خبرگزاری تسنیم- مجتبی برزگر: بهرام عظیمی، هنرمند پیشکسوت انیمیشن، کارگردان، فیلمنامهنویس و طراح کاراکتر، سالهاست که با آثارش فضای کودکی ایرانی را روایت کرده و دغدغههای اجتماعی و فرهنگی را در قالبی کودکانه و جذاب به مخاطب منتقل میکند.
از مجموعههای موفق آموزشی و سرگرمکننده مانند «آقای ایمنی»، «بابا برقی» و «سیم ششم» گرفته تا فیلم بلند انیمیشن «تهران 1500»، عظیمی همیشه سعی کرده فاصله بین سرگرمی و آموزش را پر کند و اثری بسازد که هم کودکان لذت ببرند و هم خانوادهها بتوانند با خیال راحت تماشا کنند.
حالا او در برنامه تلویزیونی «اعجوبهها» به یکی از بزرگترین چالشهای خود پرداخته است: روایت جنگ 12 روزه به زبانی کودکانه و قابل فهم، بدون آنکه تلخی واقعی جنگ کودکانه بودن بچهها را تحت تأثیر قرار دهد. همزمان، عظیمی مسئولیت هدایت کودکانی را بر عهده دارد که آرزوی بازیگری دارند و قرار است در این برنامه خود را نشان دهند.
او با صراحت درباره مشکلات کار با کودکان، فشار خانوادهها، و نگاههای اشتباه به استعدادهای کودکانه صحبت میکند و توضیح میدهد که چگونه میتوان قصهای تاریخی و جدی را با زبان کودکانه روایت کرد.
در این گفتوگو، عظیمی از تجربه شخصی خود در دوران جنگ، نگاهش به آینده کودکانی که وارد تلویزیون میشوند، و دغدغههایش برای تولید آثار واقعی و اثرگذار در رسانه ملی صحبت میکند؛ آثاری که بتواند هم لذتبخش و سرگرمکننده باشد و هم آموزنده و با ارزش اجتماعی.
این گفتوگو، نگاهی عمیق به پشت صحنه تلویزیون کودک و تلاشهای هنرمندی است که همواره دنبال نوآوری و اثرگذاری واقعی بوده است.
سختیهای کار با کودکان در جلوی دوربین
آقای عظیمی، معمولاً درباره شما گفته میشود که آدم سختگیری هستید؛ کسی که فقط به پول فکر نمیکند و برای کار، وسواس و ظرافتهای خاص خودش را دارد. چه شد بالاخره پذیرفتید کارگردانی «اعجوبهها» را برای شبکه سه بر عهده بگیرید؟
من از سال 1372 بهصورت حرفهای وارد کار شدم؛ یعنی از وقتی ازدواج کردم، شغل اصلیام انیمیشن شد. قبلتر هم کار میکردم، اما خرج زندگیام از این راه درنمیآمد و بیشتر به کمک پدرم میگذشت. از آن زمان تا امروز همیشه درآمدم از کار هنری بوده؛ انیمیشن، کارتون، کاریکاتور...
بخش زیادی از کارهای انیمیشن طبیعتاً برای کودکان است، هرچند بعضی آثار هم هست که بزرگترها میتوانند ببینند. به همین خاطر، سالها در برنامههای مختلف کودک حضور داشتم. حتی همین دو سال پیش، در فصل قبلی «اعجوبهها» بهعنوان مهمان دعوت شدم.
اسفند 1403 بود که صحبتهایی با من شد؛ در ابتدا قرار بود صرفاً مشاور باشم، حتی روی طراحی دکور هم کار میکردم. اما کمکم کار جدیتر شد و بهعنوان کارگردان هنری وارد پروژه شدم.
