شناسهٔ خبر: 75844594 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

گفت‌وگوی «ایبنا» با رضا فیاضی درباره کتاب و خاطرات خوش گذشته؛

آرزو داشتم اتوبوسی دو طبقه بگیرم و آن را کتابفروشی کنم/ امیدوارم فیلمی از «جای خالی سلوچ» ساخته شود

بچه‌های امروز نوستالژی ندارند در حالی که بچه‌های دهه ۶۰ نوستالژی دارند. زی‌زی‌گولو، کلاه قرمزی و پسرخاله، آقای حکایتی و… جذابیت‌های دوران کودکی بچه‌های دهه ۶۰ هستند. الان جانشین این شخصیت‌ها چیست که با تکنیک دنیای امروز بتواند برای بچه‌ها برنامه‌سازی کند؟

صاحب‌خبر -

سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا رضا فیاضی همان بازیگری است که بچه‌های دهه ۶۰ آن را با نام «آقای جمالی» قصه‌های تابه‌تا می‌شناسند، بازیگری که گذر زمان و عمر باعث نشد کودکی درون خود را فراموش کند و هنوز عشق به کودکان و کار در حوزه کودک در او زنده است.

با این همه بازیگری یکی از هنرهای او در کنار نویسندگی و شاعری است. از فیاضی نمایشنامه ها و رمان های متعددی به چاپ رسیده که شاید ما کمتر این وجه او را دیده باشیم. در واقع به قول یکی از منتقدان او آنقدر در نوشتن خوب است که گویا در ابتدا نویسنده بوده و بعد بازیگر شده است. هفته کتاب نیز بهانه‌ای شد تا به سراغ این نویسنده و هنرمند برویم و جویای احوالات او و دنیای کتاب‌هایش شویم.

شما در کیش کتابفروشی داشتید و برای شروع از تجربه کتابفروشی‌تان بگویید. چه شد که تصمیم گرفتید به کیش بروید و کتابفروشی بزنید؟

زمانی که تصمیم گرفتیم به کیش برویم، دخترم پیش از ما به کیش رفته بود و پیشنهاد زندگی در آنجا را به من داده بود. درباره مشاغل مختلفی فکر کردیم ولی دیدم روحیاتم با هیچکدام سازگاری ندارد، در نهایت تصمیم گرفتیم که یک کتابفروشی راه بیاندازیم.

در ابتدا یک کتابفروشی کوچک و جمع و جور بود. پس از آن کتاب کودک و نوشت‌افزار هم به آن اضافه شد و تمرکزم را روی کتاب‌های کودک گذاشتم. بعد از اینکه کار کتابفروشی رونق گرفت، مغازه را جابجا کردیم و یک مکان بزرگ‌تر گرفتیم.

در همان کتاب‌فروشی یک سالن کوچک برای نمایش کودک و عروسکی درست کرده بودم. من عاشق بچه‌ها هستم؛ صندلی‌ها و نور را برای نمایش کودک آماده کرده و در کنار آن محلی برای بازی کودکان نیز درست کرده بودیم. شروع کارم در کیش با تدریس در کتابخانه‌ها و فرهنگسراهای آنجا بود و برای همین شاگردان زیادی پیدا کرده بودم که به کتابفروشی هم می‌آمدند. تا اینکه کرونا آمد و همه چیز به هم خورد. عملاً کتابفروشی نیمه تعطیل بود و از لحاظ مالی ضرر زیادی کردم. با این همه در نگه داشتن آن کتابفروشی مداومت داشتم؛ همسرم در کیش مانده بود و من برای کار به تهران می‌آمدم و برمی‌گشتم. تا اینکه بعد از هفت سال تصمیم گرفتیم که به تهران برگردیم.

