محمدتقی فهیم در روزنامه جام جم نوشت:
مرگ حق است و از آن گریزی نیست با این حال رختبربستن برخی چهرههای برجسته و دوستداشتنی، دل هر آدمی را میلرزاند و چشمانش را تر میکند.
فوت پنج تن از سینماییها در یک بازه زمانی فشرده، باعث عزادارشدن خانواده فرهنگ و هنر شد. مرحومان محمد کاسبی، ناصر تقوایی، سعید مظفر و مسعود ردایی سرمایههای بزرگی بودند که از دست رفتند. محمد کاسبی، بازیگر خوشنام و محبوب پس از چندسال بیماری بلاخره به آرامش رسید و ناصر تقوایی، نویسنده و کارگردان نامدار و برجسته نیز رنج دنیوی را وانهاد و به ابدیت پیوست.
از اینرو باید متاسف بود و افسوس مرگ این هنرمندان را خورد که به این آسانیها جایگزینی نخواهند داشت. جبران خسارتهای مالی و اقتصادی کار سختی نیست.
تخریب و نابودی یک مجموعه و کارخانه تولیدی نهایتا طی چند سال قابل بازسازی و مرمت و دایر شدن است، ولی تربیت و پرورش و بهثمرنشستن هنرمندانی مانند کاسبی، تقوایی، مظفر و... سالها زمان میبرد و خون دل خوردن لازم دارد. جایگزینکردن دوبلوری مانند مظفر که سالها تجربه و آموزش پشتسر دارد و رسیدن به مقام بازیگری مانند کاسبی، نیمقرن عبور از پیچوخم و رنج تمرین تئاتر، نوشتن، آموختن و ممارست در کنترل هوای نفس لازم دارد. رسیدن به جایگاه تقوایی فقط در تسلط به تکنیک و فرم سینمایی نیست (که البته مهم است) بلکه در زیستن با حس و دیدگاه وطندوستی او نیز تجلی دارد.
آثاری مانند «داییجان ناپلئون» و بالاخص «ناخداخورشید» و ویژهتر «ای ایران» بهخوبی گرایش او را به تاریخ و سرزمین ایران و فرهنگ بومی مردمانش را برجسته میکند؛ ردپای ماندن تقوایی در ایران و پشت پا زدنش به مهاجرت را در تاروپود و پلانبهپلان فیلمهایش میشد دید و فهمید که چرا این کارگردان گزیدهکار، اینجا را بر هرجای دنیا ترجیح داد. ماند و نفس به نفس مردم تا فصل آخر زندگیاش ادامه داد.
تقوایی اگرچه از کارنابلدان در مسئولیتهای هنری و ممیزان شوراهای سینمایی همواره گلهمند بود، اما با صراحت اعلام کرد «من با تامل فیلم میسازم، هیچکس مانع من نیست»، ولی ما چه میکنیم؟ در برخی مواقع کاسه داغتر از آش میشویم تا بهجای آنکه رهروی منطق کنشگری تقواییها باشیم، عامل تشتت و تفرق خانواده هنر و سینما میشویم. متاسفانه چگونگی بدرقه سینماییها نشان میدهد که چقدر اسیر هوای نفس و دنیاپرستی منافقانه شدهایم.
اینکه مدیران و مسئولان و وزرا چه کردهاند و چه میکنند بهجای خود قابل نقد و اعتراض هست، اما اینکه میان هنرمندان بیمار، پیشکسوت و دارای دیدگاهها و اعتقادات متفاوت که فوت میشوند، تمایز قایل میشویم و با رفتارهای غیرمردمی و ریشهدار در نمایشهای شبهروشنفکرانه با آنها روبهرو میشویم، بهشدت قابل نقد است. جامعه متکثر سینمای کشور دارای گرایشهای مختلف و متنوع اندیشهای/اعتقادی است و اتفاقا همین وضعیت باعث ارزش و پویایی میشود و هست.
بیتردید نظرات هنرمندی مانند «کاسبی» با شخصیتی همچون «تقوایی» متفاوت و دور از هم بود و در گرایشات سیاسی و جهانبینی زیستی خود فاصله بسیار داشتند که این خود جذاب و بانی پیشرفت هنر و هنرمند میشود، ولی در زمینههای اخلاقی/رفتاری و کردار انسانی، مردمدوستی و وطنپرستی، به تایید و تصریح همه کسانی که با این بزرگوارانِ ازدنیارفته روابط و مناسبات خانوادگی/اجتماعی داشتند، یک مسیر و مقصد را طی میکردند، پس چرا مایی که مدعی هواخواهی اینان هستیم تا این حد دچار سیاستزدگی، برخوردهای غیرصنفی، خطکشیهای نمایشی و سروصداهای پوچ و ضد وحدت هستیم. متاسفانه نوع مواجهه ما با مراسمهای بدرقه هنرمندان در شان این سرمایههای ملی نیست.
مردم عادی هنردوست در چنین موقعیتهایی بهواقع ادای دین و مشارکتی منطقی دارند لذا توقع ندارند که تلخی این مرگهای اجتنابناپذیر توسط مدعیان هنر و روشنفکری تلختر شود.
