.
در نظرگاه «جان نیکلاس گری»، فیلسوف لیبرالیسم که گرایشهای مدرن دارد، لیبرالیسم، فلسفه سیاسی مرده است، اما نوعی میراث تاریخی از لیبرالیسم همچنان زنده است، که امروزه دوباره در در بخشهایی از جامعه مدنی ظاهر شده است، یعنی همان جاهایی که لیبرالیسم سرکوب شده، البته مشروط به اینکه نهادهای آن جامعه، همچنان به آزادی، صلح و آرامش مدنی پایبند باشند؛ جان گری از منظر و نگرش به مبانی ارزش پلورالیسمی، معتقد است که جوامع مدنی تنها جوامع مشروع نیستند ولی در هر صورت جامعه مدنی و اجتماعی لیبرال، بهترین جامعه برای تمام فرهنگهای معاصر است که در آنها بسیاری از مفاهیم غیرقابل قیاس ارزشی وجود دارد؛ اما پسالیبرالیسم در اندیشهی جان گری، ادعاهای اقتدارگرایانهی لیبرالیسم را رد میکند و نظامهای لیبرال را تنها نظام مشروع برای نوع بشر نمیداند، زیرا بشر در نظامهایی غیر لیبرال که جامعه مدنی در آن وجود دارد نیز شکوفا شده است و همچنین مثالهایی از سرکوب بشر در نظام های لیبرال وجود دارد، پس نظام لیبرال، اقتدار جهانی ندارد.
در نظر گری اجزای سازنده لیبرال اگر تحت عنوان خصوصیات جوامع مدرن متاخر یا پست مدرن قرار بگیرند، نوعی دفاع عقلانی از پست مدرن، ممکن میشود، البته در این صورت مشکلی پیش میآید که منحصر به یک نوع حکومت نیست و شامل اَشکال حکومتی مختلف است که اتفاقاً این نظر خلاف فلسفه سیاسی لیبرال است، البته نهادهای جامعه مدنی بر احیای آزادی تأکید زیادی دارند و تمرین آزادی را میراث تاریخی جامعه مدنی میداند، بنابراین وظیفه نظریه پرداز لیبرالیسم باید این باشد که به جستجوی درک بهتری از تمرین و فرهنگ آزادی باشد که میراث جوامع مدنی بشریت است، پس فیلسوف مدرن معتقد است که، مرگ فلسفهی سیاسی لیبرال، خیلی باعث نگرانی انسان نیست، زیرا لیبرالیسم پس از مدتی به نوعی بنیادگرایی تبدیل میشود، ولی در هر صورت، انسان برای تمرین آزادی باید به منشاء تاریخی آن باز گردد.
به نظر میرسد که مدرنیسم با گذشتن از لیبرالیسم، به تکثر جوامع پلورالیستی توجه دارد و بر نهادهای مدنی تاکید فراوان دارد و به همین دلیل است که با روشنگری، آن علم پنداری و وهمی را که مانع نگرش روشن و واضح از تمرین و کارکرد آزادی است را انکار میکند تا آزادی واقعی و انواع آن حاصل شود و در این فضا، منافع و آزادیهای مدنی یک کارکرد یافتهاند و از لیبرالیسم گذر میکند تا مدرنیسم اجتماعی را تولید کند، البته این مدرنیست ریشه در سنت یهودی-مسیحی عصر اصلاح دینی دارد و معتقد است که تنها بشر و اشکال زندگیاش دارای ارزش است و غایت عالم هستی رسیدن به زندگی ایدهآل انسان است.
اروپای مدرن، متمایل به ایران
سه مقدمهی مذکور بصورت جدی در عصر حاضر، قابل درک و مشاهده است؛ چون سالها از حیات انسان میگذرد و این اعجوبهی خلقت، به تدریج، از استعدادها و تواناییهایش مطلع شده است و در تحولات روزمرهی زندگی از آن استفاده میکند.
اول اینکه، انسان برای ورود به جهان مدرن باید بیشتر از قبل از ابزارها و استعدادهای انسانی استفاده کند، مثلاً انسان عصر مدرن از شهوترانی و شکمپرستی گذر کرده است و در انسان استعدادها و تواناییهای جدیدی برای کسب آگاهی و علم آموزی کشف کرده است بنابراین همواره انسان از استعداد آگاهیمندی برای قدرتنمایی و تصرف سرزمینهای مختلف، استفاده ابزاری میکند.
