در آن جمع روحانی، همه جانها گوش شدهاند تا بشنوند و درک کنند آنچه را که باید و دلهایشان آماده پرواز به آغوش سیمرغ است.
مرغان اشکالات را بیان میکنند و کم کم ظرفیت درونی خویش را بالا میبرند تا بلکه لایق جانان شوند، در این میان مرغی دیگر در پیشگاه هدهد حاضر میشود و از او میپرسد که «ای پیشوا و رهبر مرغان! آیا دلیری کردن و سخن بیباکانه و به دور از ترس در مقابل پادشاه شایسته است؟ و اگر کسی در مقابل پادشاه گستاخی و درشتی سخنی مرتکب شود آیا باید به خاطر آن ترس و عذاب وجدان داشته باشد؟ لطفاً اسرار را بازگو کن و بگو که آنجا میشود بیباکانه سخن گفت یا نه؟ آیا عقوبتی دارد که جان در عذاب باشد یا نه»
دیگری پرسید از او: کی پیشوا!
هست گستاخی در آن حضرت روا؟
گر کسی گستاخیی یابد عظیم
بعد از آنش از پی درآید هیچ بیم؟
چون بود گستاخی آنجا؟ باز گوی!
دّر معنی برفشان و راز گوی
هدهد دانا و پیشوا پاسخ داد: اگر کسی که شایستگی این را داشته باشد تا محرم و رازدار اسرار الهی باشد و دائماً به این کار مشغول باشد چگونه میشود از او گستاخی و سخنی بیباکانه سر بزند؟ چرا که مردان و کسانی که محرم درگاه حق هستند افرادی رازدار هستند و هیچگاه بیحرمتی در گفتار و سخن نخواهند کرد:
گفت هر کس را که اهلیت بود
محرم سر الوهیت بود
گر کند گستاخیی او را، رواست
زانک دایم رازدار پادشاست
لیک مردی رازدان و رازدار
کی کند گستاخیی گستاخ وار
وی ادامه داد: وقتی که از یک طرف ادب داشته باشی و از طرف دیگر حرمت و حریم درگاه را رعایت کنی به شیوه گستاخان هیچگاه سخنی گستاخانه نخواهی زد، از طرفی باید که جایگاه و حرمت خود را حفظ کنی همانگونه که شتربان که در بیابان با گله شتر خود سر و کله دارد و در حد فهم آنان اشتربانی خویش را انجام میدهد و نمیتواند رازدار پادشاه باشد. پس یک مرد رازدار و کسی که در حریم پادشاهی ست غیر از ادب و حرمت انتظاری نمیرود کار دیگری انجام دهد.
پس گستاخی شایسته نیست چرا که از اسرار الهی آگاه است و اگر چنین کاری انجام دهد از ایمان و جان خویش باز میماند.
چگونه میشود در سپاهی که افراد نزدیک پادشاه هستند، فردی لاابالی وجود داشته باشد؟ و در پیش پادشاه این چنین گستاخی روا دارد؟
چون ز چپ باشد ادب، حرمت ز راست
یک نفس، گستاخیی از وی رواست
مرد اشتربان که باشد برکنار
کی تواند بود شه را رازدار؟
گر کند گستاخیی چون اهل راز
ماند از ایمان و ز جان نیز، باز
کی تواند داشت رندی در سپاه
زَهره گستاخیی در پیش شاه؟
هدهد دانا که هدفش برطرف کردن اشکالات و عیبهای مرغان بود و میخواست هر طور که هست آنها را راهنما و پیشوای خوبی باشد در ادامه سخنان برای اینکه به مرغان بفهماند درگاه پادشاهی، درگاه ناامیدی نیست ادامه داد که اگر نوکر یا غلام بچهای هم حرفی از روی گستاخی بزند سخن او را گستاخی محسوب نمیکنند، چرا که پادشاه (خداوند) منظور او را میفهمند که از دوست داشتن زیاد بوده است و میداند او چون عاشق و دیوانه است که حتی از زور عشق بر روی آب راه میرود بنابراین گستاخی او را شوخی محسوب میکند از آن رو مانند آتش تندرو است:
گر به راه آمد وشاق اعجمی
هست گستاخی او از خرمی
جمله رب داند، نه رب داند نه رُب
گر کند گستاخیی از فرط حب
او چو دیوانه بود از شور عشق
میرود بر روی آب از زور عشق
خوش بود گستاخی او خو َش بود
زانک آن دیوانه چون آتش بود
هدهد دانا و راهبر برای شیرین زبانی و اینکه مفهوم گستاخی را بهتر بیان نماید حکایت کوتاه و زیبایی را بیان میکند و آن مربوط به زمان قحطی ناگهانی در مصر است که مردم از گرسنگی میمردند و ذکر لبانشان «نان: شده بود و در تمام راه مردهها روی هم انباشته شده بودند حتی تا آنجا قحطی بود که انسانهایی نیمه جان مردهها را میخوردند:
خاست اندر مصر قحطی ناگهان
خلق میمردند و میگفتند نان
جمله ره، خلق بر هم مرده بود
نیم زنده، مرده را میخورده بود
اتفاقاً در میان مردم دیوانهای بود که وقتی میدید مردم از قحطی میمیرند گفت «ای خدایی که دنیا و دین از توست و تمام خلق را آفریدی و دین جدیدی برای این مردم دادهای وقتی که رزقی نداری تا به مردم بدهی و این گونه از قحطی نمیرند پس بهتر است کمتر بیافرینی تا نسل آنان زیاد نشود و این گونه از قحطی نمیرند و جان آنان را نگیری.
از قضا دیوانهای چون آن بدید
_ خلق میمردند و نامد نان پدید_
گفت: ای دارنده دنیا و دین
چون نداری رزق کمتر آفرین!
آری! هدهد میخواهد با بیان این حکایت زیبا بگوید هر کس به درگاه ایزد گستاخ شود و سخن نسنجیده بگوید زمانی آگاه شود بالاخره از نو توبه خواهد کرد اگر بیراهه برود خداوند توبه او را به شیرینی میپذیرد:
هر که او گستاخ این درگه شود
عذر خواهد باز چون آگه شود
گر کژی گوید بدین درگه نه راست
عذر آن داند به شیرینی نخواست
∎