محمدتقی فهیم در روزنامه جام جم نوشت:
مرگ حق است و از آن گریزی نیست با این حال رختبربستن برخی چهرههای برجسته و دوستداشتنی، دل هر آدمی را میلرزاند و چشمانش را تر میکند.
فوت پنج تن از سینماییها در یک بازه زمانی فشرده، باعث عزادارشدن خانواده فرهنگ و هنر شد. مرحومان محمد کاسبی، ناصر تقوایی، سعید مظفر و مسعود ردایی سرمایههای بزرگی بودند که از دست رفتند. محمد کاسبی، بازیگر خوشنام و محبوب پس از چندسال بیماری بلاخره به آرامش رسید و ناصر تقوایی، نویسنده و کارگردان نامدار و برجسته نیز رنج دنیوی را وانهاد و به ابدیت پیوست.
از اینرو باید متاسف بود و افسوس مرگ این هنرمندان را خورد که به این آسانیها جایگزینی نخواهند داشت. جبران خسارتهای مالی و اقتصادی کار سختی نیست.
تخریب و نابودی یک مجموعه و کارخانه تولیدی نهایتا طی چند سال قابل بازسازی و مرمت و دایر شدن است، ولی تربیت و پرورش و بهثمرنشستن هنرمندانی مانند کاسبی، تقوایی، مظفر و... سالها زمان میبرد و خون دل خوردن لازم دارد. جایگزینکردن دوبلوری مانند مظفر که سالها تجربه و آموزش پشتسر دارد و رسیدن به مقام بازیگری مانند کاسبی، نیمقرن عبور از پیچوخم و رنج تمرین تئاتر، نوشتن، آموختن و ممارست در کنترل هوای نفس لازم دارد. رسیدن به جایگاه تقوایی فقط در تسلط به تکنیک و فرم سینمایی نیست (که البته مهم است) بلکه در زیستن با حس و دیدگاه وطندوستی او نیز تجلی دارد.
آثاری مانند «داییجان ناپلئون» و بالاخص «ناخداخورشید» و ویژهتر «ای ایران» بهخوبی گرایش او را به تاریخ و سرزمین ایران و فرهنگ بومی مردمانش را برجسته میکند؛ ردپای ماندن تقوایی در ایران و پشت پا زدنش به مهاجرت را در تاروپود و پلانبهپلان فیلمهایش میشد دید و فهمید که چرا این کارگردان گزیدهکار، اینجا را بر هرجای دنیا ترجیح داد. ماند و نفس به نفس مردم تا فصل آخر زندگیاش ادامه داد.
تقوایی اگرچه از کارنابلدان در مسئولیتهای هنری و ممیزان شوراهای سینمایی همواره گلهمند بود، اما با صراحت اعلام کرد «من با تامل فیلم میسازم، هیچکس مانع من نیست»، ولی ما چه میکنیم؟ در برخی مواقع کاسه داغتر از آش میشویم تا بهجای آنکه رهروی منطق کنشگری تقواییها باشیم، عامل تشتت و تفرق خانواده هنر و سینما میشویم. متاسفانه چگونگی بدرقه سینماییها نشان میدهد که چقدر اسیر هوای نفس و دنیاپرستی منافقانه شدهایم.
اینکه مدیران و مسئولان و وزرا چه کردهاند و چه میکنند بهجای خود قابل نقد و اعتراض هست، اما اینکه میان هنرمندان بیمار، پیشکسوت و دارای دیدگاهها و اعتقادات متفاوت که فوت میشوند، تمایز قایل میشویم و با رفتارهای غیرمردمی و ریشهدار در نمایشهای شبهروشنفکرانه با آنها روبهرو میشویم، بهشدت قابل نقد است. جامعه متکثر سینمای کشور دارای گرایشهای مختلف و متنوع اندیشهای/اعتقادی است و اتفاقا همین وضعیت باعث ارزش و پویایی میشود و هست.
بیتردید نظرات هنرمندی مانند «کاسبی» با شخصیتی همچون «تقوایی» متفاوت و دور از هم بود و در گرایشات سیاسی و جهانبینی زیستی خود فاصله بسیار داشتند که این خود جذاب و بانی پیشرفت هنر و هنرمند میشود، ولی در زمینههای اخلاقی/رفتاری و کردار انسانی، مردمدوستی و وطنپرستی، به تایید و تصریح همه کسانی که با این بزرگوارانِ ازدنیارفته روابط و مناسبات خانوادگی/اجتماعی داشتند، یک مسیر و مقصد را طی میکردند، پس چرا مایی که مدعی هواخواهی اینان هستیم تا این حد دچار سیاستزدگی، برخوردهای غیرصنفی، خطکشیهای نمایشی و سروصداهای پوچ و ضد وحدت هستیم. متاسفانه نوع مواجهه ما با مراسمهای بدرقه هنرمندان در شان این سرمایههای ملی نیست.
مردم عادی هنردوست در چنین موقعیتهایی بهواقع ادای دین و مشارکتی منطقی دارند لذا توقع ندارند که تلخی این مرگهای اجتنابناپذیر توسط مدعیان هنر و روشنفکری تلختر شود.