به گزارش گروه ترجمه خبرگزاری حوزه، سال گذشته مجاهدان حزب الله در میدان نبرد با دشمن متجاوز صهیونیستی و در غیاب دبیر کل شهید حزب شهید سید حسن نصرالله و در حالی که برخی از آنها با جنایت تروریستی صهیونیستی بیجر از ناحیه چشم و دست جانباز شده بودند مبارزه جانانانه ای کردند تا آنجا که دشمن صهیونیستی را وادار به درخواست آتش بس کردند.
سایت خبری العهد با یکی از رزمندگان با سابقه حزب الله در خصوص شرایط آن زمان و روحیه رزمندگان به گفت و گو پرداخته است:
حاج باقر، رزمنده جانباز حزب الله، با خونسردی تزلزلناپذیری به کسانی که نگران هستند اطمینان میدهد که مقاومت به خوبی در مسیر خود پیش میرود. این رزمنده که از زمان پیوستن به حزبالله تا زمان جانباز شدن در انفجارهای بیجر، به مدت ۲۶ سال هرگز میدان نبرد را ترک نکرد، معتقد است که وظیفه او پایه و اساس و انگیزه ادامه مبارزهاش در شدیدترین نبردها علیه دشمن بوده است.
۱۵روز طول کشید تا «حاج باقر» پس از وقایع سرنوشتساز ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۴ به خطوط مقدم بازگشت. او در بنت جبیل مستقر بود و از آنجا، با انگشتان قطع شده و درد شدید، در کنار رفقای شهیدش در میدان نبرد جنگید.
این رزمنده مقاومت، بخشی از این تجربه را بازگو میکند و از روزهای نبرد، درگیریها و شکستن غرور دشمن در سرزمین جنوب میگوید. این نبرد، با تمام جزئیاتش، در خاطر حاج باقر زنده مانده است، او برخی از صحنههای آن را به یاد میآورد و توضیح میدهد که مجاهدین زیر آتش و فعالیت هواپیماهای شناسایی عمل میکردند و به هیچ خطر یا تهدیدی توجه نمیکردند.
همانطور که رزمنده جانباز تایید میکند، مفهوم ترس در میان مبارزان مقاومت وجود ندارد و آنچه برای آنها از همه مهمتر است، محیط و فضای شرافتمندانهای است که بدون آن مقاومت دوام نمیآورد.
- در مورد روند بهبودی جسمی خود پس از آسیب دیدگی در ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۴ در حمله بیجر چه میتوانید به ما بگویید؟
وقتی پیجر منفجر شد، من در مرکز تنها بودم. دستگاه در دستم منفجر شد. بلافاصله به تنهایی به بیمارستان رفتم، یک ماشین را نگه داشتم و به آنجا رفتم. سه روز در بیمارستان ماندم، سپس آنجا را ترک کردم و حدود ۱۵ روز در بیروت ماندم. به محض اینکه بخیههایم را کشیدند، حدود ۱۵ روز پس از شروع جنگ به خطوط مقدم بازگشتم.
-وقتی به جبهه برگشتید، هنوز زخم و جراحت داشتید و مدتی طول میکشد تا به این فکر کنید که انگشتتان و قسمتی از دستتان قطع شده است، چطور توانستید بر این موضوع غلبه کنید و فعالیتهای جهادی خود را از سر بگیرید؟
انگیزههای مذهبی و اخلاقی و تعهد فرد به خودش در طول این سالها، پایه و اساس بودند. به عبارت دیگر، اگر قادر به انجام کاری هستید، حتی کاری کوچک، حتی اگر دست یا پا ندارید، در آن متوقف نشوید.

با یک دست دستگاه را هدایت میکردم
درست است که جراحت منجر به قطع عضو و درد شد که طبیعی است، اما این نبرد فداکاری میطلبید و مهمتر از آن، این وظیفه من بود و باید بیش از آنچه از من خواسته شده بود، انجام میدادم. زخم شدید بود و بسیاری به من توصیه کردند که صبور باشم و تا زمان تکمیل درمانم، خیلی سریع به مبارزه نپیوندم. با این حال، آنچه اتفاق میافتاد باعث شد احساس کنم که حضور در آنجا و انجام آنچه لازم است، حتی اگر کوچک به نظر برسد، ضروری است، زیرا اوضاع و موازنه قدرت میتواند تغییر کند.
خدا را شکر با یک دست دستگاه را هدایت کردم و به میدان پیوستم و به لطف خدا برگشتیم. در حقیقت، من در جنگ شاهد انواع فداکاری، از خودگذشتگی و پایداری در مواجهه با نبرد شدید بودم.
در کدام محور بودید؟
محور بنت جبیل و حجیر.
تا چه زمانی در میدان جنگ ماندید؟
تا پایان جنگ.
