شناسهٔ خبر: 75531638 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: شفقنا | لینک خبر

اسماعیل آذری نژاد از تجربه تبلیغی خود در دهدشت می گوید: «من را متهم به «سکولاری» کردند و گفتند بچه ها را بی دین می کنی»/ «در فضایی که آماده تبلیغ دینی نیست، نمی‌توان بذر دین کاشت»/ «جشن‌های تکلیفی مدارس، چقدر بچه‌های ما را نمازخوان کرده است؟»

صاحب‌خبر -

شفقنا- یک مبلغی که در روستای دهدشت تبلیغ می کند و «خانه های بلوط» را با هدف تربیت و آگاهی بخشی دانش آموزان آن منطقه راه اندازی کرده است، از تجربیات تلخ خود و واکنش هایی که به فعالیت های او شده، می گوید. وی عنوان می کند: «یکی از اتهاماتی که متوجه من می‌کنند، این است شما سکولاری و بچه‌ها را بی‌دین می‌کنی. به شخصی که این اتهام را به من می‌زد، گفتم: اتفاقا شما سکولاری؛ چون من محدوده دین را بزرگ کردم و دین شامل همه این موارد می‌شود ولی شما حلقه آن را تنگ کرده‌اید و این سکولاریسم است.»

به گزارش شفقنا، متن سخنرانی حجت الاسلام اسماعیل آذری‌نژاد در خانه اندیشوران به شرح زیر است:

« حدود 14 سال از اقامتم در دهدشت می‌گذرد و در این مدت، نخستین بار است که به‌عنوان فعلی به قم آمده‌ام. در این مدت، روزنامه «گاردین» ما را دید اما حوزه به ما توجهی نکرد. دانشگاهی نیست که من در آنجا سخنرانی نکرده باشم، اما در این مدت، حوزه فرزند خود را ندید. کتابی با نام «قصه‌گوها برنده‌اند» به چاپ رسیده و من هم قصه می‌گویم و سخنم را در ضمن قصه‌ها و خاطراتی که می‌گویم، بیان می‌دارم.

در قم، درس می‌خواندم و دانشگاه را در کنار آن، ادامه می‌دادم. پدرم مردی بسیار مقتدر و در عین حال، آکنده از مهربانی بود. ما 8 خواهر و برادر بودیم و تا پیش از ازدواج، در کنار هم زندگی می‌کردیم اما بعد از ازدواج خواهران و برادران، پدر و مادرم تنها زندگی می‌کردند. از چند جا شنیدم که پدرم گفته بود: کاش یکی از فرزندانم در کنار ما زندگی می‌کرد. لذا تصمیم گرفتم و با همسرم در میان گذاشتم که به گمانم خیر و برکت ما در این است که در کنار پدر و مادرم زندگی کنیم. پیش از مهاجرت، با جناب آقای حقانی، همکار بودم. ایشان به من توصیه فرمودند: اگر قصد مهاجرت دارید، با لباس طلبگی بروید؛ اما برای تأثیرگذاری بیشتر، از لباس محلی، بهره گیرید.

در روز ورود به دهدشت، وسایل منزل هنوز جابه‌جا نشده بود که برای نخستین بار، لباس طلبگی بر تن کردم و به منطقه «گلزار» –قبرستان شهر، که مکانی خاص است– مراجعه نمودم. در مسجد امام علی (ع) حضور یافتم و خود را معرفی کردم تا اگر نیاز به امام جماعت دارند، در خدمتشان باشم. مسجد، امام جماعت نداشت و چند پیرمرد در آن نماز می‌خواندند که یک معلم، امامت جماعتشان را بر عهده داشت. شب اولی که برای نماز به مسجد رفتم، در یافتم مسجد فاقد روحیه و پویایی بود، زیرا کودکان در آن حضور نداشتند. کتاب‌های کودکانه و قصه‌های مناسب کودکان را از قفسه کتاب فرزندم بر داشتم و روز بعد به زمینی چمنی که روبه‌روی مسجد بود، رفتم. در آنجا نشستم و شروع به قصه گفتن با بچه‌ها کردم. به آنها پیشنهاد دادم که با هم بازی کنیم؛ قصه بگوییم و نقاشی بکشیم. فعالیت با بچه‌ها را کار کردم و 5 سال در آن مسجد به کار کودک، مشغول بودم. روزی که قصد خداحافظی با مسجد را داشتم، 60 کودک در مسجد، حضور داشتند. علت ترک مسجد نیز متعدد بود؛ یکی این‌که پیرمردها اعتراض می‌کردند و می‌گفتند که اینجا یا مسجد است یا کودکستان؛ لذا باید یک جنبه را انتخاب کنید. شخصی به‌نام «مانی» هم به مسجد می‌آمد که شخصیتی خاص داشت و 5 جلسه درباره او سخنرانی کردم. او قدی کمتر از یک متر داشت و رشد نکرده بود، اما کسی جرأت نداشت به وی نزدیک شود. یک شب که به مسجد آمدم، دیدم او مسجد را به سنگ بسته و آن را تعطیل کرده. با دیدن این صحنه، یکی از اهالی پیر مسجد، از من خواست که یا شما باید در مسجد، حضور داشته باشید و یا ما. من هم رفتن را انتخاب و مسجد را ترک کردم و این درحالی بود که بر سر حضور کودکان در مسجد، با اهالی، چالش داشتیم پیش از آن، چالش‌های مسجد را تجربه کرده و به مساجد دیگر هم مراجعه کرده بود. در روستاها گشت و گذار می‌کردم و هر روستایی را فاقد روحانی می‌یافتم، به آنجا می‌رفتم و در مسجد، فعالیت فرهنگی با کودکان را آغاز می‌کردم.

