عصر ایران- اسرائیل که زمانی خود را معمار نظم نوین منطقهای میدید، اکنون به دلیل بحرانهای داخلی، فرسایش مشروعیت جهانی پس از جنگ غزه و وابستگی استراتژیک به آمریکا، نه تنها توان رهبری را از دست داده، بلکه به یکی از موانع اصلی ثبات در خاورمیانه تبدیل شده است.
به گزارش عصرایران به نقل از Middle East Monitor، گِرِگ پِنس (Greg Pence) کارشناس مسائل بینالملل در یاددشتی به موضوع آتشبس غزه و آینده این منظقه پرداخت و نوشت: همزمان با تحولات و بازآراییهای ژئوپلیتیک گسترده در جهان، خاورمیانه نیز بهسرعت در حال دگرگونی است اما نه آنگونه که مقامات اسرائیلی و آمریکایی تصور میکردند. حتی اگر آتشبس شکننده غزه پابرجا بماند، همگرایی کنونی میان واشنگتن و تلآویو بعید است که دوام بیاورد. اسرائیل معتقد است که در اوج قدرت منطقهای خود قرار دارد، اما نگاهی عمیقتر عکس آن را نشان میدهد: این کشور نه ظرفیت ساختن یک «خاورمیانه جدید» را دارد و نه توانایی تحمیل نظم طراحی شده خودش را.
اسرائیل امروز با یک بحران دوگانه، بحران وجودی و بحران مشروعیت روبروست که بسیار فراتر از چالشهای خارجی است. شکافهای داخلی کشور، اعتراضات گسترده علیه نخستوزیر نتانیاهو، فروپاشی اعتماد عمومی، و آشفتگی سیاسی پس از جنگ غزه، شکنندگی بنیادهای دموکراتیک و اجتماعی آن را آشکار کرده است. چنین شکستهای درونی، اسرائیل را از ایفای نقش بهعنوان «معمار» یک نظم نوین منطقهای ناتوان میسازد.
ویرانی غزه بهطرز چشمگیری جایگاه اسرائیل را در جهان تضعیف کرده است. در همین حال، موج جدید توجه جهانی به آرمان فلسطین -از شمال آفریقا تا خلیج فارس - اسرائیل را منزویتر از هر زمان دیگری در تاریخ معاصر کرده است. این باور که میتوان مشروعیت را با قدرت نظامی محض جایگزین کرد، در حال تبدیل شدن به یک توهم است. هیچ نظم منطقهای که بر پایه اجبار و زور بنا شود، پایدار نخواهد ماند.
در عصری که تحت سلطه رسانههای جهانی، شبکههای اجتماعی و جنبشهای مدنی است، اسرائیل نمیتواند با بمباران یا اشغال، راه خود را به سوی یک «نظم باثبات» باز کند. برای شرکای بالقوه عرب آن در خلیج فارس، اسرائیل نه تنها هاله قدرت خود را از دست داده، بلکه اعتبار و توانایی ارائه تضمینهای امنیتی معنادار را نیز از کف داده که هر دو عنصری ضروری برای هر سیستم منطقهای پایدار هستند. علیرغم تلاشهایش برای به نمایش گذاشتن استقلال استراتژیک، تمام بازیگران اصلی منطقه - از تهران تا ریاض - میدانند که اسرائیل عمیقاً به ایالات متحده وابسته است. حیاتیترین تواناییهای نظامی، اقتصادی و سیاسی آن با حمایت واشنگتن در هم تنیده است.
حقیقتی به نام وابستگی به آمریکا
جنگ غزه این وابستگی را آشکار ساخت. کاهش رهگیرهای گنبد آهنین اسرائیل پیش از پایان درگیری نشان داد که این کشور چقدر به زنجیرههای لجستیک و تأمین آمریکا متکی است. درخواستهای مکرر و اضطراری برای تسلیحات و مهمات آمریکایی در طول دو سال گذشته نشان داده است که اسرائیل نمیتواند به تنهایی عملیات نظامی طولانیمدت را ادامه دهد.
وال استریت ژورنال بهصراحت اشاره کرد که روابط اسرائیل با کشورهای خلیج فارس به دلیل این وابستگی و آشفتگیهای داخلی که با آن روبروست، در حال فرسایش است. دولتهای عربی - بهویژه امارات، عربستان سعودی و قطر - این آسیبپذیریها را از نزدیک مشاهده کردهاند. آنها بهطور فزایندهای تردید دارند که اسرائیل بتواند ستون پایداری برای امنیت منطقه باشد، چه رسد به اینکه بتواند ایجاد یک نظم نوین خاورمیانه را رهبری کند.
اسرائیل از زمان تأسیس، با منطقی بقامحور هدایت شده است که در آن نیروی نظامی بهعنوان راهحل نهایی برای هر مشکلی دیده میشود. دکترین امنیتی آن همچنان بر پایه «برتری قاطع» و «بازدارندگی از طریق اقدام پیشدستانه» استوار است. با این حال، تجربیات اخیر - از غزه تا لبنان و کرانه باختری -نشان میدهد که این دکترین دیگر کارایی ندارد.
شکستی با ریشههای ساختاری
شکست اسرائیل در حل مسئله فلسطین، تاکتیکی نیست، بلکه ساختاری است. تحول سیاسی داخلی این کشور - به سمت بنیادگرایی مذهبی و قومگرایی نژادی بیشتر - آن را در وضعیتی از درگیری دائمی محبوس کرده است. اتحادهای ائتلافهای حاکم با جناحهای راست افراطی مذهبی، هرگونه ابتکار صلح واقعی را از نظر سیاسی غیرممکن ساخته است.
