شناسهٔ خبر: 75840561 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

آیا می‌توان فرهنگ را به منبع قدرت تبدیل کرد؟

در سده‌ اخیر، سیاست در ایران بیش از آنکه زاییدة‌ تفکر باشد، محصول واکنش بوده است. تصمیمات کلان اغلب در سایه‌ اضطرار و فشار بیرونی شکل گرفته و «فرهنگ» به حاشیه رانده شده است.

صاحب‌خبر -

سیده مهدیه قرشی - روزنامه اطلاعات| 

سیاست در جهان بی‌معنا

سیاست جهانی در دو دهه‌ اخیر با نوعی فروپاشی معنایی روبروست. قدرت به مدیریت بحران فروکاسته است و تصمیم‌سازی، از سطح اندیشه و هویت، به سطح واکنش و تکنیک نزول کرده است. واژه‌هایی چون مردم سالاری (دمکراسی)، توسعه یا امنیت  از محتوای فرهنگی تهی شده‌اند و در مدار رقابت منافع می‌چرخند.

در چنین وضعیتی، آنچه کشورها را متمایز می‌کند، توانایی آنها در تولید معناست.  آینده از آنِ کشورهایی است که بتوانند منبع معنایی قدرت را فعال کنند و برای ایران که شالوده‌اش بر فرهنگ، فلسفه و حافظه تمدنی استوار است، این امر نه صرفاً یک فرصت، بلکه ضرورتی وجودی است. 

اگرچه این امر به معنی نادیده گرفتن برخورداری از قدرت سخت در موقعیت امروزی منطقه و بین‌الملل نیست، اما ایران می‌تواند از جغرافیای فرهنگی (ژئوکالچر) خود به‌مثابه میدان معنا و هویت بهره گیرد؛ جایی که جغرافیای فرهنگی و جغرافیای سیاسی (ژئوپلتیک) در پی‌رنگ ایرانِ فرهنگی از هم جدا نیستند، بلکه سیاست از دل فرهنگ زاده می‌شود و به قدرت بازمی‌گردد.

این همان خاستگاه شکل‌گیری گفتمان «سیاستِ معناورز» است؛ گفتمانی که به ‌جای انباشت قدرت، بر بازتولید معنا و روایت تأکید دارد.

گسست میان فرهنگ و سیاست

در سده‌ اخیر، سیاست در ایران بیش از آنکه زاییدة‌ تفکر باشد، محصول واکنش بوده است. تصمیمات کلان اغلب در سایه‌ اضطرار و فشار بیرونی شکل گرفته و «فرهنگ» به حاشیه رانده شده است.
 این گسست، ریشه‌ بحران مزمن سیاست‌ورزی در ایران است؛ جایی که زبان تصمیم‌سازی، از حافظه تمدنی جدا مانده است. 

در این میان، ایرانِ فرهنگی  به‌مثابه‌ «وجه نرم هویت ایرانی»، ظرفیت ترمیم این گسست را دارد. ایران فرهنگی، نه‌تنها میراثی تاریخی، بلکه بستری برای گفتمان «سیاست معناورز» است؛ گفتمانی که سیاست را امتداد طبیعی فرهنگ می‌داند و در پی آن است که تصمیم‌سازی بر محور معنا، روایت و حافظه‌ تمدنی شکل بگیرد. 

در این الگو، سیاست داخلی و خارجی از هم جدا نیستند و هر دو در مدار «فرهنگ» قرار دارند. پیوندهای زبانی، عرفانی و آیینی ایران با جهان پیرامون، می‌تواند به‌عنوان زیرساخت معنایی سیاست خارجی عمل کند، همان گونه که تنوع فرهنگی و قومی در داخل، بستر همزیستی تمدنی در سیاست داخلی است.

سیاست معنا؛ چارچوب گفتمان جدید قدرت

گفتمان «سیاست معناورز» را می‌توان تلاش برای بازآفرینی زبان و منطق سیاست ایرانی در نسبت با فرهنگ، معنا و حافظه تمدنی تعریف کرد. 

این گفتمان در برابر سیاست تکنیکی که تصمیم را صرفاً تابع داده، منافع و اضطرارهای از سر بقا می‌داند، معتقد است که تصمیم سیاسی برآمده از معنا، جهان‌بینی، حافظه فرهنگی و روایت ملی است؛ یعنی سیاست نه فقط مدیریت امر عمومی، بلکه معماری معنا در امر عمومی است.  سه مؤلفه اصلی «سیاستِ معناورز» عبارتند از:

 ۱. حافظه تمدنی به‌عنوان زیرساخت تصمیم؛ مثل بهره‌گیری از عدالت عرفانی سعدی در سیاست‌های اجتماعی.

