به گزارش خبرگزاری حوزه، ۳۱۲ سال قبل در چنین روزی حکومت صفوی در زمان شاه سلطان حسینِ بیکفایت سقوط، و تاج شاهی به محمود افغان تسلیم شد ولی متّهم اصلی این بلایا تنها شاه سلطان حسین نیست و بسیاری از افراد دیگر نیز در وقوع سقوط و زوال حکومت صفوی نقش داشتهاند.
در آن زمان کشور ایران آن چنان دچار ضعف شده بود که اگر محمود افغان هم پیش قدم نمیشد چه بسا که علت های دیگر اقدام به این کار میکردهاند و در نتیجه باید گفت که سقوط حکومت صفوی یک امر طبیعی و قابل پیش بینی بوده است. دکتر لارنس لکهارت در باره نقش و بیلیاقتی و نفوذ حرمسرایان در ایام شاه سلیمان مینویسد: «صفی که به جای پدر نشست چون از کودکی در حرم بار آمده و مدتی مدید در انزوای مطلق به سر برده بود بالطّبع به کلی عاری از فن مملکت داری بود. او خُلق و خویی ملایم داشت و یک سره از کفایت بی بهره نبود، لیکن همان طور که انتظار میرفت در ایّام توقّف در حرم فوقالعاده زیر نفوذ خواجه سرایان دربار قرار گرفته بود و آن اندازه سرشت توانا نداشت که بتواند پس از جلوس خود را از چنگال سلطهی آنان برهاند. عدم موفقیّت وی از این لحاظ بیشتر معلول آن بود که او نیز فوراً به متابعت از رسم ناپسند اجدادش راه باده گساری و عیّاشی پیش گرفت. وی به گاهِ مستی، برخلاف پدرش خشم و غضب خود را فقط به اطرافیان خویش فرو ننشانده؛ بلکه دست به یک سلسله کشتارهای کلّی در میان اعیان و رجال دربار و سران نظامی گذاشت.
رضاقلی خان هدایت زوال سقوط سلسله صفویه را چون دوران حیات بشری به مراحل جوانی و بلوغ و کهولت تقسیم میکند. دوران جوانی را در ایّام شاه اسماعیل اول و مرحلهی رشد و بلوغ را در زمان شاه عباس اول و مرحلهی کهولت را بعد از آن تا زمان شاه سلطان حسین ترسیم میسازد.
مذهب رسمی واحد، سرزمین واحد و حاکمیت فراگیر از عناصر اصلی تکوین دولت ملی در ایران بود که در این مقطع با همکاری میان سلاطین صفوی و علمای شیعه شکل گرفت. تکوین اندیشه و رفتار اصلاحی علما و برخی از کارگزاران نظام سیاسی در چنین بستری از شرایط عینی فراهم شد. البته این شرایط عینی اگر شرایط ذهنی مساعد را در اختیار نمیداشت، نمیتوانست منشاء اثر باشد و چه بسا محصولات دیگری به دست میداد، اما شرایط ذهنی به گونهای بود که به حرکت اصلاحی علمای شیعه جهت داد و آخرین نکته این که از آن جا که علمای شیعه برای تحقّق منویات دینی خود نیاز به قدرت سیاسی پشتیبان داشتند، پیوسته نگران زوال سلاطین صفویه بودند. بر همین اساس پیوسته دست به آسیب شناسی این سلسله میزدند؛ اما معالاسف سلاطین صفوی به این آسیب شناسیها توجّهی نکردند.
علل و عبرت سقوط صفویه
همان گونه که تشکیل و تحکیم این دولت برای پژوهشگران مهم و جالب توجه بوده، سقوط این دولت هم اهمیت داشته است و محققان بسیاری مطالب فراوانی در این باره نوشته اند و هر کدام از منظری متفاوت علل و عواملی را در این فرایند موثر دانسته اند. برای شناختن علل سقوط دولت صفویه باید کل تاریخ این سلسله و فراز و نشیبهای آن را در نظر داشت و نباید آخرین فرد این سلسله را مسئول سقوط دولتی دانست که افزون بر ۲۲۰ سال تدوام یافت.
