روزنامه خراسان نوشت: در کمتر از هشت روز، بیش از پنجاه هزار نفر کارزاری را امضا کردند که عنوان عجیبی داشت: «فوتبال ایران را برای همیشه تعطیل کنید». این کارزار در ظاهر یک واکنش ورزشی بود، اما در عمق، یکی از صادقانهترین فریادهای اعتراض اجتماع خستهای است که از فساد، ضعف در نتیجهگیری عرصه ملی و حاشیههای موجود در فوتبال به تنگ آمده است. فوتبال آنقدر طی چند وقت اخیر با افشا شدن فساد، هزینههای عجیب نقل و انتقالات و... خبرساز شد که صبر هوادار به سر آمد؛ همان هواداری که سالها بهعشق این ورزش سر از ورزشگاهها درآورده بود؛حالا میخواهد فوتبالی در کار نباشد چون دیگر این ورزش را از جنس دلخوشی خودش نمیداند. این کارزار تنها یک شکایت از نتایج ضعیف تیم ملی یا مدیریت باشگاه ها نیست؛ بلکه نوعی فروریختن دیوار علاقه و اعتماد هواداران است. این کارزار وقتی ۵۰ هزار امضا دارد یعنی از جنس بدنه مردم است، همانهایی که احساس کردند فوتبال هم دیگر از آنِ آنها نیست. اما آیا تعطیلی، پاسخ مناسبی برای چالشهای فوتبال است؟ یا باید این اتفاق را بهانهای کنیم برای پیدا کردن درمان درست درد فوتبال. این مطلب میکوشد به جای خواندن این خشم بهمثابه نفی، آن را بهعنوان یک سیگنال اصلاح بفهمد. فوتبال، هرچند اینروزها بیمار است، اما حذفش یعنی حذفِ آخرین فضای پیوند جمعی. طلاق عاطفی جامعه با فوتبال
فوتبال مدتهاست از آینه زندگی جمعی، به ویترینِ انواع شکاف و سرخوردگی تبدیل شده است
خشمِ عمومی علیه فوتبال، خشمِ لحظهای یا هیجانی نیست؛ نتیجه فرسایش تدریجیِ هواداری است که سالها میان فریادهای امید و ناامیدی، هنوز خودش را بخشی از این ورزش میدید. امروز اما فوتبال بیش از آنکه میدان بازی باشد، صحنه نابرابری شده است؛ صحنهای که در آن میلیونها تماشاگر، تنها شاهد گردش بیمنطق پول، شهرت و امتیازند؛ از افتخار هم که خبری نیست تا هوادار با خودش بگوید: «اگر در این گرانیها از کار زدم و به ورزشگاه رفتم، تیم باشگاهی مورد علاقهام یا تیم ملی در آسیا درخشید و من هم بخشی از این افتخارم». کارگرِ نگران اجاره خانه تا کارمند طبقه متوسط و نوجوانی که عاشق لباس تیم ملی است، همگی احساس میکنند دیگر سهمی از آن هیجانِ پاک ندارند. وقتی مردم دغدغه معیشت دارند و همزمان میشنوند دهها میلیون دلار به پای بازیکنان خارجیِ مصدوم یا بیاثر، مربیانِ مقطعی و دلالهای پرنفوذ ریخته میشود، فوتبال دیگر شبیه روایتی جمعی برای شان نیست؛ بلکه تبدیل میشود به یادآورِ تضادی تلخ. در نگاه مردمی که روزی فوتبال را «بازی مردم» میدانستند، حالا بازیکنان از جنس همان طبقهای نیستند که در سکوها فریاد میزدند. چهرهها، لباس های پرزرقوبرق، ماشینهای چندمیلیاردی و لحنِ طلبکارانه برخی ستارهها، رابطه احساسی میان مردم و زمینِ بازی را برید. دلزدگی از فوتبال، تنها سرخوردگی از نتایج نیست. یک واکنش اجتماعی به احساس حذف