عصر ایران/ سواد زندگی؛ مریم طرزی- در فضای پرازدحام رشد شخصی و راهنماییهای روانشناختی، یک پدیده قابل تأمل رخ مینماید: گاهی قانعکنندهترین توصیهها نه از سوی متخصصانی که سالها در کمال آرامش به مطالعه و پژوهش پرداختهاند، بلکه از زبان افرادی شنیده میشود که خود به تازگی درگیر یک بحران عمیق بودهاند.
فردی که شش ماه از ترک اعتیادش میگذرد، کسبوکار مربیگری راه میاندازد؛ کسی که به تازگی طلاق گرفته، برای هزاران دنبالکننده در مورد عشق پست میگذارد؛ و مدیرعامل خسته و ورشکسته ای که ماه گذشته استعفا داده، دورهای در مورد تعادل کار و زندگی تدریس میکند.
این پدیده، کهنالگوی «درمانگر زخمدیده» را زنده میکند، اما آیا این الگو در عصر دیجیتال به شکل خطرناکی تحریف نشده است؟
تا چه اندازه میتوان به این راهکارها اعتماد کرد؟ اصولاً مراجعه به متخصصان و کارشناسان آکادمیک بهتر است یا افراد زخمخورده و دردکشیده ای که خودِ گرفتاری و درد را تجربه کرده اند؟
درمانگر زخمخورده یا خرد و صلاحیت درمانگر درسخوانده؟!
تحلیل روانشناختی: ریشههای کهنالگوی "درمانگر زخمدیده"
کارل یونگ، روانشناس برجسته، اصطلاح «درمانگر زخمدیده» (wounded healer) را ابداع کرد تا به این واقعیت بپردازد که بسیاری از درمانگران به دلیل زخمها و تروماهای حلنشده خود به این حرفه جذب میشوند.
هدف یونگ از این مفهوم، پیشازهرچیز هشدار بود؛ هشداری درباره اینکه چگونه دردِ پردازشنشده میتواند رابطه درمانی را خدشهدار کند .
بین مطب یونگ و فیدهای امروزی اینستاگرام، این هشدار به یک مدل تجاری پرسود تبدیل شده است. در این تحول عجیب، زخم به مدرک تبدیل شده است.
از نظر یونگ، کهنالگوی زخمخورده، توصیفکننده درمانگری است که خود با زخمهای روانی دستوپنجه نرم میکند و انگیزه اصلی او برای ورود به حرفه کمکرسانی، نیاز ناخودآگاه به درمان خودش است.
یونگ این مفهوم را به عنوان یک هشدار مطرح کرد تا نشان دهد چگونه دردهای پردازشنشده درمانگر میتواند رابطه یاریرسانی را آلوده و قضاوت او را مخدوش کند .
تحول این هشدار به یک "مدرک" خودخوانده در فضای امروز، قلب مفهوم اصلی را خالی میکند.
چرا جذب راهنمایان آسیبدیده میشویم؟
دلایل این جذابیت، ریشه در نگرش ما نسبت به مرجعیت و تخصص دارد:
بیاعتمادی به مراجع سنتی: متخصصِ آراسته و بینقص، امروزه برای بسیاری حسی از ساختگی بودن، وابستگی به نظام سرمایهداری و فاصله از «درد واقعی» را القا میکند.
در مقابل، راهنمای زخمخورده نمیتواند در رنج خود دروغ بگوید. زخمهای او گواهی ملموس است بر اینکه «او میفهمد».
دموکراتیکسازی رنج: اگر کسی درست شبیه ما — به همان اندازه شکسته و گمگشته — بتواند خود را به عنوان یک راهنما مطرح کند، شاید ما نیز بتوانیم.
راهنمای آسیبدیده، «تخصص» را در دسترستر نشان میدهد. تقلاهای او به ما این مجوز را میدهد که زخمهای خود را پیش از آنکه کاملاً التیام یابند، پولسازی کنیم.