صفویان دولتی شیعی بودند و از همان ابتدا تشیع را در قلمرو خود رسمیت بخشیدند؛ چنان که کروسینسکی، سیاح لهستانی اواخر عصر صفوی، اشاره می کند، دو سده جنگ و کشمکش با دول سنی منطقه خسارتهای جبران ناپذیری بر دولت صفوی وارد آورده، و پیش از شاه عباس عوامل انقراض به وجود آمده بود. ایمان مریدان صفوی به مرشد کامل از میان رفته بود و قدرت معنوی که اساس تشکیل سلسله بود کم شده بود، ولی به علت نبودن مدعی و مهاجم خارجی و نیز پیدایش یک منجی به نام شاه عباس این سلسله سقوط نکرد.
اگرچه شاه عباس عظمت و شکوه این کشور را به طور نمایانی تجدید کرد، در نتیجه برخی از اعمال خود تخم بدبختی آن را کاشت. سیاست شاه عباس اول در کشتن و زندانی کردن شاهزادگان، مملکت را از وجود مردان کافی و کارآمد تهی کرد و نیز سیاست تبدیل املاک ممالک به خاصه که شاه عباس برای تحصیل درآمد بیشتر و سامان دهی ارتش نوین انجام داد تأثیر منفی بر ساختار دولت داشت؛ به ویژه اینکه این سیاستها در دورة جانشینان او با شدت بیشتری اعمال شد. ارتش نوین شاه عباس عرصه را بر صوفیان قزلباش، که بانیان دولت صفوی بودند، تنگ کرد و عناصر گرجی و چرکسی هم که در ارتش مشغول بودند تعلق خاطر چندانی به دولت صفوی نداشتند.
عوامل سقوط دولت صفوی را می توان در علل کلی، خصوصی و تصادفی دسته بندی کرد. علل کلی، که از علل مهم انقراض سلسله ها بوده است، عبارت است از فشار حکام و فرمانروایان، فشار مالیاتها، بی توجهی به اوضاع عمومی مملکت، نارضایتی مردم، اختلاف بین سرداران قشون و اولیای امور، بی لیاقتی شاهان و ضعف تشکیلات اداری و نبود حکومت مرکزی.
علل خصوصی در هر سلسله وضع خاصی دارد؛ در سلسلة صفویه، تقویت روحانی نماها، تربیت ولی عهد در حرمسرا و از میان رفتن قدرت معنوی و ایمان مریدان به مرشد کامل (شاه) را می توان برشمرد. علل تصادفی هجوم افغانها بود که از قندهار به اصفهان حمله کردند و بساط دولت صفوی برچیدند. این علت تصادفی را باید علت تامة سقوط دولت صفوی دانست. ضعف، سستی و بی ارادگی شاه سلطان حسین زمینه را برای چنین هجومی فراهم کرده بود و نهایتاً هجوم افغانها، بدون جنگ و کشمکش طولانی، به سقوط دولت صفوی انجامید.
جریان سقوط دولت صفویه آن هم به دست گروهی شورشی و با سرکردگی محمود افغان، حادثهای عبرت آموز در تاریخ ایران محسوب میشود که شایسته است پیرامون آن اندیشه و تأمل شود. تاریخ معلمی است که درسهای فراوانی از تجارب انسانهای گذشته در اختیار نسل کنونی و نسلهای آتی قرار میدهد؛ درسها و پندهایی که در صورت عمل به آن، جلوی خیلی از مشکلات و حتی فجایع بشری را میتوان گرفت و از تکرار خطاهای پیشینیان جلوگیری کرد.
منابع:
چالش سیاست دینی و نظم سلطانی، نجف لکزایی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
صفویه از ظهور تا زوال رسول جعفریان،
تارنمای پرسمان دانشگاهیان
انقراض سلسله صفویه، لارنس لاکهارت ترجمه اسماعیل دولتشاهی