میدانستم این کار راحت نیست. کار با بچهها واقعاً سخت است. همه ما دیدهایم در بعضی سریالها یا فیلمها، یک کودک چند ساله بازی درخشانی کرده و همه را شگفتزده کرده است؛ اما تماشاگر نمیبیند که برای رسیدن به آن نتیجه چه سختیهایی پشت صحنه کشیده میشود. بازی گرفتن از بچهها، انرژی و صبر فوقالعادهای میخواهد.
با این حال، برای خودم جذاب بود. همیشه در جایگاه نویسنده، تهیهکننده یا سازنده بودهام و از طرف دیگر بیننده پر و پا قرص خیلی از برنامهها هستم. حالا میخواستم ببینم اگر بهعنوان کارگردان هنری کنار یک تیم پرانرژی قرار بگیرم، میتوانیم خروجی متفاوت، جذاب و دوستداشتنی برای مخاطب بسازیم یا نه. همین چالش بود که مرا پای کار آورد.
توصیه به خانوادهها: کودکی فرزندانتان را قربانی نکنید
خیلی از خانوادهها دوست دارند بچههایشان جلوی دوربین بروند؛ از برنامههای کودک قدیم گرفته تا همین مسابقههای امروز. بعضی از این بچهها واقعاً بااستعدادند، مثل رایان سرلک که بازی درخشانش را همه دیدند. بعضیها مسیر حرفهای پیدا میکنند و به دانشگاه میروند، بعضی هم سرنوشتهای عجیبتری دارند؛ مثل فیلم بچههای آسمان و نمونههای دیگر. شما که سالها تجربه کار با کودک دارید، چه توصیهای به خانوادهها میکنید تا نگاه ابزاری به بچهها نداشته باشند و استعداد واقعیشان را درست بشناسند؟
بزرگترین مشکلی که در این سالها دیدهام همین است. هر هفته چندین پدر و مادر از طریق اینستاگرام یا راههای دیگر برایم پیام میفرستند؛ نقاشی یا فیلم کوتاهی از بچهشان میفرستند و میگویند: «ببینید بچهام خیلی خاصه، خیلی هنرمنده.» وقتی میپرسم چند سالشه، معمولاً جواب میدهند: «چهار یا پنج سال.»
بعد میپرسم: شما او را با چه کسی مقایسه میکنید؟ با بچگی خودتان؟ با خواهر و برادرتان؟ با بچههای فامیل؟ خب طبیعی است که هر پدر و مادری فکر میکند بچه خودش نابغه است.
واقعیت این است که همه بچهها شیرین و باهوشاند، اما خاص بودن معنای دیگری دارد. خیلی از خانوادهها قبل از اینکه بچهشان جلوی دوربین بیاید، مطمئناند او میتواند همهچیز را عالی انجام دهد. ولی وقتی پای عمل میرسد، حتی کارهای ساده هم سخت میشود. چون جلوی دوربین، با گریم، نور، 12 تا دوربین و فضای پرهیجان، کودک ممکن است کاملاً قاطی کند و اصلاً از عهده نقش برنیاید.
یک نمونه برایتان بگویم: همین چند وقت پیش در «اعجوبهها»، پدر و مادری قبل از اجرا با اطمینان میگفتند: «دختر ما خیلی بااستعداده، میخواد بازیگر بشه.» وقتی پرسیدم چند سالشه، گفتند: «چهار سال و نیم!» خب واقعاً چطور یک بچه چهار ساله میتواند برای آیندهاش تصمیم بگیرد؟
تجربه نشان داده کودکانی که از سن خیلی پایین وارد بازیگری میشوند، بعدها مشکلات زیادی پیدا میکنند. بعضیها به بنبست میخورند و فقط تعداد خیلی کمی موفق میشوند. اغلب بچهها وقتی وارد فضای حرفهای میشوند، دیگر یادشان میرود بچهاند؛ فشار خانواده و توقع اطرافیان باعث میشود دوران کودکیشان از دست برود.