آیا میتوانید تصاویری از این تجربه و اعمال قهرمانانهای که در میدان اتفاق افتاد و برخی از عکسهای باکیفیت و قدرتمند را با شما به یاد بیاوریم؟
طبیعتاً شرایط سخت بود.هر که به نبرد ملحق میشد، شهید می شد. هر که وارد این نبرد می شد، از آن بیرون نمیرفت، مگر اینکه خداوند برای او ادامه حیات میخواست. ما به تاکتیکهای نامتعارف نیاز داشتیم، نه فقط گروههای نظامی معمولی، بلکه روشی که بتواند دشمن را غافلگیر کند و در مناطق غیرمنتظره تلفات وارد کند. بر این اساس، شروع به تشکیل گروهها کردیم. خدا را شکر، برادران کار کردند و خودشان را ثابت کردند.
یک مرد جوان جانباز بیجر از کنارم عبور کرد، در حالی که هنوز ترکش در چشمش بود، از او خواستم به بیروت برود و هر وقت به او نیاز داشتیم با او تماس بگیریم ولی او قبول نکرد برادران در خواست نیروی کمکی برای بنت جبیل کردند تا بتوانند با سلاحهای خاص به یک گروه جهادی در آنجا نفوذ کنند و پیشرویهایی انجام دهند. به محض اینکه این جوان این را شنید و از آن مطلع شد، وسایلش را جمع کرد و قبل از همه در جبهه ایستاد و گفت: «هیچ کس جز من نمیرود».

نامه به جای مانده از شهید حزب الله: خدایا، مرا از این دنیا آزاد کن ، چقدر مشتاق دیدار امام حسین (سلام الله علیه) و امام زمان(عج) هستم
با اینکه او تازه به مقاومت پیوسته بود، مستقیماً به خطوط مقدم رفت و در تعداد قابل توجهی از حملات علیه نیروهای دشمن در مارونالراس شرکت کرد و تلفاتی به سربازان اشغالگر وارد کرد تا اینکه به شهادت رسید بعد از اینکه این رزمنده به شهادت رسید، در میان وسایل شخصی او یادداشتی پیدا کردیم که روی آن نوشته شده بود: «خدایا، مرا از این دنیا آزاد کن ، چقدر مشتاق دیدار امام حسین (سلام الله علیه) و امام زمان(عج) هستم.
عملیات مارون الراس مربوط به استفاده از پهپادها بود. هنگامی که اسرائیلیها به سمت شهر پیشروی کردند، گروه بنت جبیل تنها از دو مجاهد تشکیل شده بود. این دو برادر موفق به شلیک ۱۲ پهپاد شدند و تلفات تایید شدهای را به دشمن، اعم از کشته و زخمی، وارد کردند. آنها توانستند تلاشهای ارتش اشغالگر برای پیشروی مجدد را متوقف کنند و آن را مجبور به عقبنشینی از شرق مارون کنند.
این دو مبارز بعداً به شهادت رسیدند، اما دستاورد آنها در آن منطقه به تنهایی یک عامل بازدارنده ایجاد کرد که مانع از پیشروی دشمن به سمت بنت جبیل شد. عملیات دوم توسط یکی از برادران انجام شد که به تنهایی به مثلث مارون-بنت جبیل-عیناثا رفت و سپس با برادر دیگری در آن منطقه ملاقات کرد.
آزادی بنت جبیل با فداکاری رزمندگان حزب الله
این مکان از اهمیت نظامی برخوردار است، زیرا در سال ۲۰۰۶، در طول جنگ، نیرویی از تیپ ۵۱ گولانی در حومه شرقی بنت جبیل توسط مقاومت غافلگیر شد و منجر به کشته شدن ۸ سرباز و زخمی شدن بیش از ۲۵ نفر دیگر شد. این نبرد یکی از نبردهای بزرگ در تاریخ تیپ گولانی محسوب میشود.
نکته مهم این است که تیپ گولانی باور داشت که پس از این همه مدت از طریق این نبرد، قادر خواهد بود انتقام این کمین را بگیرد و وجهه اخلاقی را برای سربازانش تثبیت کند و فکر می کرد حزب الله خسته شده و هیچ رزمنده ای در مثلث ندارد.
من به منطقه نفوذ کردم و به لبه خانهای رسیدم که مردان جوان در آن مستقر بودند. بلافاصله درگیری شدیدی رخ داد و نبرد شدیدی آغاز شد، تا اینکه آنها بار دیگر خانه را با همان گردان داخل آن منفجر کردند. اسرائیلیها بلافاصله عقبنشینی کردند و دیگر به آن منطقه نزدیک نشدند.
طبق بیانیه مقاومت در مورد عملیاتی که در تاریخ ۱۳/۱۱/۲۰۲۴ انجام شد: مجاهدین، خانه را به صورت متمرکز با تعدادی گلوله آر پی جی ضد نفر و ضد زره هدف قرار دادند که منجر به تخریب بخشهایی از خانه بر روی سر نیرویی شد که در داخل آن پناه گرفته بودند.