است. هواداران حس میکنند از فرایند حضور و اثر گذاری در این ورزش کنار گذاشته شدهاند. دیگر کسی از جنس آنها در زمین نیست، و حتی در پیروزی هم شریکی برای شادی نمییابند. فوتبال از آینه زندگی جمعی، به ویترینِ شکاف تبدیل شده است. در چنین وضعی، شورِ هواداری جای خود را به نوعی خشمِ اجتماعی داده؛ خشمی که هم اقتصادی است، هم روانی و هم نمادین. در پسِ شعار «فوتبال را تعطیل کنید» یک صدای عمیقتر پنهان است: ما دیده نمیشویم، پس اجازه نمیدهیم این بازی بدون ما ادامه پیدا کند. اما اگر فوتبال دیگر آینه جامعه نیست، شاید باید جامعه برای بازسازی آن دست به کار شود، نه برای حذفش. فروپاشی کارکردهای فوتبال برای جامعه
فوتبال در دهه ۷۰ مردم را فارغ از طبقه، نسل و قومیت حول موضوع هواداری از تیم ملی جمع کرد و حالا دیگر روایت یکی بودن نیست بلکه بستر شکافهاست
در دهه ۷۰، فوتبال تنها یک بازی نبود؛ نوعی بازنماییِ امیدِ ملی بود. از صعود تاریخی به جام جهانی ۹۸ تا پیروزی برابر آمریکا در جام جهانی، روزهایی که توأم شد با اشکها و فریادهای خیابانی مردمی که برای نخستین بار پس از سالها، حول هویتی مشترک یعنی طرفداری از تیم ملی شادی کردند. فوتبال آنروزها نقشی فراتر از ورزش داشت: میانجیِ همبستگی ملی، فرصتی برای گفتوگوی طبقات و نسلها. آنوقتها عجیب نبود مادربزرگها هم فوتبالی شده بودند، سرسجاده برای تیم ملی دعا میکردند؛ بچههای کوچک در خیابان دوست داشتند مثل دایی، باقری و عزیزی باشند، فوتبالیستهایی که انگار از بین مردم ناگهان وارد صحنه شهرت شدند. آن روزها بهخوبی در حافظه جمعی ما حک شد، چون فوتبال توانست جای شکافها را بگیرد و فراتر از سهم خودش «ما»ی ایرانی را بازسازی کند. اما در چند سال اخیر، آن «ما» که فوتبال ساخته بود فروپاشید. فوتبالِ امروز دیگر نماینده جامعه نیست، بازیکنانی که با خودروهای ۱۰۰ میلیاردی تردد میکنند؛ از پشت شیشههای دودی شاسی بلندها زحمت دست تکان دادن برای هوادار به خودشان نمیدهند؛ راحت تیم عوض میکنند؛ بعد از باختهای ملی زمین و زمان را مقصر میدانند بدون کمی عذرخواهی و... همینها باعث میشود مفهوم «سرمایه نمادین فوتبال» یعنی همان اعتباری که جامعه به فوتبال میبخشید تا به نماینده آرزوها بدل شود، توسط خود فوتبال به آن خدشه جدی وارد شود. این سرمایه حالا در اثر تصمیمهای غیر شفاف، مدیریت نمایشی و رانتی و دلایل دیگر تحلیل رفته است. فوتبال دیگر زبانِ جامعه نیست؛ زبانی که از فقر، تلاش و شادی جمعی سخن میگفت، به زبانِ توجیه بدل شده است. مرور محتوای کارزار هم همین نکته را تأیید میکند: در بخش کامنتها، مردم از واژههایی چون «تحقیر»، «فساد»، «بیاعتمادی» و «فاصله» استفاده کردهاند. این کارزار در واقع نه حمله به خودِ فوتبال، بلکه سوگواری برای فقدانِ فوتبال مردمی است؛ عزای جمعی برای زمینی که زمانی میدانِ رؤیا بود و اکنون آینه فروپاشی اعتماد.
