احسان عزیزی، دانشجو دکتری علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «کاوشی تاریخی در ترور های سیاسی پهلوی اول» نوشت:
رضاشاه پهلوی در سال ۱۲۹۹ خورشیدی با همراهی سیدضیاءالدین طباطبایی، کودتایی را علیه دولت قاجار ترتیب داد و پس از دورانی پرتلاطم، تاج سلطنت ایران را بر سر نهاد. دوران پادشاهی او به عنوان نمادی از حکومت مطلقه در تاریخ معاصر ایران شناخته می شود. این نوشتار نگاهی گذرا به ترورهای سیاسی در عصر حکمرانی او می اندازد.
تیمورتاش، چهره شماره دو حکومت پهلوی اول، مردی با کاریزما و نفوذ کم نظیر بود که اداره امور کشوری ایران در آن برهه، تحت مدیریت توانمند او قرار داشت. او ریاست انجمنی را بر عهده داشت که گردانندگان اصلی حکومت رضاشاهی در آن عضویت داشتند و تصمیمات کلان مملکت در همین حلقه اتخاذ می شد.
نفوذ تیمورتاش چنان گسترده بود که حتی طرح های عمرانی و پیشرفت های کشور نیز به نام او ثبت می شد و تحولات اداری را حاصل مدیریت کارآمد او می دانستند. قدرت او به حدی رسید که رضاشاه برای عزل و نصب وزیران از وی یاری می جست و تیمورتاش با اشاره ی خود، دولتمردان را برکنار می کرد.
این نفوذ چشمگیر، به تدریج خشم و حسادت رضاشاه را برانگیخت، به ویژه زمانی که مطبوعات خارجی، تیمورتاش را به عنوان جانشین احتمالی او معرفی کردند. در داخل کشور نیز دشمنان فراوانی داشت؛ از جمله آیرم، رئیس شهربانی، که با ارسال گزارشهای متعدد به رضاشاه، او را تهدیدی برای جانشینی محمدرضا پهلوی قلمداد می کرد.
پس از سفر تیمورتاش به شوروی و با بهانه ی گم شدن کیف محتوای اسناد مربوط به شرکت نفت ایران و انگلیس، به دستور مستقیم رضاشاه، او به زندان قصر منتقل شد. در مدت حبس، پرونده های متعددی علیه وی تشکیل گردید؛ از جمله پرونده اختلاس از بانک ملی ایران که توسط تقی زاده گشوده شد و در آن، تیمورتاش به اعطای انحصار تریاک به فردی به نام میرزا حبیبالله امین متهم گردید.
دادگاه او را به پنج سال حبس و پرداخت جریمه نقدی معادل کل دارایی هایش محکوم کرد. سرانجام، تیمورتاش در پشت میله های زندان، به فرمان رضاشاه در سال ۱۳۱۲ خورشیدی به قتل رسید.
از چهرههای تأثیرگذار و در عین حال تراژیک آن عصر، نصرتالدوله فیروز بود. او که سومین پسر فرمانفرما و از نوادگان فتحعلیشاه قاجار به شمار میرفت، تبار درخشان و موقعیت اجتماعی بالایی داشت. برای درک ابعاد شخصیت خاندانش، کافی است یادآوری کنیم که عزت الله انتظامی، هنرمند فقید، نقش پدرش “فرمانفرما” را در قالب “خان حاکم” در سریال ماندگار هزاردستان با شکوه تمام به تصویر کشید.
نصرتالدوله از حامیان اصلی به قدرت رسیدن رضاشاه بود و در اوج تحولات کشور، مقام وزیر مالیه را بر عهده داشت؛ دورانی که پروژههای عظیم ملی مانند راهآهن سراسری ایران کلید میخورد و چهره کشور دگرگون میشد. اما وفاداریهای سیاسی در دربار رضاشاه دوامی نداشت.
در سال ۱۳۰۸ خورشیدی، گرداب اتهامات، او را در نوردید و به اتهام دریافت رشوه دستگیر و زندانی شد. اتهامی که برای مردی از بزرگان ثروتمند ایران، بیشتر بهانهای برای حذف سیاسی مینمود تا واقعیتی قضایی. او در دادگاه با شهامت تمام قد برافراشت، اتهامات را به شدت رد کرد و در برابر دستگاه قضایی وقت طغیان نمود. حکم چهارماه حبس او تنها آغازی بر مسیر رنجش بود.