۲. زبان نرم سیاست و روایتگر مانند دیپلماسی نوروزی با تاجیکستان و دیگر کشورهای تمدن نوروزی.

۳. ترجمه جغرافیای فرهنگی (ژئوکالچر) به جغرافیای سیاسی (ژئوپلتیکِ) نرم از طریق شبکه‌سازی با جوامع فارسی‌زبان برای امنیت فرهنگی و نه فقط انرژی  و موارد مشابه.
در این چارچوب، ایران از یک بازیگر ژئوپلتیکی صرف، به یک «کنشگر معنایی و تمدنی» تبدیل می‌شود؛ کشوری که از سرمایه‌ فرهنگی غنی و هوش تمدنی خود قدرت می‌گیرد.

از جغرافیای فرهنگی تا هندسه‌ تصمیم

جغرافیای فرهنگیِ ایرانی در حقیقت «شبکه‌ هوش تمدنی ایران» است؛ حافظه‌ای زنده که از خراسان بزرگ ( آسیای مرکزی) تا میان‌رودان (عراق) امتداد دارد و در تار و پود زبان فارسی، عرفان و هنر ایرانی تنیده شده است. این پهنه‌ فرهنگی، زیربنای بازآفرینی نقش ایران در نظمی جهانی است که بیش از هر زمان دیگر به معنا، روایت و هویت نیاز دارد.

اما ژئوکالچر زمانی به ژئوپلتیک تبدیل می‌شود که در ساختار تصمیم‌سازی سیاسی و فرهنگی نهادینه گردد؛ در سیاست خارجی با دیپلماسی فرهنگی و شبکه‌سازی میان جوامع فارسی‌زبان، در سیاست داخلی با تقویت سرمایه فرهنگی به‌عنوان بنیان مشروعیت و انسجام اجتماعی، و در سیاست رسانه‌ای با خلق روایتی تازه از ایران به‌عنوان منبع معنا عمل کند.

تحقق این رویکرد، نیازمند بازسازی «هندسه‌ تصمیم» است؛ زیرا تصمیم سیاسی فقط محصول داده نیست، بلکه برآیند جهان‌بینی است. 

«سیاست معناورز» زمانی تحقق می‌یابد که از فرهنگ و فلسفه ایرانی تغذیه کند و سه اصلاح اساسی را در بر گیرد:

 ۱. در سطح مفهومی، اهداف ملی بر پایه ارزش‌های تمدنی (مثل همزیستی عرفانی)،

 ۲. در سطح نهادی، حضور نخبگان فرهنگی در شوراهای سیاست‌گزاری،

 ۳. و در سطح ارتباطی، بازسازی زبان سیاست رسمی، مثلاً با بیانیه‌های دیپلماتیک الهام‌گرفته از حافظ.

در این هندسه تازه، ایرانِ فرهنگی به قلب تصمیم‌سازی ملی تبدیل می‌شود؛ جایی که فرهنگ حاشیه سیاست نیست، بلکه منبع قدرت است و سیاست از بقا به معنا گذر می‌کند. 

بازگشت فرهنگ به منبع سیاست

جهان در حال گذار از منطق سلطه به منطق معناست و کشورهایی که بتوانند «قدرت معنازاد» تولید کنند، آینده را شکل خواهند داد. برای ایران، این قدرت در بازگشت فرهنگ به مرکز سیاست نهفته است. بازگشت ایرانِ فرهنگی به سیاست، یعنی تبدیل فرهنگ از حاشیه به منبع تصمیم و بازآفرینی مشروعیت سیاسی از درون حافظه تمدنی. در این افق، «سیاستِ معناورز» نه فقط یک نظریه، بلکه افق تازه‌ای از کنش است: یعنی پیوند آرمان با هدف، حافظه با تصمیم، و فرهنگ با قدرت.

