شناسهٔ خبر: 75412571 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: حوزه | لینک خبر

تاریخ زنان ۵ | سرکوب زن در جوامع یونان و روم باستان

حوزه/ در روم و یونان باستان، زنان موجوداتی تابع، طفیلی و بی‌ارزش شمرده می‌شدند؛ همه امور زندگی، اراده، ازدواج، طلاق و اموال آنان تحت اختیار مردان بود. زنان اگر نیکی می‌کردند، مردان بهره می‌بردند و اگر بدی می‌کردند، خود عذاب می‌دیدند. نسل و بقای خانواده تنها به فرزندان پسر وابسته بود.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری حوزه، مرحوم علامه طباطبائی، صاحب تفسیر بزرگ المیزان، در تفسیر بخشی از آیات ۲۴۲-۲۲۸ بقره، به موضوع «حقوق و شخصیت و موقعیت اجتماعی زنان از نظر اسلام و دیگر ملل مذاهب» اشاره کرده‌اند که تقدیم شما فرهیختگان می شود.


بخش پنجم:

* وجود زن در نظر رومیان یک وجودی طفیلی


سخن کوتاه اینکه در اجتماع خانواده، وجود زن در نظر رومیان وجودی طفیلی، و زندگیش تابع زندگی مردان بود.

زمام زندگی و اراده اش به دست سرپرست خانه بود، که یا پدرش باشد اگر پدری در خانه بود، و یا همسرش اگر در خانه کسی به نام همسر باشد، و یا مردی دیگر غیر آن دو.

و سرپرست خانه هر کاری می خواست با او می کرد، و هر حکمی که دلش می خواست می راند.

چه بسا می شد که او را می فروخت ، و یا به دیگران می بخشید، و یا برای کام گیری به دیگران قرض می داد.

و چه بسا به جای حقی که باید بپردازد (مثلا قرض یا مالیات ) خواهر یا دخترش را در اختیار صاحب حق می گذاشت و چه بسا او را با کتک و حتی کشتن مجازات می کرد.

تدبیر مال زنان نیز بدست مردان بود، هر چند که آن مال مهریه ای باشد که با ازدواج بدست آورده، و یا با اذن ولی خود کسب کرده باشد.

ارث را که گفتیم نداشت و از آن محروم بود، و اختیار ازدواج کردن دختر و زن به دست پدر و یا یکی از بزرگان قوم خود بود، طلاقش هم که به دست شوهر بود و...

آری این بود وضع زن در روم .

* جایگاه و وضعیت زنان در یونان باستان

و اما یونان ، وضع زن در آنجا و اصولا وضع و سرپرستی خانواده، نزدیک همان وضع روم بود.

یعنی قوام و رکن اجتماع مدنی و همچنین اجتماع خانوادگی نزد آنان، مردان بودند، و زنان تابع و طفیلی مردان به حساب می آمدند.

و به همین جهت زن در اراده و در افعال خود استقلال نداشت، بلکه تحت ولایت و سرپرستی مرد بود.

لیکن همه این اقوام، در حقیقت قوانین خود را، خودشان نقض کردند، برای این که اگر برای زن استقلالی قائل نبودند، باید همه جا قائل نباشند.

یعنی همانطوری که یک کودک نه در منافعش مستقل است و نه در جرائمش، باید در مورد زنان نیز اینطور حکم می کردند که اگر در اراده و اعمالشان آنجا که مثلا می خواهند چیزی بخرند و یا بفروشند مستقل نیستند، در جرائمشان هم مستقل نباشند.

یعنی اگر کار خلافی کردند، نباید خودشان جریمه شوند، و یا شکنجه گردند، بلکه باید ولی و سرپرستشان جریمه بپردازد.

* زن؛ موجودی مضر، وابسته، اسیر و بی‌ارزش

ولی همانطور که گفتیم، این اقوام، طفیلی بودن زن را فقط در طرف منافعشان حکم می کردند، اگر کار نیکی می کردند پاداش آنها به کیسه سرپرست آنها می رفت و اما اگر کار بدی می کردند، خودشان شکنجه می شدند.

و این خود عینا یکی از شواهد و بلکه از دلایلی است که دلالت می کند بر اینکه در تمامی این قوانین زن را به این نظر که موجودی است ضعیف و جزئی است از اجتماع، اما جزئی ناتوان و محتاج به قیّم، مورد توجه قرار ندادند.

بلکه به این دید به او نگاه کرده‌اند که موجودی است مضر، و مانند میکروبی است که مزاج اجتماع را تباه می کند، و صحت آن را سلب می نماید.

چیزی که هست می دیدند که اجتماع حاجت حیاتی و ضروری به این میکروب دارد، زیرا اگر زن نباشد نسل بشر باقی نمی ماند، لذا می گفتند: چاره ای نیست جز اینکه باید به شأن وی اعتنا کنیم و وبال امر او را به عهده بگیریم .

پس اگر جرمی و خیانتی کرد باید خودش عذاب آن را بچشد، و اما اگر کار نیکی کرد و سودی رسانید مردان از آن بهره مند شوند.

و برای ایمنی از شرش نباید هیچگاه آزادش گذاشت، که هر کاری خواست بکند، عینا مانند یک دشمن نیرومندی که در جنگ شکست خورده باشد و او را اسیر گرفته باشند، مادام که زنده است باید مقهور و زیر دست باشد،

اگر کار بدی کند شکنجه می شود، و اگر کار نیکی کند تشکر و تقدیر از او به عمل نمی آید.

* فرزند خواندگی پسر برای خانواده‌های بی‌پسر

می گفتند که قوام اجتماع به وجود مردان است و این باعث شد که معتقد شوند به اینکه اولاد حقیقی انسان ، فرزندان پسر می باشند، و بقای نسل به بقای پسران است، (و اگر کسی فرزند پسر نداشته باشد و همه فرزندانش دختر باشند، در حقیقت بلا عقب و اجاق کور است ).

و همین اعتقاد منشا پیدایش عمل تبنی (فرزندگیری) شد، یعنی باعث آن شد که اشخاص بی پسر، پسر دیگری را فرزند خود بخوانند و ملحق به خود کنند.

و تمامی آثار فرزند واقعی را در مورد او هم مترتب سازند، برای اینکه می گفتند خانه ای که در آن فرزند پسر نیست محکوم به ویرانی و نسل صاحب خانه محکوم به انقراض است.

لذا ناچار می شدند بچه های پسر دیگران را فرزند خود بخوانند، تا به خیال خودشان نسلشان منقرض نشود.

و با اینکه می دانستند این فرزند خوانده، فرزند دیگران است و از نسل دیگران آمده، مع ذلک فرزند قانونی خود به حساب می آوردند، و به او ارث می دادند و از او ارث می بردند، و تمامی آثار فرزند صلبی را در مورد او مترتب و جاری می کردند.

و وقتی مردی از این اقوام یقین می کرد که عقیم است و هرگز بچه دار نمی شود، دست به دامن یکی از نزدیکان خود از قبیل: برادر و برادر زاده می شد، و او را به بستر همسر خود می برد تا با او جماع کند، و از این جماع فرزندی حاصل شده ، و او آن فرزند را فرزند خود بخواند و خاندان او باقی بماند.

مساله ازدواج و طلاق نیز در یونان و روم نزدیک به هم بود، در هر دو قوم تعدد زوجات جائز بود، اما در یونان اگر زن از یکی بیشتر می شد یکی از آن زنان ، زن قانونی و رسمی بود و بقیه غیر رسمی .

منبع: ترجمه تفسیر المیزان جلد ۲ صفحه ۴۰۰ و ۴۰۱