رضاشاه که انتشار مقالات تند علیه خود در اروپا را به تحریک نصرتالدوله میپنداشت، پس از آزادی، او را به تبعیدگاهی در سمنان محکوم کرد. این تبعید، در واقع حکم مرگ او بود. در آنجا، به دستور مختاری، رئیس بیرحم شهربانی، و توسط قاتل معروفش عباس مختاری (مشهور به ششانگشتی)، به طرزی فجیع به قتل رسید. نصرتالدوله فیروز در هنگام مرگ، تنها ۵۲ سال داشت.
سومین چهرهای که سهمی تعیینکننده در به قدرت رساندن رضاشاه داشت، جعفرقلی خان سردار اسعد بختیاری بود. این اتحاد استراتژیک، اما دیری نپایید و او به پاداشی جز خنجر خیانت دست نیافت. سردار اسعد که به پاس خدماتش به وزارت جنگ منصوب شده بود، به سرعت در دام توطئهای مرگبار افتاد. رقبا و بدخواهان با شایعپراکنی، او را به قاچاق اسلحه برای ایل بختیاری و توطئه برای به تخت نشاندن محمدحسن میرزا (برادر احمدشاه و ولیعهد پیشین) متهم کردند.
این اتهامات بهانهای شد تا این سردار قدرتمند به زندان افکنده شود. اما نقطهی اوج تراژدی زمانی فرا رسید که مقالاتی درباره احتمال شورش ایلات و عشایر در مطبوعات منتشر شد.
این گزارشها، آتش خشم و سوءظن رضاشاه را برافروخت و وی را به این نتیجه رساند که وجود سردار اسعد، تهدیدی جبرانناپذیر است. حکم نهایی، بدون محاکمه و در پشت درهای بسته صادر شد: سردار اسعد باید در زندان از بین برود.
“میلسپو” آمریکایی، در گزارش خود فاش میکند که این وزیر پیشین جنگ، در سلول انفرادی با تزریق آمپول هوا به قتل رسید. به این ترتیب، یکی از ستونهای اصلی به قدرت رسیدن رضاخان، از صحنه روزگار محو گردید.
چهارمین قربانی برجستهی سیاستِ حذف خشن رضاشاه، اسماعیل خان قشقایی، ملقب به صولتالدوله، ایلخان بانفوذ و قدرتمند ایل قشقایی بود. او که فرمانروای بیچون و چرای صدهزار خانوار قشقایی در فارس به شمار میرفت، نماد عینی اقتدار ایلاتی بود که رضاشاه مصمم به نابودی آنان بود.
صولتالدوله که حتی پیش از این، مصونیت پارلمانی خود را نیز در برابر امواج سوءظن شاه از دست داده بود، سرانجام در سال ۱۳۱۱ خورشیدی، به همراه پسرش ناصرخان، دستگیر و به زندان افکنده شد. این پایان مسیر نبود؛ حکومت رضاشاه برای محو کامل یاد و نام او، حتی املاک و داراییهای عظیمش را نیز مصادرۀ کامل کرد. سرنوشت این ایلخان بزرگ، در پشت دیوارهای بلند زندان رقم خورد.
صولتالدوله، که روزگاری سایهاش بر سراسر فارس سنگینی میکرد، در سلول انفرادی و به دست مأموران رضاشاه به قتل رسید. مرگ او پیامی واضح داشت: هیچ قدرتی، حتی ریشهدارترین ایلات، در برابر اراده مطلق پهلوی اول تاب مقاومت ندارد.
اما تراژیکترین و مهمترین ترور سیاسی پس از تیمورتاش، بدون شک از آن شیخ خزعل، آخرین امیر مقتدر و بلامنازع خوزستان است. پیش از صدارت رضاخان، خزعل حکمرانی مستقل بود که نه تنها مالیاتی به مرکز نمیپرداخت، که گمرکات ثروتمند این خطه را در اختیار خود داشت. حتی در بحبوحه بیطرفی ایران در جنگ جهانی اول، او آشکارا به بریتانیا یاری رساند و قدرت خود را به رخ کشید. اما با لشگرکشی رضاشاه به خوزستان، بریتانیا که روزی از او حمایت میکرد، این بار پشت خود را به او کرد و خزعلِ تنها، چارهای جز تسلیم ندید. او با دریافت وعدههای امنیتی و احترام به املاکش، به تهران تبعید شد.