برای همین همیشه به خانوادهها میگویم: بله، بچهتان بااستعداد و شیرین است، ولی این استعداد فوقالعاده و منحصر به فرد نیست. مقایسهاش نکنید با چند کودک اطراف یا همکلاسیهایش. امروز همه بچهها در سنین پایین تحت تأثیر رسانه و فضای مجازی، هوش و مهارتهای بالاتری از نسلهای قبلی نشان میدهند.
پس توصیهام این است: به بچهها فرصت تجربه بدهید، ولی آنها را ابزار تحقق آرزوهای خودتان نکنید. اگر واقعاً علاقه و مسیر درستشان در هنر باشد، بعدها خودش را نشان میدهد. مهمتر از همه این است که کودکیشان را از آنها نگیریم.
چرا تولیدات کودک در ایران موفق نمیشوند؟
در سالهای گذشته برنامهها و آثار زیادی برای کودکان ساخته شده؛ از «کلاهقرمزی» تا برنامههای کودک امروز. اما به قول خیلیها، بخش زیادی از این تولیدات بیشتر شبیه سرگرمی یا استعدادیابی سطحی هستند تا یک کار جدی. شما به عنوان فیلمساز و کسی که سالها در حوزه کودک و انیمیشن کار کردهاید، چه خلأیی در این حوزه دیدید که تصمیم گرفتید با «اعجوبهها» سهمی در جبران آن داشته باشید؟
حرف شما خیلی درست است. اگر بخواهم ساده بگویم، دو بخش دارد: یکی اینکه منِ بهرام عظیمی در این سالها چه کردهام؛ از انیمیشن گرفته تا برنامههای مختلف، و حالا هم «اعجوبهها». بخش دیگر، این است که آیا خروجی کار ما واقعاً برای مردم جذاب بوده یا نه؟
مشکل اصلی در ایران این است که ما رقابت را فراموش کردهایم. در دنیا، وقتی کاری برای کودک ساخته میشود، شما نمیتوانید حتی یک قسمت از یک انیمیشن خارجی را نادیده بگیرید، آنقدر که حرفهای و دقیق ساخته شده است. اما اینجا چه؟ ما ده برابر آنها انیمیشن تولید میکنیم، ولی به جرات میگویم 90 درصدش کیفیت لازم را ندارد و فقط برای پُر کردن ویترین یا رفع تکلیف ساخته میشود. خیلی از مدیران هم متأسفانه سواد و شناخت کافی ندارند و نتیجه این میشود که انیمیشن و برنامههای کودک ما در رقابت جهانی هیچ جایگاهی ندارند.
اصل ماجرا این است که برای کودک باید اثری ساخت که خانواده هم بتواند همراه او تماشا کند. خیلی از فیلمهای موفق خارجی دقیقاً همین ویژگی را دارند: بچه لذت میبرد، اما پدر و مادر هم کنارش مینشینند و خسته نمیشوند. این یعنی یک اثر واقعی کودک. ما متأسفانه کمتر چنین چیزی ساختهایم.
برای من «اعجوبهها» فرصتی بود تا با تیمی پرانرژی، کار متفاوتی بسازیم. شاید کامل و بینقص نباشد، اما تلاشم این بوده که حداقل بخشی از این خلأ را پر کنیم و نشان بدهیم برنامه کودک میتواند هم سرگرمکننده باشد، هم فکرشده و ارزشمند.