تجربه کتابفروشی برایتان چگونه بود؟

بسیار لذت‌بخش بود. من و همسرم و یکی دیگر از همکارانمان در کتابفروشی بسیار برای بچه‌ها وقت می‌گذاشتیم و مخاطبان خود را داشتیم. بچه‌ها داشتند با ما بزرگ می‌شدند؛ شاگردان زیادی در کیش داشتم. با تغییر مدیران منطقه آزاد کیش، مدیرانی آمدند که چندان دلسوز این منطقه و کار کودک نبودند و برنامه های کودک را ادامه ندادند. پیش از آن یک برنامه عروسکی ساخته بودم که موضوع آن گفت‌وگو با دست‌اندرکاران کار کودک بود که متاسفانه پخش نشد. این عروسک که جمال جمالو نام داشت کار فرهنگی تبلیغ می‌کرد و با بچه‌ها صحبت می‌کرد. ایده های خوبی برای این برنامه در سر داشتم که عملی نشد.

دیگر دوست نداشتید این تجربه را در تهران ادامه دهید؟

در تهران نشد و اتفاق نیفتاد. البته کمی هم از این فضا دور شده بودم.

به نظر شما چهره بودن در کاری مثل کتابفروشی چقدر در جذب مردم و مخاطب عام تاثیر دارد؟

به هر حال مردم به چهره‌ها به خصوص به کسی که کار کودک کرده اعتماد می‌کنند و حضور من در کتابفروشی به آنجا رونق می‌داد. توان و عشق این کار را در خودم می‌بینم. در تهران هم با موزه سینما صحبت‌هایی کرده‌ام که چیزی مثل خانه کودک به همراه نمایش عروسکی در فضای موزه سینما داشته باشیم ولی هنوز خبری نشده است.

آرزو داشتم اتوبوسی دو طبقه بگیرم و آن را کتابفروشی کنم/ امیدوارم فیلمی از «جای خالی سلوچ» ساخته شود

چه شد که سراغ کار کودک رفتید و آن را ادامه دادید؟

بعد از این همه سال بازخودهای مردم در کوچه و خیابان به من انرژی و امید می‌دهد و باز هم خوشحال می‌شودم از انتخابی که انجام داده‌ام. زمانی که نقش «آقای جمالی» در مجموعه «قصه‌های تابه‌تا» به من پیشنهاد شد همزمان نقشی در یک سریال تاریخی نیز به من پیشنهاد شده بود. «آقای جمالی» یک انتخاب بود و چقدر خوب شد که این انتخاب را کردم. من کار کودک را با برنامه «گلباران» به کارگردانی رضا بابک در سال ۱۳۵۵ شروع کردم. در آن برنامه که درباره فصل‌ها بود مرضیه برومند در نقش «ننه سرما» و من در نقش طوفان بودم. تا پیش از اینکه به تهران بیایم و دانشجو شوم قصدی برای کار کودک نداشتم. پیش از آن کارهایی کرده بودم تا اینکه استاد نازنینم دکتر طباطبایی در سال ۱۳۴۷ به اهواز آمده بود که شاگرد او شدم. به تهران آمدم و به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفتم. آن زمان حقوق می‌گرفتم و ماهی هزار تومان در همان سن و سال زندگی تشکیل دادم و ازدواج کردم.

چرا هنوز دغدغه کار کودک دارید؟

نمی‌خواهم بگویم من آدم رنج کشیده‌ای هستم ولی به نوعی از کودکی شروع به کار کردم. البته کار کردنی که نه از سر استیصال بوده باشد. پدرم هم تاکسی داشت و هم یک مغازه روغن اتومبیل داشت. از همان زمان که کلاس اول بودم بعد از مدرسه با کیف مدرسه به دکان می‌رفتم و با شاگردان مکانیک و گاراژدار سر و کله می‌زدم. همه این خاطرات و اتفاقاتی که در آنجا برایم افتاد را در کتابم آورده‌ام. به هر حال آن کودکی را با همه حوادث و اتفاقات آن دوست دارم. در کودکی هم شیطنت داشتم و هم رفتارهایی که مناسب آن سن و سال بود و چه ماجراها از آن سال‌ها دارم. مثلاً یک روزنامه دیواری به نام نگین در آن سال‌ها برای مدرسه درست کرده بودم. در آن مطالبم را می‌نوشتم و بچه‌های دیگر را هم درگیر آن کرده بودم. در آن زمان روزنامه دیواری درست کردن پرستیژی داشت. در مجله جوانان مانند چت‌های امروزی، دخترها و پسرها از خودشان می‌گفتند و به صورت مکاتبه‌ای ارتباط می‌گرفتند. من به اسم نگین فیاضی با یک دست‌خط خوش به مجله و برای یک زندانی در یک شهر دوردست نامه می‌فرستادم. همچنین برای نامزدهای دوستانم، از قول آنها نامه می‌نوشتم. استاد این کار بودم؛ چون جذاب می‌نوشتم و به نامه آب و تاب می‌دادم دوستانم زحمت این کار را به من می‌دادند. حتی یکی از آنها هم منجر به ازدواج شد!

