به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، هنر که به بنبست برسد، جامعه به بنبست خواهد رسید. گرچه امروز بهواسطۀ حضور گسترده سینماگران در شبکههایاجتماعی و برجستگی هویت رسانهای، نه با هنرمندان بهمعنای متعارفش که با سلبریتیها مواجه هستیم.
معمولاً برای سینما دو کارکرد عمده و متضاد قائل اند. یکی آگاهی بخشی و دیگری فراموشی. در رویکرد اول، سینما قرار است روشنگری کند، تلنگر بزند و مخاطب را به تفکر دعوت کند. در دومی اما سینما به سویه های سرگرم کننده بیشتر می اندیشید. به این معنا که سینما در این تعریف قرار نیست چیزی را به یاد بیاورد یا بیاموزد و مخاطب را نسبت به مسأله ای هشیار کند.
برعکس، کارکرد سینما در این رویکرد، فراموشی است. در واقع در این معنا مخاطب به سینما می آید تا از زندگی روزّمره و مصائب آن فاصله گرفته و چند ساعت با غرق شدن در جهان فیلم، غم و غصه های خود فراموش کند.
این دو سویه آگاهی و سرگرمی اما در یک چیز به هم گره خورده و به اشتراک می رسد و آن یاریگری به مخاطب برای«کاهش درد و رنج» هاست. گاهی به میانجی آگاهی می توان به کاستن رنج کمک کند و گاهی با سرگرمی و فراموش کردن موقت مصائب زندگی.
و اکنون در شرایط فعلی که بحران اقتصادی- اجتماعی به تراژدی زیست اجتماعی تبدیل شده، سینما می تواند کارکردی تراپی پیدا کند و با زبان هنر، مرهم بر زخم مردم بگذارد. این البته مستلزم درد شناسی و هنر شناسی توأمان است تا بتوان به بیان و روایت هنرمندانه رنج مردم دست زد و فرصت همذات پنداری را برای مخاطب، به امکانی برای همدلی تبدیل کرد.
واقعیت این است که بسیاری از فیلم های ایرانی، به ویژه در آنچه که به سینمای اجتماعی شناخته می شود، رنج مردم را نشان می دهند؛ اما برای تماشا، نه تسلّی. در واقع، در این آثار، رنج مردم به ویژه طبقات فرودست جامعه به ابژه تماشا تبدیل می شود. به سوژه ای برای سرگرمی، حتی سرگرمی همان قشری که رنجش را به تصویر می کشند. این آثار صرفاً نمایش رنج است، نه تمهیدی برای کاهش رنج.
البته که قرار نیست سینما منجی مردم برای رهایی از رنج های شان باشد که این وظیفه و رسالت نهادهای دیگر است؛ اما می تواند به گونه ای به روایت رنج بپردازد که مخاطب را در حل یا تحمل رنج یاری دهد. در واقع سینما می تواند با ساخت فیلم هایی که قهرمان آن در نبرد با رنج ها پیروز می شود، نه فقط امید که شیوه مواجهه درست با چالش های زندگی را به مخاطب بیاموزد.
بی شک، امید واهی دادن با ساخت فیلم های شعاری و فانتزی که ردی از واقعیت در خود ندارند،بیشتر خودفریبی است و سینما را به پروپاگاندایی زرد بدل می کند که هیچ نسبت رئالیستی و واقع گرایانه ای با درد ندارد. مسأله این است که نه فقط درد که باید شیوه مواجهه با درد را در دل قصه ها بگنجانیم . این که چگونه قهرمان فیلم در نبرد با سختی ها بر مشکلات غلبه کرده و از رنجش می کاهد.
«رضا میرکریمی» که فیلم هایش مصداقی از سخن ماست، در این باره به نکته خوبی اشاره می کند و می گوید: «من به این قائلم که همه تکلیف انسانی ما از فردیت آغاز میشود. در حال حاضر هیچ تکلیف اجتماعی را مقدّم بر تکلیف فردی نمیدانم. هدف من به تصویر کشیدن اخلاق در دنیاهای کوچک خودمان مثل خانواده بوده است. به نظرم سینما بهترین ابزار برای آموختن مهارتهایی است که میتواند رنج عمومیمان را کم کند. اساساً قصه گفتن برای این است که یاد بگیریم خودمان را جای دیگران بگذاریم. حتی به بچهها نیز در قصه گفتن یاد میدهیم چطور وارد جامعه شوند.
آنها وقتی با شخصیتی در قصه همذات پنداری میکنند، اولین پیش نیاز هر درس اخلاقی الهی و غیرالهی را میآموزند. هر فیلم خوب یا بدی این خاصیت را دارد که آدمها یک دنیای دیگر را در آن تجربه کردهاند، به جای دیگری غمگین یا هیجان زده شدهاند و این موقعیت کمک شان میکند تا در هر برخورد و قضاوتی ابتدا تامل کنند.»
واقعیت این است که دروضعیت بحرانی، سینما اگر خود دچار بحران نشود، میتواند بهمثابه یک راهحل فرهنگی به میدان بیاید. یادمان باشد که هر بحران اقتصادی، در ذات خود با بحرانهای روحی و روانی همراه است و سینما میتواند دستکم در تقویت روحیۀ مردم و تلاش برای حفظ امید در آنها مؤثر باشد. سینما بهمثابه یک کالای فرهنگی فقط مصرف نمیشود، بلکه مصرف آن نوعی سرمایهگذاری بلندمدت است که سودش به شکل ملموس و کوتاهمدت قابل محاسبه و ارزیابی نیست.
