فرارو- سرانه مطالعه در ایران ۲ دقیقه باشد یا ۱۵ دقیقه تفاوتی ندارد؛ جامعه میان انبوهی از خرده اطلاعات در فضای مجازی گم شده و قادر نیست مواجهای جدی و عمیق با پدیدههای پیرامون خود داشته باشد. خواه این پدیده سیاسی باشد، خواه خانوادگی یا فردی.
به گزارش فرارو، هفته کتاب و کتابخوانی در حالی آغاز شده که قیمت پشت جلد کتابها، کتابخوانها را میترساند. اما، این دغدغهی تعداد اندکی از مردم است. این مساله در تناقض با واکنش مردم به صحبتهای زینب موسوی قرار میگیرد. شبهکمدینی که شوخی با فردوسی برایش دردسر عظیمی ساخت و حالا برای ۶ ماه روانه زندان میشود. نکته این است برخی از افرادی که حرفهای زینب موسوی را نقد کردند و از او خرده گرفتند، در طول زندگیشان ممکن است یکبار هم شاهنامه را نخوانده باشند. اما، شاهنامه همچون هویتی که به یک ایرانی پیوست خورده، در خون او جریان دارد. کدام ایرانی است که رستم و سهراب را نشناسد؛ حتی اگر شاهنامه را نخوانده باشد؟ پس چه شد که مردم ایران که قصههای شاهنامه را سینه به سینه نقل میکردند، اینگونه از فضای ادبیات دور افتادند؟ جامعهای که در آن افراد کتاب نمیخوانند چه شکلی است و چه هزینههایی خواهد پرداخت؟
علیرضا شریفی یزدی، جامعه شناس، روانشناس اجتماعی و عضو هیات علمی پژوهشگاه مطالعات خانواده در گفتوگو با فرارو به بررسی این مساله پرداخته است.
رسانههای تصویری مغز را از حالت فعال به حالت منفعل میبرد
علیرضا شریفی یزدی به فرارو گفت: «داستان از این قرار است که مغز انسان، از نظر دگرگشت و فرگشت، طی این ۱۵۰ هزار سالی که هوموساپینس روی کره زمین قدم میزند، به گونهای تنظیم شده که با انتزاع کردن پدیدههای محیطی و تشبیهسازی، سعی کند پدیدههای اطراف خود را شناسایی کند و از این شناسایی پرسشهایی برایش ایجاد شود و تلاش کند پاسخهای مناسبی پیدا کند. این روند، مغز ما را نسبت به پدیدههای محیطی شکل داده است. قرنها و شاید هزارهها بشر با استفاده از این روش برای بقا در کره زمین پیش رفته و مغز به این ترتیب تکامل یافته است.»
او افزود: «طی ۷۰ تا ۸۰ سال گذشته، رسانههای تصویری مثل سینما، تلویزیون و بعد شبکههای اجتماعی آمدند و با شلیک ۳۲ فریم در یک ثانیه، فضای جدیدی برای مغز انسان ایجاد کردند. آن اوایل که رسانه تصویری ظهور کرده بود، گفته میشد که کتاب و کتابخوانی کنار میرود؛ زیرا تصویر جامع و کامل است و همراه با صدا ارائه میشود. اما خیلی سریع بشر متوجه شد که کتاب خواندن، به دلیل اینکه مغز مجبور به تصویرسازی ذهنی است و پدیدهها را انتزاع کرده و به هم ربط میدهد، باعث رشد مغز انسان و سلولها و عصبهای مغزی میشود، و این در همه سنین، نه فقط کودکی، موثر است.»
کتاب نخوانیم به دعا و جادو روی میآوریم/ فیلم جایگزین کتاب نیست
او یادآور شد: «برعکس، رسانههای تصویری مغز را از حالت اکتیو به حالت پسیو، یعنی از فعال به منفعل، میبرد. بنابراین، کتاب خواندن درک مقدس نیست، اما برای ذهنی که میخواهد آرام بگیرد، قدرت حل مسئله پیدا کند و با پدیدههای محیطی بهتر ارتباط برقرار کند، ضرورت دارد. اگر کتاب نخوانیم، مغز ما مانند عضلهای که از آن استفاده نمیکنیم کوچک میشود و توان حل مسئله، تفکر منطقی و ارتباط منطقی بین پدیدهها را از دست میدهد و به خرافه و جادو و این موارد روی میآورد که گاهی شکل مدرن به خود میگیرد. برخی میگویند کتاب نمیخوانیم اما فیلم زیاد میبینیم؛ این دو نمیتوانند جایگزین یکدیگر باشند.»