هوش مصنوعی و علوم شناختی از مهمترین کشفیات و اختراعات انسان برای همین قدرتنمایی است، بنابراین آنگونه که دولوز فیلسوف تأثیر گذار مدرن درک کرده، علم و عمل انسان امروزی منقش به زمان است و تجربیات جدید انسان مدرن، محصول ادراک زمانمند دولوزی است و دیگر اینکه جهان مدرن با تمام نوزایی و نوآوری با شک و تردیدی همراه است که پرسشگرانه ذات انسان را تغییر میدهد و اصل امکان تغییر و تحول در ذات، در فلسفهی مدرن مفروض است، بنابراین انسان عصر مدرن با ترفندهای جدیدی به دنبال تغییر و تحول در معرفتها و داناییها است.
و دوم اینکه، با منطق منفعتطلبی که در عصر مدرن حکمرانی میکند، دیگر لیبرالیسم منطق حیات سیاسی و اجتماعی نیست، پس مدرنیسمها از لیبرالیسم گذر میکنند تا منافع بیشتری به دست بیاورند؛ اصل آزادی و تلاش برای آزادی، میراث تاریخی جامعهی مدنی است ولی منطق تکثر فرهنگی یا پلورالیسم میگوید که؛ «جهان در تحت سیطرهی لیبرالیسم نیست»، پس لاجرم برای کسب منافع جدید، نوعی تحول البته با نگرش دینی یهودی-مسیحی تحصیل میشود که بصورت ضروری برای یک زندگی مادی غیرقدسی لازم است.
انسان مدرن بسیار سخن گفتن را دوست دارد و اسلاوی ژیژک فیلسوف مدرن، نیز انسان مدرن، پرسخن و حرّاف است، چون در عصر مدرن، انسان با استفاده از ابزارهای رسانهای در هر نقطهای از جهان حضور دارد و گمان میکند با رسانهی مغرض و جهتدار میتواند در هرموردی نظر بدهد و چه بسا ممکن است، از این تعدد نظر استفادههای مثبتی نیز شود؛ پس در هر صورت در حرّافی انسان مدرن، نکات مثبت و منفی بسیاری وجود دارد، و از جمله اینکه در عصر مدرن، گستردگی و ناشناختگی وسعت زیادی برای انسان وجود دارد و انسان نیز همواره به اقتضای ذاتش، قصد اظهار و ظهور وجود دارد ولی با توجه به گستردگی ناشناختگی در جهان، همین میل به ظهور، باعث نوعی بیماری همه چیزدانی نادانانه در عصر مدرن شده است که در ادبیات منطقی و فلسفی به آن «جهل مرکب» گفته میشود، بنابراین دانشمندان و حتی عموم مردم به اقتضای عصر مدرن با طرح نظراتشان، در موضوعات مختلف اظهار نظر میکنند، ولی مشکل این است که گاهی تصور چیزی برای مردم عصر مدرن ممکن نیست و فیلسوف مدرن از ابعاد نظری و عملی این ناتوانی در تصور آن چیز غافل هست.
اسلاوی ژیژک مثال اعلای انسان مدرن است و هنگامیکه هیچ شناختی از جامعهی ایرانی نداشت، در هیاهوی شورش گروهی از زنان و غربگرایان، با کلیاتی پیرامون آزادی و آزادیخواهی لیبرال، سعی کرد که آتش هیاهوی شورش مخالفان انقلاب اسلامی را تقویت کند و پیرامون اتفاقات جامعهی ایرانی اظهار نظر کند، ژیژک حتی از سیر و حرکت جامعهی ایرانی بسوی مدرنیت بیاطلاع است، بنابراین همچون مردمان مدرن، بدون هیچ خبری، با اتکای به معرفت پروپاگاندای رسانهای، اعتراضات ایرانیان را تحلیل میکند؛ طبیعی است که در چنین فضایی و آنگونه که خودش نیز اعتراف میکند، از سوی طرفداران انقلاب اسلامی، محکوم به تبعیت از اطاق رسانهای سازمانهای اطلاعاتی آمریکایی و دوستانش میشود و انگارهی جاسوسی همفکرانه با سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و اسراییل برایش ثبت میشود.
