شناسهٔ خبر: 75433350 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

[رضا رفیع] کاهش فوری رنج با افزایش گنج!

درست است که امید آفرینی و روحیه را حفظ کردن، چیز خیلی خوبی است، اما خب شکم که گرسنه باشد،حتی در گلگشت مصلای حافظ نیز دیگر خم ابروی یار هم در محراب یاد آدم نمی آید تا چه رسد که محراب به فریاد آید.

صاحب‌خبر -

رضا رفیع - ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات| 

از رنــج کشیـدن آدمـی حُـر گـردد
قطره چو کشد حبس صدف، دُر گردد
گـر مال نمـاند، سر بمـانـاد به جـای
پیمــانه چـو شد تهی دگـر پُـر گردد

به والله که ما نیز این حرف منسوب به جناب خیام حکیم را صد در صد(و بلکه هم بیشتر)قبول داریم و اصلاً کی باشیم که قبول نداشته باشیم! منتهی خب رنج زیادی هم خوب نیست. رنج تلمبار شده، آدم را دو دستی تحویل روانپزشک و روان شناس می دهد. اکثر کسانی که صبح تا شب، مشت مشت قرص اعصاب می خورند، به خاطر رنج  هایی است که دارند. فرق است میان آن که از سر رنج سخن می گوید با آن که از روی گنج!

سعدی علیه الرّحمه با آن همه فضایل و مناقب عرفانی و فلسفی و حِکمی اش، وقتی فیش حقوقی اش را نگاه می کند و می بیند که متأسفانه زیر خط فقر است و به خاطر فعال شدن مکانیسم ماشه و تحریم های ظالمانه، قادر به خرید مایحتاج معمول زندگی زن و بچه اش نیست و عزا گرفته که چه کند؛ از این رنجی که می برد، حتی نمی تواند در نمازش حضور قلب داشته باشد و با صداقت خودش اعتراف می کند:

شب چو عقد نماز می بندم                        چه خورد بامداد فرزندم؟

درست است که امید آفرینی و روحیه را حفظ کردن، چیز خیلی خوبی است، اما خب شکم که گرسنه باشد،حتی در گلگشت مصلای حافظ نیز دیگر خم ابروی یار هم در محراب یاد آدم نمی آید تا چه رسد که محراب به فریاد آید. از قدیم هم گفتند که آدم گرسنه، دین و ایمان درست و حسابی ندارد. فقر که از یک در وارد شود، از در دیگر ایمان خارج می شود؛ حتی اگر تابلو«اگزیت» هم نصب نشده باشد دم در!

فلذاست که رنج هم حد و حدودی دارد. بله، کل زندگی انسان، آمیخته به رنج است. اصلاً ضرب المثل محکم و قرص و قایمی داریم که:«نابرده رنج، گنج میسر نمی شود»؛ و مو هم لای درز این مطلب نمی رود. آنهایی که بی رنج به گنج رسیدند، قطعاً بدانید و آگاه باشید که رانتی چیزی داشتند یا به مافیای قدرت و قاچاق وصل بودند(بخواهم اسم ببرم، پیگرد دارد!).

حتی جناب سعدی که در نگارش گلستان و بوستان و دیوان غزلیاتش بسی رنج کشیده است و همچین نبوده که با سفارش به چت جی پی تی یا هوش مصنوعی، ترتیب آنها را بدهد؛ عدل در همان قصیده ای که اولش می گوید:«بس بگردید و بگردد روزگار/ دل به دنیا در نبندد هوشیار»؛ در بیتی دیگر از همان شعرش به ضرس قاطع می فرماید:

گنج خواهی، در طلب رنجی ببر        خرمنی می بایدت، تخمی بکار 

تخمی بکار، نه این که همینجور شخمی بکار؛ یعنی که بذری و تخمی را در زمین بکار تا فردا پس فردا برایت بر و باری دهد و با برداشت محصول آن، کشاورز نمونۀ سال شوی و از روستا بروی شهر برای زندگی در دود و دم باحال آن!

از موضوع رنج پرت نشویم. پس تا اینجا مشخص شد که بنا به قاعدۀ«لکلّ شیئ حد»، برای درد و رنج آدمی هم حد و حدودی هست. زیاد شود، آدمی قاطی می کند و می زند زیر میز بازی. به هر حال، در کل تاریخ بشری، همیشه آدم ها از مشاهدۀ نیمۀ خالی لیوان زندگی رنج بردند، اما بالاخره یک نیمۀ پری در کنارش بوده که به آن دل بستند و رنج نیمۀ خالی را به امید گنج نیمۀ پر تحمل کردند. فلذاست که رنج به اندازۀ معمولش خوب است؛ اگر خیلی زیاد شود، آسیب رسان است و با اجازۀ جناب خیام باید گفت:

از رنج کشیدن آدمی قُر گردد        با ریزش مو سرش بسی سُر گردد
وقتی که ز حد گذشت رنجور شدن       از کار فتاده، نانش آجر گردد!

