عباس عبدی، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی، در روزنامه اعتماد نوشت: «شکاف نسلی در هر جامعه امروزی پدیده رایجی است. علت هم روشن است، برخلاف قدیم که تحولات بسیار آهسته بود و عملاً تغییر چندانی نمیدیدیم و تجربه زیسته نوه و نتیجهها هم مثل پدران و مادران بزرگها بود و همه مثل هم رشد کرده و اجتماعی میشدند، امروز به دلیل تحولات فنآورانه، رسانهای و رویدادهای پیاپی سیاسی و اقتصادی، شاهد تفاوتهای بسیار زیاد در تجربه زیسته نسلهای گوناگون هستیم و درک متقابل میان آنان را دشوار میکند.
یک علت مهم دیگر هم این است که در قدیم فرآیند اجتماعی شدن کودک و نوجوان از طریق خانواده و پدر و مادر بود، ولی اکنون سهم خانواده در اجتماعی کردن فرزندان به حدود ۲۰ درصد رسیده است و ۸۰ درصد بقیه به عهده مدرسه، رسانه، همسالان و نهادهای دینی منتقل شده است. لذا فرزندان و نسلها فارغ از ایدهها و تسلط خانواده اجتماعی میشوند و همین منشاء شکاف نسلی میشود.
این شکاف گریزناپذیر است ولی خانواده و فرزندان کمتر دچار جنگ ناشی از این شکاف میشوند. تعلقات عاطفی تحمل و تسامح و درک آنان را نسبت به یکدیگر افزایش میدهد، مشکل از هنگامی آغاز میشود که ساختار سیاسی و نهادهای زیرمجموعه آن وارد این ماجرا میشوند و شکاف و تحول را به رسمیت نمیشناسند. در این صورت و پس از مدتی ساختار سیاسی دچار آوار نسلی میشود. نه فقط با آخرین نسلها، بلکه با نسلهای پیشین هم دچار مشکل میشود و از همه بدتر اینکه مانع از تفاهم و تعادل میاننسلی در جامعه میشود و شکافهای مزبور اختلال ارتباطی را بیشتری میکند.
هر کدام از نسلهای ایران در کلیت خود واجد ویژگیهایی هستند. متولدین پیش از ۱۳۲۰، متولدین ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰، سپس ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰، متولدین دهه ۱۳۴۰ و تا پیش از انقلاب، اینها چهار نسل پیش از انقلاب هستند؛ متولدین بعد از انقلاب و دهه ۱۳۶۰ و سپس متولدین دهههای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ نیز چهار نسل پس از انقلاب هستند که هر کدام دورههای خاصی را تجربه کردهاند و تحت تأثیر تحولات سیاسی ژرف داخلی و بینالمللی و فنآوری و ارتباطی و اقتصادی و جنگ بودهاند.
قرار نیست که ما نسلهای قبلی و بعدی را با معیار نسل خود داوری کنیم، چون چنین رفتاری به معنای آن است که به آنان هم حق داده میشود که ما را مطابق معیارهای نسل خود داوری و قضاوت کنند. به نظر من حتی ضرورتی ندارد که ارزشهای رایج در نسلهای دیگر را نیز پذیرفت، چون در این صورت همه باید یکسان شوند و این شدنی نیست، زیرا هنگامی که از نسلهای گوناگون سخن میگوییم به معنای پذیرش واقعیت آنان و حتی طبیعی بودن موجودیت تفاوتهای آنها است.
بنابراین مشکل اصلی شکاف نسلی نیست. مشکل آنجا است که یک یا دو نسل بخواهند از طریق انحصار قدرت بر دیگران سلطه یابند که در این صورت دیر یا زود دچار آوار نسلها میشوند. در ایران سه نسل اول متولدین پیش از ۱۳۴۰، کمابیش همه قدرت را در اختیار دارند، و بیشتر قدرت هم نزد دو نسل اول است (متولدین پیش از ۱۳۳۰)، نسل چهارم اغلب کارگزار قبلیها است. این نسلهای حاکم، متولدین پس از انقلاب تا دهه ۱۳۸۰، را اغلب پادوهای نسلهای خود میخواهند و نسل دهه ۱۳۹۰ هم که هنوز به بار ننشسته است تا از او مریدی خود را طلب کنند.
در واقع یک شکاف عمیق میان اکثریت نسلهای اخیر با ساختار سیاسی وجود دارد. حتی در میان نسلهای قبلی هم جریانهای مخالف و حتی تند در تقابل با این ساختار مشاهده میشود، که هر کدام دلایل خود را دارند. هر چه جلوتر آمدهایم به دلایل گوناگون این شکاف و بیگانگی ساختار سیاسی با نسلهای جدید بیشتر و بیشتر شده است و با ادامه این روند غیر ممکن است که با نسل دهه ۱۳۹۰ بتوانند کوچکترین فصل مشترکی پیدا کنند. البته مهمتر از نداشتن فصل مشترک، به رسمیت نشناختن نسلهای جدید است که موجب بیگانگی آنان با نسلهای حاکمین میشود.
جهت شناخت میزان علاقه بی پایان نسل اول برای خدمت به مردم کافی است سخنان مهدی چمران، رئیس ۸۵ ساله شورای شهر تهران را در باره آمادگی برای نامزدی در انتخابات شورای شهر تهران بخوانیم که: “من برای خودم نیستم؛ اگر دوستان تشخیص دهند که [کاندیدا شوم]، اگر سخت هم باشد، اشکالی ندارد، تحمل میکنم.”ایشان کسی است که در دوره اخیر شورا چندین بار بیمار و در بیمارستان بستری شده بطوری که برخی اعضای شورای شهر از مردم خواستند برای شفای او دعا کنند.
نکته بسیار مهم این است که این آوار نسلی منحصر به رابطه مردم و حکومت نیست، بلکه میان نهادهای سیاسی و مدنی نیز وجود دارد. رسوب نسلهای قبلی بویژه نسلهای سوم و تا حدی چهارم در نهادهای مدنی موجود و بسته بودن راه برای حضور نسلهای جدید یکی از ویژگیهای این نهادها است. دیر یا زود این آوار بر روی همه خراب خواهد شد. خواهیم دید.»
انتهای پیام