و اما مشکل آمریکا...
بدون شک بزرگترین مشکل آمریکا از ابتدای تأسیس مسئلهی مشروعیت بوده و هست، چون از ابتدای تأسیس آمریکا و با فرض وجود اقوام بومی ساکن آمریکا، دیگر امکان ندارد که هیچکدام از منابع آرمانی مشروعیت در سازمان حکومتی آمریکا یافت شود و همچنین عدم مشروعیت در اندیشهی سیاسی آمریکا و دوستانش، مخصوصاً رژیم اشغالگر قدس نیز معضل دومی است که در همهی سطوح سیاستی، اجتماعی و دانشی گسترش یافته است، چون رفتار آمریکا با محوریت تهدید، تزویر و تطمیع، هیچ مشروعیت و مقبولیت عمومی ندارد البته گاهی با روشهای سفسطی و مغالطی، افکار و اندیشههای مردم دنیا را مجبور به تأیید کردهاند و در میان افکار عمومی و نخبگان موفق بودند و جریان این اقبال و ادبار در صفحات نشریات و کتب متعددی روایت شد، همین امر باعث شده بود که علیرغم نامشروع بودن تشکیل کشور اسراییل در اراضی اشغالی، اما نوعی مقبولیت اروپایی و آمریکایی در همهی سطوح سیاسی، اجتماعی و دانشی وجود داشته باشد، اما موضوع مشروعیت و مقبولیت رفتار آمریکا نسبت به ایران، تحولات زیادی در میان مردم عصر حاضر پدید آورده است که نتیجهی آن تغییر نگرش مردم دنیا نسبت به قدرت جنگافروزی و رفتار آمریکا است تا جاییکه به یکباره در سالهای اخیر روزنامهنگاران، بدون در نظر گرفتن بدون در نظر گرفتن این نگرش یهودی که ریشه در آموزهها و قرائتهای صهیونیستی است و همچنین فارغ از اشتباه در شناخت ذات انسان و تفکیک شهوات غریزی با ارادههای فطری، به نظر میرسد این آموختهی بشر امروز است که ای انسان تو خردمندی و توانایی رهبری عالم هستی را داری؛ بنابراین جهان در دست قدرت اراده بشر است و این آموختهی مردم غرب است که در آموزههای فیلسوفان غربی مانند نیچه، شوپنهاور و حتی هایدگر وجود دارد.
دوم اینکه؛ عصر مدرن مجرای تحول و تحصل آگاهیهای جدید است و به همین دلیل آگاهیهای عمومی گسترش یافته است و با وجود امپراطوری رسانهای صهیونیستی اما گردش اخبار به نفع مردم غزه و لبنان است، چون ابزار جدید و مدرنی پدید آمده است که این ماهیت رسانه را تغییر داده است، پس خبررسانی و محتوای آن منحصر به رسانههای تلویزیونی و رادیویی نیست.
هر انسانی قدرت علم و آگاهی را دارد و گمان میکند که در این استعداد بیهمتا است، پس قدرتهای منطقهای برای گسترش حکمرانی سعی میکنند حوزهی آگاهی مردمان منطقه را امتداد حکمرانی خود بکنند اما اتفاقاً هر اندازه که آگاهی گسترش مییابد و مردم گمان بیشترین آگاهی را میکنند و همان اندازه حکمرانی مداخلات حکومتی میکند و حدود حکمرانی و فرمانروایی حکومت بیشتر میشود در سوی دیگر رسانهها برای منافع بیشتر گسترش مییابند و آمادهی پذیرش مخاطب میشوند تا شاید در این رقابت، حکومت به میدان بیاید و رسانهی جدید را به شکلی مصادره کنند، زر، زور و تزویر. اسلاوی ژیژک به همین موضوع اشاره دارد و جهان امروزی را محفلی برای گسترش آگاهی میداند و تحولات غزه، لبنان و سوریه را معلول گسترش دانستن مردم میداند و از پیدایش اندیشهی جدید در ایران، افغانستان و حتی کردستان عراق و سوریه صحبت میکند.