بچه‌ها می‌دانستند که شب‌های دوشنبه و سه شنبه، به مسجد می‌آیم و با آنها کار می‌کنم. وقتی که وارد مسجد شدم، با درب بسته مسجد، مواجه شدم درحالی که حدود 40 بچه پشت درب مانده بودند. وقتی از جریان پرسیدم، پاسخ شنیدم که نمازگزاران گفته‌اند: چون پای شما نجس است، مسجد را هم نجس می‌کنید؛ لذا باید منتظر بمانید تا هر وقت فلانی به مسجد آمد، در حیاط با هم بازی کنید و قصه بگویید. به نمازگزاران گفتم: واقعیت، این است که من برای اقامه نماز با شما به مسجد نمی‌آیم، بلکه برای فعالیت با بچه‌ها آمده‌ام. دوم این‌که اگر امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نیز به مسجد شما می‌آمدند، همان روز، بیرونشان می‌کردید با این‌که در تاریخ می‌خوانیم که این دو بزرگوار در موقع نماز، از سر و کول پیامبر(ص) بالا می‌رفتند اما هیچ‌یک از این بچه‌ها هیچ‌کدام از کارهای این دو امام را نکرده ااند.

خلاصه این‌که آن مسجد را هم ترک کردم؛ چون درب مسجد را قفل می‌کردند و اجازه وزود به آنها نمی‌دادند. من نیز این را توهین به آنها تلقی کردم.

به بحث بر می‌گردم. در سال اول که به حوزه دهدشت رفتم، گروهی تشکیل دادم که دکتر عسکری، جراح چشم، آقای صالحی‌زاده، مشاور و بنده هم طلبه بودم که برای بچه‌ها قصه می‌خواندم. در هر ماه، یک بار هم به روستاگردی می‌رفتیم و فعالیت‌های مشابه را انجام می‌دادیم. پس از تعطیلی دروس حوزه –چه ظهر، چه بعد از ظهر و چه شب- به روستاها می‌رفتم و برای بچه‌های روستا کتاب می‌بردم و قصه می‌خواندم. پس از مدتی در یافتم که قصه‌خوانی و فعالیت‌های مشابه، امری نیکو و ارزشمند است؛ لذا با گروه‌بندی طلاب حوزه، پنج‌شنبه‌ها به روستاهای آسیب‌پذیر پیرامون دهدشت می‌رفتیم و قصه‌خوانی می‌کردیم. یکی از روستاها «دمهد» نام دارد و در هر خانه، اتاقی در حیاط برای مصرف مواد مخدر، تعبیه شده و پذیرایی از آنان صورت می‌گیرد. لذا هرکس در شهر، امکان مصرف ندارد، به این روستا می‌آید و پس از پذیرایی هم پولی می‌پردازد. این اتاق‌ها به «خانه بساطی» شهرت دارند. ما در این روستاها فعالیت کردیم و یک یا دو سال، طبق برنامه، طلاب گروه‌بندی‌شده، برای قصه‌خوانی و مانند آن، به روستا می‌رفتند.

در همان ماه‌های اول، معاون آموزش و پرورش که از فعالیت ما آگاهی یافته بود، نزد من آمد و به نتیجه فعالیت ما معترض بود، ولی به ایشان پاسخ دادم: بچه‌های روستا به مدت 5 سال زیر دست شما بوده‌اند و تغییری نکرده‌اند، ولی الان که بیش از یک ماه از شروع فعالیت ما نمی‌گذرد، توقع شق القمر از ما دارید؟

بعد از مدتی دیدم که گسترش کار امکان دارد؛ لذا معلم‌های آموزش و پرورش را جمع و برایشان کلاس برگزار می‌کردیم و با دادن کتاب، قصه‌خوانی، قصه‌نویسی و مانند آن را به ایشان آموختیم.

انگیزه شکل‌گیری «خانه‌های بلوط»

فعالیت‌های مختلفی انجام دادم تا دایره کار با کودک را گسترش دهم اما دیدم آنچه می‌خواهم، نه از حوزه به دست می‌آورم و نه از آموش و پرورش؛ لذا در اندیشه افتادم که شخصا مربی جذب کنم و با سلیقه و تفکر خودم آموزش دهم و با بچه‌ها کار کنم. لذا در سال 1400، «خانه‌های بلوط» را راه‌اندازی کردیم.

علت انتخاب این نام، این بود که اولا: بلوط، هویت زاگرس‌نشینان است و زاگرس به بلوط، زنده است. دوم: تشابهی که بین بلوط و کودک، وجود دارد. بلوط یک درخت دیررشد است و سالی دو تا چهار سانت، رشد می‌کند؛ لذا پس از ۴۰ سال میوه می‌دهد اما عمری دراز (تا 800-700 سال) دارد. سال‌های اولیه باید مراقبش بود تا حیوانات آن را نخورند یا زیر پای انسان، پایمال نشود، اما وقتی بزرگ شد، هیچ طوفانی آن را از پا در نمی‌آورد بلکه قرن‌ها اثرش وجود دارد. پس با این دو نگرش، خانه‌های بلوط را راه انداختیم. چرا خانه‌های بلوط؟ بسیاری در فضای مجازی به ما اعتراض کردند که با تاسیس این خانه‌ها نقش مسجد را کمرنگ می‌کنید و از این راه، تربیت دینی به دست نمی‌آید. جوابی که ما می‌دهیم، این است که هریک، کارکرد خود را دارد. اولا یکی از علل که به سراغ این خانه‌ها رفتیم، این بود که در مسجد، راهمان نمی‌دادند. تابستان سال جاری در شهر «دیشموک» به‌عنوان یک بخش کوچک، 11 مربی داشتیم که بلااستثنا به هر مسجدی می‌رفتند، بعد از یک یا دو هفته، اخراج می‌شدند؛ چون معتقد بودند که مسجد جای بچه نیست، پیرمردها معترض می‌شدند یا می‌گفتند بچه‌ها مسجد را خراب می‌کنند. هریک به هر دلیلی، اجازه حضور کودکان در مسجد را ندادند. ثانیا: یکی از ضعف‌های نوعی خیرین و بانیان مساجد، این است که آن را به‌صورت یک سالن می‌سازند و ما نیاز به کلاس داریم. در خانه‌های بلوط ما 5 کلاس، اتاق قصه‌گویی، اتاق کامپیوتر و واحدهای متعدد داریم و چیزی که می‌خواهیم، در ساختار و فیزیک مسجد، وجود ندارد. ثالثا: گاهی هم انجام برنامه‌هایی که در نظر داریم، در مسجد، خلاف شرع شمرده می‌شود و شما در مسجد حتی نمی‌توانید کف بزنید و آن را حرام می‌دانند.