روزنامه خراسان نوشت: در کمتر از هشت روز، بیش از پنجاه هزار نفر کارزاری را امضا کردند که عنوان عجیبی داشت: «فوتبال ایران را برای همیشه تعطیل کنید». این کارزار در ظاهر یک واکنش ورزشی بود، اما در عمق، یکی از صادقانهترین فریادهای اعتراض اجتماع خستهای است که از فساد، ضعف در نتیجهگیری عرصه ملی و حاشیههای موجود در فوتبال به تنگ آمده است. فوتبال آنقدر طی چند وقت اخیر با افشا شدن فساد، هزینههای عجیب نقل و انتقالات و... خبرساز شد که صبر هوادار به سر آمد؛ همان هواداری که سالها بهعشق این ورزش سر از ورزشگاهها درآورده بود؛حالا میخواهد فوتبالی در کار نباشد چون دیگر این ورزش را از جنس دلخوشی خودش نمیداند. این کارزار تنها یک شکایت از نتایج ضعیف تیم ملی یا مدیریت باشگاه ها نیست؛ بلکه نوعی فروریختن دیوار علاقه و اعتماد هواداران است. این کارزار وقتی ۵۰ هزار امضا دارد یعنی از جنس بدنه مردم است، همانهایی که احساس کردند فوتبال هم دیگر از آنِ آنها نیست. اما آیا تعطیلی، پاسخ مناسبی برای چالشهای فوتبال است؟ یا باید این اتفاق را بهانهای کنیم برای پیدا کردن درمان درست درد فوتبال. این مطلب میکوشد به جای خواندن این خشم بهمثابه نفی، آن را بهعنوان یک سیگنال اصلاح بفهمد. فوتبال، هرچند اینروزها بیمار است، اما حذفش یعنی حذفِ آخرین فضای پیوند جمعی. طلاق عاطفی جامعه با فوتبال
فوتبال مدتهاست از آینه زندگی جمعی، به ویترینِ انواع شکاف و سرخوردگی تبدیل شده است
خشمِ عمومی علیه فوتبال، خشمِ لحظهای یا هیجانی نیست؛ نتیجه فرسایش تدریجیِ هواداری است که سالها میان فریادهای امید و ناامیدی، هنوز خودش را بخشی از این ورزش میدید. امروز اما فوتبال بیش از آنکه میدان بازی باشد، صحنه نابرابری شده است؛ صحنهای که در آن میلیونها تماشاگر، تنها شاهد گردش بیمنطق پول، شهرت و امتیازند؛ از افتخار هم که خبری نیست تا هوادار با خودش بگوید: «اگر در این گرانیها از کار زدم و به ورزشگاه رفتم، تیم باشگاهی مورد علاقهام یا تیم ملی در آسیا درخشید و من هم بخشی از این افتخارم». کارگرِ نگران اجاره خانه تا کارمند طبقه متوسط و نوجوانی که عاشق لباس تیم ملی است، همگی احساس میکنند دیگر سهمی از آن هیجانِ پاک ندارند. وقتی مردم دغدغه معیشت دارند و همزمان میشنوند دهها میلیون دلار به پای بازیکنان خارجیِ مصدوم یا بیاثر، مربیانِ مقطعی و دلالهای پرنفوذ ریخته میشود، فوتبال دیگر شبیه روایتی جمعی برای شان نیست؛ بلکه تبدیل میشود به یادآورِ تضادی تلخ. در نگاه مردمی که روزی فوتبال را «بازی مردم» میدانستند، حالا بازیکنان از جنس همان طبقهای نیستند که در سکوها فریاد میزدند. چهرهها، لباس های پرزرقوبرق، ماشینهای چندمیلیاردی و لحنِ طلبکارانه برخی ستارهها، رابطه احساسی میان مردم و زمینِ بازی را برید. دلزدگی از فوتبال، تنها سرخوردگی از نتایج نیست. یک واکنش اجتماعی به احساس حذف