شناسهٔ خبر: 75858128 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایلنا | لینک خبر

حافظ خیاوی:

فرانسوی‌ها، رمان‌خوان‌ها را کتاب‌خوان واقعی نمی‌دانند

حافظ خیاوی: تمامی داستان‌های نویسنده مجموعه داستان حرف اول اسمش نون بود، در دل خیاو روایت شده‌اند. این شهر که امروزه مشکین‌شهر نام دارد، یکی از شهرهای توریستی و خوش آب‌وهوای کشور است که کمتر در داستان‌های بومی نویسندگان مورد توجه قرار گرفته است. شاید همین امر دلیل موفقیت داستان‌هایش در دنیا به ویژه فرانسه باشد؛ حافظ خیاوی تمامی داستان‌هایش در خیاو روایت می‌شوند.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار ایلنا، تمامی داستان‌های نویسنده مجموعه داستان حرف اول اسمش نون بود، در دل خیاو روایت شده‌اند. این شهر که امروزه مشکین‌شهر نام دارد، یکی از شهرهای توریستی و خوش آب‌وهوای کشور است که کمتر در داستان‌های بومی نویسندگان مورد توجه قرار گرفته است. شاید همین امر دلیل موفقیت داستان‌هایش در دنیا به ویژه فرانسه باشد؛ حافظ خیاوی تمامی داستان‌هایش در خیاو روایت می‌شوند. 

حافظ خیاوی، نویسنده و مترجم، می‌گوید داستان‌هایش از دل خیاو، زادگاه و زیستگاه ذهنی او، می‌آیند؛ شهری که در قصه‌هایش همیشه حضور دارد، با آدم‌ها، کوچه‌ها و لهجه‌ای که به نوشته‌هایش جان می‌دهد. او در گفت‌وگو با خبرنگار ایلنا بیان کرد: من داستان‌هایم را در دفتر کاری می‌نویسم که حالا تبدیل به خانه نوشتن من شده است. خانه‌ای دارم که در واقع دفتر کارم است. هر روز صبح به آن‌جا می‌روم، چای می‌ریزم و شروع می‌کنم به نوشتن. این دفتر، تنها فضایی است که در آن می‌توانم با خیال راحت بنویسم. در این سال‌ها، نوشتن برای من شبیه به کار روزانه شده است. 

او افزود: این مجموعه در واقع داستان‌های به‌هم‌پیوسته‌ای است درباره نویسنده‌ای که در خیاو در حال نوشتن است. خیاو یا همان مشکین‌شهر فعلی محل وقوع تمامی داستان‌های من است. بیشتر داستان‌هایم در همین فضا می‌گذرد، جایی میان خیال و واقعیت، میان آدم‌هایی که می‌شناسم و آن‌هایی که از ذهنم زاده می‌شوند. 

خیاوی درباره سابقه کاری‌اش گفت: در سال‌های گذشته تدریس می‌کردم و کارگاه‌های داستان‌نویسی برگزار می‌کردم. اما خودم هیچ‌وقت در کلاس‌های داستان‌نویسی شرکت نکردم. شخصاً علاقه‌ای به کلاس رفتن نداشتم و اصول داستان‌نویسی را از خود داستان‌ها یاد گرفتم. یعنی از طریق خواندن و نوشتن مداوم، به‌صورت ناخودآگاه آموختم که چگونه باید روایت کنم. 

او گفت: در همه داستان‌هایم فرهنگ بومی و قومیتی مشکین شهر حضور دارد. خیاو همیشه در داستان‌هایم هست؛ نه به‌صورت یک تصمیم آگاهانه، بلکه کاملا ناخودآگاه. آدم‌ها، کوچه‌ها و خاطراتش ناخواسته در نوشته‌هایم حضور دارند. گاهی داستانی را می‌نویسم و تازه وقتی تمام می‌شود می‌بینم همه چیزش بوی همان شهر را می‌دهد. 

خیاوی با اشاره به ترجمه و بازتاب آثارش در خارج از کشور گفت: داستان «مردی که گورش گم شد» در سال ۲۰۱۲ به زبان فرانسه ترجمه و منتشر شد و همان سال در فهرست نامزدهای جایزه «کوریه انترناسیونال» قرار گرفت. نقدهای متعددی درباره این اثر نوشته شد؛ از جمله در روزنامه «لوموند» و چند هفته‌نامه معتبر فرانسوی. 

او افزود: داستان «بوی خون خر» نیز به زبان فرانسه ترجمه و در فضای اینترنت منتشر شد. نقدهایی هم درباره‌اش نوشته شد که برایم جالب بود چراکه بعضی منتقدان نکاتی را در داستان دیده بودند که حتی خودم آگاهانه به آن‌ها فکر نکرده بودم. در سال ۲۰۱۹ هم «مردی که گورش گم شد» به زبان ترکی ترجمه شد. چند ماه پیش، خانمی از ترکیه برایم پیام فرستاد و گفت دانشجوی زبان فارسی در مقطع فوق‌لیسانس است و این داستان را برای پایان‌نامه‌اش به ترکی استانبولی ترجمه کرده است. حتی تحلیل بلندی برایش نوشته بود. 

خیاوی گفت: بعضی از داستان‌هایم به زبان‌های انگلیسی، چک و ترکی ترجمه شده‌اند. اما من هیچ‌وقت برنامه‌ریزی خاصی برای حضور در جوایز بین‌المللی نداشتم. کتاب‌ها خودشان راهشان را پیدا می‌کنند. من بعد از نوشتن، قدمی برنمی‌دارم. 

او در ادامه به وضعیت اقتصادی نویسندگان در ایران پرداخت و گفت: نویسندگان نمی‌توانند از این راه زندگی کنند. من خودم سال‌ها کارمند صدا و سیما بودم، اکنون به دلیل بیماری بازنشسته شدم، درآمدم برای یک نفر کافی است. تنها به‌خاطر علاقه‌ام به نوشتن دفتری اجاره کرده‌ام تا آن‌جا بنویسم، اما نمی‌توان از طریق نوشتن خرج زندگی را درآورد. مگر اینکه کتاب زرد یا کنکوری بنویسی تا از آن درآمدی داشته باشی. 

خیاوی درباره وضعیت مطالعه در ایران گفت: در فرهنگ ما اگر کسی رمان بخواند، همه می‌گویند چه اهل مطالعه است. در حالی‌که یک مترجم فرانسوی می‌گفت در فرانسه، رمان‌خوان را کتاب‌خوان به معنای واقعی نمی‌دانند، چون آن‌ها معتقدند مطالعه فقط رمان نیست. در ایران، اگر کسی رمان بخواند، انگار شاخ فیل شکسته است. این تفاوت فرهنگی برایم همیشه جالب بوده. 

او گفت: یک‌بار در سفر بودم و کتاب جیبی کوچکی همراه داشتم. هر وقت فرصتی پیش می‌آمد آن را می‌خواندم تا مجبور نباشم با آدم‌ها حرف بزنم. مطالعه برای من همیشه پناهگاه بوده است. اما متأسفانه در ایران، حتی بسیاری از نویسندگان هم مطالعه نمی‌کنند.

انتهای پیام/