درگیریها بیش از سه ساعت طول کشید و تخلیه مجروحان در زیر دود غلیظ و تیراندازی انجام شد دشمن به کشته شدن یک افسر و پنج سرباز از گردان ۵۱ تیپ گولانی و زخمی شدن چهار نفر دیگر اعتراف کرد. پس از پایان حادثه، هیچ فعالیت زمینی از سوی ارتش دشمن اسرائیلی در منطقه ثبت نشده است.
در میان صحنههایی که شاهد بودم، مرد زخمی بود که در میان هیاهو و شدت نبرد میجنگید، در حالی که دستگاهی به ران او وصل بود و در شرایط بسیار وخیمی قرار داشت، رزمنده دیگری که از ناحیه دست مجروح شده بود، در میدان جنگ ماند و از ما حمایت کرد و وظایف خود را انجام داد.
ما نمونههایی از افرادی را در حزبالله دیدیم که به ساختار سازمانی ما ربطی نداشتند، اما در عین حال مظهر حزبالله در تفکر و فداکاری بودند. همچنین مردان جوان عادی را دیدیم که در روستاهای خود ماندند و تا زمان شهادت جنگیدند و افراد دیگری که در جادهها زیر آتش حرکت میکردند.
-با توجه به تجربه شما در این نبرد سهمگین، به عنوان رزمندگان زخمی از جنایت پیجر، چگونه توانستید با شرایط دشوار تحمیل شده بر خود، به ویژه با توجه به نقض امنیت فناوری دشمن، سازگار شوید، به این معنی که "اسرائیلیها" میتوانستند مکان شما را دقیقاً مشخص و ردیابی کنند؟
از روز اول، برای ما مشخص شد که چه اتفاقی دارد میافتد، به خصوص در مورد هدف قرار گرفتن. در مورد کنار آمدن با مجروحیت، خدا را شکر، بخشی از نعمتهایی که او به ما ارزانی داشته، ایمان و نمونههای تاریخی است که ائمه(علیهم السلام) ما تجسم عینی آن بودند. مثل ایثار حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام): او دست اول، سپس دست دوم و سپس چشمانش را از دست داد، اما مبارزه او ادامه یافت. برای ما، حضرت ابوالفضل (علیه السلام) الگوی ایثار و فداکاری است.
در سطح شخصی، من هرگز ندیدم که هیچ مرد جوانی با جراحت بگوید: «من نمیخواهم به جبهه بروم یا می خواهم از جبهه خارج شوم». برعکس، مردان جوانی را دیدم که برای پیوستن به خطوط مقدم گریه میکردند. برای کسانی که اراده دارند، هیچ چیز غیرممکن نیست و در نهایت، همه چیز در دست خداوند متعال است.
در واقع، ما زیر نظر «امکی» (پهپادهای شناسایی) و زیر آتش عملیات میکردیم. یک گروه وارد میشد و همه اعضای آن شهید میشدند؛ گروه دوم بلافاصله دنبالش میآمدند، این اتفاقی بود که در بنت جبیل افتاد: گروه اول (متشکل از ۱۰ رزمنده) وارد شدند و همه شهید شدند، بلافاصله پس از اطلاع از شهادت آنها، گروه دوم وارد شد.
دو روز بعد همه شهید شدند، شخصی منتظر بود و می دانست که از آن گروه دو نفر شهید شده اند، اما رفت و به صف رزمندگان پیوست و او هم شهید شد، تا اینکه گروه سوم وارد شد و فقط چهار برادر ماندند .
آیا این به معنای تضمین پشتیبانی لجستیکی و انسانی در طول جنگ است؟
بله، ادامه پیدا کرد، هیچ چیز متوقف نشد. این به اراده، ایمان و فداکاری مربوط میشود.آنچه در آن لحظات برای ما مهم بود، علاوه بر پایداری و مبارزه، محیط اطرافمان بود. اگر این فداکاریها انجام نمیشد، محیط مقاومت کاملاً چیز دیگری میشد.
آیا از اتفاقات خبر داشتید؟
بله، البته. اخبار، دستورات، خط لجستیک، پرتاب موشکها - تعداد و روشهای دقیق آنها، از جمله سلاحها، پهپادها و ضد زرهها. اوضاع «کاملاً روان» بود و اگر جنگ بیشتر طول میکشید، بهرهوری حتی بیشتر هم میشد.
در مورد ارتباط با فرماندهی نظامی و دستورالعملها چطور؟
ارتباطات ما قطع نشد و نیازهای ما به سلاح، مهمات و افراد ذخیره همچنان تامین می شد.
امروز شما با چالشهای بزرگی روبرو هستید و اوضاع با مرحله قبل متفاوت است. با توجه به مشکلات امنیتی فعلی، چگونه خود را با آن وفق میدهید؟
در آغاز جنگ اوضاع دشوار بود، اما ما به سرعت با شرایط جدید سازگار شدیم و این امر دو یا سه روز طول کشید امروز هم ما چنین شرایط را تجربه می کنیم .
انتهای پیام/