به گزارش گروه رسانهای شرق،
نیویورک دهههاست که به پایتخت پول و سرمایه بدل شده است. به همین دلیل وقتی زهران ممدانی به عنوان یک سوسیالیست وارد گود رقابت برای به دست گرفتن ساختمان شهرداری آن شد، موجی از ناباوری و سپس حمله به او از سوی رسانههای جریان اصلی در ایالات متحده شکل گرفت. برای ساکنان جوان نیویورک، روزگاری که شهر به طبقه متوسط و حاشیهنشینان و کارگران اجازه نفسکشیدن میداد و آنها فرصت تحصیل رایگان، خرید خانه و استفاده از حملونقل عمومی ارزان را داشتند، آسان نیست. اما تاریخ پرفرازوفرود نیویورک داستانهایی برای روایت دارد. داستانهایی که روشن میکنند چرا نیویورکیها برای این مرد جوان مسلمان با چهره شرقی و شیعه فرش قرمز پهن کردهاند.
اولین جرقههای سوسیالیستی در ابرشهر
نیویورک به عنوان شهری با مهاجران پرشمار اروپایی و جمعیت بالای کارگران صنعتی، از اواخر قرن نوزدهم با ایده سوسیالیسم آشنا شد و به آن روی خوش نشان داد. در آن زمان یهودیان شرق اروپا، آلمانیها و ایتالیاییها با ایدههای اروپایی پا به سرزمین ناشناخته گذاشته بودند.
پس از انقلابهای اروپایی 1848 که با نام بهار ملتها شناخته شد، مهاجران اروپایی بهویژه از آلمان راهی آمریکا شدند. این انقلابها هرچند بورژوایی محسوب میشدند اما در شرایطی که مارکسیسم در مراحل ابتدایی پاگیری بود، تضاد هولناک میان طبقه کارگر و طبقه بورژوا و ثروتمندان را آشکار کردند. مهاجران اروپایی که گروهی از آنها در نیویورک ساکن شدند، با چنین مفاهیمی آشنایی نسبی داشته و آن را برای ساکنان قبلی به ارمغان آوردند.
در سال ۱۸۵۱ جوزف وایدمایر، ناشر آلمانی و از وفاداران به کارل مارکس که در انقلاب ۱۸۴۸ آلمان شرکت داشت، به ایالات متحده مهاجرت کرد و ساکن نیویورک شد. او تقریبا بلافاصله بعد از رسیدن به این شهر، دو روزنامه سوسیالیستی آلمانیزبان را کلید زد و هشت سال بعد دای ریفورم را راه انداخت که به ارگان حزب کارگر آمریکایی تبدیل شد. وایدمایر فردی است که مارکس او را بهترین، وفادارترین و توانمندترین همکار خود توصیف کرده بود و جدیترین نماینده مارکس و انگلس در آمریکا به حساب میآمد.
روزی که اینترناسیونال اول به نیویورک منتقل شد
اینترناسیونال اول (یا همان انجمن بینالمللی کارگران، تأسیسشده در ۲۸ سپتامبر ۱۸۶۴ در لندن) یک سازمان کارگری بینالمللی به حساب میآمد که هدف آن هماهنگی جنبشهای سوسیالیستی و کارگری در اروپا و فراتر از آن بود. اینترناسیونال اول از ابتدا با شکافهای ایدئولوژیک دستوپنجه نرم میکرد. مارکسیستها به رهبری مارکس و فردریش انگلس بر سازماندهی طبقاتی و مبارزه سیاسی تأکید داشتند، در حالی که آنارشیستها به رهبری میخائیل باکونین بر فدرالیسم، اعتصابات مستقیم و رد دولت مرکزی اصرار میورزیدند. در دو کنگره لاهه و ژنو اختلافات به نقطه اوج خود رسید و در نهایت آنارشیستها از اینترناسیونال اخراج شدند. در همان زمان، مارکس و انگلس دریافتند که جنبش کارگری در ایالات متحده با مهاجرت کارگران آلمانی و اروپایی در حال گسترش بوده و مورد استقبال قرار گرفته است. رهبران آمریکایی مانند ژوزف وایدمایر و آدولف سورگ از حامیان سرسخت مارکس بودند و شعبههای فعالی در نیویورک، شیکاگو و سنت لوئیس به راه انداخته و طرفدارانی داشتند. باور مارکسیستها آن بود که انتقال اینترناسیونال اول به آمریکا میتوانست آن را از سرکوب اروپایی نجات دهد و به گسترش مارکسیسم در قاره جدید کمک کند.
در کنگره لاهه که در سپتامبر ۱۸۷۲ برگزار شد، شورای عمومی به پیشنهاد مارکس درباره اینکه مقر مرکزی را به نیویورک منتقل کند رأی مثبت داد. مارکس در گزارش خود به کنگره نوشت: انتقال به آمریکا نهتنها امنیت سازمان را تضمین میکند، بلکه امکان گسترش آن در میان کارگران آمریکایی را فراهم میآورد. در اکتبر همان سال شورای عمومی در لندن منحل شده و در روز ۲۸ نوامبر اولین جلسه شورای عمومی در شهر نیویورک برگزار شد.
مارکس و انگلس هرچند خود به نیویورک نیامدند، اما نظارت بر اینترناسیونال اول را به دوش کشیدند. تحت نظارت آنها، شورای عمومی نشریه اینترناسیونال هرالد را منتشر کرد.