به یاد می‌آورم که شبی در مسجد امام علی(ع) با کودکان، کار می‌کردیم که بین دو نماز، یکی از داستان‌های کتاب قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» اثر آقای آذریزدی را برای نمازگزاران، اجرا کردیم و قصه هم مذهبی و درباره یک امام جماعت بود، اما در میان جمعیت، به‌یکباره، یکی-دو پیرمرد لب به اعتراض گشودند که: شما اینجا را سینما و سالن تاتر کرده‌اید و این درست نیست.

این عوامل باعث شد که به سراغ راه‌اندازی خانه‌های بلوط برویم و همچنان یکی از نقدهای جدی به من همین است که این کار، تربیت دینی به وجود نمی‌آورد درحالی که همه تلاش می‌کنند کوکان را به مسجد بفرستند، شما چنین مراکزی ایجاد کرده‌اید.

کارکرد خانه‌های بلوط

اولا اسم مؤسسه ما «قصه، رنگ، توپ» است که یکی از زیرمجموعه‌هایش خانه‌های بلوط است. در مؤسسه، چند واحد سیار داریم که ۱۲۰۰۰ کودک را پشتیبانی می‌کند. واحدهای سیار، روستا‌به‌روستا، محله‌به‌محله، کوچه‌به‌کوچه و مدرسه‌به‌مدرسه می‌روند و به بچه‌ها کتاب امانت می‌دهند. کار این واحدهای سیار، فقط انتشار کتاب در میان کودکان است و شعارمان این است که جدیدترین کتاب‌هایی که در ایران و دنیا، چاپ می‌شود، در کمتر از یک ماه به دست بچه‌های روستا برسانیم.

یکی از نقدهایی که از لحاظ دینی به فعالیت‌های ما می‌گیرند، به کتاب‌ها وارد می‌شود. دو-سه سال پیش به معاونت تبلیغ حوزه استان کهگیلویه و بویراحمد، پیشنهاد دادم طلبه‌های طرح امین که به مدارس می‌روند، کتاب قصه ما را تبلیغ کنند. این مقام مسئول به رغم اجازه‌ای که آموزش و پرورش داده بود، اجازه نداد و استدلالش این بود که: کتاب‌های شما دچار مشکل است و ما هر کتاب خارجی را قبول نداریم. پیشنهاد دادم کتاب‌های خارجی را حذف و کتاب‌های چاپ ایران را منتشر کنیم، اما باز هم مخالفت کرد و همه کتاب‌های ایرانی را تایید نکرد. باز پیشنهاد دادم کتاب‌های چاپ کانون پرورش فکری را که زیرمجموعه آموزش و پرورش است، برای کار انتخاب می‌شوند. باز هم پاسخ شنیدم که: چون کانون، زمانی به دست دولت اصلاحات بوده، ممکن است کتاب‌هایی نامناسب را چاپ کرده باشند. پیشنهاد دیگرم این بود که: 100 عنوان کتاب خوب ایرانی را که از نظر خودم مناسب است، به شما می‌دهم و شما آن را مطالعه و تایید کنید تا من آنها را به مدارس بفرستیم. گفت: من وقت این کار را هم ندارم. گفتم: به این صورت نمی‌شود کار کرد؛ چون شما راه را کاملا بسته‌اید. گفت: بله، من اصلا قصد کار کردن با شما را ندارم.

من، هم در حوزه خواهران، تدریس می‌کردم و هم در حوزه برادران. به اساتید و مسئول حوزه پیشنهاد کردم طلابی که در تابستان، تعطیلند و برای تبلیغ به روستاهایشان می‌روند، کتاب قصه از ما تحویل بگیرند تا با کودکان، کار کنند. پاسخ دادند: شما چند عنوان کتاب را به ما بدهید تا تکلیف را روشن کنم. من 100 عنوان کتاب به ایشان دادم و ایشان هم یرای بررسی کتاب‌ها یک هفته وقت خواست و قرار بود که خودشان آنها را بررسی کنند. هفته بعد برای گرفتن نتیجه بررسی، نزد ایشان رفتم و از میان 100 عنوان کتاب، تنها 4 عنوان را انتخاب کرده بودند. خواستیم که علت رد یکایک کتاب‌ها را برای ما توضیح دهند. نمونه‌هایی از استدلال‌های ایشان این بود:

– کتاب «نقطه» نوشته «پیتر ژینوتس» است که به علت اهمیتش، در دنیا یک روز به‌نام «نقطه» نام‌گذاری شده است. این کتابی کم‌حجم است که بیش از 15 سطر نیست اما بسیار مناسب و پرمحتواست. خواستم علت رد این کتاب را توضیح دهند که گفتند: ااین کتاب ربطی به دین ندارد. شما دین را چطور تعریف می‌کنید تا ما کتاب را به آن، ربط دهیم؟ از ایشان خواستم موضوعات کتاب را توضیح دهند. پاسخ دادند: یک دانش‌آموز است که علاقه‌ای به نقاشی ندارد و معلم او را به این کار، تشویق می‌کند. گفتم: این کتاب، اعتماد به نفس کودک را رشد می‌دهد؛ خلاقیت، تخیل، شیوه معملی و … را می‌آموزد. گفت: این موضوعات هیچ ربطی به دین ندارد. گفتم: امیرالمؤمنین(ع) در خطبه اول «نهج البلاغه» در فلسفه بعثت انبیاء می‌فرماید: «لیثیروا لهم دفائن العقول»؛ انبیاء آمدند که عقول انسان‌ها را رشد دهند و یکی از اهداف اصلی انبیا رشد عقل است. این هم بخشی از همین است.: قرآن، خودش می‌گوید: ای پیامبر (فاقصص القصص لعلهم یتفکرون) یعنی خواندن قصه باید به تفکر بینجامد. اما گفت: خلاقیت هیچ ربطی به دین ندارد.

برخورد اتهام‌آمیز با فعالیت‌های فرهنگی

یکی از اتهاماتی که متوجه من می‌کنند، این است شما سکولاری و بچه‌ها را بی‌دین می‌کنی. به شخصی که این اتهام را به من می‌زد، گفتم: اتفاقا شما سکولاری؛ چون من محدوده دین را بزرگ کردم و دین شامل همه این موارد می‌شود ولی شما حلقه آن را تنگ کرده‌اید و این سکولاریسم است.

