محمدرضا بیاتی، کارشناس ارشد روانشناسی در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «پسران خردگرا و پدران خردگریز» نوشت:
در چند هفتهی گذشته یکی از کارشناسانی که توجهی خاص را به خود جلب کرد و سخنان او در فضای مجازی فراگیر شد، حمزه رحیم صفوی بود؛ اما آنچه او را برای افکار عمومی -بویژه- متمایز میکرد دیدگاه سیاسی و تحلیل او در مقام یک استاد دانشگاه نبود بلکه این واقعیت بود که ایشان فرزند سردار رحیم صفوی است. به بیان روشنتر، سخنان خردمندانهی حمزه رحیمصفوی دربارهی مسائل و بحرانهای حیاتی ایران امروز، ناخواسته این پرسش را در ذهن مخاطبان زنده میکرد که چگونه میشود در یک ساختار سیاسی در پسران به این بلوغ خردگرایی رسید درحالیکه در پدران این سطح از خردگرایی را ندید؟
در پاسخ به این پرسش، یعنی تفاوت پسران و دختران با پدران و مادران، احتمالاً جامعهشناسان و روانشناسان به پدیدهی شکاف نسلی اشاره خواهند کرد؛ والدین سیاستمدار، در ایران عموماً پدران، در درون ساختار قدرت زیستهاند و خردگرایی برای آنها به معنای حفظ وضع موجود و بقاء در قدرت است ولی فرزندان، در ایران عموماً پسران، خارج از دایرهی تصمیمگیری از موضع قدرت سیاسی هستند و تجربهی زیستهی آنها به مردم عادی نزدیکتر است؛ بنابراین، نگاه پسران میتواند واقع بینانهتر و عقلانیتر از پدران باشد. (البته روشن است این یک قاعدهی مطلق نیست).
پاسخ تحلیلی دیگر میتواند این باشد که بسیاری از پسران سیاستمداران -بهدلیل جایگاه خانوادگی- به آموزشها، ابزارها و گفتمانهای مدرن و یا دانشگاههای خارجی دسترسی آسانتری داشتهاند و به سرمایهای علمی-انتقادی دست پیدا کردهاند در حالیکه پدران اغلب سنتی هستند و سرمایهی اصلی آنها شبکهی سیاسی-امنیتی بوده است.
رسانه نیز عامل تعیینکنندهای است؛ نسلهای جوانتر به جریان آزاد اطلاعات دسترسی دارند اما نسلهای قدیمیتر در ساختار قدرت در معرض رسانههای کنترلشده هستند و این نوع رسانهها معمولاً یکسویه هستند و فاقد جامعنگری لازم برای رویکردهای خردگرایانهاند.
البته این احتمال نیز یک تحلیل قابل تأمل است که ممکن است پدران نیز از نظر فردی دارای بینشی خردگرا باشند و پسران در خردگرایی لزوماً فضیلت بیشتری نداشته باشند اما جایگاه سیاسی پدران به آنها اجازهی بیان و عمل به آن بینش را ندهد و در تراژدی موقعیت، گیر افتاده باشند.
از دلایل فردی و جمعیِ خردگریزی که بگذریم آنچه اساسیتر است پدیدهای است که میتوان آن را خردگریزی ساختاری structural irrationality نامید؛ خردگریزی ساختاری به این معنی است که نظام سیاسی و مدیریتی به ساختاری مبتلاء شود که رفتار و تصمیم خردگرایانه به زیان سیاستمدار باشد و برای آن که در قدرت بماند ناچار باشد که از عقلانیت فاصله بگیرد. این ساختار ویرانگر و خانمانسوز بیشتر در نظامهای سیاسی بسته اتفاق میافتد؛ در واقع، مخربترین نتیجهی نگرشهای بسته به نظام سیاسی، مانند خالصسازی و نظارت استصوابی سلیقهای، خردگریزی ساختاری است.
در نظامهای سیاسی بسته، منطق بقاء در هِرَم قدرت و دریافت پاداش سیاسی، وفاداری بیچون و چرا است نه خردگرایی و تفکر انتقادی. بنابراین، اگر یک سیاستمدار بخواهد خردمندانه تصمیم بگیرد همان تصمیم میتواند بهانهای برای حذف او از نظام قدرت باشد. به بیان دیگر، خردگرایی در عمل با خطر مرگ سیاسی همراه است درحالیکه خردگریزی به شرط بقاء سیاسی تبدیل میشود و سیاستمدار حتی اگر بفهمد راه درست کدام است ناگزیر است که برخلاف آن عمل کند. در واقع، از آنجا که ساختار قدرت یک شبکه است اگر یکی از حلقههای قدرت بخواهد خردگرایانه رفتار کند دیگر حلقههای شبکه را به خطر میاندازند. در نتیجه، همهی حلقهها یکدیگر را به خردگریزی وادار میکنند و عقل جمعی معیوب، عقل فردی را خفه میکند.
از سوی دیگر، زبان خردگریز در ساختارهای بسته اندک اندک به یک زبان مشترک که نشانهی وفاداری است تبدیل خواهد شد و هرکس زبان خردگرا بهکار بگیرد گویی با زبانی بیگانه حرف میزند و قابل اعتماد نخواهد بود. ویژگی دیگر این گونه ساختارها این است که آیندهنگر و دوراندیش نیستند و هر نگاه و رفتار خردگرایانهای که افقی بلند داشته باشد به زیان سیاستمدار تمام میشود. در این نگرش، هزینهی بکارگیری از خردگرایی بالاست چون منافع با خردگرایی، همخوان نیست. به بیان کوتاه و گویا، خردگریزی ساختاری یعنی ساختار باورها و کنشها چنان چیده شوند که امکان رفتار خردمندانه از بین برود و نهادها تصمیمات خردگریز را بازتولید کنند. (یک نمونهی آشکار از خردگریزی ساختاری در ایران به تأخیراندازی و تعویق تصویب FATF بود که به تازگی پس از سالها به سرانجام رسید)
در نظامهای سیاسی باز نیز خردگریزی ساختاری اتفاق میافتد اما در مختصات خاص تاریخی؛ برای مثال در جنگ آمریکا با ویتنام بسیاری از سیاستمداران آمریکا و ژنرالها میدانستند ادامهی جنگ بیفایده است اما ساختار نظامی-سیاسی اجازهی تصمیمگیری خردمندانه و عقبنشینی به آنها نمیداد. در تاریخ ایران نیز سقوط یزدگرد سوم میتواند یکی از نمونههای آشکار خردگریزی باشد. رستم فرخزاد، سردار بزرگ ساسانی، در نامهای به روایت شاهنامه فردوسی، دربارهی جنگ با اعراب به یزگرد هشدار میدهد اما ساختار فاسد حکومت ساسانی گوش شنوایی برای آن غمخواری میهندوستانه نداشت و خردگریزی سرانجام به فروپاشی یکی از بزرگترین امپراتوریهای جهان انجامید.
خِرَد، چشم جان است چون بنگری
انتهای پیام