شناسهٔ خبر: 75463440 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

باب سوم حکایت پانزدهم

با سعدی در گلستان : مردِ بی‌توشه کاوفتاد از پای / بر کمربندِ او چه زر چه خَزَف (+صدا)

اَعرابی را دیدم در حلقهٔ جوهریانِ بصره که حکایت همی‌کرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنیٰ چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسه‌ای یافتم پُر مروارید.

صاحب‌خبر -

این حکایت را با خوانش مهرداد خدیر این‌جا بشنوید

عصر ایران ــ اَعرابی را دیدم در حلقهٔ جوهریانِ بصره که حکایت همی‌کرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنیٰ چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسه‌ای یافتم پُر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندمِ بریان است، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است!

در بیابانِ خشک و ریگِ روان
تشنه را در دهان چه دُر چه صدف

مردِ بی‌توشه کاوفتاد از پای
بر کمربندِ او چه زر چه خَزَف

پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر