به گزارش روابط عمومی ادارهکل کتابخانههای عمومی استان تهران؛ در راستای تکریم زندگی بانوان قهرمان ایرانی، همسران و مادران شهدا، در آستانه سی و سومین دوره هفته کتاب و گرامیداشت روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار، آیین معرفی و بررسی کتاب «تب ناتمام» به همت ادارهکل کتابخانههای عمومی استان تهران با حضور زهرا حسینی مهرآبادی، نویسنده اثر؛ علیرضا زند وکیلی، مدیرکل کتابخانههای عمومی استان تهران؛ مهدی صفایی، کارشناس کتاب؛ اعظم نیکوصحبت رحیمی، همسر شهید؛ علی دخانچی، برادر شهید؛ حجت الاسلام و المسلمین سید محمد جواد حسینی، دوست شهید؛ جمعی از مسئولان ملی و استانی؛ کارشناسان و کتابداران، امروز (دوشنبه ۱۹ آبانماه) در سالن جلسات کتابخانه مرکزی پارک شهر تهران برگزار شد.

علیرضا زندوکیلی، مدیرکل کتابخانههای عمومی استان تهران در این نشست گفت: بیشک تعریف و یادآوری مقام شهید برای ما مایه خرسندی، افتخار و توفیق است؛ چرا که در هفته کتاب جمهوری اسلامی ایران، که از عمیقترین و ارزشمندترین رویدادهای فرهنگی کشور به شمار میآید، مهمان یاد و نام شهید هستیم؛ اگر ما بتوانیم معنای حقیقی این هفته را درک و درونی کنیم و از آن در مسیر انسانیت و تکامل جامعه بهره ببریم، گامی بزرگ در رشد فرهنگی و معنوی خود برداشتهایم.
وی ادامه داد: زندگی، سیره و سلوک شهیدان خود حدیثی است آموزنده؛ ما باید بکوشیم این رفتار و روش را در زندگی خود پیاده کنیم. چه نیکوست که در آغاز این هفته مقدس و ارزشمند، چنین جلسه پربرکتی برگزار میشود؛ در این نشست، شهید میزبان ماست و ما را دعوت میکند تا در آنچه به این بزرگواران مربوط میشود ــ آنان که ستارگان و چراغهای راه زندگی ما هستند ــ تأمل کنیم.

زندوکیلی افزود: شهیدان راه را تا آخر پیمودند؛ همانها که فرمودند: 'الجهاد ابواب الجنة فُتِح أو خُصَّ به أولیاء الله'؛ یعنی جهاد دروازههای بهشت است که برای اولیای خاص خدا گشوده میشود. آنان، خواص اولیا بودند، اولیایی که سالها در مسیر معرفت نفس مجاهده کردند و در برابر مقام شهید، خود را چون قطرهای در برابر دریا میدیدند. این مقام، رموز و رازهایی دارد که امیدواریم خداوند به ما نیز نشان دهد تا بتوانیم در همین مسیر گام برداریم.
وی با بیان اینکه برای ما فرصتی بزرگ، افتخاری والا و توفیقی الهی است که میهمان شهید باشیم، آن هم در طلیعه هفته کتاب جمهوری اسلامی افزود: این هفته از ژرفترین ابعاد فرهنگی کشور بهشمار میآید. اگر بتوانیم این فرهنگ را منشعب کرده، درونی سازیم و در مسیر انسانیت و تکامل جامعه از آن بهره ببریم، به حقیقت خدمت کردهایم؛ هدفم تنها عرض ارادتی بود به ساحت مقدس شهید و بزرگوارانی که با یاد و نام شهیدان دلشان آرام میگیرند. خوشا به حال همسر شهید، خوشا به حال نویسندهی کتابی که دوست شهید را یافته و روایت او را ثبت کرده است، خوشا به حال برادر شهید و خوشا به حال همهی ما که دعوت شهید را پذیرفتهایم و در مجلس ذکر اولیای خدا حاضر شدهایم.