چنین سیاستی، ایران را از واکنش‌گری در برابر نظم جهانی، به بازیگری معناساز در هندسه جدید قدرت تبدیل می‌کند؛ اما پرسش اصلی از اینجا آغاز می‌شود که: اگر «سیاستِ معناورز» افق تازه سیاست ایرانی است، مؤلفه‌های عینی آن در ساحت تصمیم‌سازی، دیپلماسی و فرهنگ عمومی چیست؟ و چگونه می‌توان «ایران فرهنگی» را از یک ایده تمدنی به یک نظام زنده از هوش، روایت و عمل سیاسی تبدیل کرد؟

سیده مهدیه قرشی - روزنامه اطلاعات| 

سیاست در جهان بی‌معنا

سیاست جهانی در دو دهه‌ اخیر با نوعی فروپاشی معنایی روبروست. قدرت به مدیریت بحران فروکاسته است و تصمیم‌سازی، از سطح اندیشه و هویت، به سطح واکنش و تکنیک نزول کرده است. واژه‌هایی چون مردم سالاری (دمکراسی)، توسعه یا امنیت  از محتوای فرهنگی تهی شده‌اند و در مدار رقابت منافع می‌چرخند.

در چنین وضعیتی، آنچه کشورها را متمایز می‌کند، توانایی آنها در تولید معناست.  آینده از آنِ کشورهایی است که بتوانند منبع معنایی قدرت را فعال کنند و برای ایران که شالوده‌اش بر فرهنگ، فلسفه و حافظه تمدنی استوار است، این امر نه صرفاً یک فرصت، بلکه ضرورتی وجودی است. 

اگرچه این امر به معنی نادیده گرفتن برخورداری از قدرت سخت در موقعیت امروزی منطقه و بین‌الملل نیست، اما ایران می‌تواند از جغرافیای فرهنگی (ژئوکالچر) خود به‌مثابه میدان معنا و هویت بهره گیرد؛ جایی که جغرافیای فرهنگی و جغرافیای سیاسی (ژئوپلتیک) در پی‌رنگ ایرانِ فرهنگی از هم جدا نیستند، بلکه سیاست از دل فرهنگ زاده می‌شود و به قدرت بازمی‌گردد.

این همان خاستگاه شکل‌گیری گفتمان «سیاستِ معناورز» است؛ گفتمانی که به ‌جای انباشت قدرت، بر بازتولید معنا و روایت تأکید دارد.

گسست میان فرهنگ و سیاست

در سده‌ اخیر، سیاست در ایران بیش از آنکه زاییدة‌ تفکر باشد، محصول واکنش بوده است. تصمیمات کلان اغلب در سایه‌ اضطرار و فشار بیرونی شکل گرفته و «فرهنگ» به حاشیه رانده شده است.
 این گسست، ریشه‌ بحران مزمن سیاست‌ورزی در ایران است؛ جایی که زبان تصمیم‌سازی، از حافظه تمدنی جدا مانده است. 

در این میان، ایرانِ فرهنگی  به‌مثابه‌ «وجه نرم هویت ایرانی»، ظرفیت ترمیم این گسست را دارد. ایران فرهنگی، نه‌تنها میراثی تاریخی، بلکه بستری برای گفتمان «سیاست معناورز» است؛ گفتمانی که سیاست را امتداد طبیعی فرهنگ می‌داند و در پی آن است که تصمیم‌سازی بر محور معنا، روایت و حافظه‌ تمدنی شکل بگیرد. 

در این الگو، سیاست داخلی و خارجی از هم جدا نیستند و هر دو در مدار «فرهنگ» قرار دارند. پیوندهای زبانی، عرفانی و آیینی ایران با جهان پیرامون، می‌تواند به‌عنوان زیرساخت معنایی سیاست خارجی عمل کند، همان گونه که تنوع فرهنگی و قومی در داخل، بستر همزیستی تمدنی در سیاست داخلی است.

سیاست معنا؛ چارچوب گفتمان جدید قدرت

گفتمان «سیاست معناورز» را می‌توان تلاش برای بازآفرینی زبان و منطق سیاست ایرانی در نسبت با فرهنگ، معنا و حافظه تمدنی تعریف کرد. 

این گفتمان در برابر سیاست تکنیکی که تصمیم را صرفاً تابع داده، منافع و اضطرارهای از سر بقا می‌داند، معتقد است که تصمیم سیاسی برآمده از معنا، جهان‌بینی، حافظه فرهنگی و روایت ملی است؛ یعنی سیاست نه فقط مدیریت امر عمومی، بلکه معماری معنا در امر عمومی است.  سه مؤلفه اصلی «سیاستِ معناورز» عبارتند از:

 ۱. حافظه تمدنی به‌عنوان زیرساخت تصمیم؛ مثل بهره‌گیری از عدالت عرفانی سعدی در سیاست‌های اجتماعی.