هرچند در ابتدا به نظر میرسید نیویورک تبدیل به محلی امن برای مارکسیستها شود، ولی این اتفاق رخ نداد. منابع مالی اندک و مهاجران اروپایی پراکنده و خسته و ناامید و کمجان بودند و جا برای پیشرفت یک سازوکار مارکسیستی نبود. اوضاع آنقدر برای اینترناسیونال اول خراب بود که در سال ۱۸۷۶ و فقط چهار سال بعد، شورای عمومی رسما انحلال آن را اعلام کرد. مارکس این تجربه را گامی ضروری اما تلخ توصیف کرد. با وجود شکست مارکس و انگلس و اینترناسیونال اول، اما این تجربه تبدیل به پایهای برای جنبشهای کارگری نهتنها در نیویورک، بلکه در سراسر ایالات متحده شد.
کمی بعد وقتی پیروان سوسیالیست فردیناند لاسال که با مرگ تراژیکش بر سر دوئلی عاشقانه در ۳۹سالگی به چهرهای افسانهای تبدیل شده بود، به نیویورک رسیدند، این شهر به قلب سوسیالیسم آمریکا تبدیل شد.
ظهور یک شهردار سوسیالیست
بسیاری زهدان ممدانی را ادامهدهنده راه جورج لان میدانند. در حقیقت، هرچند جورج لان موفقیت و محبوبیتی به دست آورد اما از نظر بسیاری از آمریکاییها آرمانهای او در نهایت در ایالت نیویورک شکست خوردند. همین شکست در آرمانها که باعث شد پس از آن سوسیالیستها بال و پر بسته باقی بمانند، بسیاری از رسانههای آمریکایی را وادار کرده است تا دست به یک پیشگویی زده و از همین حالا ظهور و پیروزی ممدانی را برابر با شکست نیویورک و شکست ایدههای سوسیالیستی او بدانند.
جورج لان در سال ۱۹۱۱، زمانی که ۳۸ساله (چهار سال بزرگتر از امروز ممدانی) و یک واعظ مذهبی بود، به حزب سوسیالیست پیوست و برای شهرداری شنکتدی نامزد شد. انتخاب یک سوسیالیست برای مردم شهر کوچک و صنعتی در شمال ایالت نیویورک در آن سال تازگی داشت، اما حزب سوسیالیست در آن زمان در اوج خود بود و لان مسیر سختی را در پیش نداشت.
جمعیت شنکتدی شامل مهاجرانی از ایتالیا و اروپای شرقی بود که اغلب از سوی غولهای صنعتی تازه تأسیس آمریکایی استخدام شده بودند.
آیا تاریخ درحال تکرار است و زهران ممدانی و جورج لان بدیل یکدیگرند؟ برای قضاوت بسیار زود است، اما لان و ممدانی بهجز ایدههای سیاسی مشابه، در یک ویژگی با هم مشترکند و این ویژگی کاریزما و قدرت اقناع جمع است. هر دو آنها میتوانند در سخنرانیهایشان غوغا به پا کنند و شهری که موتور اقتصادی آمریکا محسوب میشود را مجذوب خود کنند.
صحنه نبرد در نیویورک
نیویورک نماینده بیش از ۹ درصد از اقتصاد کل آمریکاست و اقتصاد آن بزرگتر از اقتصاد کاناداست. این شهر کانون قدرت سیاسی است. در هیچ زمان دیگری کاخ سفید تا این اندازه در تصرف نیویورکیها نبوده است. از دونالد ترامپ رئیسجمهور ایالات متحده تا استیو ویتکاف نماینده او در خاورمیانه، کسانی که در نیویورک زاده شدهاند، در دولت جای پای محکمی دارند. برای آنها، به عنوان نمایندگان سرمایهداری آمریکایی پذیرش زهران ممدانی هندیالاصل، از خانواده روشنفکر، مسلمان شیعه و سوسیالیست بسیار دشوار و چالشبرانگیز است.
چه مردان سفیدپوست ثروتمند ساکن کاخ سفید بخواهند و چه نخواهند، نیویورک بحرانهای بزرگی دارد. یک درصد ثروتمندترین نیویورکیها بیش از 40 درصد از درآمد مالیاتی شخصی شهر را تأمین میکنند، اما شهر دیگر مانند گذشته مشاغل پردرآمد خلق نمیکند و برخی از ثروتمندترین ساکنان آن در حال ترک شهر هستند. در عین حال، زندگی برای نیویورکیهای معمولی گران بوده و میانگین اجارهها بیش از دو برابر میانگین ۵۰ شهر بزرگ آمریکاست. هزینه مراقبت از کودکان خردسال سالانه ۲۶ هزار دلار و هزینه حملونقل کمرشکن است.
تا اواسط دهه 70 میلادی، کنترل نیویورک به دست والاستریت و غولها نبود. در آن زمان ایالت نه مانند امروز، بلکه نقطهای بود که میتوانستید در آن به تماشای بهترین نمایشها، موزهها و گالریها بروید بدون اینکه دلاری پول بدهید. دانشگاههای دولتی در حال گسترش و مهدکودکهای رایگان خانوادههای کمدرآمد را همراهی میکردند. آنچه امروز بر سر نیویورک آمده و زهران ممدانی بابت همین موضوع توانسته تا رسیدن به مقام شهرداری بالا بیاید، نتیجه سیاستهای جرالد فورد و بیتوجهیهای او به شهر است. سوسیالیستها امید دارند تا ممدانی ضرب شستی به نیویورکیهای ثروتمند نشان داده و شهر را به روزهای خوش پیشین برگرداند.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.