زهرا حسینی مهرآبادی، نویسنده کتاب، روایت آغاز مسیر نگارش کتاب را اینگونه بیان کرد: شروع این مسیر از یک روز جمعه در سال ۱۳۷۹ بود؛ روزی کاملا معمولی. تلویزیون بدون قصد خاصی روشن بود و من بهطور کاملا اتفاقی تصویر شهید را دیدم. در آن زمان، ایشان در زمره جانبازان قطع نخاع گردن بودند. در همان اولین برخورد، پرسشهای زیادی در ذهنم شکل گرفت: اینکه شرایط زندگیشان چگونه است؟ چه مشکلاتی دارند؟ چه نوع مراقبتهایی برایشان لازم است؟ اما چیزی که بیش از همه ذهنم را درگیر کرد، آرامشی بود که در چهرهی ایشان دیدم. با توجه به شرایط دشواری که داشتند، برایم عجیب بود که انسانی در چنین وضعیت سختی، اینچنین آرام باشد و بتواند با وضعیت خود کنار بیاید. این مسئله آنقدر عمیق و خاص بود که تا مدتها نام و چهرهی ایشان در ذهنم ماند.
وی افزود: اسفند سال ۱۳۸۰، وقتی خبر شهادت ایشان را شنیدم، با توجه به ویژگی خاصی که در شخصیتشان احساس میکردم، منتظر بودم تا نویسندهای زندگی او را بهصورت کتاب بنویسد. در آن زمان، کتابهای نیمه پنهان ماه و... بسیار مطرح و پرفروش بودند و اغلب از زاویهی دید همسران یا مادران شهدا نوشته میشدند. من منتظر کتابی بودم که از زاویهای دیگر به زندگی او بپردازد. اما سالها گذشت و چنین اثری منتشر نشد. هفده سال صبر کردم و در تمام آن سالها هیچ اتفاقی نیفتاد، جز انتشار یک مجموعه خاطرات کوتاه از او. پس از این سالها تصمیم گرفتم خودم دستبهکار شوم و زندگی این شهید را بنویسم. با التماس خدمت همسرشان رفتم. ایشان با بزرگواری تمام، مرا به سمت مادر شهید راهنمایی کردند و گفتند: 'اگر من چهار سال از او پرستاری کردم، مادرش ۱۳ سال این بار سنگین را بر دوش کشیده است. پس اگر قراره روایتی باشد، اولویت با مادرش است. این سخن، دری تازه گشود. روایت از زبان مادر باعث شد بتوانم دوران کودکی، زمان مجروحیت و در واقع تمام مسیر زندگی شهید را از زاویهای گستردهتر ببینم و بررسی کنم. ماحصل این تجربه، شد کتاب «تب ناتمام».

تربیت؛ عامل اصلی در شکل گیری شخصیت شهید حسین دخانچی
در ادامه مهدی صفایی، کارشناس کتاب گفت: اهمیت این کتاب بر هیچیک از حاضران پوشیده نیست، ولی من از دو زاویهای سخن میگویم که معمولا کمتر به آن توجه شده است. ما درباره شهدا روایتهای بسیاری داریم و به لطف خدا، بارها در مدارس و میان معلمان و دانشآموزان دربارهی ایشان گفتوگو کردهام. هرگاه قرار بود برای بچهها از شهیدی سخن بگویم، همواره ابتدا این پرسش را مطرح میکردم: "این انسان چگونه تربیت شده است؟ چه چیزی او را به چنین جایگاهی رسانده است؟ " نخستین و بنیادیترین مسئله این کتاب نیز دقیقا همین است: مسئله عامل تربیت. باید بپرسیم چه کسی حسین را تربیت کرد؟ پدرش؟ مادرش؟ پاسخ همین پرسش، خلاصه مضمون کتاب است. اگر زیستن، مجاهدت و مسیر تعالی یک شهید برای ما ارزشمند است، باید بدانیم چگونه به این نقطه رسیده و حتی بیش از آن، چه کسی او را پرورانده و در چه محیطی رشد کرده است. کودکیاش چگونه گذشته؟ در گوشش چه آموختهاند؟ مادرش چه گفت که عشق به شهادت در دل او نشست؟ و خودِ آن مادر چگونه تربیت یافت که توانست چنین فرزندی بسازد.