ژیژک محور شرارت عربستان، اسراییل و دوستان دیگر آنها مانند مصر را در مقابل محور استبداد ایران، دولت بشار اسد و حامیانش قرار میدهد و آگاهی جنبش زن، زندگی، آزادی در ایران را در کنار افکار عمومی مخالفان اسد در سوریه و جنبش کردهای اقلیم کردستان و سوریه را در کنار یکدیگر قرار میدهد تا از این نزاع بدون منطق میل به آگاهی در منطقه را درک کند؛ البته با مقداری توجه به عربستان، اسراییل، مصر، ایران و کردهای منطقه میزان هرزه گویی ژیژک کشف میشود.
سوم اینکه؛ در عصر مدرن درک منافع نیز تغییر یافته است و انسان امروزی درک پیشین از منافع را نمیپذیرد و حصار لیبرالیسمی که با منطق پلورالیسم بر دنیای اروپایی و آمریکایی حکومت میکند، شکسته شده است و منافع فردی در منظر جهان همراه به منافع جمعی از منظر ابرقدرتها تبدیل شده است و از همین روی مساوات بهبودگرایانه که رفاه موعود غربی است در منافع امروزی جایی ندارد، بنابراین جوامع مدرن، برای رسیدن به منافعشان از هر مساوات و عدالتی خروج میکنند و هر نوع سختی و عسرتی را به جان میخرند تا به میراث جاودان جامعهی مدنی، یعنی آزادی دست یابند، پس آزادی مدرن ثمرهی این تحولات است. خصوصیت این آزادی این است که هیچ حدود و اندازهای ندارد، مانند شورش زن، زندگی، آزادی در ایران که هیچ حدی برای کشف حجاب وجود نداشت و به عریانی نیز رسید، نهایت این شورش این بود که مدعیان شورش، به صراحت خواستار کشف حجاب نامحدود شدند و همین بدون اندازه بودن اعتراض به حجاب، علت شکست شورش زن، زندگی، آزادی در ایران شد و حتی نا محدود بودن مخالفتهای اعتراضی با حجاب، دلیل شورش نامیده شدن کشف حجاب شد، پس محصول اینگونه گفتمانی در جامعه، نسل جدیدی موسوم به نسل Z است.
نفرت غرب از معلول مدرنیسم اسلامی در جمهوری اسلامی ایران
تا اینجا روایت از وقوع اتفاقاتی در میان مردمان و نخبگان اروپایی، آمریکایی و استرالیایی یا حتی شرق دور آسیایی است که این روزها از غزه و لبنان حمایت میکنند و شاید گروهی گمان کنند که این تغییر رویکرد غربیها به مردم مظلوم و ستمدیدهی غزه و لبنان و یا هر تحرک مظلومانهای، یک حرکت انسان دوستانه و برای مبارزه با ظلم است، اما به نظر میرسد که نوعی آگاهی مدرن برای غربیها پیدا شده است که قصد دارد جهان جدیدی را شکل بدهد و فرمانروای این جهان جدید انسان است که از انقلابهای فئودالی مارکسیسم، صنعتی رئالیسم و علمی مدرن گذر کرده است و انسان ملحد امروز را زاییده است.
انسان مدرن خودش فرمانروای عالم است و ظلم به غزه را آنگونه که ظلم به زن شورشی در ایران بد است، تقبیح میکند، بنابراین انسان مدرن در اروپا، آمریکا، استرالیا و آسیای مدرن با انکار دین و ارزشهای دینی، تلاش میکند نوعی رهایی از خود ظالم در جهانی واحد پیدا کند.
دانشگاههیان، دانشمندان علوم مختلف و حتی عامهی مردم، از اندیشهی بومی جمهوری اسلامی ایران حمایت میکنند و رفتار آمریکا و دول غربی نسبت به ایران را تقبیح میکنند.
این تغییر نگرش و حمایت عمومی قاطبهی مردم غرب از ایران، بصورت جدی ایالات متحده آمریکا را وارد بحران مشروعیت کرده است، چون مشروعیت عقلانی-قانونی را که نوع مشروعیت مفروض سیاستمداران برای تأسیس و گسترش حکومت آمریکایی است را به چالش میکشاند، این ناشی از این است که بصورت کلی این نوع از مشروعیت در آمریکا با قرایتی خاص از دین، ریشهی در سنت الهیات کاریزماتیک دارد، بنابراین بر همین اساس است که حکمرانی مبتنی بر این سنت الهی و به همراه قرایتی خاص از دین، حکومتی نوین و مشروع در آمریکا را تأسیس کرده است، پس اندیشهای بنام «نیوارتدوکس» در الهیات جدید مسیحی استحسان شده است که منشأ آن رقابت با الهیات اصلاح شدهی قدیمی پروتستانی در عصر رنسانس است.