پس کودکی شما در میزان علاقه‌تان به کتاب و کار کودک موثر بوده است؟

بله حتماً همینطور است. من عاشق بچه‌ها هستم. وقتی یک بچه را می‌بینم دست و پایم را گم می‌کنم و سعی می‌کنم حتماً با آن کودک ارتباط برقرار کنم. خوشبختانه تا الان توانسته‌ام این ارتباط را برقرار کنم.

شما کارهای کودکی داشتید که در ذهن مردم باقی مانده است. با اینکه کارهای تاریخی هم داشته‌اید ولی همچنان آن کار کودک در ذهن مردم باقی مانده است. گویا همه این‌ها دست به دست هم داد تا ما امروز رضا فیاضی فعال در حوزه کودک بیشتر در ذهنمان بماند.

حتماً می‌دانید که سریال عروسکی «هادی و هدی» هم از کارهای من بوده است. طرح آن از من بود و من از دوست نازنینم آقای کشاورزی خواستم که بخش عروسکی را دست بگیرد و من بخش صدا را گرفتم. من نقش پدر هادی و هدی را بازی می‌کردم. انتخاب بازیگران با من بود. خوشبختانه این کار هم گرفت، من و رضا شمس نویسنده این برنامه شدیم.

هوشنگ مرادی کرمانی می‌گوید تصمیم ندارم برای بچه‌ها بنویسم ولی گویا کودکی درونم فعال است که ناخودآگاه قصه‌هایم رنگ و بوی کودکی به خود می‌گیرد. آیا کودک درون شما هم همچنان فعال است؟

بله! می‌بینید که همچنان علاقه‌مند به حوزه کودک هستم و این علاقه مرا رها نمی‌کند. مثلاً نمایشنامه‌ای که دوست دارم کار کنم ولی بودجه ندارم و نمی‌توانم به راحتی هم از آن بگذرم «هادی و هدی و وِروِره جادو» است. آق بابا داستان پهلوانی را برای هادی و هدی تعریف می‌کند که اسیر وروره جادو شده است. نمایش بسیار جذابی است که بسیار هم حرکت دارد. چند بار هم درباره ساخت آن صحبت‌هایی شد ولی به اجرا نرسید. کاش مسئولان حوزه تئاتر برای کار کودک بودجه‌ای در نظر می‌گرفتند. جوانان زیادی مشتاق و عاشق کار کردن در این حوزه هستند. زمانی من و رضا بابک و دوستان هم دوره‌ای مان برای به نتیجه رسیدن یک کار پاشنه در اتاق مسئولان وقت را از جا درمی‌آوردیم و بسیار پیگیر بودیم. من کم کار نکرده‌ام، خودم طرح می‌دادم و پیگیر آن می‌شدم و می‌ساختم. مجموعه‌های زیادی کار کردم. اما آیا بعد از آن همه سال دویدن باز هم باید همان راه را بروم؟ حتی برای ساخت یک کار به توافق مالی هم رسیدیم اما لحظه آخر تهیه‌کننده آن کار را به کسی که مبلغ کمتری می‌گرفت سپرد.