۲. زبان نرم سیاست و روایتگر مانند دیپلماسی نوروزی با تاجیکستان و دیگر کشورهای تمدن نوروزی.

۳. ترجمه جغرافیای فرهنگی (ژئوکالچر) به جغرافیای سیاسی (ژئوپلتیکِ) نرم از طریق شبکه‌سازی با جوامع فارسی‌زبان برای امنیت فرهنگی و نه فقط انرژی  و موارد مشابه.
در این چارچوب، ایران از یک بازیگر ژئوپلتیکی صرف، به یک «کنشگر معنایی و تمدنی» تبدیل می‌شود؛ کشوری که از سرمایه‌ فرهنگی غنی و هوش تمدنی خود قدرت می‌گیرد.

از جغرافیای فرهنگی تا هندسه‌ تصمیم

جغرافیای فرهنگیِ ایرانی در حقیقت «شبکه‌ هوش تمدنی ایران» است؛ حافظه‌ای زنده که از خراسان بزرگ ( آسیای مرکزی) تا میان‌رودان (عراق) امتداد دارد و در تار و پود زبان فارسی، عرفان و هنر ایرانی تنیده شده است. این پهنه‌ فرهنگی، زیربنای بازآفرینی نقش ایران در نظمی جهانی است که بیش از هر زمان دیگر به معنا، روایت و هویت نیاز دارد.

اما ژئوکالچر زمانی به ژئوپلتیک تبدیل می‌شود که در ساختار تصمیم‌سازی سیاسی و فرهنگی نهادینه گردد؛ در سیاست خارجی با دیپلماسی فرهنگی و شبکه‌سازی میان جوامع فارسی‌زبان، در سیاست داخلی با تقویت سرمایه فرهنگی به‌عنوان بنیان مشروعیت و انسجام اجتماعی، و در سیاست رسانه‌ای با خلق روایتی تازه از ایران به‌عنوان منبع معنا عمل کند.

تحقق این رویکرد، نیازمند بازسازی «هندسه‌ تصمیم» است؛ زیرا تصمیم سیاسی فقط محصول داده نیست، بلکه برآیند جهان‌بینی است. 

«سیاست معناورز» زمانی تحقق می‌یابد که از فرهنگ و فلسفه ایرانی تغذیه کند و سه اصلاح اساسی را در بر گیرد:

 ۱. در سطح مفهومی، اهداف ملی بر پایه ارزش‌های تمدنی (مثل همزیستی عرفانی)،

 ۲. در سطح نهادی، حضور نخبگان فرهنگی در شوراهای سیاست‌گزاری،

 ۳. و در سطح ارتباطی، بازسازی زبان سیاست رسمی، مثلاً با بیانیه‌های دیپلماتیک الهام‌گرفته از حافظ.

در این هندسه تازه، ایرانِ فرهنگی به قلب تصمیم‌سازی ملی تبدیل می‌شود؛ جایی که فرهنگ حاشیه سیاست نیست، بلکه منبع قدرت است و سیاست از بقا به معنا گذر می‌کند. 

بازگشت فرهنگ به منبع سیاست

جهان در حال گذار از منطق سلطه به منطق معناست و کشورهایی که بتوانند «قدرت معنازاد» تولید کنند، آینده را شکل خواهند داد. برای ایران، این قدرت در بازگشت فرهنگ به مرکز سیاست نهفته است. بازگشت ایرانِ فرهنگی به سیاست، یعنی تبدیل فرهنگ از حاشیه به منبع تصمیم و بازآفرینی مشروعیت سیاسی از درون حافظه تمدنی. در این افق، «سیاستِ معناورز» نه فقط یک نظریه، بلکه افق تازه‌ای از کنش است: یعنی پیوند آرمان با هدف، حافظه با تصمیم، و فرهنگ با قدرت.

چنین سیاستی، ایران را از واکنش‌گری در برابر نظم جهانی، به بازیگری معناساز در هندسه جدید قدرت تبدیل می‌کند؛ اما پرسش اصلی از اینجا آغاز می‌شود که: اگر «سیاستِ معناورز» افق تازه سیاست ایرانی است، مؤلفه‌های عینی آن در ساحت تصمیم‌سازی، دیپلماسی و فرهنگ عمومی چیست؟ و چگونه می‌توان «ایران فرهنگی» را از یک ایده تمدنی به یک نظام زنده از هوش، روایت و عمل سیاسی تبدیل کرد؟