در پایتخت، او اگرچه به ظاهر نماینده مجلس شد و زندگی اشرافی خود را ادامه داد، اما برای یازده سال، همچون شیری در قفس، زیر سایه مرگ زندگی کرد. این نمایش مصالحه سرانجام در سال ۱۳۱۵ به پایان رسید. دستور قتل او توسط مختاری، رئیس شهربانی، صادر شد و اجرای آن به عباس بختیاری (ششانگشتی) سپرده شد. اگرچه مرگ او با نشانههایی از بیماری همراه بود و طبیعی جلوه داده شد، اما پرداخت پنج هزار تومان پاداش از سوی مختاری به قاتلان، پرده از رازی خونین برداشت. این پرداخت، آخرین قطعه از این پازل مرموز بود که ثابت میکرد مرگ شیخ، یک قتل سیاسی برنامهریزی شده بود؛ حذف نهایی آخرین یادگار استقلال خوزستان به دست کسی که روزی به او امان داده بود.
در کارنامه سراسر خون رضاشاه، قربانیان تنها به سیاستمداران محدود نمیشوند. متفکران و شاعران نیز، اگر در برابر دستگاه تمامیتخواه او میایستادند، سرنوشتی جز حذف وحشیانه نداشتند.
برجستهترین چهره در این میان، دکتر تقی ارانی، مغز متفکر و رهبر جریان چپ در ایران بود. ارانی که هدایت گروه مشهور ۵۳ نفر را بر عهده داشت، به جرم “دارای مرام اشتراکی” به ده سال حبس در زندان قصر محکوم شد. اما این حکم، در واقع مجوزی برای نابودی تدریجی او بود. در پشت دیوارهای بلند زندان، او آماج شکنجههای سیستماتیک و بیامان مأموران رضاشاه قرار گرفت. شکنجههایی که خود، با شهامتی کمنظیر، در دادگاه فریاد زد و برملا کرد.
سرانجام در سال ۱۳۱۸، پیکر بیجان این روشنفکر برجسته از زندان بیرون آمد. رسماً اعلام شد که او بر اثر “حصبه” درگذشته است، اما واقعیت این بود که تحمل شکنجههای طاقتسوز، جان او را ستانده بود. فاجعه زمانی به اوج خود رسید که مادرش در هنگام تحویل جسد، نتوانست پیکر ناشناس پسرش را بشناسد. این تصویر، گویاترین از جنایت هایی بود که در زندان قصر در جریان بود.
فرخی یزدی، شاعر و روزنامه نگار تیزقلم و نماینده مجلس، به جرم “علاقه به مرام اشتراکی” به سی ماه زندان محکوم شد. فرخی که غزلی تند علیه شخص رضاشاه سروده بود، در سلول انفرادی زندان قصر، قربانی یکی از شنیعترین جنایتهای تاریخ معاصر شد. او در سال ۱۳۱۸، پس از تحمل شکنجههای فراوان، در نهایت با آمپول هوای پزشک احمدی به قتل رسید. جسد او را سحرگاهان به گورستان مسگرآباد بردند و به سرعت دفن کردند.
میرزاده عشقی، شاعری آرمانگرا و سادهدل بود که حتی استادانی چون صادق هدایت و سعید نفیسی از صراحت لهجه و خلوص او تمجید کرده بودند. اما این خلوص و آزادگی، به زودی دشمنان قدرتمندی برایش تراشید.
او با سرودن “ترجیع بند جمهوری نامه”، نهال جمهوری خواهی رضاخان را به باد تمسخر گرفت و تیشه به ریشه منافع قدرتمندان زد. این شجاعت مرگبار، کافی بود تا در خانهاش هدف گلولههای دو عوامل کودتا قرار گیرد و در اوج جوانی به شهادت برسد. ملکالشعرای بهار علت قتل او را “ترساندن مخالفان” میدانست؛ توضیحی که گویای هراس عمیق رضاخان از قدرت قلم شاعران بود.
انتهای پیام