تأثیر الگوریتمها در فضای مجازی: آسیبپذیری خام اغلب بیش از تخصصِ پرداختهشده، درگیری ذهنی و جذابیت ایجاد میکند.اعترافات عریان و شفاف، از خردِ تصفیهشده پیشی میگیرند.
الگوریتمها بر اساس معیاری به نام Engagement (درگیری ذهنی/تعامل) کار میکنند. محتوای عاطفی، شوکهکننده، و بسیار شخصی (اعترافات عریان) فوراً احساسات مخاطب را تحریک کرده و باعث لایک، کامنت و اشتراکگذاری بیشتر میشود.
بنابراین، الگوریتمها این محتوای “خام” را بیشتر به کاربران نشان میدهند تا “خردِ تصفیهشده” که ممکن است کمتر هیجانانگیز باشد.
الگوریتم به اجرای عمومی بحران پاداش می دهد
الگوریتمها به محتوایی که از نظر زمانی “جدید” و از نظر احساسی “تند” است، اولویت میدهند. اگر کسی امروز طلاق گرفته یا دیروز شغلش را رها کرده و فوراً آن را به عنوان یک “شروع جدید” یا “پیشرفت” در شبکههای اجتماعی بازتعریف کند، الگوریتم به او کمک میکند تا به سرعت مخاطب بیشتری جذب کند. در واقع، سیستم به جای فرآیند طولانی و کُندِ التیام، به اجرایِ عمومیِ بحران پاداش میدهد.
این وضعیت باعث ایجاد یک مدل کسبوکار (Business Model) شده است. دیگر لازم نیست سالها صبر کنید تا یک متخصص شوید؛ کافی است بحرانِ شخصی خود (مانند اعتیاد، شکست شغلی، یا طلاق) را به صورت زنده و با جزئیات منتشر کنید. این «بحران جاری» بلافاصله تبدیل به یک سرمایهی اجتماعی (فالوور، تعامل) و اقتصادی (فروش دوره، کوچینگ) میشود.
خلاصه اینکه
الگوریتمهای شبکههای اجتماعی دلیل اصلی هستند که ما به جای متخصصان واقعی، به دنبال درمانگران زخمخوردهای میرویم که خودشان هنوز در مراحل اولیهی درمان هستند. این سیستم، درد را به یک مدرک و اعتبارِ پولساز تبدیل کرده است.
خطرات پنهان: وقتی زخم، جای خرد را میگیرد
این پدیده، با وجود جذابیت ظاهری، با مخاطراتی جدی همراه است:
تضعیف تخصص واقعی: صنعت مربیگری (coaching) بهطور خاصی این سردرگمی را ممکن میسازد. هرکسی میتواند خود را «مربی» بنامد، صنعتی که عمدتاً فاقد نظارت regulatory است.
تنها حدود ۳۱٪ از مربیان، دارای مدارک رسمی مربیگری هستند. بقیه صرفاً بر این باور عمل میکنند که تجربه شخصیشان برای راهنمایی دیگران کافی است.
فقدان نظارت و تنظیم مقررات: صنعت مربیگری (Coaching) بهطور گستردهای فاقد نظارت regulatory است. همانطور که اشاره شد، تنها حدود ۳۱٪ از مربیان دارای مدارک رسمی هستند . این خلاء قانونی به هر فردی اجازه میدهد تنها بر اساس تجربه شخصی — هرچند حلنشده — خود را به عنوان یک مرجع معرفی کند.
خطر انتقال آسیب: حتی متخصصان آموزشدیده نیز در امان نیستند. روانشناسان نرخهای نگرانکنندهای از فرسودگی شغلی (burnout) و خستگی همدلانه (compassion fatigue) را گزارش میدهند.
این یک بومشناسی troubling میسازد: کسی که خود در حال تقلا است، ممکن است ناخواسته الگوهای آسیبزا را به مراجعانش منتقل کند.
