شناسهٔ خبر: 75516889 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: تسنیم | لینک خبر

وقتی صدایم را کسی نشنید؛ روایتی از گرفتاری دختری در وابستگی دوگانه

این گزارش حکایت واقعی از از گرفتاری دختری در وابستگی دوگانه است به نام آوا که درگیر و دار زندگی وارد ماجراهای مختلفی شده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اراک، در حالی که جامعه با موج فزاینده‌ای از آسیب‌های اجتماعی از جمله اعتیاد، خشونت خانوادگی، طلاق و بزهکاری نوجوانان مواجه است، تحلیل و بررسی دقیق پرونده‌های مربوط به این آسیب‌ها، به عنوان یک راهبرد مؤثر در پیشگیری از وقوع جرایم مشابه در آینده مورد توجه کارشناسان و مسئولان قرار گرفته است.

به گفته متخصصان و کارشناسان، هر پرونده اجتماعی در دل خود مجموعه‌ای از عوامل و شرایط زمینه‌ساز وقوع جرم یا انحراف اجتماعی را دارد که در صورت استخراج دقیق این داده‌ها، می‌توان الگوهای رفتاری پرخطر را شناسایی کرده و از تکرار آن‌ها جلوگیری کرد.

«باید از هر پرونده یک درس گرفت.» این جمله‌ای‌ست که بارها از زبان قاضیان و مددکاران شنیده می‌شود چراکه بررسی روند زندگی فرد خاطی یا آسیب‌دیده، شناخت نقاط ضعف ساختارهای حمایتی و نقش محیط‌های اجتماعی در تشدید بحران‌ها، از جمله نکاتی است که می‌تواند به بهبود سیاست‌گذاری‌های اجتماعی کمک کند، از سوی دیگر، بهره‌گیری از این پرونده‌ها در برنامه‌های آموزشی و رسانه‌ای نیز می‌تواند به آگاه‌سازی عمومی، اصلاح نگرش‌ها و تقویت فرهنگ پیشگیری در میان مردم بینجامد.

این درحالیست که، باید تأکید کرد که آسیب‌های اجتماعی، تنها یک رخداد فردی یا خانوادگی نیستند، بلکه زنگ هشداری برای جامعه و مسئولان‌اند تا پیش از آنکه این آسیب‌ها به بحران‌های امنیتی تبدیل شوند، برای آن چاره‌ای بیندیشند.

در این راستا، خبرگزاری تسنیم استان مرکزی در پرونده‌ای ادامه‌دار و مستمر با عنوان «پرده آخر؛ آن سوی آئینه، جز من نبود» ضمن روایت داستان‌گونه از پرونده‌های واقعی در حوزه آسیب های اجتماعی و بزهکاری اجتماعی، در گفت‌و‌گو با کارشناسان و مسئولان ابعاد مختلف و راهکارهای عبور از بحران های اجتماعی و این آسیب ها را بررسی می کند که یکی از این پرونده ها در زیر می‌آید:

وقتی صدایم را کسی نشنید

صبح آرامی بود و مرکز مشاوره هنوز بوی چای تازه می‌داد و نور ملایم خورشید روی میز مشاور مرکز افتاده بود، روزهای این مرکز همیشه از پشت درهایی شروع می‌شود که با ترس باز و با اشک بسته می‌شوند.

سال‌هاست مشاوران مرکز، چهره‌هایی را می‌بینند که شبیه هم هستند، اما هیچ‌کدام تکرار نمی‌شوند، آن روز، مشاور مرکز با دختری روبه‌رو شد که نگاهش بی‌صدا فریاد می‌زد. در را آرام بست و نشست. روسری‌اش را مرتب کرد، اما دست‌هایش می‌لرزید و روبه مشاور گفت: من آوا هستم... فقط آمده ام حرف بزنم، همین.

مشاور مقابل وی سکوت کرد تا ادامه دهد زیرا گاهی سکوت امن‌تر از هر سؤالی است، دختر ادامه داد: نمی‌دانم از کجا شروع کنم. از بچگی؟ از آن خانه‌ای که بوی قرص و دعوا می‌داد؟ پدرم بیمار اعصاب و روان بود... هیچ‌وقت نفهمیدم دوستم دارد یا از من فرار می‌کند. مادرم فقط می‌گفت: “آوا، سکوت کن، صبر کن.” ولی صبر یک جایی تموم می‌شود، نه؟

اشک روی گونه‌اش لغزید. مشاور بلافاصله، آرام دستمالی داد، بدون حرف، دختر بیان کرد: هفده سالم بود که ازدواج کردم. فقط می‌خواستم بروم، از آن خانه، از آن فضا دور شوم ولی... انگار از یک چاله در چاه دیگر افتاد.