آیا به نظر شما می‌توان دوباره به دوران طلایی کودک و نوجوان دهه ۶۰ برگردیم؟

با این شرایط خیر. بچه‌های امروز نوستالژی ندارند در حالی که بچه‌های دهه ۶۰ نوستالژی دارند. زی‌زی‌گولو، کلاه قرمزی و پسرخاله، آقای حکایتی و… جذابیت‌های دوران کودکی بچه‌های دهه ۶۰ هستند. الان جانشین این شخصیت‌ها چیست که با تکنیک دنیای امروز بتواند برای بچه‌ها برنامه‌سازی کند؟ ما افرادش را داریم اما توجهش را نداریم. افراد کارکشته‌ای هم داریم اما بودجه نداریم که برای این کار اختصاص دهیم. مانند سریال حضرت موسی و سلمان که برایشان بودجه کنار گذاشته می‌شود، باید برای کار کودک هم بودجه اختصاص داده شود. کودکان هم از اولیت‌های اصلی هستند. ما قبول داریم که بچه‌ها باید خوب تربیت شوند و روی آموزش آنها سرمایه‌گذاری کرد ولی اگر از همان ابتدا به آنها بی‌توجهی شود نمی‌توان انتظار زیادی داشت. کشورهایی مانند چین و ژاپن از طریق نمایش خلاق، آموزه‌های خود را به کودکان منتقل می‌کنند و از همان ابتدا آدم‌ها را می‌سازند و از این طریق آدم‌های بزرگ را انتخاب می‌کنند. بارها گفته‌ام که اگر یکی از مسئولان ما گذرشان به کتابخانه بیفتد و بوی کتاب به مشامشان برسد، حتماً دغدغه کتاب و کودکان را خواهند داشت. اما متاسفانه حضور مسئولان را در کتابخانه‌ها و تئاترها و مراکز فرهنگی نمی‌بینیم. ما به عنوان افراد عادی جامعه به این مراکز مراجعه می‌کنیم که ببینیم در حوزه تئاتر و کتاب چه خبر است، ولی مسئولان این کار را نمی‌کنند. متاسفانه برخی از آنها نه سینما را می‌شناسند، نه تئاتر می‌شناسند، نه کتاب می‌خوانند.

شما از نسلی هستید که در دوره‌ای کارهای خوبی انجام دادید و نسل فعال و مستعدی بودید. امروز که کم‌کارتر شده‌اید هنوز هم دغدغه‌هایتان را حفظ کرده‌اید و ویژگی‌های خود را دارید. گویا نسل شما اصالت دارد. این اصالت چطور پا گرفته است؟

ما دغدغه داشتیم. من هنوز هم دغدغه کودکان و کتاب را دارم. معتقدم بچه‌ها بسیار باشعور و فهمیده هستند. نمی‌شود با آنها با زور و دعوا برخورد کرد. با این نسل باید مهربان بود. متاسفانه مهربانی را فراموش کرده‌ایم. ما ذاتاً مردم مهربانی هستیم و مهربانی کرده‌ایم. سفره‌هایمان کوچک‌تر و دیدارهایمان کمتر می‌شود. صبرمان کمتر شده است. همه ما این روزها درگیر معیشت و زندگی روزمره هستیم. تا این مسائل حل نشود به نظرم یک جای کار می‌لنگد. اصلاً نمی‌خواهم شعار بدهم که دنیای بدی داریم. اگر با مردم خودمان با مهربانی رفتار کنیم مردم درک می‌کنند. اتفاقات روز جامعه حتماً مرا اذیت می‌کند. در این سال‌ها هر وقت نتوانستم روی صحنه باشم، به ویژه زمانی که در کیش بودم، کتاب نوشتم و کار فرهنگی کردم.

به نظر شما کتاب‌خوان بودن بازیگران و هنرمندان ما چه تاثیری در خروجی کار آنان می‌تواند داشته باشد؟

بدون شک دنیای متفاوت‌تری خواهند داشت. شعورشان متفاوت‌تر خواهد بود. درهای دیگری به رویشان باز می‌شود. برای کتاب جدیدم که با ناشر صحبت می‌کردم گفت ۲۰۰ نسخه منتشر کرده است. با خود گفتم زمانی چنین کتابی با ۲۰ هزار نسخه منتشر می‌شد؛ این تفاوت بسیار فاجعه است. درست است که کاغذ محدودیت‌های خود را دارد و کتاب الکترونیک نیز دارای مزایای خاص خود است. اما متاسفانه هنرمندان ما کتاب نمی‌خوانند. حتی بسیاری از همکاران من اطلاع ندارند من کتاب می‌نویسم. شاید هم حق داشته باشند چون چهره مرا به عنوان بازیگر و کارگردان می‌شناسند. اما اگر از حال هم خبر داشته باشیم حداقل کتاب‌های همدیگر را می‌خوانیم. متاسفانه مطالعه کم است.

