واشنگتن، فارغ از آنکه دولتش جمهوریخواه یا دموکرات باشد، همچنان به حمایت بیقید و شرط از تلآویو ادامه میدهد. پرسش این است که آیا مشکل در نداشتن ابزار فشار است یا در ناتوانی سیاسی برای استفاده از آنها؟
شبکه المیادین در یاددشتی تحلیلی با عنوان «چرا اهرمهای فشار عربی در برابر ترامپ شکست خورد؟» میگوید جهان عرب با وجود سه برگ مؤثر ــ نفت، سرمایهگذاری و روند عادیسازی روابط با اسرائیل ــ نتوانست هیچیک را در جهت مهار سیاستهای واشنگتن به کار گیرد. به باور نویسنده، مسئله نه در کمبود ابزار، بلکه در فقدان اراده سیاسی و نبود هماهنگی میان دولتهای عربی است.
همه کشورهای عربی در موقعیت یکسانی قرار ندارند؛ برخی اساساً از معادلات تصمیمگیری دورند و تابع سیاستهای آمریکا به شمار میآیند. اما کشورهای دارای وزن ژئوپلیتیکی و اقتصادی، از جمله عربستان، مصر و امارات، در صورت برخورداری از ارادهای مشترک، میتوانستند بر محاسبات واشنگتن تأثیر بگذارند. تاریخ نیز شواهدی از چنین تواناییهایی در خود دارد. با این حال، در جنگ کنونی غزه نشانهای از چنین رویکردی دیده نشد. دولتهایی که روابط نزدیک با واشنگتن دارند، حتی در اوج کشتار غیرنظامیان در غزه، اقدامی فراتر از محکومیت لفظی انجام ندادند. برخی پایتختها در عمل بر تضعیف یا حذف جنبش حماس چشم دوخته بودند؛ گروهی که نزد آنان به دلیل ارتباطش با ایران و حزبالله و مخالفتش با روند عادیسازی، قابل پذیرش نیست.
در توافق آتشبس اخیر شرمالشیخ نیز هیچ نقش تعیینکنندهای از سوی کشورهای عربی مشاهده نشد. محرک اصلی آتشبس نه فشار دیپلماتیک عربی، بلکه نگرانی مشترک آمریکا و اسرائیل از افزایش انزوای بینالمللی و فرسایش نظامی ارتش اشغالگر بود. اگر اعراب از ظرفیتهای خود استفاده میکردند، این توافق میتوانست ماهها زودتر رقم بخورد.
شخصیت دونالد ترامپ نیز به پیچیدگی اوضاع افزود. او در تعامل با رهبران منطقه، بیش از آنکه سیاستمداری حرفهای باشد، رفتاری شبیه تاجر داشت؛ کسی که روابط بینالمللی را بر اساس سود آنی تعریف میکند. از اینرو، هر تلاشی برای تأثیرگذاری بر تصمیماتش بینتیجه ماند. ترامپ بارها وعدههای متناقض داد؛ ازجمله زمانی که ادعا کرد بنا به درخواست قطر از حمله به ایران صرفنظر کرده، اما چند روز بعد بدون دلیل تازهای دستور همان حمله را صادر کرد. چنین رفتارهایی دیپلماسی سنتی را بیاثر ساخته بود.
با این حال، مشکل اصلی تنها در کاخ سفید نبود. به باور تحلیل المیادین، سیاست عربی هنوز به استقلالی واقعی در قبال آمریکا دست نیافته است. نمونه آن، موضع متفاوت ریاض در برابر دو دولت آمریکایی پیاپی است؛ در دوره بایدن، عربستان درخواست واشنگتن برای کاهش قیمت نفت را رد کرد، اما اگر همان مطالبه از سوی ترامپ مطرح میشد، نتیجه احتمالاً متفاوت بود. این ناپایداری نشان میدهد تصمیمات منطقهای هنوز تابع مصلحتهای مقطعی است نه منافع راهبردی.
در کنار نفت، برگهی عادیسازی روابط با اسرائیل نیز هرگز به ابزار فشار تبدیل نشد. در حالیکه میشد از این روابط برای توقف جنگ یا تسهیل کمکهای انسانی استفاده کرد، اغلب دولتها از ترس به خطر افتادن روند عادیسازی، سکوت را ترجیح دادند. تنها نمونه نسبتاً متفاوت، هشدار موقت امارات به تلآویو درباره طرح الحاق کرانه باختری بود که برای مدتی کوتاه مؤثر واقع شد اما به سیاست بازدارنده پایدار تبدیل نشد.
تحلیل المیادین در پایان یادآور میشود که اهرمهای نفوذ عربی هنوز وجود دارند اما عمداً در حالت انجماد نگه داشته شدهاند؛ نه صرفاً از سر ترس، بلکه به دلیل تلاقی منافع داخلی و منطقهای. بسیاری از دولتهای عربی در حفظ وضع موجود سود میبرند و از هر تغییری که نظم فعلی را بر هم بزند، بیم دارند. بدین ترتیب، مسئله فلسطین همچنان به میدان سنجش فاصله میان شعار و عمل در جهان عرب تبدیل شده است.
در جمعبندی، یادداشت تأکید میکند که نفت، سرمایه و روند عادیسازی میتوانند سه ابزار کلیدی برای اعمال فشار بر واشنگتن باشند، اما تا زمانی که ارادهای واحد و عملگرایانه در جهان عرب شکل نگیرد، این ابزارها صرفاً برگههایی بلااستفاده باقی خواهند ماند.