به گزارش گروه رسانهای شرق،
روز آخر مهرماه 1404، در حالی که کشور درگیر مسائل مهمی است، یکسری این مسائل را ول کردهاند و میپرسند آقای سیارسریع، چرا پیشرفتی در زندگی شما حاصل نمیشه؟ از زمان توفیق داری طنز مطبوعاتی مینویسی ولی اتفاق خاصی برات نمیافته و به اصطلاح گنده نمیشی! همسنوسالهای تو برنامه ساختن، یوتیوبر شدن، فیلمساز شدن و سری تو سرها درآوردن ولی تو همچنان میای اینجا، گرونشدن لوبیاچیتی رو دستمایه طنز قرار میدی و با قاچاق قهوه آغشته به تریاک شوخی میکنی. پاشو یه تکونی به خودت بده. چهارتا مطلب جنجالی بنویس وایرال شه.
یه کم به شبکههای اجتماعیت توجه کن. اون از اینستاگرامت که شبیه بازار شامه، اون از تلگرامت که وقتی هیچی نمینویسی تعداد اعضاش میره بالا، وقتی مطلب جدید میذاری همه لفت میدن (درواقع مخاطبان کانال تلگرامت غیرمستقیم دارن میگن بخدا هر کاری که بگی میکنیم، فقط خواهش میکنیم خفه شو). عرضم به حضور شما دلسوزان عزیز که من متوجه دغدغههای شما هستم. درسته که دغدغههای نازلی دارید ولی چون راجع به منه، برای من محترمه. ببینید عزیزان، به قول ما قدیمیها (دهه هفتادیها) هر چیزی یک سنوسالی داره. آدم وقتی جوونه فکر میکنه میتونه (حالا ما فرض میگیریم قلب)، قلبِ دنیا رو بشکافه و بشه مرکز توجهات. کارهای گنده و بترکون بکنه و بشه نامبروان حوزه کاریش.
رؤیاها و آرزوها میافتن به جونت و تمام انرژیت رو میگیرن. صبح تا شب کار میکنی و بالاخره تو کارت موفق میشی. اما یهو به خودت میای و میبینی (حالا ما فرض میگیریم گاراژ) به گاراژ رفتی و جرثقیل داره میندازدت یه گوشه تا بشینی به کارای بدت فکر کنی. تو این لحظه شاید از خودت بپرسی من که کار بدی نکردم، چرا به گاراژ رفتم؟ درسته. تو کار بدی نکردی، تو فقط میخواستی پیشرفت کنی و مطرح بشی. فقط راجع به یکسری مسائل آگاه نبودی. یه کم که سنت بالاتر بره میفهمی این معلمهای مدرسهات بودن که کمکاری کردن.
پیش خودت میگی کاش معلم جغرافیا بهجای اینکه دو ساعت در هفته روی مغز ما رژه بره که اینجا جلگه است، اونجا حاره است، اونور قاره است، میگفت در این جغرافیا که چهارراه دنیاست و بسیار هم عزیزه، هر کاری یک سقفی داره. تو نمیتونی سقف رو بشکافی ولی سقف هیچ تضمینی نداده که تو رو نشکافه. کاش معلم تاریخ بهجای ردیفکردن سلسلهها، میگفت پسرجان! دخترجان! این آدمها با ویژگیها و استعدادهای تو اینطور به گاراژ تاریخ هدایت شدن. اگه سعی کنی تنهایی تاریخ رو عوض کنی، بعد از چند سال به خودت میای و میبینی تاریخ عوضت کرده (جمله، خوراک کپشن اینستاست با عکس فردی که لبش را غنچه کرده).
کاش معلم اجتماعی بهجای خوندن سفرهای استانی خانواده آقای هاشمی، میگفت بچه! حواست رو جمع کن. در هیچ اجتماع بشری، کسی از موفقیت تو خوشحال نمیشه. یا معلم فیزیک میگفت فنرت رو آروم بکش که سرعت برخوردت کاهش پیدا کنه. نمیدونم تونستم منظورم رو منتقل کنم یا نه. حس میکنم مطلب یک مقدار سانتیمانتالیزه و سروش صحت پسند شد.
به طور کلی دارم پسرفتهای خودم رو توجیه میکنم که اگه یه معلم روانشناسی درست و حسابی توی مدرسهام بود برمیگشت و میگفت مغز طوری طراحی شده که با توجیه ناکامیها از طریق فرافکنی، به انسان برای ادامه بقا کمک میکند!
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.