لب‌هایش می‌لرزید، اما ادامه داد: اولش خوب بود، یعنی من فکر می‌کردم خوب است. تا اینکه یک روز گفت دیگر دوستم ندارد. بعد از هفت سال زندگی، فقط همین... گفت: “دیگر نمی‌خواهمت.”

چشمانش را بست. نفسش سنگین شد و اضافه کرد: مهرشاد در آن موقع دو سالش بود. بعد از طلاق، دیگر او را ندیدم. نمی‌دانم چرا ولی یک روز بیدار شدم و حس کردم دلم براش تنگ نمی‌شود. از خودم بدم آمد... از اینکه یک مادر بی‌احساس شده بودم.

چشمانش پر اشک شد و عنوان کرد: به خانه پدرم برگشتم ولی آنجا هم جهنم بود. سکوت، قضاوت، تحقیر، یک روز گفتم باید تنها زندگی کنم. یک اتاق گرفتم، کار پیدا کردم ولی بعد از چند ماه به دلیل تعدیل نیرو بیکار شدم و بعد از آن، فقط می‌خواستم فراموش کنم.

مکث کرد. صدای نفسش می‌لرزید؛ یکی از دوستانم گفت بیا به مهمانی برویم، بخند، شادت می‌کند، من هم رفتم... ولی آنجا، در شلوغی، از همیشه تنهاتر بودم؛ با آدم هایی آشنا شدم که فقط می‌خواستند، فراموش کنند. من هم یاد گرفتم چطور فراموش بشوم.

سرش پایین افتاد؛ بعد از آن، یک مرد وارد زندگیم شد. از من خیلی بزرگ‌تر بود. زن داشت، بچه داشت... ولی تنها کسی بود که برایم نگران می‌شد. می‌پرسید: “غذا خوردی؟ خوبی؟ چیزی کم نداری؟” و من... فکر کردم این یعنی دوست داشتن.

اشک‌هایش یکی‌یکی می‌افتادند روی دست‌هایش، ولی بعد از هر دیدار، از خودم متنفر بودم. یک بار در آینه نگاه کردم، خودم را نشناختم. با خودم گفتم “داری خودت را می‌فروشی، فقط برای یک جمله‌ مهربانی.” سکوت کرد. صدای ساعت اتاق فقط تیک‌تاک می‌کرد.

بعد، در فضای مجازی با یک پسر آشنا شدم. هم‌سن خودم بود. با وی حرف می‌زدم، می‌خندیدم، احساس زنده بودن می‌کردم. گفت قصد ازدواج دارد، گفت با بقیه فرق دارم.
ولی من هنوز با آن مرد هم بودم. هنوز پول می‌فرستاد، هنوز می‌پرسید شام خورده ام یا نه.
می‌خواستم از وی جدا شوم ولی نمی‌توانستم؛ صدایش شکست:  نمی‌توانستم از پناه اشتباه دل بکنم. آن پناه بود، اما زنجیر هم بود.

دستش را روی سینه‌اش گذاشت و زمزمه کرد:  الان... نه آن پسر مانده، نه آن مرد، نه حتی امید. بغضش شکست؛ ادامه داد: فقط یک سکوت مانده... و یک اسم که هنوز در دلم می‌پیچد: مهرشاد.

سکوت بین مشاور و دختر برقرار بود؛ چند دقیقه طولانی و اشک‌هایش مثل باران روی زمین چکیدند. مشاور اظهار کرد: آوا، گاهی آدم از خودش فرار می‌کند، چون خودش را قضاوت کرده، نه بخشیده. محبت واقعی از بیرون نمی آید. از درونت باید شروع بشود؛ لبخند تلخی زد و گفت: کاش بلد شوم دوباره خودمرا دوست داشته باشم.

آوا، گرفتار وابستگی دوگانه

«شقایق شهبازی» روانشناس بالینی مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی  در گفت‌و‌گوی تحلیلی با خبرنگار تسنیم اظهار کرد: آوا از نظر روان‌شناسی دچار وابستگی عاطفی جبرانی شده بود. یعنی نیاز داشت کسی باشد تا احساس «دوست‌داشتنی بودن» در او فعال شود. اما هر بار که دیگری را پیدا می‌کرد، خودش را گم می‌کرد. درمانش، نه با نصیحت، که با بازسازی “هویت شخصی” ممکن است.

وی افزود: باید یاد بگیرد که محبت، صدقه نیست و “دوست داشته شدن” حق اوست، نه پاداش رفتارهایش. اگر در جامعه‌مان، مهارت‌های ارتباطی، آموزش عاطفی و گفت‌وگو در خانواده جدی گرفته شود، شاید دختران و پسران بسیاری مثل آوا، در پی محبت در سایه‌ها سرگردان نشوند.

شهبازی تصریح کرد: با تحلیل روان‌شناسی داستان اظهار کرد: آوا نماینده‌ نسلی از زنان است که در سایه‌ی کم‌محبتی، ناامنی عاطفی و کمبود گفت‌وگو رشد می‌کنند. او از کودکی در خانه‌ای بزرگ شده که تعادل روانی در آن وجود نداشته است، پدری بیمار اعصاب و روان و مادری فرسوده از مراقبت، فضایی را می‌سازند که در آن احساس امنیت و درک شدن، غایب است. در چنین خانواده‌هایی، کودک یاد می‌گیرد احساسات خود را پنهان کند، محبت را نگیرد و در عوض، "نقش بزرگ‌سال" بگیرد. این یعنی از همان نوجوانی، درون آوا یک خلأ شکل گرفته: خلأِ دوست‌داشتنی بودن.

روانشناس بالینی مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی ادامه داد: ازدواج زودهنگام او، در حقیقت یک واکنش جبرانی بود نه یک انتخاب آگاهانه. او ازدواج نکرد چون عاشق بود؛ ازدواج کرد تا فرار کند — از فضای خانه، از اضطراب، از حس بی‌ارزشی. در روان‌شناسی به این رفتار انتقال وابستگی می‌گویند؛ یعنی فرد از یک منبع آسیب‌زا جدا می‌شود و بی‌درنگ به منبع دیگری متصل می‌شود تا احساس امنیت از بین نرود. اما مشکل اینجاست که این امنیت، مصنوعی است. آوا از "پدر بیمار" به "همسر بی‌محبت" منتقل شد؛ از قفس خانه‌ پدری به قفس سکوت در زندگی مشترک.

وی بیان کرد: وقتی همسرش رهایش کرد، او دوباره فروپاشید. فقدان در آوا فقط طلاق نبود، بلکه فروپاشی هویت زنانه و مادرانه‌اش بود. جمله‌ی دردناک او – «بعد از طلاق، مهرِ مهرشاد از دلم بیرون رفت» – نشان از دفاع روانی شدید در برابر درد دارد. آوا نمی‌توانست با واقعیت از دست دادن و احساس شکست مواجه شود، پس ناخودآگاه عاطفه را خاموش کرد تا زنده بماند. در زبان بالینی، این نوع واکنش را بی حسی عاطفی ثانویه به ترما می نامیم.

شهبازی خاطرنشان کرد: او سپس به سمت رفتارهای پرخطر اجتماعی کشیده شد؛ مهمانی‌ها، روابط متعدد، مصرف الکل یا سیگار. در نگاه سطحی ممکن است این رفتارها را فساد یا انحراف بدانیم، اما در عمق روان، این رفتارها فریاد یک انسان زخمی است که می‌خواهد حس زنده بودن را تجربه کند. برای کسی که سال‌ها نادیده گرفته شده، حتی توجه بیمارگونه‌ی دیگران، شبیه اکسیژن عمل می‌کند.

روانشناس بالینی مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی با اشاره به الگوهای رفتاری در داستان اظهار کرد: آوا در روابط بعدی‌اش، گرفتار الگویی تکراری شد: جذب مردانی شد که در ظاهر حامی، اما در واقع کنترل‌گر و وابسته‌ساز بودند. او بین دو رابطه‌ی متضاد گیر کرد — یکی از نظر مالی و روانی تکیه‌گاهش بود، اما عاطفه‌ای واقعی نداشت؛ دیگری از نظر احساسی صادق بود، اما ثبات نداشت. در روان‌شناسی این پدیده را وابستگی دوگانه می‌نامیم: ذهن نمی‌تواند از منبع آسیب جدا شود چون ترس از تنهایی، از درد زخم قدیمی شدیدتر است.