در «قصه‌های تابه‌تا» خانم لیلی رشیدی نقش نویسنده کودکان را بر عهده داشتند. بعدها خانم برومند سریال «کتابفروشی هدهد» را ساخت. زمانی کتاب، پیوند خوبی با تلویزیون و بدنه جامعه داشت. رفته‌رفته این پیوند کم‌رنگ شد و امروز کاملاً ناپدید شده است.

زمانی آرزو داشتم ماشینی مانند کتابفروشی هدهد داشتم و دور شهر به کتابفروشی می‌پرداختم. حتی در کیش هم چنین فکری به سرم زد که اتوبوس دو طبقه بگیرم و آن را تبدیل به کتابفروشی کنم؛ ولی نشد. با افسوس می‌گویم نشد؛ چون توان و ایده‌اش را داشتم.

در این وضعیتی که کتابخوانی در جامعه کم شده برخی از افرادی در پلتفرم‌ها کتاب‌خوانی را مسخره می‌کنند. مثلاً چند روز پیش فیروز کریمی کتاب را مسخره می‌کرد که مطالعه کتاب رنج و خفت است. در برنامه «خندوانه» نیز اگر خاطرتان باشد در جواب این سوال که سه نویسنده ایرانی نام ببرید گفته بود آنها که بیکارند. در واقع گویا ارزش کتاب‌خواندن در حال تبدیل شدن به ضدارزش است. واکنش شما که دغدغه کتاب دارید نسبت به این قضایا چیست؟

جز ابراز تاسف نمی‌دانم چه باید گفت. این افراد جزو شخصیت‌های برجسته هستند که آنها را دعوت می‌کنیم و به آنها احترام می‌گذاریم. مثلاً می‌گوییم که آقای فیروز کریمی شما که مربی موفقی هستید، شیرین و بذله‌گو هستید، یا شما آقای خداد عزیزی که افتخار فوتبال ما هستید، شما دیگر چرا؟ این‌ها افرادی هستند که برای مردم جذابند و حرف درست از این افراد شنیدن برای مردم بسیار مهم است. وقتی چنین حرف‌هایی از این افراد شنیده می‌شود، نظر مردم نسبت به آنها عوض می‌شود. این موضوع متاسفانه چیزی است که بیشتر از حرف‌های خوب وایرال می‌شود؛ گویا همه ایران این مصاحبه را دیده‌اند و اخبار منفی جذابیت بیشتری دارد!

عادت‌های مطالعه این روزهای شما چگونه است؟

این روزها کتاب «شهر و دیوارهای نامطمئنش» را از هاروکی موراکامی در دست داشتم که به سرعت تمام کردم. دنیای عجیبی داشت؛ با اینکه کتاب نسبتاً قطوری است، نمی‌توانستم آن را زمین بگذارم و به سرعت تمامش کردم. با خود می‌گفتم این دنیا، سایه و این شهری که در کتاب آمده چیست و کجاست؟ در چه عالمی سیر می‌کند و چرا ما این‌ها را نمی‌بینیم. اینکه روح از سایه جدا شود و عشق به این زیبایی به تصویر کشیده شود را نمی‌توانیم درک کنیم. چنین چیزی در مخیله من از همان نویسنده‌ای که «کافکا در کرانه» را خوانده بودم، نمی‌گنجید. برایم بسیار جذاب بود. معمولاً نمایشنامه‌ها و داستان‌هایی که دستم می‌رسد را می‌خوانم. سعی می‌کنم نوشته‌های دوستان که برایم می‌فرستند را بخوانم.