پس یکی از چالش‌هایی که با قشر متدین دارم، همین است که دایره دین را به چند چیز، محدود می‌کنیم و خیلی از چیزها را از آن، خارج می‌سازیم و می‌گویند کتاب‌ها مطلقا نباید کتاب‌های خارجی باشد؛ یعنی اصلا وقتی اسم نویسنده خارجی به میان می‌آید، موضع‌گیری شروع می‌شود. چند شب پیش بر سر جریانی، توئیتی زده بودم که یکی از روحانیون بلندپایه استان به من زنگ زد و بسیار عتاب‌آلود با من برخورد کرد. ایشان می‌گفت: تو چند تا مشکل داری؛ یکی این است که چرا کتاب‌های خارجی را معرفی می‌کنی درحالی که همه چیز در دین و اهل‌بیت هست و اگر اهل‌بیت را به مردم بدهی، کافی است. گفتم: بنابراین چرا پیامبر می‌فرماید به چین بروید و علم بیاموزید؟ چون ممکن است برخی چیزها در دین نباشد. چه کسی گفته در دین، همه چیز داریم؟ نوع بیان و گفتنی که در این کتاب‌ها به کار می‌رود، در آثار ما نیست. شما اگر کتاب‌های قصه‌های مذهبی را بررسی کنید، بیش از ۲۰ تا کتاب مناسب را شناسنایی نمی‌کنید. قم به‌عنوان مرکز کتاب‌های مذهبی است ولی نمی‌توان از میان تمام کتبی که در آنجا چاپ می‌شود، سه کتاب مناسب پیدا کرد درحالی که «پیتریناس» که 40 عنوان کتاب نوشته است. اگر این تعداد را یافتید، من حرف شما را قبول می‌کنم، ولی واقع مطلب این است که کتاب خوب مذهبی، کم داریم.

پس یکی از چالش‌های اساسی که داریم همین است که چرا کتاب خارجی می‌خوانید.

یکی از چالش‌های دیگری که در فعالیت‌هایم، با آن مواجهم این است که: چرا با بچه‌ها کار دینی نمی‌کنید؟ منظورشان از کار دینی هم تشویق به نماز، و سینه‌زنی و عزاداری مفصل و مانند آن است. گروهی با طلاب استان داشتیم. یکی از این گروه به مدرسه رفته بود تا برای بچه‌های کلاس دوم ابتدایی، زیارت عاشورا برگزار کرده بود. به او پیام دادم که: صرف‌نظر از متن عربی زیارت عاشورا، ترجمه این زیارت برای بچه دوم ابتدایی، قابل فهم است؟ آیا درکی از مفهوم «خون خدا» دارند؟ پاسخش جالب بود: زیارت عاشورا نور است و وقتی آن را می‌خوانید، به قلب شما نفوذ می‌کند. گفتم: می‌شود این نور را خودت به ما نشان دهی تا بدانم الان در کجای قلب تو جای دارد؟ در آن گروه به من گفت: تو ضد اهل‌بیتی؛ چون نمی‌خواهی کودکان با اهل‌بیت، آشنا شوند. گفتم من با آشنایی با اهل‌بیت، ضدیت ندارم، ولی حداقل، قصه اهل‌بیت را برای کودکان بخوان.

آسیب‌شناسی قصه‌های مذهبی

در میان داستان‌های مذهبی، قصه‌ای با عبارت «مورد تشویق سازمان رشد» دیدم که داستان حضرت آدم(ع) را نوشته و شیوه قتل قابیل و هابیل را مفصل بیان کرده و در تصویرگیری از قتل و کشتن نیز به‌شکلی نامناسبت، اقدام کرده. با خود گفتم که این یک کتاب مذهبی است که تشویق شده و مورد تایید سازمان فرهنگی کشور قرار گرفته و عناوین دهان‌پرکنی بر آن نهاده شده، ولی اصلا مناسب کودک نیست؛ چون به موضوع قتل و شیوه آن می‌پردازد. مگر قرار است هر داستانی که در قرآن آمده، مناسب کودک باشد؟

این یک بخش است که به چالش‌های نوع نگاه به دین، می‌نگرد.

عدم آموزش مناسب سن کودکان

همه مربیان ما خانم هستند و حدود 40 خانم مربی در روستاها برای ما فعالیت می‌کنند. یکی از خانم‌ها می‌گفت بچه‌های دختری که به سن تکلیف می‌رسند، با احکام زنان هم آشنایی ندارند. دختری در کلاس، نشسته بود که برای اولین بار، دوران قاعدگی‌اش شروع شد و میز هم خونین گشته بود. این دختر که ترسیده بود، از کلاس، فرار کرد و بچه‌ها هم او را مسخره می‌کردند؛ معلم هم به علت آلوده شدن میز، زبان به تحقیر او گشوده بود درحالی که خود دختربچه از جریان، آگاهی نداشت و نه خانواده‌اش او را با این امر، مطلع کرده بودند و نه مدرسه و معلم.

به گزارش برخی از مربیان ما دختران از وسایل غیربهداشتی، استفاده می‌کنند. ما طرح توزیع محصولات بهداشتی را در روستاها شروع کردیم. خود مربیان روستا آموزش‌های دوران قاعدگی را می‌دادند و بیان می‌کردند که این یک امر طبیعی و ناشی از ساختار وجودی شماست و دلیل بر سلامت شما محسوب می‌شود. این امور را به بچه‌ها توضیح می‌دادند و من هم این اقدام را توئیت کردم و توضیح دادم که ما این کار را در روستاها شروع کرده‌ایم. به یاد دارم که این توئیت، فقط بیش از یک میلیون و چهارصد بازدید در توئیتر خورد اما هجمه‌ای بسیار سنگین از طلاب، علیه من شروع شد و مرا به بی‌حیایی، فمنیسیت، فعال در راستای «زن، زندگی، آزادی» و … کردند. این هجمه عجیب، از سوی کسانی صورت گرفت که اکثرا از طلاب بودند و چنین فعالیت‌هایی را بی‌ربط به دین شمردند و مرا متهم کردند که قصد دارم خودم را آخوند صورتی نشان دهم.

نوعا یکی از ابرچسب‌هایی که به من می‌زنند، همین «آخوند صورتی» است. این درحالی بود من در جامعه روستایی، دو نیاز را حس کردم که لازم دیدم در راستای رفعش اقدام کنم و از طریق خود مربیان خانم هم انجام گرفت، پس نه قصد تبلیغ از آن را داریم و نه می‌خواهیم خود را صورتی نشان دهیم بلکه ضرورتی بود که در جامعه روستایی، احساس و برای رفعش اقدام شد.