وی اضافه کرد: در نهایت، نتیجه‌ی همه‌ی این آشفتگی‌ها «انزوا» است. آوا حالا نه در پی محبت است و نه در پی حضور. او درون خود پناه گرفته و با دیواری از بی‌اعتمادی به جهان نگاه می‌کند. این مرحله، اگر درمان نشود، به افسردگی‌های مزمن، اضطراب اجتماعی، و در برخی موارد، رفتارهای خودتخریبی منجر می‌شود.

بازسازی حس هویت و ارزشمندی درونی

«سرهنگ حسین نوروزی» رئیس مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی در گفت‌و‌گو با خبرنگار تسنیم با بیان اینکه این داستان درس هایی برای همه دارد اظهار کرد: نخستین گام در درمان چنین مواردی، بازسازی حس هویت و ارزشمندی درونی است. آوا باید یاد بگیرد که «دوست‌داشتنی بودن» را از بیرون نجوید. بسیاری از مراجعان شبیه او، برای زنده ماندن نیازمند تأیید دیگران‌اند؛ اما درمانگر باید به او کمک کند تا از نگاه دیگران جدا شود و خودش را دوباره ببیند.

وی افزود: در جلسات درمانی، کار با "کودک درون آسیب‌دیده" محور اصلی است، باید به آن دختربچه‌ی هفده‌ساله‌ درون آوا بازگشت؛ همان که از ترس قضاوت و فقر عاطفی، ازدواج کرد. وقتی این کودک احساس امنیت کند، نیاز به جلب محبت بیرونی کاهش می‌یابد.

نوروزی ادامه داد: آموزش مهارت‌های تنظیم هیجان نیز اهمیت دارد. بسیاری از زنان پس از طلاق یا شکست عاطفی، برای فرار از احساس غم، به روابط تازه یا رفتارهای جبرانی پناه می‌برند. درمانگر باید کمک کند فرد احساسات ناخوشایند را نه سرکوب کند و نه با رفتارهای آسیب‌زا تخلیه، بلکه بتواند با آنها بنشیند، تجربه‌شان کند و از آنها عبور کند.

رئیس مرکز مشاوره آرامش فرماندهی انتظامی استان مرکزی عنوان کرد: همچنین، حمایت اجتماعی نقش حیاتی دارد. تنهایی بعد از طلاق، اگر با طرد خانوادگی همراه شود، خطرناک است. جامعه باید برای زنان تنها شبکه‌های حمایتی، کارگاه‌های مهارت زندگی، و فضاهای گفت‌وگو فراهم کند. در چنین بسترهایی، فرد احساس می‌کند دیده می‌شود، بی‌آنکه قضاوت شود.

وی تصریح کرد: در نهایت، باید نگاه قضاوت‌گر جامعه تغییر کند. آوا نیازمند درمان بود، نه سرزنش. بسیاری از افرادی که وارد روابط ناسالم می‌شوند، به دنبال لذت نیستند؛ به دنبال آرامش‌اند. اما چون مسیر درست را نمی‌شناسند، در مسیر اشتباه می‌دوند.

به گزارش تسنیم، آوا فقط یک زن شکست‌خورده نیست؛ نماد زنی است که زیر فشار کم‌محبتی، داوری و تنهایی خرد شده است. او خطاکار نیست؛ انسانی است که در نبود آموزش و حمایت، قربانی مسیرهای غلط شده است.

اگر در خانواده‌هایمان بیاموزیم که گوش دادن، مهربانی و احترام را جایگزین تحقیر و قضاوت کنیم، شاید دیگر هیچ آوایی در سایه‌ی سکوت نگریَد. درمان واقعی، از بازگرداندن احساس ارزشمندی آغاز می‌شود. وقتی انسان بداند حتی با خطاهایش، هنوز «قابل دوست داشتن» است، تازه شجاعت تغییر در او زنده می‌شود.

گزارش از: مبین جلیلی

انتهای پیام/711/