روزی چند ساعت مطالعه می‌کنید؟

زمان خاصی برای مطالعه ندارم. بستگی دارد که در آن روز چقدر مشغول باشم. معمولاً رمان می‌خوانم. مدتی احساس کردم که باید درباره ادبیات فارسی بیشتر بخوانم و تاریخ بیهقی را شروع کردم. می‌خواندم و می‌دیدم هنوز چه واژگان زیادی وجود دارد که من معنی آنها را نمی‌دانم. البته بیشتر آنها عربی هستند. به نظرم همه ما در ادبیات ضعف داریم. من تا امروز فکر می‌کردم رمان‌های خارجی برای خواندن بهتر است ولی گاهی به غزلیات سعدی، حافظ و مولانا مراجعه می‌کنم. معمولاً اگر رمان بخوانم چند سطری هم شعر می‌خوانم و درباره آنها در اینترنت مطلب می‌خوانم.

آرزو داشتم اتوبوسی دو طبقه بگیرم و آن را کتابفروشی کنم/ امیدوارم فیلمی از «جای خالی سلوچ» ساخته شود

بزرگ‌ترین آرزوی کتاب شما چیست؟

اینکه کتاب‌هایم خوانده شود. احساس می‌کنم کتاب‌هایی دارم که به خوبی می‌توان آنها را در تئاتر اجرا کرد. نمایشنامه‌ای بر اساس نوشته‌ای از میلان کوندرا به اسم «چرا هیچکس نخندید» نوشته‌ام. یا نمایشنامه «زن و شوهری با قامت متوسط» را نوشته‌ام که سال‌هاست با هم زندگی می‌کنند در حالی که هیچ اطلاعات و شناسنامه‌ای از هم ندارند، حتی اسم همدیگر را هم نمی‌دانند و دنیای عجیبی دارند. بر اساس آن شعر شاملو که می‌گوید: «تو کجایی؟ من در دوردست‌ترین جای جهان ایستاده‌ام، کنار تو». یا نمایشنامه دو نفره دیگری دارم به نام «مرده‌ای بر مرده خویش می‌گرید» که یک گفت‌وگو و درگیری میان یک پدر و پسر است.

آیا به این فکر کرده‌اید که از کتاب‌هایتان فیلمی بسازید؟

زمانی این نیرو را در خودم حس می‌کردم که این کار را انجام دهم، ولی الان دیگر نه. فیلمنامه هم دارم و زمانی پیگیر آن بودم. در حال حاضر رمانی دارم به نام «الو… اینجا پدری به قتل رسیده!» که حاصل یک کار تحقیقی است. من دوره‌های مختلفی در کانون اصلاح و تربیت می‌گذراندم. دوستی در آنجا داشتم که می‌گفت روزهای عید یا ایام تعطیل ایامی است که بچه‌های اینجا یا دست به خودکشی می‌زنند یا فرار می‌کنند. من و همسرم دو سال پیاپی لحظه سال تحویل کنارشان بودیم. یک بار هم گلریزان بزرگی برایشان برگزار کردیم که اساتید بزرگی مثل جمشید مشایخی و بهزاد فراهانی آمده بودند. بچه‌هایی در آن زمان آزاد شدند و یک اعدامی را از اعدام نجات دادیم. ولی کودکی که مرتکب قتل شده بود در جامعه کجا باید می‌رفت. مثلاً دختری که در آنجا دیده بودم کسی بود که با هم دستی مادرش، پدرش را به قتل رسانده بود. من بیس این ماجرا را گرفتم و آن را تبدیل به قصه‌ای کردم که تبدیل به رمان خوبی شد.

سریال‌های اقتباسی «سووشون» و «بامداد خمار» را می‌بینید؟ نظرتان چیست؟

بله می‌بینم. به نظر من اتفاق خوبی است از این نظر که برخی از ممیزی‌ها را شکسته است و در این برهه نمایش داده می‌شود. ولی گاهی صحنه‌های کش‌دار و سکانس‌های طولانی خسته کننده می‌شود. فضاسازی بسیار خوبی انجام شده و بازی‌ها هم درخشان است. بامداد خمار را هنوز یک قسمت بیشتر ندیده‌ام.