با کتاب نخواندن پل ارتباطی میان خود و فردوسیها را قطع میکنیم
این جامعهشناس گفت: «اما جامعهای که کتاب نمیخواند چگونه جامعهای است؟ حجم بسیار زیادی از دادههای ما، از علمی گرفته تا تاریخی و بهداشتی، و از هر بعدی که به آن نگاه کنیم، جایگاه اصلی آن در کتاب است. حتی اگر فیلمی ساخته شود، بر اساس سناریویی است و همه اینها نوشتار هستند. از مقاله گرفته تا رمان و حتی روزنامه، رسانه نوشتاری محسوب میشوند. از آنجا که خوانش باعث رشد مغز انسان میشود، وقتی کتاب نمیخوانیم، ابتدا جامعه دچار مشکل میشود و سپس انقطاع ارتباط بین ما و محیط اطرافمان ایجاد میشود.»
او افزود: «این مساله میتواند به عمق تاریخ برسد؛ یعنی کتابهایی بخوانیم که در طول تاریخ نوشته شدهاند تا بین ما و انسانهای متفکری مانند ابنسینا، مولوی و فردوسی پل ارتباط فکری ایجاد شود. کسی که کتاب نمیخواند، این پل برایش ایجاد نمیشود و میزان آگاهی او پایین میآید. با پایین آمدن آگاهی، جهل، تعصب و خرافه افزایش مییابد و از طرف دیگر، اشتباهات تاریخی که جوامع در طول تاریخ مرتکب شدهاند دوباره تکرار میشود.»
با کتاب نخواندن محکوم به تکرار اشتباهات گذشته هستیم
او اشاره کرد: «اینجاست که گفته میشود جامعه و ملتی که کتاب نمیخواند یا تاریخ نمیخواند، محکوم است به تکرار اشتباهات گذشته. بنابراین اگر کتاب نخوانیم، محکومیم: از یک سو به تکرار اشتباهات گذشته، و از سوی دیگر، در جهان کنونی که علم در برخی رشتهها هر ۶ ماه تا یک سال دو برابر میشود، جامعهای که کتابخوان است، حتی با بسیطترین ابزار انتقال دانش نیز عقب میماند و تبدیل به مصرفکننده تولیدات علمی دیگر کشورها میشود؛ یعنی از حالت مرکزی به حالت نیمهپیرامونی و سپس کاملاً پیرامونی و حاشیهای میرسد، چیزی که این روزها برای ما رخ داده است.»
شاهنامه اصلیترین هویت ملی ماست
شریفی یزدی گفت: «در واکنش به رفتار زینب موسوی، نکته مهم این است که قرار نیست همه مردم شاهنامه را خوانده باشند. واقعیت آن است که شاهنامه اصلیترین هویت ملی ماست؛ شاهنامه «قانون اساسی فرهنگ ایران» است، فرهنگی که نه محدود به مرزهای سیاسی امروز، بلکه از شرق مدیترانه تا چین و هند گسترده است. مردم ما حتی اگر سواد نداشته باشند یا نسل امروز باشند شاهنامه را در بطن زندگی خود میشناسند. درست است که در انتقال پیامهای زیبا، انسانی و بزرگوارانه شاهنامه کوتاهی کردهایم، اما این پیامها در زندگی مردم حضور دارد: از انتخاب نام فرزندان تا بسیاری از رسوم و باورها که ریشه در اسطورههای شاهنامه دارد. بسیاری از اسطورهها بدون اینکه مردم بدانند منشأشان شاهنامه است، سینهبهسینه منتقل شدهاند؛ مانند شباهتهایی که میان داستانهای دینی و اسطورهای، از ابراهیم تا سیاوش، دیده میشود. مردم با حافظه تاریخی خود، نه لزوما با مطالعه، جایگاه شاهنامه را میشناسند و به همین دلیل در برابر هر حملهای به آن واکنش نشان میدهند.»
اگر شاهنامه زبان فارسی را احیا نمیکرد امروز تا ژاپن عربی صحبت میکردند/ اگر مصر چیزی شبیه شاهنامه داشت، امروز عرب زبان نبود
او افزود: «حسن الهیکل، روزنامهنگار مصری، جملهای قابلتوجه درباره شاهنامه دارد: «اگر شاهنامه نبود، زبان فارسی احیا نمیشد و اگر این اتفاق نمیافتاد، تا ژاپن امروز عربی صحبت میکردند» همانگونه که در آفریقا رخ داد. مراکش را که میبینید، با آنکه عرب نبودند، اما اکنون عربی صحبت میکنند. او میگوید اگر مصر چیزی شبیه شاهنامه داشت، فرهنگ فنیقی، بربری یا بومی آن سرزمین هرگز کاملا دگرگون نمیشد، و به همین دلیل میگوید: «ما مستعربیم، نه عرب». شاهنامه یکی از چهار اثر بزرگ و فاخر حماسی جهان است.»