تبلیغات در شبکه کودک؛ فرهنگسازی یا مصرفگرایی؟
گاهی در تلویزیون بحث میشود که تبلیغات برای کودکان ممنوع است؛ مخصوصاً به استناد برخی کنوانسیونهای جهانی. حتی زمانی اعلام شد شبکه کودک بهطور کامل از تبلیغات خالی میشود. اما به مرور شاهد بازگشت تبلیغات با عناوین مختلف بودیم؛ یکبار برای لوازمالتحریر، یکبار برای یک انیمیشن سینمایی یا حتی تبلیغ پارکها و مجموعههای تفریحی گرانقیمت که بیشتر برای خانوادههای مرفه مناسباند تا خانوادههای متوسط. با توجه به شرایط اقتصادی سخت امروز، این پرسش پیش میآید: اصولاً تبلیغات برای کودکان درست است یا نه؟ و اگر بله، چه نوع تبلیغاتی میتواند درست و سالم باشد؟
من سالها در حوزه تبلیغات کار کردهام؛ هم تبلیغات تجاری ساختهام و هم تبلیغات فرهنگی، مثل تیزرهای ایمنی رانندگی (سیاساکتی) یا مصرف صحیح گاز (حسن خطرناکه و بابا برقی). تبلیغات میتواند فرهنگساز باشد، اما وقتی صرفاً به فروش یک کالا ختم میشود، دیگر ماجرا فرق دارد.
واقعیت این است که کشور ما سالهاست درگیر مشکلات مالی است. تلویزیون در بسیاری از مواقع، قوانین خودش را زیر پا میگذارد. البته باید تبلیغ را هم ببینیم شاید یک چیز آموزشی هم فارغ از تبلیغ صرف در آن باشد. یک روز میگوید «تبلیغات کودک ممنوع» و روز دیگر تیزری پخش میکند که هیچ نسبتی با شرایط اقتصادی خانوادهها ندارد. من خودم بارها دیدهام تبلیغات تلویزیون پُر است از لوازم خانگی گرانقیمت یا خوراکیهای لوکس، در حالیکه بسیاری از هموطنان ما حتی برای تهیه آب آشامیدنی یا سادهترین مایحتاج زندگی مشکل دارند.
اینجا تناقض به وجود میآید؛ بچهها وقتی تبلیغ یک خوراکی یا اسباببازی رنگارنگ را میبینند، طبیعی است که از والدینشان بخواهند. پدر و مادری که زیر بار فشار اقتصادی است، چه پاسخی میتواند بدهد؟ اینجاست که تبلیغ به جای فرهنگسازی، تبدیل میشود به یک عامل آزاردهنده.
از طرفی هم روابط پشتپرده وجود دارد. برخی سازمانها و نهادها بدون پرداخت هزینه، هر روز تیزرهایشان روی آنتن میرود، اما اگر یک تهیهکننده مستقل بخواهد تبلیغ فیلمش را پخش کند، باید هزینههای سنگینی بپردازد. این نابرابری فقط بیاعتمادی را بیشتر میکند.
به نظر من، اگر قرار است در شبکه کودک تبلیغی باشد، باید آموزشی و فرهنگی باشد؛ مثلاً ترویج مطالعه، بهداشت، ایمنی یا کارهای عامالمنفعه. اما تبلیغاتی که صرفاً مصرفگرایی و خرید را به کودکان القا کند، در شرایط فعلی اصلاً به صلاح نیست.
دغدغههای آینده: چه انیمیشنهایی دوست دارم بسازم؟
یکی از ویژگیهای کارهای شما این است که همیشه نگاهی جامعهشناسانه و متفاوت داشتهاید. مثلاً انیمیشنی که در آن سلبریتیهای مختلف را دور هم جمع کردید، در نگاه اول به نظر میرسید یک کار تجاری برای گیشه باشد، اما در عمل اتفاق تازهای بود؛ هم از نظر محتوا و هم تأثیرگذاری. یا در مجموعه «سیا ساکتی» برای اولین بار ایمنی رانندگی خانوادههای ایرانی را دستمایه ساخت انیمیشن قرار دادید. حالا اگر امروز سازمانی بیاید و بگوید میخواهد با سرمایهگذاری جدّی به شما سفارش کار بدهد، چه موضوعاتی را دغدغه خود میدانید و دوست دارید در قالب انیمیشن بسازید؟
این اولین بار است که چنین سؤال جالبی از من پرسیده میشود. اغلب هنوز برایم فیلمنامه میفرستند و میگویند ادامه «سیا ساکتی» را بساز یا یک ایده فرعی را تبدیل به قسمت جدید کن. کمتر کسی میپرسد دغدغه واقعی من چیست.