نمونه‌هایی از این دست، زیاد داریم که فعالیت‌هایی در حوزه زنان و دختران، انجام می‌دادیم و با هجمه‌هایی عجیب، روبه رو می‌شدیم. نوعا هم متهم می‌شدیم که کارهای ما بی‌ارتباط با دین است. جوابی که به این نوع نقدها و اتهامات دارم، این است که:

اولا: پیامبر وقتی مبعوث شد، یکی از مبارزات و فعالیت‌های اجتماعی‌اش در جامعه عربستان، برداشتن رسم زنده به گور کردن دختران بود و این هیچ ربطی به دین نداشت، پس چرا پیامبر به این جریان، وارد شد؟ در سوره اعراف بارها به ارسال پیامبرانی چون شعیب(ع) و نوح(ع) اشاره می‌کند که به مردم فرمان می‌دادند: (ان اعبدوا الله) اما وقتی از پیامبران، نام می‌برد، از مبارزه با فساد اقتصادی‌شان مثل کم‌فروشی، سخن به میان می‌آورد؛ اما این چه ربطی به دین دارد؟ پیامبر باید به نماز و روزه خود می‌پرداخت. بسیاری از کارهای پیامبران، فعالیت‌های اجتماعی بود؛ یعنی وقتی مشکلی را در جامعه می‌دیدند، به سراغ رفع آن می‌رفتند و سپس به مباحث دیگر می‌پرداختند.

در زمینی که سنگلاخ است، نمی‌شود بذر کاشت. من به روستایی کوچک در دهدشت می‌روم که کمتر از صد خانوار دارد اما سالیانه، دو خودکشی را به خود می‌بیند. روزی که برای اجاره کردن خانه به این روستا رفتم، پشت خانه بلوط ما خشخاش کاشته بودند و اعتیاد در میان مردم، بسیار است. صاحب خانه بلوط ما کمتر از یک سال بعد از آن‌که خانه‌اش را اجاره کردیم، خودکشی کرد. وقتی که می‌بینم خشونت کلامی و رفتاری، اعتیاد و خودکشی در روستا فراوان است به طوری که به گفته دهیار روستا، در 7 سال اخیر، شاهد 25 خودکشی بوده‌ایم، در چنین فضایی، کودکان دچار خشونت کلامی و جسمی می‌بیند و از پدرش کتک می‌خورد و هزاران مشکل، گریبان‌گیر آنان است. در این فضا چطور می‌شود از نماز و سینه‌زنی، سخن گفت درحالی که نمی‌دانند سینه‌زنی و نماز چیست؟ در این محیط باید با استفاده از ابزارهایی که مربی کودک دارد، به کودکان آموخت که به یکدیگر خشونت کلامی و رفتاری نشان ندهند.

در فضایی که آماده تبلیغ دینی نیست، نمی‌توان بذر دین کاشت. یک بار به حضور دکتر «عبدالعظیم» کریمی رسیدم که در زمینه تربیت دینی می‌نویسد و شخصیتی بسیار متدین است. پس از گزارشی از عمل‌کرد خود، فرمود: وقتی به روستا می‌روید، کلامی از دین نگویید؛ چون در طول 40 سال اخیر، چنان بی‌خردانه و بی‌هنرانه از دین گفته‌ایم جامعه ما به حالت تهوع رسیده؛ چون کتاب‌های درسی ما سراسر، دینی است؛ روحانیت مدام در برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی، سخن می‌گویند و … در واقع، جامعه از اشباع دینی، خارج شده و همین که یک کودک شما را ببیند و رفتارتان نیکو باشد، موجب تشویق وی می‌شود؛ «کونوا دعاۀ الناس بغیر السنتکم»؛ همین که ببیند یک طلبه به جمعشان پیوسته و با آنها فعالیت می‌کند، اگر رفتار شما خوب و دیندارانه باشد، در صورت تمایل، به دین می‌گرود و الا نمی‌توان از صبح تا شب، از دین گفت ولی اثری از آن در رفتار جامعه ندید.

یکی از معلمان دخترم در مدرسه، نماز جماعت برگزار می‌کند اما در استوری‌هایش بی‌حجاب یا پوشش است. از ایشان پرسیدم که چرا در مدرسه، نماز جماعت برگزار می‌کنی؟ گفت: مدرسه از من می‌خواهد. گفتم: دختر من می‌بیند که شب‌ها در استوری‌ها چه وضعیتی داری. امامت جماعت تو با آن وضعیت نمی‌خواند. گفت: واقعیت این است که من خودم هم چندان اهل نماز نیستم اما از من می‌خواهند و من هم انجام می‌دهم. این مثال نشان از آن دارد که ما حاضریم که دین را به ظاهر، به نمایش بگذاریم و پوسته‌اش را نشان دهیم اما هیچ محتوایی در آن نباشد.

طبق قانون، در همه مدارس ابتدایی دخترانه باید برای دانش آموزان کلاس سوم، جشن تکلیف بگیرند و این هزینه سنگینی هم به دوش خانواده‌ها می‌گذارند که صرف خرید لباس، چادر، جانماز و دیگر وسائل است اما جشن‌های تکلیفی مدارس، چقدر بچه‌های ما را نمازخوان کرده؟ چرا تاثیری ندارد؟ چون معلم واقعا اهل نماز نیست فقط طبق خواسته آموزش و پروزش، برپا می‌شود.

به یک روستا رفته بودیم که مدیر مدرسه از فضای کم کلاس‌ها گلایه می‌کرد و می‌گفت که یک نمازخانه هم داریم اما نمی‌توانیم از آن به‌عنوان کلاس، استفاده کنیم. این درحالی بود که معلم در حیاط مدرسه، صندلی گذاشته و کلاس را در آنجا برپا کرده، اما رئیس آموزش و پرورش اجازه برگزاری کلاس در نمازخانه را نمی‌دهد. من هم به رئیس آموزش و پرورش گفتم: چرا اجازه می‌دهید که کلاس بچه‌ها در زمستان و هوای سرد، در حیاط مدرسه برگزار شود اما نمازخانه مدرسه خالی است؟ گفت: اگر من نمازخانه را تبدیل به کلاس کردم، از طرف مقامات بالا مواخذه می‌شوم و تذکر می‌گیرم. نمازخانه باید برپا باشد و فرش و پوشش آن نیز مناسب باشد.