دولتی که خود را با عبارات انحصارگرایانه مذهبی و قومی تعریف میکند، نمیتواند یک «نظم نوین منطقهای» بسازد. در منطقهای با تنوع اجتماعی و جمعیتی خاورمیانه، چنین دیدگاهی تنها به بیثباتی، خشونت و فلج سیاسی بیشتر دامن میزند. دولتبودن اسرائیل عمیقاً در ایدئولوژی صهیونیسم ریشه دارد که بر برتری قومی و مذهبی یهودیان تأکید میکند و در عین حال شهروندان عرب و فلسطینی را به حاشیه میراند. از ابتدا، این بنیاد ایدئولوژیک، اسرائیل را به یک «بیگانه تمدنی» در منطقه تبدیل کرده است.
چگونه دولتی که با انحصارگرایی مذهبی و اشغال نظامی تعریف میشود، میتواند یک نظم منطقهای را که عمدتاً از جوامع عرب و مسلمان تشکیل شده، رهبری کند؟ هیچ نظم پایداری نمیتواند حول دولتی شکل بگیرد که میلیونها عرب آن را نماد اشغال، آپارتاید و تبعیض سیستماتیک میدانند.
رابطه با اسرائیل به بهای تضعیف مشروعیت
این کسری اعتماد پس از جنگ غزه بهشدت بدتر شده است. دولتهای عربی که بهخوبی از افکار عمومی داخلی خود آگاهند حالا میترسند که همسویی آشکار با اسرائیل، مشروعیت خودشان را تضعیف کند. شتاب «عادیسازی» که به دنبال پیمان ابراهیم به وجود آمده بود، متوقف شده و جای خود را به احتیاط و بازنگری داده است.
یکی از جاهطلبیهای اسرائیل پس از پیمان ابراهیم، ساختن یک بلوک امنیتی عربی-اسرائیلی بود. آن رویا اکنون رنگ باخته است. به دنبال حملات هوایی اسرائیل در نزدیکی دوحه، رسانههای منطقهای گزارش دادند که قطر در حال ارزیابی مجدد روابط امنیتی خود با تلآویو است. کویت هشدارهای امنیتی رسمی صادر کرده؛ عمان آشکارا اسرائیل را منبع بیثباتی خوانده؛ و حتی امارات نیز بیسروصدا در حال ارزیابی مجدد روابط خود است.
رهبران خلیج فارس اکنون یک حقیقت تلخ را درک میکنند: اسرائیل نه میتواند امنیت آنها را تضمین کند، نه ایران را مهار کند، و نه یک چتر امنیتی معتبر و پایدار بسازد. در نتیجه، پروژه اسرائیلی برای یک «خاورمیانه جدید» که یک نظم منطقهای با محوریت آمریکا و اسرائیل است اکنون در سراشیبی تند انحطاط قرار دارد.
تفکر استراتژیک اسرائیل از یک خطای تاریخی تکراری رنج میبرد: همان هوبریس (غرور تاریخی) که پیش از جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳ وجود داشت، زمانی که گمان میکرد هیچ کشور عربی جرئت حمله مجدد را نخواهد داشت. امروز، اسرائیل معتقد است چون برای ویرانی غزه مجازات سختی ندیده، هیچ هزینه واقعی در پی نخواهد داشت. این یک توهم خطرناک است.
جنگ غزه محدودیتهای اسرائیل را آشکار کرد:
- اقتصاد آن تحت فشار درگیری طولانیمدت در هم میشکند
- ارتش آن به تأمین منابع خارجی وابسته است
- مشروعیت جهانی آن در حال فرسایش است
- وحدت داخلی آن در حال فروپاشی است.
تحت این شرایط، اسرائیل نمیتواند یک «خاورمیانه جدید» بسازد. در عوض، به یکی از موانع اصلی ظهور یک نظم منطقهای پایدار تبدیل شده است.
چشمانداز اسرائیل از یک «خاورمیانه جدید» ثابت کرده که چیزی بیش از یک افسانه سیاسی نیست. دولتهای منطقه ممکن است لبخندهای دیپلماتیک مودبانهای با تلآویو رد و بدل کنند، اما هیچکدام آن را بهعنوان معمار مشروع آینده منطقه نمیبینند.
اگر اسرائیل به مسیر کنونی خود که با نظامیگری، اشغال، وابستگی به واشنگتن و بیتوجهی به مشروعیت تعریف شده ادامه دهد، نه تنها ادعای خود برای رهبری منطقه را از دست خواهد داد، بلکه شاهد فرسایش بیشتر جایگاه بینالمللی گستردهتر خود نیز خواهد بود.
مسیر پیش روی اسرائیل و منطقه روشن است. یا نظمی مبتنی بر مشروعیت، عدالت و صلح واقعی را میپذیرد یا با انزوای عمیقتر، بیثباتی و بحرانی حتی بزرگتر روبرو میشود که در نهایت قادر به مهار آن نخواهد بود.
به طور خلاصه، «خاورمیانه جدید» که اسرائیل تصور میکرد، مرده به دنیا آمد، پروژهای که توسط همان تضادهای درونی خود دولت اسرائیل نابود شد.