راستش من همیشه مثل یک کارمند حقوق گرفتهام؛ درآمدم کمی بالاتر از یک کارمند بوده، اما هرگز شبیه یک تهیهکننده، بازیگر یا فوتبالیست در سطح اول درآمد نداشتهام. همان زمان که 45 قسمت «سیا ساکتی» را ساختم، بابت دو سال کار فقط ده میلیون تومان گرفتم؛ یعنی چیزی حدود حقوق یک کارمند معمولی. بنابراین اگر امروز هم بخواهم کار تازهای بسازم، نیازمند یک سفارشدهنده جدی هستم.
اما دغدغه من چیست؟ به نظرم بعد از انبوهی انیمیشن درباره گاز، برق، آب، مصرف انرژی و خیلی موضوعاتی از این دست وقتش رسیده سراغ موضوعات بنیادیتری برویم؛ مثل دروغگویی، ریاکاری یا آدمهایی که در جایگاه واقعیشان نیستند و صرفاً برای قدرت و شهرت وارد عرصه سیاست یا مدیریت میشوند. صریح بگویم: من از مسئولان و مدیرانی که هیچ نسبتی با تخصص و بخش مسئولیتی و مدیریتی که پذیرفتهاند، ندارند بیزارم.
البته همیشه «تک و توک» افراد شایسته هم هستند، اما بعضاً فقط با شعار و هزینه کردن وارد میشوند و بعد میخواهند برای کل جامعه تصمیم بگیرند، در حالی که از پسِ زندگی شخصی خودشان هم برنمیآیند.
من خیلی دوست دارم انیمیشنهایی بسازم که بهجای نصیحت مستقیم، با زبان کنایه و طنز، آدمبزرگها را تکان بدهد؛ حتی گاهی بیرحمانه. چون جامعه ما بیش از فرهنگسازی ساده، به یک شوک فرهنگی نیاز دارد.
از طرفی ما ایرانیها یک مشکل عمیق داریم: غرور. در هر رشتهای، کافی است یکی دو بار برایمان دست بزنند یا جایزهای بگیریم؛ همان را تا سالها خرج میکنیم و فکر میکنیم دیگر به آموزش و یادگیری نیازی نداریم. در حالیکه پزشکهای ما هر سال در کنگرههای تخصصی شرکت میکنند و آخرین دستاوردهای علمی را یاد میگیرند، اما کارگردان و فیلمساز ایرانی خیلی وقتها با همان دو موفقیت قدیمی زندگی میکند و دیگر حاضر نیست خودش را بهروز کند.
من بارها در جشنوارههای خارجی، مخصوصاً در چین، داور یا مدرس کارگاه بودهام. وقتی میبینم هنرمندان آن کشورها چقدر در حال یادگیری مداوماند، واقعاً خجالت میکشم که بسیاری از ما هنوز به گذشته خود تکیه داریم. ما نیازمند آموزش دائمی و یادگیری مستمر هستیم؛ وگرنه نتیجه همین میشود که از میان 40 اثر یک کارگردان، فقط دو یا سه کار ارزشمند بیرون میآید و بقیه معمولی یا ضعیفاند.
«اقدم، سه چهار سال دیگه حتماً ما رو تحویل بگیر!»
شما معمولاً فراتر از فرهنگسازی، به سراغ کارهای انتقادی میروید؛ کارهایی که به مخاطب بگویند «این مسیر اشتباه است و باید درست شود». در «اعجوبهها» هم که چند فصل روی آنتن رفت، ابتدا حامد سلطانی مجری بود و بعد آقای اقدمنژاد آمد. شما سابقه کار با سلبریتیها را دارید و خودتان هم یک چهره شناختهشده هستید. چرا تصمیم نگرفتید باز هم با یک سلبریتی کار کنید و ترجیح دادید به یک جوان کمتر شناختهشده میدان بدهید؟
واقعیت این است که من از ابتدا برای «اعجوبهها» دعوت شدم؛ جزو آن دسته کارگردانهایی نبودم که با تیم خودم بیایم و بگویم همه چیز باید به انتخاب من باشد. از همان روز اول بیشتر روی دکور و طراحی بازیها نظر دادم.