صفایی افزود: نکته دوم درباره اهمیت این کتاب مرتبط با سخنی از آقا صادق است؛ جملهای که همواره در ذهن من مانده: "باید بتوانیم از مسیر فرهنگ ایثار، نظام فکری و فرهنگی استکبار را به هم بزنیم. " من این سخن را سال ۱۳۹۷ از ایشان شنیدم، اما سالها به دنبال مصداقی برایش میگشتم. در سال ۱۴۰۰، هنگامی که توفیق یافتم نسخهی اولیهی این کتاب را بخوانم، دریافتم این همان مصداق واقعی آن جمله است. دنیای امروز انسان را از معنویت دور کرده است. اما این کتاب، ما را به مسیری متفاوت فرامیخواند: مسیری آکنده از رنجی عاشقانه و معنوی. رنجی که همهی اجزایش عشق است در رفتار مادر، در همسر، در برادر شهید و در همه لحظههای زندگی آنان.

اصرار برای زندگی با یک جانباز
اعظم نیکوصحبت، همسر شهید نیز درباره علت ازدواجش با جانباز دفاع مقدس گفت: من علاقه شدیدی به برادرم داشتم. او فردی بسیار عاطفی، مهربان و توجهمند به خانواده بود. تمام ویژگیهای خوبش در ذهنم مانده است. من کلاس دوم ابتدایی بودم که برادرم شهید شد. بعد از شهادتش، از همان کودکی در ذهنم نقش بست که فردی که توانسته از خود بگذرد تا به دیگران خدمت کند، باید قابل احترام باشد.
او ادامه داد: این فکر همیشه در ذهنم بود تا زمانی که به سن ازدواج رسیدم. هر کسی برای خواستگاری میآمد، قبول نمیکردم. دوست داشتم با یک جانباز ازدواج کنم. بهانههای مختلفی میآوردم، اما به خانواده نمیگفتم چه چیزی در ذهنم میگذرد. تصمیم گرفتم با یک جانباز قطعنخاعی ازدواج کنم.
همسر شهید، از نحوه آشنایی با جانباز حسین دخانچی گفت: عزمم را جزم کردم و به بنیاد جانبازان شهید فتم. از آنان درخواست کردم، گفتم: «میخواهم با یک جانباز قطع نخاع ازدواج کنم.» در ابتدا من را رد کردند و گفتند: «ما جانباز قطعنخاعی نداریم.» نهایتاً یک جانباز ناشنوا را معرفی کردند. من ناراحت شدم و گفتم: «من جانبازی با ویژگیهایی که گفتهام میخواهم.»
او در ادامه گفت: در نهایت، حسین دخانچی را معرفی کردند. قرار شد روزی به همراه افراد بنیاد جانبازان به منزل خانواده ایشان برویم و صحبت کنیم. شرایط را برایشان توضیح دادند. شهید دخانچی خیلی تلاش کرد که من را منصرف کند. اما من برای ازدواج با او مصمم بودم.
اعظم نیکوصحبت در پایان گفت: برای اینکه رضایت خانوادهام را بگیرم، خیلی تلاش کردم، نذر و نیازهای زیادی کردم، زیاد گریه میکردم. من که تا آن زمان نماز شب نمیخواندم، در آن مدت نماز شبخوان شدم. هر کاری کردم تا خانوادهام راضی شوند. نهایتا خانوادهام پذیرفتند و رضایت دادند تا با جانباز حسین دخانچی ازدواج کنم.

«تب ناتمام» برگی است از ماموریت ناتمام؛ عشق ناتمام
در ادامه نشست، حجت الاسلام و المسلمین سید محمدجواد حسینی از دوستان شهید حسین دخانچی گفت: او ۱۴ سالگی، در حالی که هنوز اعزام رسمی برای همسنوسالهایش وجود نداشت، با دستکاری شناسنامهاش راهی جبهه شد و در حصر آبادان همراه رزمندگان جنگهای نامنظم از جمله شهید چمران و شهید سیدمهدی هاشمی جنگید.