واقعیت، این است که دینداری‌ای که از آن برای کودکان، دم می‌زنیم، نه دین واقعی است و نه خودمان به آن اعتقاد داریم بلکه فقط یک لایه ظاهری است که از آن سخن می‌گوییم اما محتوایی در خود ندارد. از سوی دیگر هم تبلیغ بی‌خردانه و بی‌هنرانه ما دامن آن را گرفته است.

رویکرد تربیتی در خانه‌های بلوط

معلمی ایرانی در سوئد به من گفت: می‌خواهم همراه شما به روستا بیایم و چند روزی را با بچه‌ها کار کنم. تفاوت نظام آموزشی ایران با کشورهای پیشرفته، در این است که دوسوم اطلاعات دانش آموزان ایرانی را دانش آموزان کشورهای دیگر ندارند اما آنها از چیزی برخوردارند که در ایران، وجود ندارد. کودک ما درس‌هایی مثل جغرافیا، هدیه آسمانی، تاریخ و … می‌خواند درحالی که نه انگیزه‌ای دارد و نه دغدغه‌ای اما در کشورهای پیشرفته، به‌معنایی مصطلح در ایران، در مقطع ابتدایی وجود ندارد و به جای آن بر چند امر، تمرکز شده است:

– پرورش خلاقیت؛

– مهارت‌های زندگی؛

– تخیل، کنجکاوی و پرسشگری.

اگر کودکی کنجکاو شد و تخیلش رشد روحیه پرسشگری در او افزایش یافت، ذهنش پرسشگر می‌شود و از مسائل می‌پرسد و مطالعه می‌کند. ذهن پرسشگر، تشنه می‌شود و به یادگیری رو می‌آورد اما در آموزش نظامی ما خصوصا در مقطع ابتدایی، کسانی که نظام آموزشی فعلی ایران را طراحی کرده‌اند، واقعا بی‌سواد بوده‌اند و الا اگر باسواد و کودک‌شناس بودند، کودک را چندین ساعت در در یک جهاردیواری دوازده‌متری به‌نام کلاس، حبس نمی‌کردند که از صبح تا ظهر در آن بشنیند و تحرک نداشته باشد؛ سکوت کند؛ معلم حرف بزند و او گوش فرا دهد، درحالی که کودک در آن سنین، پر از تحرک، شادی و هیجان است، ولی ما همه این احساسات را سرکوب می‌کنیم.

ما در خانه بلوط، پیرامون محیط زیست و نمایش، فعالیت می‌کنیم و شعارمان این است که «کودک تا شاد نباشدو بازی نکند، ذهنش فعال نمی‌شود.

در روستای «لیرکک؟؟؟» یک خانه بلوط کوچک داریم. 8 ماه با بچه‌ها کار کردیم و بعد از آن از بچه‌ها پرسیدیم که دست‌آورد این دوره چه بوده؟ «آوا» دانش آموز کلاس چهارم ابتدایی نگفت که برای ما قصه خواندید و کلاس کامپیوتر و الکترونیک برای ما برگزار کردید، بلکه دو جمله گفت که بسیار حکیمانه و اساسی بود: «ما شادیم و در کنار هم هستیم». حرف او بسیار بزرگ بود. اگر یک نظام تربیتی این دو را نداشته باشد، کار بیهوده است. این درحالی بود که قصه می‌خواندیم، کلاس‌های مختلف برگزار می‌کردیم و با هم بازی می‌کردیم اما چنین پاسخی شنیدیم. این یک مبنا برای خودم شد لذا یک متر و شاغول برای خودم گذاشتم که هرجا دیدم دانش آموزان ما کار مشارکتی نمی‌کنند و در کنار هم نیستند، دنبال اشکال کار بودم و هر جادیدم کودکان، شاد نیستند، کار را دچار مشکل می‌دیدم و نظام آموزشی را غلط می‌دانستم.

پارسال در خانه‌های بلوط، یک طرح براساس هوش چندگانه گاردنر داشتیم. بچه‌ها را گروه‌بندی کردیم و هر گروه درباره یک هوش (مثل هوش موسیقیایی، هوش طبیعتگرا، هوش درون‌فردی، هوش برون‌فردی و …) کار می‌کردند و هر گروه هم یک پروژه یک‌ماهه طراحی شد. یکی از کارها این بود که یک گروه، اطلس روستا را استخراج کردند و مشاغل، جمعیت و دیگر مولفه‌های آماری را به دست آوردند. اواخر شهریور که مدارس در شرف بازگشایی بود، دانش آموزان دبیرستان و راهنمایی را جمع کردم و از دست‌آورد آن تابستان پرسیدم. یکی از دانش آموزان کلاس دوازدهم به‌نام «مهشید» گفت: من یک دختر گوشه‌گیر بودم که از خانه، بیرون نمی‌آمدم و با کسی هم ارتباط نداشتم، همیشه هم ارتباط با جنس مخالف، در ذهن من تابو بود؛ لذا جرات نمی‌کردم با جنس مخالفم سخن بگویم اما در طرحی شرکت کردم که با مشاغل مختلف روستا گفتگو و مصاحبه می‌کردند، و فیلم و عکس می‌گرفتند. این طرح دو فایده برای من داشت: اولا فهمیدم که توانمندی‌های من چیست (چون ما دانش آموزان را گروه‌بندی کرده بودیم و برخی را به کار عکاسی، گماشته بودیم؛ یک گروه را به نوشتن مصاحبه می‌پرداختند، یک گروه، مصاحبه‌گر بود و هرکس مسئولیتی داشت)؛ ثانیاً: همیشه در تنهایی خودم به سر می‌بردم و گوشه‌گیر بودم اما الان با مردم جامعه، ارتباط برقرار و گفتگو کردم. ثالثا: دهیار حاضر به مصاحبه با ما نمی‌شد و هرچه با ایشان تماس می‌گرفتیم و از ایشان می‌خواستیم به خانه بلوط بیاید یا ما حضوری با ایشان دیدار کنیم، نمی‌پذیرفت. دانش آموزان، یک بار عصبانی شدند و تماس گرفتند تا به دهیار، ناسزا بگویند اما مربی پیشنهاد کرد که راه دیگری را هم امتحان کنند. آن راه، مفید واقع شد و در آنجا فهمیدم که هزار راه نرفته هم وجود دارد که می‌شود آنها را کشف کرد یا ساخت. می‌شود به شیوه‌ای دیگر هم کار کرد؛ می‌شود با کنترل خشم، راه دیگری را برای متقاعد ساختن طرف مقابل، انتخاب کرد.