است. هواداران حس میکنند از فرایند حضور و اثر گذاری در این ورزش کنار گذاشته شدهاند. دیگر کسی از جنس آنها در زمین نیست، و حتی در پیروزی هم شریکی برای شادی نمییابند. فوتبال از آینه زندگی جمعی، به ویترینِ شکاف تبدیل شده است. در چنین وضعی، شورِ هواداری جای خود را به نوعی خشمِ اجتماعی داده؛ خشمی که هم اقتصادی است، هم روانی و هم نمادین. در پسِ شعار «فوتبال را تعطیل کنید» یک صدای عمیقتر پنهان است: ما دیده نمیشویم، پس اجازه نمیدهیم این بازی بدون ما ادامه پیدا کند. اما اگر فوتبال دیگر آینه جامعه نیست، شاید باید جامعه برای بازسازی آن دست به کار شود، نه برای حذفش. فروپاشی کارکردهای فوتبال برای جامعه
فوتبال در دهه ۷۰ مردم را فارغ از طبقه، نسل و قومیت حول موضوع هواداری از تیم ملی جمع کرد و حالا دیگر روایت یکی بودن نیست بلکه بستر شکافهاست
در دهه ۷۰، فوتبال تنها یک بازی نبود؛ نوعی بازنماییِ امیدِ ملی بود. از صعود تاریخی به جام جهانی ۹۸ تا پیروزی برابر آمریکا در جام جهانی، روزهایی که توأم شد با اشکها و فریادهای خیابانی مردمی که برای نخستین بار پس از سالها، حول هویتی مشترک یعنی طرفداری از تیم ملی شادی کردند. فوتبال آنروزها نقشی فراتر از ورزش داشت: میانجیِ همبستگی ملی، فرصتی برای گفتوگوی طبقات و نسلها. آنوقتها عجیب نبود مادربزرگها هم فوتبالی شده بودند، سرسجاده برای تیم ملی دعا میکردند؛ بچههای کوچک در خیابان دوست داشتند مثل دایی، باقری و عزیزی باشند، فوتبالیستهایی که انگار از بین مردم ناگهان وارد صحنه شهرت شدند. آن روزها بهخوبی در حافظه جمعی ما حک شد، چون فوتبال توانست جای شکافها را بگیرد و فراتر از سهم خودش «ما»ی ایرانی را بازسازی کند. اما در چند سال اخیر، آن «ما» که فوتبال ساخته بود فروپاشید. فوتبالِ امروز دیگر نماینده جامعه نیست، بازیکنانی که با خودروهای ۱۰۰ میلیاردی تردد میکنند؛ از پشت شیشههای دودی شاسی بلندها زحمت دست تکان دادن برای هوادار به خودشان نمیدهند؛ راحت تیم عوض میکنند؛ بعد از باختهای ملی زمین و زمان را مقصر میدانند بدون کمی عذرخواهی و... همینها باعث میشود مفهوم «سرمایه نمادین فوتبال» یعنی همان اعتباری که جامعه به فوتبال میبخشید تا به نماینده آرزوها بدل شود، توسط خود فوتبال به آن خدشه جدی وارد شود. این سرمایه حالا در اثر تصمیمهای غیر شفاف، مدیریت نمایشی و رانتی و دلایل دیگر تحلیل رفته است. فوتبال دیگر زبانِ جامعه نیست؛ زبانی که از فقر، تلاش و شادی جمعی سخن میگفت، به زبانِ توجیه بدل شده است. مرور محتوای کارزار هم همین نکته را تأیید میکند: در بخش کامنتها، مردم از واژههایی چون «تحقیر»، «فساد»، «بیاعتمادی» و «فاصله» استفاده کردهاند. این کارزار در واقع نه حمله به خودِ فوتبال، بلکه سوگواری برای فقدانِ فوتبال مردمی است؛ عزای جمعی برای زمینی که زمانی میدانِ رؤیا بود و اکنون آینه فروپاشی اعتماد.