ماجرای آشناییام با آقای اقدمنژاد هم جالب است. او را پیشتر در «محفل» دیده بودم، چون آنجا هم من کارگردان هنری بودم. وقتی دوباره دیدمش، با خودم گفتم: این آدم میتواند. همان جلسات اولیه قبل از ضبط، شوخیها و بداههگوییهایش حسابی توجهم را جلب کرد. دیدم چقدر با نمک، چقدر خودجوش و چقدر «بهموقع» است.
من خودم را آدمی میدانم که همیشه در کارهایم کمی نمک و شوخی را وارد میکنم. خیلی جاها به همین خاطر دعوتم میکنند؛ چون در ظاهر شاید آدم جدیای باشم اما در عمل بداههگو و شوخطبع هستم. وقتی اقدمنژاد را دیدم، انگار جوانی خودم را میدیدم: همان سرعت در بداههگویی، همان واکنشهای لحظهای و همان انرژی.
به نظرم او یک استعداد واقعی است؛ از همان جنس آدمهایی که در طول زمان رشد میکنند. به شوخی هم به خودش میگویم: «اقدم، سه چهار سال دیگه حتماً ما رو تحویل بگیر!» چون مطمئنم آینده درخشانی دارد. درست مثل حامد سلطانی که از همین برنامه کار کودک شروع کرد و پلهپله بالا رفت، اقدمنژاد هم همین مسیر را طی خواهد کرد.
ماجرای ساخت یک انیمیشن برای جنگ 12 روزه
فرض کنید اگر قرار باشد درباره جنگ 12 روزه یک انیمیشن برای کودکان بسازید؛ چطور میخواهید این روایت سخت و خشن را به زبانی کودکانه و قابل فهم بیان کنید؟
ببینید، اول از همه باید بگویم قطعاً دنبال یک سرمایهگذار یا اسپانسر هستم تا چنین کاری شکل بگیرد. من در همان روزهای جنگ تجربهای دارم که همیشه در ذهنم مانده. خانهای در کرج داشتیم که همه خانواده جمع شده بودیم؛ پدر و مادر، خواهرها، برادرها و کلی بچه کوچک. ما بزرگترها همه تلاشمان را کردیم که نگذاریم بچهها بفهمند جنگی در کار است. تمام انرژیمان صرف این شد که بچهها شاد باشند، بازی کنند، کباب درست کنیم، مسابقه بگذاریم. نتیجه این شد که هیچکدامشان نفهمیدند اطرافشان بمباران است.
انیمیشنی که در ذهن من است، دقیقاً همین فضا را بازآفرینی میکند. ما بچههایی را میبینیم که فقط دارند خوش میگذرانند، بازی میکنند، میخندند و زندگی کودکانهشان را دارند. اما در پایان، دوربین آرام آرام عقب میرود و ناگهان متوجه میشویم همه این شادیها در دل یک شهر جنگزده رخ داده است. اینجا فداکاری خانوادهها معنا پیدا میکند؛ خانوادههایی که تمام سختیها را به جان خریدند تا بچههایشان حتی لحظهای طعم ترس و ویرانی را نچشند.
به نظرم، این بهترین روایتی است که میشود برای کودک ساخت. چون بچه چهار یا پنجساله چه نیازی دارد بفهمد بیرون خون و خونریزی و بمباران است؟ او باید سالم بماند، شاد باشد و آیندهساز کشورش شود. همین که روح و روان بچهها در آن شرایط سالم ماند، بزرگترین پیروزی بود.
انتهای پیام/