ما از تربیت کودک چه می‌خواهیم جز این‌که: یک کودک روستایی، شاد و خلاق باشد، با دیگران ارتباط برقرار سازد؛ از خودش بیرون بیاید و دچار آسیب‌های مختلف نشود؟ اگر برونداد خانه بلوط این باشد که این ویژگی‌ها در کودک من و یا یک دختر روستایی، پرورش یابد، کار دینی نیست؟ آیا کار دینی، صرفا این است که کودکی نماز بخواند و حجابش را رعایت کند؟ ما دین را دارای سه وجه «مناسک، اخلاق و باورها» می‌دانیم اما ما فقط به صرف این‌که لایه نخست، درست بود، کار را تمام‌شده فرض می‌کنیم؟

یکی از چالش‌هایی که با هم‌صنفان خود دارم، همین است که تبلیغشان فقط لایه اول را هدف می‌گیرد.

به مدرسه‌ای رفته بودم و طلبه‌ای که در طرح امین، در آن روستا با کودکان، کار می‌کرد، تعریف می‌کرد که: حوزه به من ماموریت داده بود که به طلاب، سرکشی و نتیجه کارشان را بررسی کنم. در بررسی‌ها دیدم که ماحصل فعالیت چند ماه یک خانم، نصب یک پلاکارد بر دیوار بود که اسامی اهل‌بیت را با نام پدر، همسر، تاریخ تولد و مدت امامتشان، ثبت کرده بود!

پس اولا: تا زمانی که زمین ما سنگلاخ است، نمی‌توانیم در آن بذر بکاریم، بلکه باید آن را مسطح کنیم؛ ثانیا: دین لایه‌های دیگری هم دارد و من می‌توانم لایه‌های عمیق تر آن را با کودکان، کار کنم

ما با دوستان خود به روستای «دمهد» می‌رفتیم و از ساعت 10 با کودکان، کار می‌کردیم و وقتی اذان ظهر گفته می‌شد، بر موکتی که قبلا با خود برده بودم و پهن می‌کردم، شروع به نماز می‌کردم. من و چند نفر از دوستان طلبه، به این کار اقدام می‌کردیم و هرکس که علاقه داشت، به ما می‌پیوست. جالب این‌که پشت سر ما کودکان، شلوغ‌کار و شیطنت می‌کردند و اصلا نماز بلد نبودند، اما هیچ برخورد تندی با آنها نمی‌کردم و فقط نماز می‌خواندم با آن‌که بارها نماز را به هم می‌زدند و شیطنت می‌کردند.

در مسجد امام علی(ع) نیز نیم‌ساعت یا یک ساعت قبل از نماز، در پارک و بوستان، فعالیت می‌کردم و بعد به کودکان می‌گفتم: من بعد از نماز هم فلان فعالیت را شروع می‌کنم و مثلا نقاشی خلاق هم برگزار می‌شود؛ اگر علاقه داشتید، به کلاس بیایید. با این سخن، بچه‌ها به نماز می‌ایستادند بی‌آن‌که از آنها خواسته باشیم نماز بخوانند یا کار خاصی انجام دهند.

در ایام محرم، در مسجد جامع دهدشت، سخنرانی می‌کردم و بحث درباره آزادی در تربیت بود. کسی بعد از سخنرانی به من اعتراض کرد که همین سخنرانی و صحبت‌های شماست که فرزندان ما را بی‌دین کرده. دو هفته است که دخترم را در خانه، زندانی و درب آن را قفل کرده‌ام؛ چراکه کمی موهایش را از زیر روسری، بیرون نگاه می‌دارد. من سید و آخوندزاده‌ام و نباید دخترم به این صورت، پوشش داشته باشد. ولی به من اعتراض می‌کرد که همین سخنان شما دختر مرا جری ساخته. گفتم: اگر دختر من مرتد هم شود، چنین رفتاری با او نمی‌کنم؛ چه رسد به این‌که بی‌حجاب باشد.

در قم، مرادی داشتم که طلبه نبود ولی هم‌شهری ما بود و از قبل از انقلاب، در قم زندگی می‌کرد. روزی که خواستم از قم به دهدشت، مهاجرت کنم، سه توصیه به من کرد:

– هرکار می‌خواهی انجام دهی، عوامانه کار نکن، بلکه تخصصی به کارها وارد شو؛

– زیر علم هیچ کاندید و سیاستمداری نرو، بلکه تفکر سیاسی خود را حفظ کن اما فعال سیاسی نشو؛

– اگر قصد فعالیت فرهنگی داری، ناسزا می‌خوری اما به هیچ‌کدام، پاسخ نده.

من در توئیتر، 60 هزار فالوور دارم و فقط در آنجا روزانه ده‌ها ناسزای ناموسی به من داده می‌شود. و ناسزاگویان هم از قشری می‌تواند باشد؛ گاهی طلاب و مردم مذهبی‌اند و گاهی سلطنت‌طلبان و دیگران. ولی با این‌که ۱۲ سال از فعالیت من در توئیتر می‌گذرد، پاسخ هیچ فردی را نه تایید کرده‌ام و نه رد. به یاد هم ندارم که به 20 کامنت، جواب داده باشم.

گاهی، سلوک دینی این نیست که حرف بزنیم. کسی در توئیتر می‌گفت که به کارهایی که در روستا انجام می‌دهی، کار ندارم، ولی تعجب من از این است که ناسزاهای بسیاری می‌شنوی اما پاسخ هیچ‌یک را نمی‌دهی.