وقتی از سینما حرف میزنیم، از همه پتانسیلها و ظرفیتهای آن سخن میگوییم. درعین حال این مفهوم، همه ابزارهای آن را در برمیگیرد. بر این اساس میتوان از طریق ساخت فیلمهای کوتاه یا حتی ویدیوکلیپهای چنددقیقهای، آثاری تولید کرد که بتوانند به کاهش مشکلات اقتصادی و معیشتی کمک کنند؛ مثلاً در این شرایط که دائم با قطع برق مواجه هستیم، میتوان فیلمهای کوتاهی درباره راهکارهای صرفهجویی در انرژی تولید کرد و با توزیع و نمایش آنها در فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی، فرهنگسازی کرد.
در همین شبکههای اجتماعی که بازیگران سینما و تلویزیون حضور پررنگی دارند، میتوانند از طریق همدلی با مردم و روحیه دادن به آنها جامعه را از یأس و افسردگی عمومی نجات دهند؛ مثلاً تولید کلیپهای یک دقیقهای در اینستاگرام با استفاده از ظرفیتهای طنز، میتواند شادی و نشاط موقتی به جامعه ببخشد تا تحمل سختیها آسانتر شود.
ناپلئون بناپارت در فیلم دزیره میگوید: «زندگی پیچیده است، اما عشق از پیچیدگیهای آن کم میکند.» حالا میتوان همین نسبت را بین زندگی و هنر برقرار کرد و گفت که هنر میتواند دشواریهای زندگی را کم یا دستکم قابل تحمل کند. اساساً هنر و کارکردهای رهاییبخش آن در زمانهای بحرانی خود را نشان میدهد.
«چارلی چاپلین» محصول دوران افسردگی و شکستهای جنگ جهانی است که تلاش کرد با طنازیها و کمدیهایش در کاهش درد و رنج مردم کشورش نقشی مؤثر ایفا کند؛ که توانست و این کار را انجام داد. به نظر میرسد که در شرایط کنونی، جامعۀ ما به یک چارلی چاپلین نیاز دارد. به یک نیروی شادیبخش که بتواند روحیۀ عمومی جامعه را با نشاط نگه دارد یا دستکم از فرسودگی و افسردگی آن بکند.
سینما میتواند بهانه و ابزار این کار باشد. سینما با افزایش تولید فیلمهای کمدی میتواند به کاهش آلام مردم کمک کند. در این شرایط، سهم بیشتر اکران فیلمهای کمدی بهعنوان یک استراتژی فرهنگی باید جدی گرفته شود. فروش فوقالعاده فیلم «هزارپا» در این روزها که غم نان و دغدغۀ معیشت به اوج خود رسیده است، نشان میدهد که فیلم کمدی در این شرایط هم میتواند گیشه سینما را رونق ببخشد و هم حال مردم را خوش کند.
غایت همه برنامهریزیهای اقتصادی و توسعه و رفاه و بهبود معیشت، رسیدن به این نقطه است که حال مردم خوب باشد و بتوانند احساس رضایت کنند. در فقدان و کاستی نهادهای اقتصادی، نهادهای فرهنگی میتوانند دستکم در ایجاد یا حفظ رضایت حداقلی نقش داشته باشند و سینما از این حیث، رسالتی اجتماعی و تاریخی به عهده دارد تا با تمهیدهای مختلفی که از درون ظرفیتها و ظرافتهای خودش برمیآید، در جهت تلطیف فضای تلخ و خشن جامعهای که از جنگ اقتصادی، زخمی شده، گام بردارد.
در شرایط بحران اقتصادی، غالباً انسانها از هم دور میشوند، اما سینما بهعنوان امکان یک تجربۀ جمعی میتواند شرایط همنشینی و همدلی مردم را ایجاد کند و نگذارد تا شکست اقتصادی به گسست اجتماعی منجر شود. شاید این حرفها شعاری به نظر برسد، اما هر جامعهای برای پیشرفت، علاوهبر شعور به شور و حال هم نیاز دارد و سینما میتواند هر دوی اینها را به جامعه هدیه کند.
هنر که به بنبست برسد، جامعه به بنبست خواهد رسید. گرچه امروز بهواسطۀ حضور گسترده سینماگران در شبکههایاجتماعی و برجستگی هویت رسانهای، نه با هنرمندان بهمعنای متعارفش که با سلبریتیها مواجه هستیم. سلبریتیها بهمثابۀ مراجع فکری جدید در جامعه، از قدرتبالای اثربخشی بر افکارعمومی برخوردارند و نقطهچالش نهاد قدرت با نهاد هنر، دقیقاً حاصل همین وضعیت رسانهای است.
سینما با دوربین و نگاتیو نیست که سینما میشود. سینما با سرمایههای انسانیاش سینما میشود. سینمایی که ازطریق خلاقیت هنرمندانه و روایت زیباییها هستی مییابد و هستیبخش میشود. بگذاریم سینما، سینما بماند. گاهی سینما آخرین پناه انسان درمانده است تا با غرق شدن در دنیای رؤیاها کمی از تلخی واقعیتها فاصله بگیرد و به نقطه آرامش برسد. سینما کارخانه رؤیاسازی است و زمانی که بحرانهای اقتصادی، رؤیاهای انسان را به کابوس بدل میکنند، سینما میتواند با تولید رؤیا و امکان رؤیاپردازی، مانع مرگ رؤیاهای انسان شود.
منبع: اطلاعات
انتهای پیام/