فرهنگ فردگرایی افراطی: ارزش آمریکایی فردگرایی که بر استقلال، تعیین سرنوشت و خوداتکایی تأکید دارد ، وقتی به افراط کشیده شود، میتواند این پیام را تقویت کند که "تو باید به تنهایی از پس مشکلاتت برآیی".
این نگرش، افراد را به سمت جستجوی راه حلهای فوری و فردی — مانند پیروی از یک مربی کاریزماتیک — سوق میدهد، تا اینکه به دنبال کمکهای تخصصی و سیستماتیک بروند.
تله خودفریبی: بسیاری از این راهنمایان، در حال آموزش چیزی هستند که بیشترین نیاز را به یادگیری آن دارند.
یک مربی رابطه که خود درگیر طلاق است، ممکن است در حال تلاش برای قانع کردن خودش باشد، نه آموزش دیگران. تمایز قائل شدن بین «بینش ناب» و «فریبِ آرزومندانه» در این فضا بسیار دشوار است.
نتیجهگیری: مسیر پیشِ رو
پرسش این نیست که آیا افراد آسیبدیده میتوانند توصیههای خوبی ارائه دهند — گاهی هوشیاری فوقالعاده آنان نسبت به الگوهایی که خودشان را شکسته است، میتواند بینشی اصیل ایجاد کند.
پرسش حیاتی این است: آیا ما میتوانیم فرق بین خرد و زخم را تشخیص دهیم؟
برای محافظت از خود در این اکوسیستم آشفته، به معیارهایی فراتر از داستانسرایی جذاب نیاز داریم.
معیار تشخیص راهنمای اصیل (خرد پایدار) راهنمای آسیبدیده (زخم فعال)
احترام به مقاومت انسانها در برابر رنج، امری ضروری است. اما این احترام نباید ما را به اشتباه بیندازد که هر زخمی را معادل صلاحیت برای هدایت دیگران بدانیم.
به عنوان جویندگان رشد شخصی، باید فراتر از داستانهای جذاب رنج به دنبال شواهد واقعی بهبود، یکپارچگی و خردِ tested توسط زمان باشیم.
بزرگترین درسی که میتوان از یک «درمانگر زخمدیده» آموخت، شاید این باشد: حقیقیترین بهبود، اغلب در سکوت و دور از چشم دوربینها اتفاق میافتد.
پرسش برای تأمل
آیا به نظر شما تجربه شخصی رنج میتواند جایگزین آموزش تخصصی و سلامت روانی در ارائه راهنمایی به دیگران شود؟
چگونه میتوان بین همدلی یک راهنمای آسیبدیده و تخصص یک درمانگر آموزشدیده تعادل برقرار کرد؟
شفافیت و آسیبپذیری سالم: یک متخصص سالم میتواند از شکستهایش بگوید، اما این کار را در بستر یک درس آموختهشده و یک فرآیند تکاملی انجام میدهد. او آسیبپذیری را به عنوان یک تاکتیک برای ایجاد ارتباط احساسی افراطی به کار نمیبرد. تفاوت در انگیزه و نتایج این اشتراکگذاری است.
راهکارهای عملی برای مخاطب و جامعه
به عنوان یک جوینده: پیش از سرمایهگذاری زمان و پول، از خود بپرسید: "آیا این فرد چارچوبی برای تفکر به من میآموزد یا فقط داستان زندگیاش را تعریف میکند؟" به دنبال افرادی باشید که مشتریان سابقشان میتوانند به شکل ملموسی بهبودهای پایدار خود را نشان دهند.
به عنوان یک جامعه: حمایت از نهادهای آموزشی معتبر و ترویج سواد سلامت روان میتواند به شهروندان کمک کند تا تفاوت بین یک داستان سرایی جذاب و یک راهنمایی مبتنی بر شواهد را تشخیص دهند.
کانال تلگرامی سواد زندگی: savadzendegi@