حکایت مینی مال: نقل است که در هندوستان، مرتاضی بر روی بستری چوبین و سراسر میخ خوابیده بود. یکی از کنارش رد شد و در راستای کاهش رنج وی پرسید: راحتی؟....میخوای یه جوک برات بگم بخندی؟....
 

رضا رفیع - ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات| 

از رنــج کشیـدن آدمـی حُـر گـردد
قطره چو کشد حبس صدف، دُر گردد
گـر مال نمـاند، سر بمـانـاد به جـای
پیمــانه چـو شد تهی دگـر پُـر گردد

به والله که ما نیز این حرف منسوب به جناب خیام حکیم را صد در صد(و بلکه هم بیشتر)قبول داریم و اصلاً کی باشیم که قبول نداشته باشیم! منتهی خب رنج زیادی هم خوب نیست. رنج تلمبار شده، آدم را دو دستی تحویل روانپزشک و روان شناس می دهد. اکثر کسانی که صبح تا شب، مشت مشت قرص اعصاب می خورند، به خاطر رنج  هایی است که دارند. فرق است میان آن که از سر رنج سخن می گوید با آن که از روی گنج!

سعدی علیه الرّحمه با آن همه فضایل و مناقب عرفانی و فلسفی و حِکمی اش، وقتی فیش حقوقی اش را نگاه می کند و می بیند که متأسفانه زیر خط فقر است و به خاطر فعال شدن مکانیسم ماشه و تحریم های ظالمانه، قادر به خرید مایحتاج معمول زندگی زن و بچه اش نیست و عزا گرفته که چه کند؛ از این رنجی که می برد، حتی نمی تواند در نمازش حضور قلب داشته باشد و با صداقت خودش اعتراف می کند:

شب چو عقد نماز می بندم                        چه خورد بامداد فرزندم؟

درست است که امید آفرینی و روحیه را حفظ کردن، چیز خیلی خوبی است، اما خب شکم که گرسنه باشد،حتی در گلگشت مصلای حافظ نیز دیگر خم ابروی یار هم در محراب یاد آدم نمی آید تا چه رسد که محراب به فریاد آید. از قدیم هم گفتند که آدم گرسنه، دین و ایمان درست و حسابی ندارد. فقر که از یک در وارد شود، از در دیگر ایمان خارج می شود؛ حتی اگر تابلو«اگزیت» هم نصب نشده باشد دم در!

فلذاست که رنج هم حد و حدودی دارد. بله، کل زندگی انسان، آمیخته به رنج است. اصلاً ضرب المثل محکم و قرص و قایمی داریم که:«نابرده رنج، گنج میسر نمی شود»؛ و مو هم لای درز این مطلب نمی رود. آنهایی که بی رنج به گنج رسیدند، قطعاً بدانید و آگاه باشید که رانتی چیزی داشتند یا به مافیای قدرت و قاچاق وصل بودند(بخواهم اسم ببرم، پیگرد دارد!).

حتی جناب سعدی که در نگارش گلستان و بوستان و دیوان غزلیاتش بسی رنج کشیده است و همچین نبوده که با سفارش به چت جی پی تی یا هوش مصنوعی، ترتیب آنها را بدهد؛ عدل در همان قصیده ای که اولش می گوید:«بس بگردید و بگردد روزگار/ دل به دنیا در نبندد هوشیار»؛ در بیتی دیگر از همان شعرش به ضرس قاطع می فرماید:

گنج خواهی، در طلب رنجی ببر        خرمنی می بایدت، تخمی بکار 

تخمی بکار، نه این که همینجور شخمی بکار؛ یعنی که بذری و تخمی را در زمین بکار تا فردا پس فردا برایت بر و باری دهد و با برداشت محصول آن، کشاورز نمونۀ سال شوی و از روستا بروی شهر برای زندگی در دود و دم باحال آن!

از موضوع رنج پرت نشویم. پس تا اینجا مشخص شد که بنا به قاعدۀ«لکلّ شیئ حد»، برای درد و رنج آدمی هم حد و حدودی هست. زیاد شود، آدمی قاطی می کند و می زند زیر میز بازی. به هر حال، در کل تاریخ بشری، همیشه آدم ها از مشاهدۀ نیمۀ خالی لیوان زندگی رنج بردند، اما بالاخره یک نیمۀ پری در کنارش بوده که به آن دل بستند و رنج نیمۀ خالی را به امید گنج نیمۀ پر تحمل کردند. فلذاست که رنج به اندازۀ معمولش خوب است؛ اگر خیلی زیاد شود، آسیب رسان است و با اجازۀ جناب خیام باید گفت:

از رنج کشیدن آدمی قُر گردد        با ریزش مو سرش بسی سُر گردد
وقتی که ز حد گذشت رنجور شدن       از کار فتاده، نانش آجر گردد!

حکایت مینی مال: نقل است که در هندوستان، مرتاضی بر روی بستری چوبین و سراسر میخ خوابیده بود. یکی از کنارش رد شد و در راستای کاهش رنج وی پرسید: راحتی؟....میخوای یه جوک برات بگم بخندی؟....