کتاب‌هایتان را هم برایمان معرفی می‌کنید؟

کتاب «مردی با لاک قرمز» اولین کتابی است که از من چاپ شد. یک سری داستان کوتاه چاپ کرده بودم و برای برنامه «رادیو هفت» این قصه‌ها را با لهجه‌های جنوبی می‌خواندم. به مرور قصه‌ها زیاد شدند؛ «قصه‌های ملی» و «صندوقچه اسرارآمیز» و «قصه‌های آسیاباد» مجموعه داستان هایی بودند که از من منتشر شده بود. مثلاً در قصه های ملی، «ملی» نام بچگی خودم بود، چون در سال ملی شدن نفت به دنیا آمده بودم و شرکت نفت حق اولاد می‌داد مرا ملی صدا می‌کردند. زمانی که می‌خواستم داستان‌ها را چاپ کنم به انتشارات علمی رفتم. آنها به من گفتند رمان خواننده بیشتری دارد و باید رمان بنویسی. رمانی نوشتم ولی باز هم اولین رمانم را چاپ نکردند و گفتند سیاه است. تا اینکه انتشارات مروارید آن را چاپ کرد.

«اینجا پدری به قتل رسیده» و «تتو» نیز نام رمان‌های دیگرم است. «زن و شوهری با قامت متوسط»، «لیر ناشاه» نیز دیگر نمایشنامه‌هایم است که در آخری قرار بود زنده یاد جمشید مشایخی بازی کند که به دلیل کرونا نشد. «پدر یک دقیقه‌ای» نمایشنامه دیگری بود که نمایش خوبی هم از آب درآمد. شاید تنها کار طنزی که نوشته‌ام «خری که نمی‌خواست خر بماند» باشد. «روایت دوگانه گلدونه خانم» هم که بر اساس نمایشنامه گلدونه آقای خلج نوشتم. اولین کتاب شعری که چاپ کردم به نام «بازیگر» و بعد از آن «بانوی نیلوفری» و «دریا از چشمان تو برمی‌آید» است. کتاب دیگرم «گام به گام با تئاتر خلاق» است که درباره آموزش‌ها و تجربه‌های من از تدریس بازی من در تئاتر است. «چرا هیچکس نخندید» هم نام نمایشنامه دیگرم است که هنوز به چاپ نرسیده است. نمایشنامه «کابوس‌های شبانه م. ثریا» نیز به نظرم کار خوبی از آب درآمده است و از آن رونمایی خواهد شد.

کمی هم از تجربه کارتان با بهرام بیضایی بگویید. شما و رضا بابک جوانی طلایی داشتید که با این استاد کار کردید.

من بیضایی را در ارتباط با مسافرت‌هایش به اهواز شناختم. استاد طباطبایی نیز استاد من بود که فرانسه تحصیل کرده بود، دندانپزشک و مترجم بود و استاد تئاتر بود. به واسطه حضور او در اهواز ما چهره‌های زیادی در اهواز می‌دیدیم، از جمله بهرام بیضایی. بعدها در دانشکده هنرهای زیبا استاد من شد و در کارهای طراحی صحنه در فیلم هایش همکاری می‌کردم و بازی کوتاهی هم در «چریکه تارا» داشتم. کار کردن با استادان تئاتر نسبت به دانشجوی آنها بودن بسیار متفاوت است. در دوران دانشجویی از استاد سمندریان و بیضایی چیز زیادی یاد نگرفتم اما در کار کردن با آنها بسیار آموختم. در صحنه‌ای از فیلم یک تپه کوچک بود که دورش را آب فراگرفته بود. سوسن فرخ‌نیا روی آن تپه نشسته بود و با تلألو آب در صورت او یک صحنه دراماتیک ایجاد شده بود که این کار یاد گرفتن دارد، با خود فکر می‌کردم بیضایی چه نگاهی دارد و برای. جذاب بود. بیضایی عاشق فیلم‌های اکشن ژاپنی هم بود، چند بار با هم به سینما برای تماشای فیلم های ژاپنی اکشن رفتیم. به مرور دوستان خوبی شده بودیم و با او رفت و آمد خانوادگی داشتم. در جوانی توقع دیگری از او برای بازی در فیلم‌هایش داشتم و زمانی که برای «مرگ یزدگرد» مرا دعوت به کار کرد دیگر نتوانستیم با هم کار کنیم. متاسفانه گاهی فرصت‌ها را از دست می‌دهیم که دیگر نمی‌توان آن را جبران کرد. مگر اینکه قدرت تحلیل آن را به دست بیاوریم.