او اشاره کرد: «در نتیجه، مردم بهطور طبیعی ارزش آن را میدانند، اما ما در انتقال آن کوتاهی کردهایم. میتوانستیم بهجای پخش سریالهایی چون جومونگ، فیلمها و سریالهایی بر پایه داستانهای شاهنامه بسازیم و این میراث را به نسل جدید منتقل کنیم؛ میراثی که امروز مسئولان تازه به اهمیت آن پی بردهاند و درک کردهاند که میتواند در حفظ استقلال ملی و تقویت هویت جمعی نقشآفرین باشد.»
این روانشناس اجتماعی گفت: «شاهنامه، با اینکه ظاهرا فقط یک کتاب است، توانسته یک ملت را احیا کند؛ امروز هم وضعیت مشابهی را میبینیم. برای مقایسه، به فرهنگ آلمان نگاه کنید: گوته همان نقشی را برای فرهنگ آلمان ایفا میکند که فردوسی برای ایران یا شکسپیر برای انگلیس. در نتیجه، کتاب این جایگاه بیبدیل را دارد. اما پرسش این است که چگونه میتوان مردم را کتابخوان کرد؟ آیا میتوان این کار را به زور انجام داد؟ یا اینکه آموزش و پرورش در این زمینه کوتاهی کرده است؟ در این زمینه باید ساعتها بحث کرد.»
مردم دچار توهم دانایی شدهاند/ خردهدانش از نداشتن دانش مخربتر است
او افزود: «هزینهای که جامعه برای کتاب نخواندن میپردازد بسیار سنگین است. بزرگترین این هزینه، باقی ماندن مردم در جهل است. امروز بسیاری از مردم ما دچار توهم دانایی شدهاند، که بخش عمده آن ناشی از شبکههای اجتماعی است. این شبکهها اطلاعات را ریز، کوچک و سریع ارائه میکنند؛ وقتی تند تند اسکرول میکنیم، حجم زیادی مطلب به دست میآوریم و توهم پیدا میکنیم که در زمینههای مختلف آگاهی و دانش کافی داریم. در واقع، خردهدانش اثر تخریبی بیشتری نسبت به نداشتن دانش دارد.
انسان مطالعهگر، آگاه و مطالبهگر است
او یادآور شد: «چرا این اتفاق افتاده است؟ زیرا ما مردم را کتابخوان نکردهایم. هرچند آمار دقیق مشخص نیست، اما سرانه مطالعه در ایران حدود ۱۲ دقیقه گزارش شده و در برخی منابع حتی به ۱ تا ۳ دقیقه هم اشاره شده است. این فقر مطالعه باعث میشود مردم نسبت به رخدادهای محیطی شناخت دقیق نداشته باشند و تحلیلی درست ارائه ندهند. وقتی تحلیل درست نباشد، رفتار صحیح شکل نمیگیرد و مسیر جامعه به اشتباه میرود. در مقابل، مطالعه میتواند مردم را آگاه و مطالبهگر کند و پایه تصمیمگیری و رفتار درست را فراهم سازد. آن هم مطالبهگر آگاه و الا دادرسانی که فایدهای ندارد. مطالبهگر آگاه همواره مسوولان را وادار به اصلاح رفتارهای غلط میکند و ما این هزینه را میپردازیم. عدم شناخت عمیق از مسائل و تحلیلهای سطحی و صرفا بسنده کردن به تحلیلهای اینستاگرامی و تلویزیونی به خصوص شبکههای بیگانه یا تحلیلهای سطحی بین آدمها سبب میشود که نگاه، مطالبات و انتقادات سطحی شود.»
نسل زد در تحلیل درونی ضعیف است
شریفی یزدی گفت: «در یک جامعه، حکومتی قویتر است که اپوزیسیون قویتری داشته باشد. وقتی تشکیلاتی اپوزیسیون قدرتمند وجود دارد، حکومت مجبور میشود خود را تقویت کند و پاسخهای منطقی و اثرگذار ارائه دهد؛ در نتیجه، رشد پیدا میکند. این همان قاعده دیالکتیک هگلی است از منظر فلسفه سیاسی.»
او در نهایت گفت: «اما اگر مردم کتاب نخوانند، دچار بیماریهایی فکری و اجتماعی میشوند، نمونه آن را در اتفاقات اخیر میبینیم. درباره مغز انسان هم یک نکته مهم وجود دارد: ما دو نوع توانمندی داریم، تحلیل بیرونی و تحلیل درونی. نسل امروز، بهویژه نسل زد، به دلیل دسترسی گسترده به اطلاعات و ابزارهایی مانند هوش مصنوعی، در تحلیلهای بیرونی بسیار توانا هستند؛ اما تحلیل درونی، که نیازمند کاهش سرعت، تامل و تفکر عمیق است، در این نسل ضعیف است. این توانمندی درونی تنها با کتاب خواندن یا هر رسانه خوانشی دیگر تقویت میشود، زیرا ما را وادار میکند توقف کنیم، فکر کنیم و بین پدیدهها ارتباط برقرار کنیم.»