جنبش نیوارتدکس، جنبشی مذهبی پس از جنگ جهانی اول و در واکنش به عقاید شکست خوردهی پروتستانتیسم لیبرال پدید آمده است که توسط محققان الهیاتی سوییسی، کارل بارث و امیل برونر، تصویر و توسعه داده شد و بواسطهی انتسابش به الهیات اصلاح شده قدیمی، از نوع پیروی از اصلاحات دینی و رنسانس شمرده میشود.
مهمترین خصوصیت «نیوارتدکس» در نوع دیدگاهش به کتاب مقدس است که آن را کلام الهام شدهی خداوند میداند، یعنی اینکه، «روح القدس» هنگام الهام کلمات کتاب مقدس کنترل کامل بر روی نویسنده داشته است، او یا همه چیز را به طور شفاهی به نویسنده دیکته میکرد، پس اعتقاد به پدیدهای الهام شده از طرف خدا، یعنی دست نوشتههای اصلی کتاب مقدس هیچ خطا یا تناقضی ندارند. در چنین حالتی، عیسی مسیح، کلام خداوند است (یوحنا فصل ۱ آیه ۱) و کتاب مقدس، تفسیر انسان از اعمال آن است، بنابراین کتاب مقدس یک سند بشری است و کلام الهام شده خدا نیست، بلکه یک سند بشری است که بخش هایی از آن حتی می توانند نادرست باشند. خداوند از طریق «تاریخ نجات بخش» صحبت کرد، و در حال حاضر هم وقتی مردم با عیسی مسیح روبرو می شوند با خداوند صحبت می کنند و کتاب مقدس حقیقت عینی و مسلم نیست.
نیوارتدوکس بر این باور است که کتاب مقدس وسیله برای مکاشفهی خداوند است، ولی در مقابل «ارتدکس»، کتاب مقدس راکشف و ظهور خداوند دانسته است، بنابراین از نظر محققان الهیات «نئوارتدکسی»، مکاشفه نیازمند به تجربه (یا تفسیر) اشخاص است، در نتیجه کتاب مقدس صرفاً برای برای شناختن مسیح است، چون آشنایی یک انسان با عیسی مسیح مهمتر از جزییات کتاب مقدس است، پس الهیات مسیحی به اینجا ختم میشود که هیچ حقیقتی در کتاب مقدس حداقل واضح نیست، بلکه در یک تجربه عرفانی کشف میشود.
اسراییل در پیوند با نیوارتدوکس
به اعتقاد نظریهپردازان صهیونیسم، اسراییل در ارض موعود، سنتهای ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف تا موسی بوده است و همهی ایشان در همین سرزمین پیامبری و رهبری مردم را داشتهاند پس حکومت قوم بنی اسراییل در فلسطین حق یهودیان است و برای همین است که حقوق اقوام و ملل بعدی، که عموماً مسلمان بودند مشروعیت ندارد، پس اسراییل بر اساس مرقومههای کتاب مقدس و شروح آن نوعی سنت کاریزماتیک دارد که مبتنی بر آن مدعی حکومت بر «بیت المقدس» است؛ این مطلب اشغال سرزمین فلسطین توسط قوم بنی اسراییل را توجیه میکند؛ بنابر این اعتقاد مقدس که در سنتهای قدیمی وجود دارد، نوعی مشروعیت فرهمند کاریزماتیک مبتنی بر ایمانی تقدسی و استثنایی در شخص یا مردمانی ویژه و منحصر به فرد اسراییلی وجود دارد که اتفاقاً نماد دلاوری بنی اسراییل و الگوهای هنجاری در جامعهی صهیونیستی است و حداقل در سنت کاریزماتیک، با نیوارتدوکس مشارکت و قرابت ذهنی دارد و البته به نظر میرسد اگر در نوع قرایت دینی نیز همبستگیهایی پدیدار شود، ممکن است که نیوارتدوکس با صهیونیسم قرابت و پیوندی جدی پیدا کند.