من عاشق تئاتر بودم و اصلاً به سینما فکر نمی‌کردم. حتی پیشنهادات سینمایی را به خاطر تئاترهایم رد می‌کردم ولی بعدها دیدم همان بچه‌ها که با هم در تئاتر کار کرده بودیم و بعد آنها وارد سینما و تلویزیون شده بودند، طور دیگری رفتار می‌کنند و به بقیه محل نمی‌دهند. این شد که من هم رفته‌رفته نقش‌هایی در سینما و تلویزیون را قبول کردم و شروع به کار کردم. زمانی بسیار پرکار بودم، مدتی کم‌کار شدم ولی الان دوباره به کار برگشته‌ام. سریال «شکارگاه» و دو فیلم سینمایی را دارم و خوشحالم که برگشته‌ام. با این حال وضعیت کار در سینما چندان خوب نیست. متاسفانه فیلمی کار کردم که تهیه‌کننده آن هنوز به دلیل مسائل مالی زندان است و من هم پولی دریافت نکرده‌ام. دیگر کارها هم تا میانه راه پیش می‌رود و به خاطر مسائل مالی متوقف می‌کنند. دستمزدها برای افراد هم سن و سال ما بسیار پایین است.

آرزو داشتم اتوبوسی دو طبقه بگیرم و آن را کتابفروشی کنم/ امیدوارم فیلمی از «جای خالی سلوچ» ساخته شود

الان با همه این تجربیاتی که در این سال ها در نویسندگی، بازیگری و کارگردانی بدست آورده اید هنوز هم انتخابتان بازیگری است؟

بله، بازیگری اولویت اول من است. به کارم بسیار تعهد داشتم و همزمان نقش دیگری را قبول نمی‌کردم؛ ولی بعدها دیدم بازیگران هم دوره من این کار را می‌کنند و تبدیل به بازیگران مطرحی هم شدند. من همزمان به نمایشنامه‌نویسی و شعر علاقه دارم و کار خودم را می‌کنم. برای اولین بار سیدعلی صالحی مرا آقای شاعر صدا زد و بسیار خوشحال شدم. اولین آثار را او در مجله «چیستا» ی قدیم چاپ می‌کرد. هنوز هم به جلسات شعرخوانی شرکت می‌کنم و شعر را دوست دارم.

دوست داریم کارهای شما را بیشتر روی صحنه ببینیم. خودتان کار روی صحنه نمی‌برید؟

در حال حاضر در دانشگاه هنر که تدریس می‌کنم، دو گروه دانشجویان کاردانی و کارشناسی بازیگری داریم؛ صحبت‎‌هایی شده تا از این دانشجویان برای یک کار تئاتر استفاده کنیم و روی صحنه ببریم. امیدوارم بتوانیم نمایشنامه «چرا هیچکس نخندید» را با آنها کار کنیم.

کدام نویسندگان و داستان‌ها را دوست دارید که تبدیل به فیلم شود؟

محمود دولت‌آبادی برای من شخصیت جذابی دارد، «جای خالی سلوچ» او را بسیار دوست دارم و امیدوارم فیلم آن ساخته شود. داستانی بسیار عجیب و غریب است و با آن نسبت به کارهای دیگر بیشتر ارتباط گرفتم. «سمفونی مردگان» عباس معروفی را نیز بسیار دوست دارم. کارهای مارکز را هم همینطور. در نمایشنامه‌نویس‌ها عاشق چخوفم، آرزو دارم یکی از کارهای او را روی صحنه ببرم. او تراژدی و طنز را به خوبی در هم می‌آمیزد و فوق‌العاده است. در آثارش می‌فهمیم که چقدر رابطه‌ها برای انسان‌ها تعریف نشده، در کنار هم زندگی می‌کنیم ولی شناختی از هم نداریم که مسئله این روزهای ماست. بسیار دردناک است، گویا روی گسل زلزله‌ایم که لحظه به لحظه انتظار داریم این رابطه‌ها از هم بپاشد.