در دهدشت، امام جمعه‌ای به مراسم ختمی آمد و با دیدن من گفت: چرا کودکان روستاها را بی‌دین می‌کنی؟ گفتم: مگر من چه‌کار می‌کنم؟ گفت: من شنیده‌ام که چنین و چنان می‌کنی. گفتم: تا کنون به کتابخانه ما آمده‌ای تا کتاب‌های ما را ببینی؟ پاسخ منفی داد. گفتم: تا حالا به روستا آمده‌ای تا فعالیت‌های ما را مشاهده کنی؟ گفت: نه. گفتم: پس چطور مرا قضاوت و متهم می‌کنی که مردم را بی‌دین می‌سازم؟ گفت: شنیده‌ام گفتم: بیا فعالیت‌های و نوع آن را از نزدیک ببین تا با آن آشنا شوی.

مدتی قبل، طلبه‌ای بر سر یکی از توئیت‌های من گفت: به یقین رسیده‌ام که تو جاسوس و نفوذی هستی. گفتم: شما معنای یقین را در منطق بخوان و مشخص کن که کدام‌یک از مصادیق آن را در من دیده‌ای که اکنون به یقین، مرا متهم می‌کنی؟ چرا من نفوذی ام؟ گفت: تو نه از انقلاب می‌گویی و نه از فلانی که می‌میرد یا شهید و کشته می‌شود و نه از بیانیه فلانی یا فلان اتفاق. گفتم: من فعال سیاسی نیستم، بلکه در صفحه‌ام کودک، کتاب و روستا را ثبت کرده‌ام. در طول این 12 سال فعالیت، جز این نگفته‌ام. هفته پیش، آشنایی از اقوام ما که طلبه و انسان بزرگی که کسوت استادی مرا دارد، به من گفت: من کارهای شما را قبول ندارم. فعالیت‌هایت را تعطیل کن؛ چون رهبری که بارها از تبیین می‌گوید، هیچ وقت به تبیین انقلاب و نظام نپرداخته‌ای. گفتم: تبیینی بالاتر از این سراغ داری که در سال گذشته، 200 دستگاه لب‌تاپ به مدارس هدیه کردم، 400 کلاس درس را در یک سال با کمک دانش آموزان، رنگ‌آمیزی کردیم؛ به 12 هزار کودک، کتاب می‌دهیم؛ اول مهر امسال، 10 کولر به فلان مدرسه، هدیه کردیم، فلان مدرسه را تعمیر کردیم؛ 5 مدرسه از صفر تا صد، ساختیم؛ بالای 100 مدرسه را تعمیر کردیم؛ خانه‌های بلوط را در روستاها برپا کردیم و … مگر تبیین فقط به این معناست که در توئیتر، استوری و اینستاگرام، شروع به نوشتن کنم؟ یک طلبه به صدها روستا رفته و فعالیت می‌کند. مردم نیز که این فعالیت‌ها را می‌بینند و نظام هم به دست روحانیت است، این طلبه را از نظام می‌شمارند که مشغول فعالیت است. خود این کار، تبیین است و خدمتی به ایران و جامعه به شمار می‌رود، ولی شما به نوشتن درباره موضوعات سیاسی، حساسیت دارید؟ سرانجا هم مرا به بی‌دینی، متهم کرد.

واقعا آن پایه که از طرف روحانیت، به بی‌دین کردن کودکان، متهم شدم، از دیگران ناسزا نشنیدم و علتش نیز همان است که بخشی از آن را عرض کردم.

 در شهر دیشموک با 86 روستا و حدود 30 هزار نفر جمعیت، سالانه شاهد خودکشی زنان متاهل و جوان بود و برای این کار هم دست به خودسوزی می‌زنند. مدتی بود که این اتفاق را توئیت می‌زدم و وضعیت شهر را اطلاع‌رسانی می‌کردم -اگرچه اشتباه کردم؛ چون به نظر جامعه‌شناسان نباید زیاد از خودکشی، سخن گفت؛ چون قضیه را بدتر می‌کند- از طرف دفتر یکی از مراجع با من تماس گرفتند و گفتند: قصد داریم که به شهر بیاییم و راهی برای حل این معضل بیندشیم. گفتم: اگر قصد چنین کاری دارید، به این سؤال، پاسخ دهید که: پشتوانه شما یک جامعه‌شناس یا روان‌شناس است؟ گفتند: نه، ولی قصد داریم طلاب تبلیغی را به آنجا بفرستیم. گفتم: با این اقدام، کار را خراب‌تر می‌کنید، لذا بهتر است که از این کار صرف‌نظر کنید. گفتند: طلابی که می‌فرستیم، کارکشته‌اند. من در آن زمان در حوزه بودم. حدود 12-10 طلبه به حوزه آمدند و از آنجا به روستاها تقسیم شدند و شروع به گفتن از قیامت، عذاب خودکشی و مانند آن کردند. گفتم: شما با این کار دارید خودکشی را تشدید می‌کنید.

استان کهلگیویه و بویراحمد بعد از ایلام، دارای بالاترین آمار خودکشی است و در سال گذشته، دهدشت، شاهد بحران خودکشی کودکان بودیم که آموزش و پرورش با روان‌شناس، مشاور و برخی از کارشناسان دیگر را بسیج کرد و به مدارس فرستاد. دخترم می‌گفت: امروز به مدرسه ما آمدند و درباره خودکشی، با ما صحبت کردند. گفتم: مگر می‌شود با بچه‌ها درباره خودکشی گفت؟ گفت: نه، آنها به اسم خودکشی، صحبت نمی‌کردند ولی خود بچه‌ها می‌دانستند که درباره چه سخن می‌گویند؛ یعنی محتوای اصحلی سخنشان خودکشی بود. گفتم: این کار، ترویج خودکشی است.

من به دوستان طلبه‌ای که از طرف دفتر مرجع، به دهدشت آمده بودند، عرض کردم: شما را به خدا قسم می‌دهم به روستاها نروید؛ چون رفتن شما وضعیت را خراب‌تر می‌کند. اما اقدام و 3-2 بار هم به قم، رفت‌وآمد کردند و سرانجام نیز کار را واگذاردند، اما آمار خودکشی تغییری نکرد.

گاهی نگرش ما به کارهای تبلیغی، مسائل اجتماعی و بحران‌ها ساده و سطحی است؛ کار عمیق نمی‌کنیم و فقط لایه و ظاهر مسئله را می‌بینیم، لذا گمان می‌کنیم کارهای بزرگی در جامعه انجام می‌دهیم.»