پیوند آمریکا و اسراییل
به نظر میرسد، تغییر رأی و نظر قاطبهی غربیها در اروپا، استرالیا و آمریکا و حتی آسیای شرقی مدرن را در سه تحلیل از معاصریت یافته شود؛ اول اینکه؛ انسان امروزی جهان جدیدی را کشف کرده است که در آن به تواناییهای بیشتری رسیده است و سعی دارد از ماده فراتر برود و جهانی فرامادی را فتح کند، «یوآل نوح هراری» استاد تاریخ دانشگاه اورشلیم در کتابی به نام «انسان خردمند؛ تاریخ مختصر بشر» به بررسی موجودی با عنوان انسان میپردازد که انسان قدرتمند پس از چند انقلاب در کشاورزی، علم و شناخت به وحدت نوعی میرسد و در نهایت با این وحدت نوعی به عالم هستی تفوق پیدا می کند.
انسان مدرن سلوک دارد ولی این سلوک برای توحید و خداجویی نیست بلکه برای شکستن هر حصار و قیدی است تا در نهایت این انسان یله و رها در جهان جدیدی ظهور کند که درد نان و جان نباشد، بلکه لذت حضور باشد؛ پس به نظر نمیرسد که جنبشهای مدرن غربی به این آسانی با جهان اسلام نسبتی پیدا کنند، بلکه ظاهراً نقطهی آغاز حمایت غربیها از فلسطین، همان نقطهی افتراق شرق و غرب باشد، جاییکه از ابتدا انسان آغاز کرد و در انتها به همان نقطه میرسد و به همین دلیل خداوند در سوره اعراف میفرماید: «به آن گروهی که همواره ناتوان و زبونشان شمرده بودند، نواحی شرقی و غربی آن سرزمین را که در آن [فراوانی نعمت، ارزانی و حاصل خیزی بود] برکت قرار داده بودیم، بخشیدیم؛ و وعده نیکوتر و زیباتر پروردگارت بر بنی اسراییل به [پاداش] صبری که [بر سختیها و بلاها] کردند، تحقّق یافت، و آنچه را که همواره فرعون و پیروانش [از کاخ و قصرهای مجلل] و سایهبانهای خوش نشین میافراشتند، نابود کردیم.»[۷] پس خداوند بعد از غرق شدن فرعون و پیروانش، قوم بنی اسراییل را که در نظر فرعون خوار و ذلیل بودند و به آنها ظلم میکردند، وارث و فرمانفرمای شام و مصر کرد و مشارق و مغارب آن زمین پهناور را بتصرف آنها در آورد و خداوند با روزی بسیار و آبادانی، آن سرزمین را برکت مخصوصی داد که در تمام دنیا معروف شد و وعده پیروزی به حضرت موسی و پیروانش داد که بر فرعون و پیروانش غلبه پیدا میکنید و وارث حکومتشان میشوید؛ البته در اینجا کلمه به معنای وعده الهی است که با تعبیر حسنی، وصف میشود و معنایش حرف خوب خدا است که روزی فرا خواهد رسید، که در آن روز وعدهی خدا ظهور پیدا میکند، آنگونه که حضرت داود و حضرت سلیمان که از انبیای بنی اسراییل بودند شرق و غرب را تصرف کردند.
بازگشت به خویشتن مدرن
دوباره به آغاز راه رسیدیم که انسان میخواهد خدا شود و در این راه از هر نوعی از قدرت چشمپوشی میکند. زمینداری، ابزارسازی و علممحوری نتوانسته است که توانایی خدا شدن را به انسان بدهد پس هنگامیکه انسان مدرن از ظلم و ستم اسراییل به فلسطین و لبنان گفتگو میکند هدفش صلح و دوستی نیست بلکه میخواهد جهان فکری لبنانیها و فلسطینیان را در سیطرهی هرزگی فکری و عملی انسان مدرن امتداد دهد.