وی افزود: نقطه اوج زندگی حاج حسین، پس از عملیات بدر رقم خورد؛ زمانی که در خاکریز همان عملیات دچار ضایعه نخاعی در ناحیه گردن شد و ۱۷ سال از عمر خود را روی تخت گذراند. با این حال، لبخند رضایت از چهرهاش هرگز محو نشد و ذرهای از مسیر انقلابیگری و ولایتمداریاش عقب ننشست.
حسینی با بیان اینکه حسین عکس امام راحل را بالای تخت خود نصب کرده بود و شعری نوشته بود که:“عکس تو را بالای خودم نصب نمودم / یعنی که سر من به فدای قدم تو. ”افزود:حاج حسین به مقامی از رضا رسیده بود که میگفت: چرا پایکوبم، چرا دست یازم؟ مرا خواجه بیدستوپا میپسند. او همواره به یاری ولایت توصیه داشت و معتقد بود نوجوانان و جوانان امروز باید بدانند چه بهای سنگینی برای امنیت و آرامششان پرداخت شده است.
وی گفت: شهید دخانچی حتی با وجود شرایط سخت جانبازی، تحصیل را رها نکرد؛ دیپلم گرفت و وارد دانشگاه شد. او تابلویی زنده از صبر، ایمان و اراده بود؛ تابلویی که هنوز میتوان از ظرافتهایش سخن گفت و درس گرفت. حسین دخانچی هنوز تمام نشده است.
وی ادامه داد: "تب ناتمام" برگی است از ماموریت ناتمام، عشق ناتمام. انشاءالله کتاب دوم در راه است. شهید یک مأموریت ناتمام دارد؛ مأموریتی در حمایت از حضرت زهرا(س) که خود، حامی امیرالمؤمنین(ع) بود. فاطمه آفریده شد تا علی بماند. اگر همسر، پس از سالها دوباره به این جریان حامی افزوده نمیشد؛ اگر پس از هفده سال از شهادت، صف خانم حسینی پیدا نمیشد، این مسیر کامل نمیشد. پس حتی لحظهی شهادت انتخابی است؛ شهید خودش انتخاب میکند. مثل تکتیراندازی که منتظر است؛ او خودش، شما را که در جلسه نشستهاید، انتخاب کرده است. اگر کسی میخواهد برای شهید کار کند، باید تجسّم و تجسّد نشستن بر شانههای هوای سعادت حسینی و عاشورایی را در خود حس کند. این همان جوشش 'کوثر خون اباعبدالله' است که از گودال حرمله جاری شده. الان ایام فاطمیه است. حسین، عشقش را از فاطمه داشت. روضهای که برای حضرت زهرا(س) میگرفت، ادامهی همان مجلس بود.
دوست شهید دخانچی افزود: این کتاب، روایتهای مادر شهید دخانچی است؛ روایت صبر استقامت این بانو در نگهداری از شهید و امیدواری حسین برای ادامه زندگی خوب است آثار مکتوب و غیر مکتوب معتددی درباره این شهید تولید شود.
در ادامه این نشست، سخنرانان به نکات تربیتی، معنوی و اجتماعیِ بازخوانیشده در کتاب اشاره کردند و از اهمیت بازنمایی زندگی خانوادههای شهدا در ادبیات دفاع مقدس سخن گفتند. حاضران تأکید کردند که این کتاب، با اتکا به روایت مادر و دیگر اعضای خانواده، تصویری انسانی و صادقانه از واقعیتهای جنگ، مجروحیت، ایثار و تابآوری در بستر خانه ارائه میدهد و میتواند نسلی از خوانندگان، بهویژه جوانان، را به پرسش درباره ایمان، مسئولیت و معنای فداکاری وادارد.