این بمعنای انکار مدرنیسم نیست بلکه تحلیل حمایتهای غرضورزانهی جوامع غربی از فلسطین و لبنان است، اما در میان جنبشهای دینی دنیا فقط انقلاب اسلامی است که متوجه انسان مدرن است و همچنین تحولات معرفتی جهان مدرن را درک میکند و در نهایت برای خروج از بنبست لیبرالیسم جان گری، نوعی الگوی حکومت ایدهآل خواه، مبتنی بر فکر و اندیشه، اریه میدهد که بدون تحقیر و سرکوب انسان، برای حفظ تمام داراییهای مادی بشریت مانند رسانه، ماشین و فنآوریهای نوین قصد دارد جامعهای ایدهآل بنا کند که آرامانشهر شیعی است.
تحول معرفتی انسان در جمهوری اسلامی
یکی از مظاهر تمدن ایدهآل یا آرمانشهر اسلامی، الگوی تمدنی «امت واحده حزب الله» است؛ پس در این تمدن همه موجودات مظاهر اسماء و صفات الله(تبارکوتعالی) هستند که بواسطهی هدایت تکوینی قرآن و هدایت تدوینی رسول مکرم اسلام و ائمه اطهار(صلواتاللهعلیهاجمعین) در عالم ظهور پیدا کردهاند، بنابراین برای تأسیس و توسعهی تمدن اسلامی آرمانی، باید فضیلتهای نفسانی را به واقع شناخت و اجتماع اسلامی را در ذیل جمعیتی آگاه به این فضایل تولید کرد که نام آن تمدن «حزب الله» است.
این «حزبالله» امت واحده است ولی افساد در جامعه باعث انشقاق در وحدت امت شده است که این تخلف و تخلل، باعث تکثر شده است؛ پس برای گسترش و تعالی این تمدن باید به تکالیف دینی پرداخت تا به آرمانشهر اسلامی منتهی شود، مانند اینکه مسلمان باید انفاق کند تا اقتصاد در معیشت آحاد امت پیدا شود و این انفاق به جایی میرسد که انسان مسلمان هر لحظه خودشان را در میدان «جهاد فی سبیل الله» انفاق میکند که این جامعهی آرمانی اسلامی میتواند تمدن اسلامی «حزبالله» را پدید آورد، این انسان مدرن مسلمان است که در عین توجه به انسان مدرن و درک تحولات معرفتی جهان مدرن، بدون هیچ پارادوکس و بنبستی الگوی حکومتی ایدهآل، مبتنی بر فکر و اندیشه را دارد که ضامن پیشرفت آن امتناع از تحقیر و سرکوب استعدادها و تواناییهای انسان است و با آموختن و مدیریت تمام داراییهای مادی بشریت مانند رسانه، ماشین و فنآوریهای نوین، آرامانشهر شیعی را بنا میکند.
انتظار غرب از جمهوری اسلامی ایران
بر این اساس حمایتهای مردمان غربی در آمریکا، اروپا، استرالیا و کشورهای متمایل به غرب آسیایی از مظلومیت فلسطین و لبنان هیچگاه وجه انسانی ندارد بلکه در راستای توسهی غرب است ولی اسلام شیعی با قرائت سیاسیاش در فلسطین، لبنان و حتی سوریه شکست نخورده است و مبدأ تحولات آینده خواهد بود.
[۱] - آیههای ۲۷ و ۲۸ از سورهی فاطر؛ ألم تر أنّ الله انزل من السّماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفا ألوانها ومن الجبال جدد بیض وحمر مختلف ألوانها وغرابیب سود
[۲] - من النّاس والدّواب والانعام مختلف ألوانه کذلک إنّما یخشی الله من عباده العلماء إنّ الله عزیز غفور
[۳] - شهد الله أنّه لا إله إلا هو و الملائکه واولوا العلم قائما بالقسط لا إله إلا هو العزیز الحکیم
[۴] - در آیهی ۹ از سورهی زمر، أمّن هو قانت أناء اللیل ساجداً وقائماً یحذر الاخره ویرجوا رحمه ربّه قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون إنّما یتذکر اولوا الالباب
[۵] - آیهی ۲۸ از سوره فاطر، إنّما یخشی الله من عباده العلماء
[۶] - در آیه ۶ از سوره سباء، ویری الذین اوتوا العلم الذی أنزل إلیک من ربّک هو الحق ویهدی إلی صراط العزیز الحمید
[۷] - سوره اعراف، آیه ۱۳۷؛ وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا ۖ وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَیٰ عَلَیٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا ۖ وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